عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۴ - در مدح بهاء الدین علی
بهاء الدین علی کز چرخ جودش
دمی دریا و کان را خوشدلی نیست
دلش با بحر اخضر توامانست
ولیکن او بدین بیساحلی نیست
به نادر معدهٔ آزی بیابی
که از انعام عامش ممتلی نیست
برو در سایهٔ اقبال او رو
کز آن به کیمیای مقبلی نیست
حسودش گفت کز امثال این مرد
جهان آخر بدین بیحاصلی نیست
کرم گفتا بلی لیک از هزاران
یکی همچون بهاء الدین علی نیست
دمی دریا و کان را خوشدلی نیست
دلش با بحر اخضر توامانست
ولیکن او بدین بیساحلی نیست
به نادر معدهٔ آزی بیابی
که از انعام عامش ممتلی نیست
برو در سایهٔ اقبال او رو
کز آن به کیمیای مقبلی نیست
حسودش گفت کز امثال این مرد
جهان آخر بدین بیحاصلی نیست
کرم گفتا بلی لیک از هزاران
یکی همچون بهاء الدین علی نیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۹ - مطایبه در عذر مستی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۳ - در قناعت و شکایت از روزگار
خسروا روزی ز عمرم گر سپهر افزون کند
یا نگیرد بسته مرگم چون مگس را عنکبوت
گر توانم سجدهگاه شکر سازم ساحتت
چون مسیح مریم از صفر حمل تا پای حوت
پس چه گویی صرف یارم کرد بر درگاه تو
هریکی این روزها را از پی یکروزه قوت
بخت را دانی که یارد کرد حی لاینام
اعتکاف سدهٔ درگاه حی لایموت
طالب مقصود را یک سمت باید مستوی
مرد را سرگشته دارد اختلافات سموت
من چو کرم پیلهام قانع به یک نوع از غذا
توامان با صبر چون وتر حنیفی با قنوت
فضلهٔ طبعم نسیجالوحد از این معنی شدست
فضلهٔ کرمک نسیجالالف شد با برگ توت
انوری لاف سخن تا کی زنی خاموش باش
بو که چون مردان مسلم گرددت ملک سکوت
یا نگیرد بسته مرگم چون مگس را عنکبوت
گر توانم سجدهگاه شکر سازم ساحتت
چون مسیح مریم از صفر حمل تا پای حوت
پس چه گویی صرف یارم کرد بر درگاه تو
هریکی این روزها را از پی یکروزه قوت
بخت را دانی که یارد کرد حی لاینام
اعتکاف سدهٔ درگاه حی لایموت
طالب مقصود را یک سمت باید مستوی
مرد را سرگشته دارد اختلافات سموت
من چو کرم پیلهام قانع به یک نوع از غذا
توامان با صبر چون وتر حنیفی با قنوت
فضلهٔ طبعم نسیجالوحد از این معنی شدست
فضلهٔ کرمک نسیجالالف شد با برگ توت
انوری لاف سخن تا کی زنی خاموش باش
بو که چون مردان مسلم گرددت ملک سکوت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۸ - در شکایت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۶ - در ذم طمع
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۹ - در جواب مکتوب عمادالدین پیروزشاه
مثال عالی دستور چون به بنده رسید
قیام کرد و ببوسید و بر دو دیده نهاد
خدای عزوجل را چو کرد سجدهٔ شکر
زبان به شکر خداوند و ذکر او بگشاد
چه گفت گفت زهی ساکن از وقار تو خاک
چه گفت گفت زهی سایر از نفاذ تو باد
تویی که عاشق عهد بقای تست جهان
مگر که عهد تو شیرین شد و جهان فرهاد
تویی که بر در امروز دی و فردا را
اگر بخواهی حاضر کنی ز روی نفاذ
مرا به خدمت شه خواندهای که خدمت او
نه من سپهر کند آن زمانه را بنیاد
عماد دولت و دین آنکه حصن دولت و دین
پس از وفور خرابی شدند ازو آباد
شه مظفر فیروز شه که فتح و ظفر
ز سایهٔ علم و شعلهٔ سنانش زاد
کدام دولت باشد چو بندگی شهی
که بندگیش کند سرو و سوسن آزاد
چو سرو و سوسن آزاد بندهٔ شاهند
هزار بنده چو من بنده بندهٔ شه باد
به سمع و طاعت و عزم درست و رای قوی
تنی به خدمت کوژ و دلی ز دولت شاد
به روز یازدهم از رجب روانه شدم
که کط ز شهر تموزست ویج از مرداد
اگر زمانه با تمام عزم باشد رام
وگر ستاره با عطای عمر باشد راد
به شکل باد روم زانکه باد در حرکت
نیاورد ز بیابان و آب جیحون یاد
چو زیر ران کشم آن مرکبی که رایض او
گه ریاضت او بود باد را استاد
عنان صولت جیحون چنان فرو گیرم
که از رکاب گرانم برآورد فریاد
چو بگذرم به در خسروی فرود آیم
که هم مربی دینست و هم مراقب داد
به امر یار سلیمان به عزم شبه کلیم
به فر قرین فریدون به ملک مثل قباد
به عون دولتش از بخت داد بستانم
که داد بخت من از چرخ دولت او داد
بقاش باد نه چندان که در شمار آید
که رونقی ندهد هرچه در شمار افتاد
قیام کرد و ببوسید و بر دو دیده نهاد
خدای عزوجل را چو کرد سجدهٔ شکر
زبان به شکر خداوند و ذکر او بگشاد
چه گفت گفت زهی ساکن از وقار تو خاک
چه گفت گفت زهی سایر از نفاذ تو باد
تویی که عاشق عهد بقای تست جهان
مگر که عهد تو شیرین شد و جهان فرهاد
تویی که بر در امروز دی و فردا را
اگر بخواهی حاضر کنی ز روی نفاذ
مرا به خدمت شه خواندهای که خدمت او
نه من سپهر کند آن زمانه را بنیاد
عماد دولت و دین آنکه حصن دولت و دین
پس از وفور خرابی شدند ازو آباد
شه مظفر فیروز شه که فتح و ظفر
ز سایهٔ علم و شعلهٔ سنانش زاد
کدام دولت باشد چو بندگی شهی
که بندگیش کند سرو و سوسن آزاد
چو سرو و سوسن آزاد بندهٔ شاهند
هزار بنده چو من بنده بندهٔ شه باد
به سمع و طاعت و عزم درست و رای قوی
تنی به خدمت کوژ و دلی ز دولت شاد
به روز یازدهم از رجب روانه شدم
که کط ز شهر تموزست ویج از مرداد
اگر زمانه با تمام عزم باشد رام
وگر ستاره با عطای عمر باشد راد
به شکل باد روم زانکه باد در حرکت
نیاورد ز بیابان و آب جیحون یاد
چو زیر ران کشم آن مرکبی که رایض او
گه ریاضت او بود باد را استاد
عنان صولت جیحون چنان فرو گیرم
که از رکاب گرانم برآورد فریاد
چو بگذرم به در خسروی فرود آیم
که هم مربی دینست و هم مراقب داد
به امر یار سلیمان به عزم شبه کلیم
به فر قرین فریدون به ملک مثل قباد
به عون دولتش از بخت داد بستانم
که داد بخت من از چرخ دولت او داد
بقاش باد نه چندان که در شمار آید
که رونقی ندهد هرچه در شمار افتاد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۴ - در مذمت خزانهدار سلطان گفته و چون با هر گنجی ماریست تعبیر از خزانهدار به حیه کرده است
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۷ - شراب خواهد
ای جهانی پر از مکارم تو
انوری در جهان ترا دارد
چون قویدل بود به رحمت تو
هر زمان زحمتت همی آرد
چکند گرچه نیست بر تو عزیز
خویشتن خوار مینپندارد
بسکه کوشد که با تو دم نزند
کرمت خامشش بنگذارد
مبرمی شرط شاعریست ولیک
بنده را زان شمار نشمارد
اینک این مباینت حکمیست
که به انصاف حکم بگزارد
اینکه او پشت دست میخاید
همه را پشت پای میخارد
چه کنم قصه چون دراز کنم
عیش تلخم همی بیازارد
آب چون آتشم فرست که باد
بر سرم خاک غم همی بارد
آب انگور بوک سعی کند
تا غمم غوره در نیفشارد
انوری در جهان ترا دارد
چون قویدل بود به رحمت تو
هر زمان زحمتت همی آرد
چکند گرچه نیست بر تو عزیز
خویشتن خوار مینپندارد
بسکه کوشد که با تو دم نزند
کرمت خامشش بنگذارد
مبرمی شرط شاعریست ولیک
بنده را زان شمار نشمارد
اینک این مباینت حکمیست
که به انصاف حکم بگزارد
اینکه او پشت دست میخاید
همه را پشت پای میخارد
چه کنم قصه چون دراز کنم
عیش تلخم همی بیازارد
آب چون آتشم فرست که باد
بر سرم خاک غم همی بارد
آب انگور بوک سعی کند
تا غمم غوره در نیفشارد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۸ - در عذر تقصیر خدمت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۶۰ - در شکایت دهر
جور یکسر جهان چنان بگرفت
که همی بوی عدل نتوان برد
وز بزرگی که نفس حادثه راست
میشناسم که فاعلیست نه خرد
وز طریق دگر شناختهام
که ره جور جابران بسپرد
ماند یک چیز اینکه او چو بکرد
تختهٔ دیگران چرا بسترد
نه همه مغز به که لختی پوست
نه همه صاف به که بعضی درد
ور تو بر اتفاق و بخت نهی
چون کلاهی ببایدش زد و برد
عقل آغاز کار کم نکند
نه در این ماجرا کم است از کرد
وانکه قسمی به خویشتن بربست
خویشتن را شریک ملک شمرد
وانکه دست از چرا و چون بکشید
وقت تسلیم هم قدم نفشرد
خواجه دانی که چیست حاصل کار
تا نباید عنان به دیو سپرد
متفکر همی بباید زیست
متحیر همی بباید مرد
که همی بوی عدل نتوان برد
وز بزرگی که نفس حادثه راست
میشناسم که فاعلیست نه خرد
وز طریق دگر شناختهام
که ره جور جابران بسپرد
ماند یک چیز اینکه او چو بکرد
تختهٔ دیگران چرا بسترد
نه همه مغز به که لختی پوست
نه همه صاف به که بعضی درد
ور تو بر اتفاق و بخت نهی
چون کلاهی ببایدش زد و برد
عقل آغاز کار کم نکند
نه در این ماجرا کم است از کرد
وانکه قسمی به خویشتن بربست
خویشتن را شریک ملک شمرد
وانکه دست از چرا و چون بکشید
وقت تسلیم هم قدم نفشرد
خواجه دانی که چیست حاصل کار
تا نباید عنان به دیو سپرد
متفکر همی بباید زیست
متحیر همی بباید مرد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۶۱ - سید مجدالدین بوطالب نعمه را گوید
ای زتو بنهاده کلاه منی
هر که نیاید کلهش از دو برد
نام تو اوراق سعادت نبشت
جاه تو الواح نحوست سترد
ازخلفات ذات دویم چون برفت
نام مبارک پدرت را سپرد
جز تو کرا در صف عرض جهان
عارض تقدیر جهانی شمرد
باد صبای کرمت چون بجست
آتش آز بنیآدم بمرد
قدر فلک باتو چه گر سخت باخت
نرد تقدم نتواتنست برد
رو که دراین عهد ز می تلختر
صاف تویی باقی خم جمله درد
در شکم خاک کسی نیست کو
پشت زمین چون تو به واجب سپرد
بار بزرگیت زمین کی کشد
کیک و عماری نه محالیست خرد
ای که ز تو آز شود پایمال
وی که ز تو حرص برد دستبرد
من که ره از حادثه گم کردهام
پی سپری میشوم اکنون چو کرد
عزم بر آنست که عهدی رود
پای بر آن عهد بخواهم فشرد
خرقه بپوشم به همین قافیت
قافیت اول یعنی که برد
هر که نیاید کلهش از دو برد
نام تو اوراق سعادت نبشت
جاه تو الواح نحوست سترد
ازخلفات ذات دویم چون برفت
نام مبارک پدرت را سپرد
جز تو کرا در صف عرض جهان
عارض تقدیر جهانی شمرد
باد صبای کرمت چون بجست
آتش آز بنیآدم بمرد
قدر فلک باتو چه گر سخت باخت
نرد تقدم نتواتنست برد
رو که دراین عهد ز می تلختر
صاف تویی باقی خم جمله درد
در شکم خاک کسی نیست کو
پشت زمین چون تو به واجب سپرد
بار بزرگیت زمین کی کشد
کیک و عماری نه محالیست خرد
ای که ز تو آز شود پایمال
وی که ز تو حرص برد دستبرد
من که ره از حادثه گم کردهام
پی سپری میشوم اکنون چو کرد
عزم بر آنست که عهدی رود
پای بر آن عهد بخواهم فشرد
خرقه بپوشم به همین قافیت
قافیت اول یعنی که برد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۶۵ - در هجا
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۶۷ - در وعظ
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۵ - در هجو
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۷ - در صفت کسب کمال ومذمت ابناء عصر
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۸۲ - در حکمت و موعظه
روز را رایگان ز دست مده
نیست امکان آنکه باز رسد
دست این روزهای کوتاهست
که بدان دولت دراز رسد
آنچ از آن چاره نیست آنرا باش
به سرت گرچه ترکتاز رسد
سایه بر قحبهٔ جهان مفکن
تا برت آفتاب ناز رسد
باری از راه خویشتن برخیز
چون که کارت به احتراز رسد
مفس با بند آرزو بر پای
دیر درعقل بینیاز رسد
مهر و حقه است ماه و سپهر
که به شاگرد حقهباز رسد
مستعدان به کام خویش رسند
کارها چون به کارساز رسد
عمر بر ناگریز تفرقه کن
تا ازو قسم آز رسد
هر کرا درد ناگزیر گرفت
کی به غم خوردن مجاز رسد
یک غذا شو که مایه چندان نیست
که همه چیز را فراز رسد
نیست امکان آنکه باز رسد
دست این روزهای کوتاهست
که بدان دولت دراز رسد
آنچ از آن چاره نیست آنرا باش
به سرت گرچه ترکتاز رسد
سایه بر قحبهٔ جهان مفکن
تا برت آفتاب ناز رسد
باری از راه خویشتن برخیز
چون که کارت به احتراز رسد
مفس با بند آرزو بر پای
دیر درعقل بینیاز رسد
مهر و حقه است ماه و سپهر
که به شاگرد حقهباز رسد
مستعدان به کام خویش رسند
کارها چون به کارساز رسد
عمر بر ناگریز تفرقه کن
تا ازو قسم آز رسد
هر کرا درد ناگزیر گرفت
کی به غم خوردن مجاز رسد
یک غذا شو که مایه چندان نیست
که همه چیز را فراز رسد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۸۴
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۸۹
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۹۲ - در علو همت خود گوید
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۰۲