عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
امام خمینی : رباعیات
سایه
امام خمینی : رباعیات
طوفان
امام خمینی : رباعیات
بنمای نظری
امام خمینی : رباعیات
چراغ
امام خمینی : رباعیات
یاد تو
امام خمینی : رباعیات
ای مهر
امام خمینی : رباعیات
کوی غم
امام خمینی : رباعیات
فرزانه من
امام خمینی : رباعیات
فریاد رس
امام خمینی : مسمط
حدیث دل
بر سر کوی تو ای می زده، دیوانه شدم
عقل را راندم و وابسته ی میخانه شدم
دور آن شمع دل افروز چو پروانه شدم
به هوای شکن گیسوی تو شانه شدم
درد دل را به که گویم که دوایی بدهد
من که درویشم، میخانه بود منزل من
دوستیّ رُخش آمیخته اندر گِل من
از همه مُلک جهان، میکده شد حاصل من
حق سرافکنده شود در قِبَل باطل من
کاش میخانه به این تشنه صفایی بدهد
مژده ای ساکن بتخانه که پیروز تویی
یارِ آتشکده مستِ جهانسوز تویی
خادم صومعه فتنه برافروز تویی
واقفِ سرّ صنمخانه مرموز تویی
شاید آن شاه، نوایی به گدایی بدهد
س و سرّی است مرا با صنم باده فروش
گفت و گویی است که نایش برسد بر دل گوش
پیر صاحبدل ما گفت: ازین رمز، خموش !
هر دو عالم نکشد ب-ار امانت بر دوش
دستتقدیر به میخواره نوایی بدهد
ای گل باغ وفا، درد مرا درمان کن
جرعه ای ریز و مرا بنده نافرمان کن
راز میخوارگیام از همه کس پنهان کن
گوشه چشم به حال من بیسامان کن
باشد آن شاهد دلدار سرایی بدهد
یادگاری که در آن منزل درویشان است
درد عشاق قلندر به همین درمان است
طایر قدس بر این منزلِ دل، دربان است
حضرت روحِ قُدُس منتظر فرمان است
تا که درویش خرابات صلایی بدهد
پرده برداشت ز اسرار ازل، پیر مغان
باز شد در برِ رندان، گره فاشِ نهان
راز هستی بگشود از کرم درویشان
غم فرو ریخت ز دامان بلند ایشان
دوست شاید که به دریوزه ردایی بدهد
ساغر از دست من افتاد، دوایی برسان
راه پیدا نکنم، راهنمایی برسان
گر وفایی نبود در تو، جفایی برسان
از من غمزده ب-ر پیر، ندایی برسان
که به این می زده در میکده جایی بدهد
عقل را راندم و وابسته ی میخانه شدم
دور آن شمع دل افروز چو پروانه شدم
به هوای شکن گیسوی تو شانه شدم
درد دل را به که گویم که دوایی بدهد
من که درویشم، میخانه بود منزل من
دوستیّ رُخش آمیخته اندر گِل من
از همه مُلک جهان، میکده شد حاصل من
حق سرافکنده شود در قِبَل باطل من
کاش میخانه به این تشنه صفایی بدهد
مژده ای ساکن بتخانه که پیروز تویی
یارِ آتشکده مستِ جهانسوز تویی
خادم صومعه فتنه برافروز تویی
واقفِ سرّ صنمخانه مرموز تویی
شاید آن شاه، نوایی به گدایی بدهد
س و سرّی است مرا با صنم باده فروش
گفت و گویی است که نایش برسد بر دل گوش
پیر صاحبدل ما گفت: ازین رمز، خموش !
هر دو عالم نکشد ب-ار امانت بر دوش
دستتقدیر به میخواره نوایی بدهد
ای گل باغ وفا، درد مرا درمان کن
جرعه ای ریز و مرا بنده نافرمان کن
راز میخوارگیام از همه کس پنهان کن
گوشه چشم به حال من بیسامان کن
باشد آن شاهد دلدار سرایی بدهد
یادگاری که در آن منزل درویشان است
درد عشاق قلندر به همین درمان است
طایر قدس بر این منزلِ دل، دربان است
حضرت روحِ قُدُس منتظر فرمان است
تا که درویش خرابات صلایی بدهد
پرده برداشت ز اسرار ازل، پیر مغان
باز شد در برِ رندان، گره فاشِ نهان
راز هستی بگشود از کرم درویشان
غم فرو ریخت ز دامان بلند ایشان
دوست شاید که به دریوزه ردایی بدهد
ساغر از دست من افتاد، دوایی برسان
راه پیدا نکنم، راهنمایی برسان
گر وفایی نبود در تو، جفایی برسان
از من غمزده ب-ر پیر، ندایی برسان
که به این می زده در میکده جایی بدهد
امام خمینی : ترجیعبند
نقطه عطف
خم را بگشا به روی مستان
بیزار شو از هوا پرستان
از من بپذیر رمز مستی
چون طفل صبور، در دبستان
آرام ده گُل صفا باش
چون ابر بهار در گلستان
تاریخچه ی جمال او شو
بشنو خبر هزار دستان
بردار پیاله و فرو خوان
بر می زدگان و تنگدستان
ای نقطه عطف راز هستی
بر گیر ز دوست، جام مستی
من شاهد شهر آشنایم
من شاهم و عاشق گدایم
فرمانده ی جمع عاشقانم
فرمانبر یار بیوفایم
از شهر گذشت نام و ننگم
بازیچه ی دور و آشنایم
مست از قدح شراب نابم
دور از برِ یار دلربایم
سازنده دیر عاشقانم
بازنده ب رند بینوایم
این نغمه بر آمد از روانم
از جان و دل و زبان و نایم
ای نقطه ی عطف راز هستی
برگیر ز دوست، جام مستی
رازی است درون آستینم
رمزی است برون ز عقل و دینم
در زمره ی عاشقان سر مست
بی قید ز عار صلح و کینم
در جرگه ی طیر آسمانم
در حلقه ی نمله ی زمینم
در دیده ی عاشقان، چنانم
در منظر سالکان، چنینم
دلباخته ی جمال یارم
وارسته ز روضه برینم
با غمزه ی چشم گلعذاران
بیزار ز ناز حور عینم
گویم به زبان بیزبانی
در جمع بتان نازنینم
ای نقطه عطف راز هستی
بر گیر ز دوست، جام مستی
برخاست ز عاشقی، صفیری
می خواست ز دوست دستگیری
او را به شرابخانه آورد
تا توبه کند به دست پیری
از عشق، دگر سخن نگوید
تا زنده کند دلش فقیری
درویش صفت، اگر نباشی
از دوری دلبرت بمیری
میخانه، نه جای افتخار است
جای گنه است و سر به زیری
با عشوه بگو به جمع یاران
آهسته، و لیک با دلیری
ای نقطه عطف راز هستی
بر گیر ز دوست، جام مستی
ای صوت رسای آسمانی،
ای رمز ندای جاودانی،
ای قله ی کوه عشق و عاشق،
وی مرشد ظاهر و نهانی،
ای جلوه ی کامل اناالحق
در عرش مُرفّع جهانی،
ای موسی صَعْق دیده در عشق
از جلوه ی طور لامکانی،
ای اصل شجر، ظهوری از تو
در پرتو سرّ سَرمدانی،
بر گوی به عشق، سرّ لاهوت
در جمع قلندران فانی
ای نقطه عطف راز هستی
بر گیر ز دوست، جام مستی
ای دورنمای پور آزر،
نادیده افول حق ز منظر
ای نار فراق، بر تو گلشن
شد بَرد و سلام از تو آذر
بردار حجاب یار از پیش
بنمای رُخش چو گل مصوّر
از چهره ی گلعذار دلدار
شد شهر قلندران، منّور
آشفته چه گشت پیچ زلفش
شد هر دو جهان، چو گل معطّر
بر گوش دل و روان درویش
برگوی به صد زبان مکرّر
ای نقطه ی عطف راز هستی
برگیر ز دوست، جام مستی
در حلقه ی سالکان درویش
رندان صبور دوراندیش
راهب صفتان جام بر کف
آن می زدگان فارغ از خویش
در جمله زاهدان و مینوش
در صورت عالمان و بد کیش
در راه رسیدن به دلدار
بیگانه بود ز نوش یا نیش
فارغ بود از جهان، به جامی
در خلوت میخورانِ دلریش
فریاد زند ز عشق و مستی
بر پاکدلان مرده از پیش
ای نقطه ی عطف راز هستی
بر گیر ز دوست، جام مستی
بیزار شو از هوا پرستان
از من بپذیر رمز مستی
چون طفل صبور، در دبستان
آرام ده گُل صفا باش
چون ابر بهار در گلستان
تاریخچه ی جمال او شو
بشنو خبر هزار دستان
بردار پیاله و فرو خوان
بر می زدگان و تنگدستان
ای نقطه عطف راز هستی
بر گیر ز دوست، جام مستی
من شاهد شهر آشنایم
من شاهم و عاشق گدایم
فرمانده ی جمع عاشقانم
فرمانبر یار بیوفایم
از شهر گذشت نام و ننگم
بازیچه ی دور و آشنایم
مست از قدح شراب نابم
دور از برِ یار دلربایم
سازنده دیر عاشقانم
بازنده ب رند بینوایم
این نغمه بر آمد از روانم
از جان و دل و زبان و نایم
ای نقطه ی عطف راز هستی
برگیر ز دوست، جام مستی
رازی است درون آستینم
رمزی است برون ز عقل و دینم
در زمره ی عاشقان سر مست
بی قید ز عار صلح و کینم
در جرگه ی طیر آسمانم
در حلقه ی نمله ی زمینم
در دیده ی عاشقان، چنانم
در منظر سالکان، چنینم
دلباخته ی جمال یارم
وارسته ز روضه برینم
با غمزه ی چشم گلعذاران
بیزار ز ناز حور عینم
گویم به زبان بیزبانی
در جمع بتان نازنینم
ای نقطه عطف راز هستی
بر گیر ز دوست، جام مستی
برخاست ز عاشقی، صفیری
می خواست ز دوست دستگیری
او را به شرابخانه آورد
تا توبه کند به دست پیری
از عشق، دگر سخن نگوید
تا زنده کند دلش فقیری
درویش صفت، اگر نباشی
از دوری دلبرت بمیری
میخانه، نه جای افتخار است
جای گنه است و سر به زیری
با عشوه بگو به جمع یاران
آهسته، و لیک با دلیری
ای نقطه عطف راز هستی
بر گیر ز دوست، جام مستی
ای صوت رسای آسمانی،
ای رمز ندای جاودانی،
ای قله ی کوه عشق و عاشق،
وی مرشد ظاهر و نهانی،
ای جلوه ی کامل اناالحق
در عرش مُرفّع جهانی،
ای موسی صَعْق دیده در عشق
از جلوه ی طور لامکانی،
ای اصل شجر، ظهوری از تو
در پرتو سرّ سَرمدانی،
بر گوی به عشق، سرّ لاهوت
در جمع قلندران فانی
ای نقطه عطف راز هستی
بر گیر ز دوست، جام مستی
ای دورنمای پور آزر،
نادیده افول حق ز منظر
ای نار فراق، بر تو گلشن
شد بَرد و سلام از تو آذر
بردار حجاب یار از پیش
بنمای رُخش چو گل مصوّر
از چهره ی گلعذار دلدار
شد شهر قلندران، منّور
آشفته چه گشت پیچ زلفش
شد هر دو جهان، چو گل معطّر
بر گوش دل و روان درویش
برگوی به صد زبان مکرّر
ای نقطه ی عطف راز هستی
برگیر ز دوست، جام مستی
در حلقه ی سالکان درویش
رندان صبور دوراندیش
راهب صفتان جام بر کف
آن می زدگان فارغ از خویش
در جمله زاهدان و مینوش
در صورت عالمان و بد کیش
در راه رسیدن به دلدار
بیگانه بود ز نوش یا نیش
فارغ بود از جهان، به جامی
در خلوت میخورانِ دلریش
فریاد زند ز عشق و مستی
بر پاکدلان مرده از پیش
ای نقطه ی عطف راز هستی
بر گیر ز دوست، جام مستی
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
جام چشم
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
مایه ناز
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
نازْپرورد
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
آب زندگانی
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
بلای هجران
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
گلبرگ تر
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
کوثر
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
تک بیت
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
تک بیت