عبارات مورد جستجو در ۱۱۸۹ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۴۷
نوای عالمی بخشی اگر یابی نوای او
همه بر رای تو باشد اگر باشی برای او
مقام سروری جوئی سر کویش غنیمت دان
بهشت جاودان خواهی در خلوتسرای او
به جانان جان سپار ای دل که کار عاشقان اینست
هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او
بیا و دُردی دردش به شادی روی ما درکش
که خوش دردیست درد دل که آن باشد دوای او
گدای حضرت او شو که شاه عالمی گردی
همه باشد گدای تو اگر باشی گدای او
اگرچه مختصر باشد به نزد او همه عالم
فقیرانه فدا گردم ، فدای که ، فدای او
چو بنده هر که فانی شد حیات جاودانی یافت
همیشه زنده خواهد بود سید از بقای او
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۶۰
دو سخن می شنو یکی می گو
سخن او بگو ولی با او
سخن یار اگر چه بسیار است
بشنو از دوستان سخن کم گو
قدمی نه به بحر ما با ما
عین ما را به عین ما می جو
تو چنین غافل و به خود مشغول
لحظه ای نیست حضرتش بی تو
باش یکتا و از دوئی بگذر
با دو رو کی یکی شود یک رو
در خم می نشین و غسلی کن
خرقهٔ خود به جام می می شو
نعمت الله مدام می گوید
وحده لا اله الا هو
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۴۴
دامن عاشقان ز دست مده
جام می جز به رند مست مده
خاطر ما چو زلف خود مشکن
سر موئی به ما شکست مده
می به زاهد مده که حیف بود
جز به مستان می پرست مده
حالیا حال را غنیمت دان
وقت خود را به نیست و هست مده
نعمت الله را به دست آور
این چنین نعمتی ز دست مده
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۰۵
ز سودای جهان بگذر اگر سودای ما داری
هوای خویشتن بگذر اگر ما را هوا داری
مرو دور ای عزیز من بیا نزدیک ما بنشین
چرا بیگانه می گردی نشان آشنا داری
خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
از این مجلس گریزانی بگو عزم کجا داری
برو ای عقل سرگردان که من مستم تو مخموری
ندارم راحتی از تو مرا زحمت چرا داری
فدا کن جان اگر خواهی که عمر جاودان یابی
فنا شو از وجود خود اگر عشق بقا داری
ز خلوتخانهٔ دیده خیال غیر بیرون کن
بگو ای نور چشم من به جای او که را داری
سبوی خود چو بشکستی به بحر ما چو پیوستی
بشو غواص این دریا که دُری پربها داری
ندیم بزم سید باش اگر فردوس می جوئی
حریف نعمت الله شو اگر نور خدا داری
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۲۱
در راه خدا پای برهنه گو برو
آن یار که همچو بشر حافی اهل است
گر سر به ره است پا برهنه غم نیست
ور نیست به ره سر برهنه سهل است
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۴۸
ای که پرسی ز حال میر تمور
با تو گویم که حال او چون است
گر چه چپ بود راست ره می رفت
راستی رفتنش به قانون است
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۵۵
این هیولا عجوزه‌ای عجب است
چادری بر سر است و می‌گردد
هر زمان صورت دگر گیرد
شده صورت پرست و می‌گردد
دم به دم شوهری کند وانگه
در پی دیگر است و می‌گردد
اعتمادی بر او نباید کرد
زانکه شخصی غر است و می‌گردد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۹
از خدا این و آن طلب چه کنی
از خدا جز خدا چه می جوئی
حضرت او از او طلب می کن
از شه و از گدا چه می جوئی
او از او جو که جستجو این است
از گدا پادشاه چه می جوئی
وحده لاشریک له می گو
دو مگو دو سرا چه می جوئی
در پی این جهان چه می گردی
تو از این بی وفا چه می جوئی
دُرد دردش دوای درد دل است
به از این خود دوا چه می جوئی
غرق دریای رحمتی شب و روز
غیر ما را ز ما چه می جوئی
ذات باقی طلب چو سید ما
از فنا و بقا چه می جوئی
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱
مخلوق خدا همه نکو می دارش
تعظیم همه برای او می دارش
هر آینه ای که در نظر می آری
آن آینه را تو روبرو می دارش
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱
بنشین به در خلوت دل ای کامل
مگذار که غیر او درآید در دل
زیرا که اگر غیر در آید به وثاق
آسان تو ، دشوار شود حل مشکل
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۰
حرص و حسد و بعض و ریا و کینه
اوصاف بشر طبیعت دیرینه
حقا که به گرد هیچ مردی نرسی
تا پاک نگردت از اینها سینه
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۶۲
آتش غیرتش برافروزد
غیر خود را به یک نفس سوزد
لیس فی الدار غیره دیار
این سخن را به ما بیاموزد
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۲۱
این صفات بد اگر از خود جدا سازی چو من
نعمت الله زمان باشی و سلطان زمن
غیبت و نمامی و حرص و حسد این هر چهار
باز بخل و کینه و آنگه طمع بشنو ز من
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۳۳
دنیی دون دنی از دون مجو
چون رها کن غیر آن بی چون مجو
عشق عاقل را چو مجنون می‌ کند
عاقلی از خدمت مجنون مجو
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۶۳
بی ‌رنگ به نیرنگ ترا رنگی داد
خوش باش که او داده خود نستاند
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۷۷
ترشروئی و دیگر تلخ گوئی
دلی سخت و کفی در بخل محکم
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۹۵
حسن حسن است که با حسین است
گر خود حسن است و یا حسین است
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۲۹
معانی خوشی جانا بیان کن
توجه میکنی باری چنان کن
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۶۷
عرفی دل ما بسی پریشان نظر است
هر دم هوسش به غمزه ای راهبر است
زنهار به رنگ و بوی دنیا مگرو
کاین باغچه را شکوفه ای بی ثمر است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۱۳
عرفی همه بود رنگ، بی گفت و شنید
سوداگر معصیت بدین مایه که دید
زین گونه متاع ها که من می بینم
بر بند که ناگشوده خواهند خرید