عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۶۰
چشم من سوی تو، چشم تو به سوی دگری
من به روی تو ببینم، تو به روی دگری
ما چو طوطی ز نم جوی طبیعت سبزیم
سبزه ما نخورد آب ز جوی دگری
پاکی دل به تو در سجده تسلیم چه سود
نتوان کرد عبادت به وضوی دگری
گر سبوی خودم از دست رود بر سر آب
به که چون دسته بچسبم به سبوی دگری
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۶۱
ای شوخ لاله رخسار، باغ و بهار مایی
غم در میان ما نیست، تا در کنار مایی
گر از ره مروت، بر خاک ما نهی پای
با آن رخ فروزان، شمع مزار مایی
تا سرزمین وصلت، در چشمه سار میناست
هم گلستان خویشی، هم لاله زار مایی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۶۲
ندارد دیده ما طالع نظاره رویی
چو پیشانی نمی بینیم غیر از چین ابرویی
چو دام از خود نیم در صیدگاه آرزو آگه
ز بس در حیرتم افکنده نقش پای آهویی
به گل در یک قبایم، لیک از بسیاری غفلت
به رنگ بلبل دیبا، ازو نشنیده ام بویی
تنم گردیده خاک و در شکنج سایه دامم
نمی دانم که بر یادم پریشان کرده گیسویی؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۶۴
گل را نبود رونق رویی که تو داری
سنبل ندهد نکهت مویی که تو داری
چون بوی ترا تحفه به گلشن نبرد باد؟
بوی گل تر نیست چو بویی که تو داری
روی تو نکو، موی تو خوش، لیک چه حاصل؟
یک دم نتوان ساخت به خویی که تو داری
ساقی، قدح از چشمه به دست آر، که امشب
دریا شده مهمان سبویی که تو داری
زآیینه انصاف ببین صورت خود را
چون بوسه نخواهیم ز رویی که تو داری؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۶۶
غیر اگر سویت ببیند، رونپوشی، رخ نتابی
گر من از دورت ببینم، شرمگینی، در نقابی
نوبهار باغ هستی چون به رخسارت ننازد؟
یک گلی چون مهر، اما نه چمن را آب و تابی
در مقام نرمخویی، چون شمیمی در گلستان
در لباس تازه رویی، همچو عکس گل درآبی
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۳ - غزل
که گوید جز آیینه بر روی تو؟
که بالای چشم است ابروی تو!
دهد بوی جمعیت مرغ دل
پریشانی سنبل موی تو
صنوبر قدان را در آرد ز پای
خرامیدن سرو دلجوی تو
به صبح ازل گشت در طور حسن
تجلی، نظر کرده روی تو
به جای عرق، در مقام حیا
صفا می تراود ز هر موی تو
نگاهت در بیخودی می زند
به میخانه چشم جادوی تو
کند هر خسی،کار صد محتسب
چو طغرا بود مست در کوی تو
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۱۰ - در مقام سجده و رکوع، تار نفس به سرایندگی مناجات گذاشتن و به آهنگ خضوع و خشوع، از سازنده کارها توقع اجابت داشتن
الهی به اعزاز پیر مغان
که جبریل شد بهر او زندخوان
به تعظیم خلوت نشینان دیر
به قرب صنمهای لاهوت سیر
به بتخانه و حق پرستان او
به کوی خرابات و مستان او
به خمهای سبز شراب طهور
که روشن ضمیرند چون نخل طور
به رنگینی باده لعل پوش
به گل کاری جامه می فروش
به ساغر که نگزیده اندیشه را
به یک چشم دیده خم و شیشه را
به جامی که افتاده از روی دست
به اشکی که غلتیده از چشم مست
به مستان سرگرم جوش و خروش
به گلبانگ پی در پی نوش نوش
به عقلی که در می پرستی بود
به هوشی که در عین مستی بود
به گل کاری نغمه های دو تار
به آبی که جاری ست در جوی تار
به صندوق پرنغمه ارغنون
که خالی نگردد چو افتد نگون
به قفل زبان دف پوست پوش
که در گوش خود بر لب آرد خروش
به ذوق جلاجل کز آواز دف
زند چون سرایندگان کف به کف
به خونگرمی جامهای شراب
به دلسوزی مرغهای کباب
به مطرب که دستش بود همچو یشم
نهد نی سرانگشت او را به چشم
به دریای میخانه شوق تو
به گرداب پیمانه ذوق تو
به صهبای وحدت که داری به پیش
به مستت که هرگز نیاید به خویش
به سوزی که در جان خورشید ماند
به ذوقی که در طبع ناهید ماند
به آن گل که از تخم آتش دمید
به آن مرغ کز شاخ معجز پرید
به شامی که در کلبه لاله است
به صبحی که در خلوت ژاله است
به آن قطره کز بحر دارد خبر
به آن ذره کز مهر یابد نظر
به تخت سعادت، به تاج شرف
به فوج ولایت، به شاه نجف
که از کافرستان هندم برآر
به اسلام زار عراقم درآر
تنم را به دولتسرا راه ده
سرم را سجود در شاه ده
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
زانو زده طفل غنچه در مکتب تو
یک جزو نوشته لاله از مشرب تو
رخسار تو چیست؟ ارغوان زار شفق
برگ گل آفتاب، یعنی لب تو
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
داری دولبی که از ازل هم نمکند
در بزمگه شراب حسنت گزکند
دارند جدایی به گه خنده ز هم
چون نوبت بوسه می شود، هر دو یکند
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
دل از غم تو حال خرابی دارد
جان هم ز فراقت اضطرابی دارد
گفتی که مرا به خواب خواهی دیدن
این را به کسی بگو که خوابی دارد
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱
برخورد چون به گل روی تو نظاره ما
گل صد برگ نماید دل صد پاره ما
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۴
جمع شد دل تا سر زلف پریشانت گرفت
گل به دست آورد آن خاری که دامانت گرفت
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۷
چون دست به من در انجمن داد
گویی که گلی به دست من داد
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱۰
اگر به پیش من آید، نقاب می طلبد
چو با رقیب نشیند، شراب می طلبد
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱۱
ز بس گرد خموشی بی تو در کاشانه می پیچد
سخن چون بگذرد در دل، صدا در خانه می پیچد!
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱۲
نه زلف است آنکه بر دور تو مشک آلود می گردد
به تحریک صبا، برگرد آتش دود می گردد
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۲۰
همچو ساغر دلخوشی در سینه محزون نماند
در تنم از گریه آخر همچو مینا خون نماند
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲
میکشان در بزم وصلت باده چون قسمت کنند
کاسه چشم مرا پیمانه حسرت کنند
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۳۱
شد عیان بر همه کس بی سروسامانی من
چون سرزلف، مثل گشت پریشانی من
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱
برقیم ولی رنجه نسازیم گیا را
همت بگماریم که سوزیم صبا را
شمعیم و تهی‌دستی ما بین که درین بزم
سامان فروغی نبود شعله ما را
در کعبه و بتخانه ره قرب نیابند
آنها که به تقلید پرستند خدا را
چون چهره به خون سرخ کند آنکه همه عمر
پرورده چو گل در کف جان رنگ حنا را
از دولت آن زلف چنانیم که امروز
گیرند سراغ از دل ما کوی بلا را
خلوت چه حدیث‌ست به معشوق که هرگز
بیرون نتوان کرد از آن بزم حیا را
مشاطه دردم که درین باغ فصیحی
از خون جگر رنگ کنم دست صبا را