عبارات مورد جستجو در ۱۸۰ گوهر پیدا شد:
همام تبریزی : مثنویات
شمارهٔ ۴ - در نعت خلیفه دوم
بعد از آن چون خلیفه گشت عمر
شد جهان‌گیر دین پیغمبر
داد تأیید قادرش یاری
در جهان‌گیری و جهان‌داری
کرد اظهار دین مصطفوی
بود خورشید ملت نبوی
نفس را در فلک رسانیده
دیو را سایه‌اش رمانیده
چون دلش شد به نور حق بینا
شد زبانش به ذکر حق گویا
دید در طیبه بر سر منبر
در نهاوند حیلت لشکر
به حیل ره نمود ساریه را
تا رهانید اهل بادیه را
نفس را کرده احتساب نخست
تا ازو آمد احتساب درست
بود سلطان و فقر می ورزید
بر در عاجزان همی گردید
عدل او گشت در جهان مشهور
که شد از عدل او جهان معمور
نظامی عروضی : مقالت اول: در ماهیت دبیری و کیفیت دبیر کامل و آنچه تعلق بدین دارد
بخش ۸ - حکایت هفت - خلیفهٔ عباسی در ذم سلجوقیان
اما در روزگار ما هم از خلفاء بنی عباس ابن المستظهر المسترشد بالله امیرالمؤمنین طیب الله تربته و رفع فی الجنان رتبته از شهر بغداد خروج کرد با لشکری آراسته و تجملی پیراسته و خزینهٔ بی‌شمار و سلاحی بسیار متوجها الی خراسان بسبب استزادتی که از سلطان عالم سنجر داشت و آن صناعت اصحاب اغراض بود و تمویه و تزویر اهل شر که بدانجا رسانیده بودند چون به کرمانشاهان رسید روز آدینه خطبهٔ کرد که در فصاحت از ذروهٔ اوج آفتاب درگذشته بود و بمنتهای عرش و علیین رسیده در اثناء این خطبه از بس دلتنگی و غایت ناامیدی شکایتی کرد از آل سلجوق که فصحاء عرب و بلغاء عجم انصاف بدادند که بعد از صحابهٔ نبی رضوان الله علیهم اجمعین که تلامذهٔ نقطهٔ نبوت بودند و شارح کلمات جوامع الکلم هیچ کس فصلی بدین جزالت و فصاحت نظم نداده بود قال امیر المؤمنین المسترشد بالله فوضنا امورنا الی آل سلجوق فبرزوا علینا فطال علیهم الامد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون میگوید کار های خویش بآل سلجوق باز گذاشتیم پس بر ما بیرون آمدند و روزگار بر ایشان برآمد و سیاه و سخت شد دلهای ایشان و از ایشان بیشتر فاسقانند یعنی گردن کشیدند از فرمانهای ما در دین و مسلمانی.
امامی هروی : قصاید
شمارهٔ ۱۹ - در مدح شمس الملک
خیز ای کشیده حسن تو بر آفتاب خط
کامد پدید بر مهت از مشک ناب خط
گوئی به پشت گرمی تاب و رخت کشید
گردون ز تار زلف تو بر آفتاب خط
لعلت ز بهر نرگس خونخوار، تا نوشت
بر دیده و دل من بی صبر و خواب خط
دائم خیال او بر چشمم چو، ساغریست
کآرد بر قنینه بخون شراب خط
بر آب چهره خط چه نگاری که نزد عقل
بی آبی آن کند که نگارد بر آب خط
ممزوج حسن و لطف ترا فسخ می کند
آری محقق است درین یک دوباب خط
تا بر لب تو خامه تقدیر خط نگاشت
در حیرتست خامه و در اضطراب خط
نی، نی؛ که از لب تو چنان فخر می کند
کز نوک کلک، صاحب عالیجناب خط
والا عماد دولت و دین کز بنان اوست
منصور تیغ و خسرو مالک رقاب خط
خطی اگر کشد قلم اعتراض او
بر روز روشن و شب ظلمت نقاب خط
حقا که هر دو منتظر امر او شوند
تا خود کرا دهد بدرنگ و شتاب خط
ای صاحبی که معجز کلک ترا شود
سطح فلک، بیاض و سواد سحاب، خط
تا دبو بدسگال تو خط امان بجست
آتش نگشت در سر کلک شهاب خط
خط خوش تو در خوشابست و بین بسحر
کردم روانه در پی در خوشاب خط
در رفعت جناب تو در ذروه ی برین
گر یابد از در تو برفعت جناب خط
سر بر خط رکاب جناب تو ز آن بود
تیغ ملوک را که بود در رکاب خط
کز هیبت آسمان چو زمین گردد آنزمان
کانشاء کنی میان خطا و صواب خط
تا منهزم شود ز نجوم سپهر مهر
تا منقطع شود ز حروف کتاب خط
بادا نجوم قدر تو از علوه ی سپهر
بادا کتاب عمر ترا از شباب خط
تا منصب تو حاکم دیوان چرخ را
راجع کند بموجب حسن المئاب خط
تا ملک را ز گردش پرگار حفظ تو
گرد محیط مرکز یوم الحساب خط
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۶
این خوش پسران خوی پلنگ آوردند
روی چو مه و دل چو سنگ آوردند
از بیم پدر باده نمی یارند خورد
ناچار همه روی به بنگ آوردند
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۲۴۳
آن هفت خطی که برنگارند
بر صفحه دهر اهل تنمیق
ثلث است و محتقق است و توقیع
ریحان و رقاع و نسخ و تعلیق
ادیب الممالک : اصطلاحات علم رمل
شمارهٔ ۵ - در اصطلاحات رمل
هست لحیان نقطه کو را بزیر اندر سه خط
لیک انگیس است چون زیر سه خط باشد نقط
حمره خط و نقطه بر فوق دو خط باز ایستاد
هم بیاض است آنکه خط و نقطه در تحت اوفتاد
نصرة الخارج به بالای دو خط دو نقطه بود
نصرة الداخل دو خط بالا دو نقطه در فرود
قبض خارج نقطه و خط را مکرر کن دو بار
قبض داخل خط و نقطه خط و نقطه می شمار
عقله باشد چون دو خط بینی میان دو نقط
اجتماع است آن دو خط چو شد دو نقطه در وسط
عتبة الخارج سه نقطه روی یک خط استوار
عتبة الداخل بزیر خط سه نقطه برقرار
دو نقط با یک خط و یک نقطه کوسج یا فرح
عکس این صورت نقی الخد کتبناما صلح
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۲۷ - در مدح آقا محمد هاشم زرگر
ای آنکه کسی مثل تو ننوشته خط نسخ
تا خامه ی قدرت رقم نون زده با کاف
از عرش خدا، روح الامین آمد و آورد
قرآن که بود معجزه ی سید اشراف
زان عهد، هزار و صد هشتاد فزون است
رفت و فصحای عربش آمده وصاف
لطف ازلی خواست کنون معجز دیگر
از کلک تو ظاهر کند ای مظهر الطاف
امروز، ز فضل احد و باطن احمد؛
خط معجزه ی تست، در اطراف و در اکناف
ناورده چو او،سوره کسی صافی و محکم؛
ننوشته چو تو، آیه کسی روشن و شفاف
یعنی که شد از خط تو، خط دگران نسخ؛
غیر از تو کسی را نرسد با تو زند لاف!
در کف، و رقت صفحه ی رویی است؛ که از خط
شیرازه زند بر دل سی پاره ی صحاف
در نامه، مداد تو بود نافه ی مشکی
کافشانده بکافور غزال ختن از ناف
در دست توانای تو آن خامه کمانی است
کآرند بکف روز جدل آرش و نداف
گز لک بکف غیر و، بدست تو حدید است؛
کز کوره کشد پنجه ی سوزنگر و سیاف
شد معجزه ی هاشمی، آن روز کلامی
کامد بنی هاشمیش کاشف و کشاف
خط نیز بود معجزه ی هاشمی امروز
کز دست تو ظاهر شد و شد شهره در اطراف
داند کسی این معجزه ها نیک که، خواند
از بسمله ی فاتحه تا جزو لایلاف
قرآن نه، بهشت است خوش؛ آن دم که چو غلمان
بینم که در آن مردم چشمم شده طواف
ای همدم صافی گهر، ای صاحب اخلاق؛
ای از همه صافی گهران برترت اوصاف
زآن روز که زاده است تو را مادر گیتی
اسلاف نگویند دگر ناخلف اخلاف
کم دیده ام از خلق جهان چون تو خلیقی
گشتم چل و نه سال میان همه اصناف
عیب تو همین است، که از کس چو بچشمت
حسن کمی آید، چه ز اعیان چه ز اجلاف
توصیف وی، از حد بری از فرط تسامح
تحسین وی افزون کنی از غایت اجحاف
این گر چه بود از اثر صافی سینه
وین گر چه بود از نظر صاف و دل صاف
ناگفته کسی مشک، شب افروز شبه را
ناگفته کسی لیک یلک روز بخفاف
هر چیز باندازه خوش است، این ز تو خوش نیست؛
کز حسن خیاطت شمری بخیه ی اکاف
از خنده، بزنگی بچه یی، نام دهی حور
وز نشأه، بلای ته خم، اسم نهی صاف
گویی که همه بیضه ی بیضا بمن آورد
بینی که فتد مهره ی زرد از پر خطاف
من شاعر و، در حرف تو خود این همه اغراق
من بسته لب از حرف و، تو خود این همه حراف؟!
ز اغراق تو افغان، ز سکوت دگری آه؛
کز لب گه تحسین زندش آبله تا ناف
بالله که خاموشی او زین دو برون نیست
من دانم و آن کو پدرش نامده از قاف
یا ز ابلهیش نیست، بسر سایه ی دانش
یا از حسدش نیست، بدل مایه ی انصاف
گر ز ابلهیش، راه سخن نیست، غمی نیست؛
خورشید ندارد گله، از بینش خفاف
ور بسته لبش را حسد، المنه بالله؛
زر نیک شناسد محک اندر کف صراف
خاموشی دانا، گه تحسین سخن چیست؟!
ظلمی که بود شهره ز شاپور ذوالاکتاف
القصه، بهر راه میانه روی اولی؛
شد خیر الامور اوسطها شیمه ی اسلاف
نازش بدلیری است، نه جبن و نه تهور؛
بالش بود از جود، نه از بخل و نه ز اسراف!
هشدار، نگویی بگل تیره گل تر؛
زنهار، نگویی بنمدمال قصب باف
تا ز اختر تا بنده بود زیور افلاک
تا گوهر رخشنده دهد زینت اصداف
بادا بفلک اختر اقبال تو روشن
بادا بزمین گوهر آمال تو شفاف
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۶
ای خواجه با تو من سخنی مختصر کنم
وز سر کار خویش دلت را خبر کنم
با دشمنان من چو تو پیوند میکنی
من نیز دوستی تو از دل بدر کنم
بازیچه میکنی سخنان مرا گمان
بازیچه ای برای تو ز این خوبتر کنم
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
تا صد هزار بارت از خود بتر کنم
نام تو را که گشته بمهر و وفا سمر
نزد جهان بجور و جنایت سمر کنم
روشن چو آفتاب، جفای تو را بخلق
از خاوران بگیرم تا باختر کنم
باخوب و زشت و دوست و دشمن بهر طرف
از بی صفا دل توهمی شکوه سر کنم
ایخواجه بیم کن که زدست جفا و جور
کار تو را حواله بحکم قدر کنم
مپسند کز جفای تو نزد خدا و خلق
چندین هزار مشغله و شور و شر کنم
آهی زنم چنانکه دل جرخ تیره را
چون خرمن وجود عدو پر شرر کنم
گنجشکیم که ملک سلیمان بزور خویش
می بر کنم بیکدم و زیر و زبر کنم
با من تو روی خویش چو شکل دگر کنی
من نیز روی خویش بشکل دگر کنم
تدبیر کار من بکن ای خواجه ورنه من
تدبیر کار خویش به آه سحر کنم
دل برکنم ز روی تو، با جمع بیدلان
یک باره بار بسته ز کویت سفر کنم
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۶
ز عریانی نیندیشم اگر عالم خطر باشد
که شمشیریم و بر اندام ما جوهر سپر باشد
امید زورقم خواهد گر انباری به دریایی
که در وی از خطر هر قطره دریای دگر باشد
به مطلب نارسایی‌ها مرا نزدیکتر دارد
که پس افتادة این کاروانی پیشتر باشد
چرا افتادگی معراج نبود سربلندی را؟
که کمتر را چو سنجی در حقیقت بیشتر باشد
محبت شکوة کس در قلم نتواند آوردن
هلاهل بر سر این خوان حسرت نیشکر باشد
مرا در خاک و خون می‌بینی و احوال می‌پرسی!
چرا از حال خود کس اینقدرها بی‌خبر باشد
برای مطلبی هر کس گذر در ورطه‌ها دارد
خطر در بحر می‌دانند و در آبش گهر باشد
درین معمورة وحشت ندیدم گوشة امنی
مگر امنیتی در زیر دیوار خطر باشد
رفیقان را به هم شرطست در ره متفّق بودن
از آن با خضر نتوانست موسی همسفر باشد
ندارد تاب حمل نامة پرشکوة عاشق
مگر مرغی که چون پروانه خصم بال و پر باشد
نکردی شعله وش انداز بال افشانی فیّاض
چو اخگر مردة خاکستری، خاکت به سر باشد
نهج البلاغه : مقدمه
مقدمه سید رضی (رحمة الله علیه)
مقدمة السيد الشريف الرضي بسم الله الرحمن الرحيم أما بعد حمد الله الذي جعل الحمد ثمنا لنعمائه
و معاذا من بلائه
و وسيلا إلى جنانه
و سببا لزيادة إحسانه
و الصلاة على رسوله نبي الرحمة و إمام الأئمة و سراج الأمة
المنتخب من طينة الكرم و سلالة المجد الأقدم
و مغرس الفخار المعرق و فرع العلاء المثمر المورق
و على أهل بيته مصابيح الظلم
و عصم الأمم
و منار الدين الواضحة
و مثاقيل الفضل الراجحة صلى الله عليهم أجمعين
صلاة تكون إزاء لفضلهم و مكافأة لعملهم
و كفاء لطيب فرعهم و أصلهم
ما أنار فجر ساطع و خوى نجم طالع
فإني كنت في عنفوان السن و غضاضة الغصن
ابتدأت بتأليف كتاب في خصائص الأئمة عليهم‌السلام يشتمل على محاسن أخبارهم و جواهر كلامهم
حداني عليه غرض ذكرته في صدر الكتاب و جعلته أمام الكلام
و فرغت من الخصائص التي تخص أمير المؤمنين عليا عليه‌السلام
و عاقت عن إتمام بقية الكتاب محاجزات الأيام و مماطلات الزمان
و كنت قد بوبت ما خرج من ذلك أبوابا و فصلته فصولا
فجاء في آخرها فصل يتضمن محاسن ما نقل عنه عليه‌السلام من الكلام القصير في المواعظ و الحكم و الأمثال و الآداب دون الخطب الطويلة و الكتب المبسوطة
فاستحسن جماعة من الأصدقاء ما اشتمل عليه الفصل المقدم ذكره
معجبين ببدائعه و متعجبين من نواصعه
و سألوني عند ذلك أن أبتدئ بتأليف كتاب يحتوي على مختار كلام مولانا أمير المؤمنين عليه‌السلام في جميع فنونه و متشعبات غصونه من خطب و كتب و مواعظ و أدب
علما أن ذلك يتضمن من عجائب البلاغة و غرائب الفصاحة و جواهر العربية
و ثواقب الكلم الدينية و الدنيوية
ما لا يوجد مجتمعا في كلام و لا مجموع الأطراف في كتاب
إذ كان أمير المؤمنين عليه‌السلام مشرع الفصاحة و موردها
و منشأ البلاغة و مولدها
و منه عليه‌السلام ظهر مكنونها و عنه أخذت قوانينها
و على أمثلته حذا كل قائل خطيب و بكلامه استعان كل واعظ بليغ
و مع ذلك فقد سبق و قصروا و تقدم و تأخروا
لأن كلامه عليه‌السلام الكلام الذي عليه مسحة من العلم الإلهي و فيه عبقة من الكلام النبوي
فأجبتهم إلى الابتداء بذلك عالما بما فيه من عظيم النفع و منشور الذكر و مذخور الأجر
و اعتمدت به أن أبين عن عظيم قدر أمير المؤمنين عليه‌السلام في هذه الفضيلة مضافة إلى المحاسن الدثرة و الفضائل الجمة
و أنه عليه‌السلام انفرد ببلوغ غايتها عن جميع السلف الأولين الذين إنما يؤثر عنهم منها القليل النادر و الشاذ الشارد
فأما كلامه فهو البحر الذي لا يساجل و الجم الذي لا يحافل
و أردت أن يسوغ لي التمثل في الافتخار به عليه‌السلام بقول الفرزدق
أولئك آبائي فجئني بمثلهم إذا جمعتنا يا جرير المجامع
و رأيت كلامه عليه‌السلام يدور على أقطاب ثلاثة أولها الخطب و الأوامر و ثانيها الكتب و الرسائل و ثالثها الحكم و المواعظ
فأجمعت بتوفيق الله تعالى على الابتداء باختيار محاسن الخطب ثم محاسن الكتب ثم محاسن الحكم و الأدب
مفردا لكل صنف من ذلك بابا و مفصلا فيه أوراقا لتكون مقدمة لاستدراك ما عساه يشذ عني عاجلا و يقع إلي آجلا
و إذا جاء شيء من كلامه عليه‌السلام الخارج في أثناء حوار أو جواب سؤال أو غرض آخر من الأغراض في غير الأنحاء التي ذكرتها و قررت القاعدة عليها نسبته إلى أليق الأبواب به و أشدها ملامحة لغرضه
و ربما جاء فيما أختاره من ذلك فصول غير متسقة و محاسن كلم غير منتظمة
لأني أورد النكت و اللمع و لا أقصد التتالي و النسق
و من عجائبه عليه‌السلام التي انفرد بها و أمن المشاركة فيها
أن كلامه الوارد في الزهد و المواعظ و التذكير و الزواجر إذا تأمله المتأمل و فكر فيه المتفكر و خلع من قلبه أنه كلام مثله ممن عظم قدره و نفذ أمره و أحاط بالرقاب ملكه
لم يعترضه الشك في أنه كلام من لا حظ له في غير الزهادة
و لا شغل له بغير العبادة
قد قبع في كسر بيت
أو انقطع إلى سفح جبل
لا يسمع إلا حسه و لا يرى إلا نفسه
و لا يكاد يوقن بأنه كلام من ينغمس في الحرب مصلتا سيفه
فيقط الرقاب و يجدل الأبطال
و يعود به ينطف دما و يقطر مهجا
و هو مع تلك الحال زاهد الزهاد و بدل الأبدال
و هذه من فضائله العجيبة و خصائصه اللطيفة التي جمع بها بين الأضداد و ألف بين الأشتات
و كثيرا ما أذاكر الإخوان بها و أستخرج عجبهم منها و هي موضع للعبرة بها و الفكرة فيها
و ربما جاء في أثناء هذا الاختيار اللفظ المردد و المعنى المكرر
و العذر في ذلك أن روايات كلامه تختلف اختلافا شديدا
فربما اتفق الكلام المختار في رواية فنقل على وجهه
ثم وجد بعد ذلك في رواية أخرى موضوعا غير موضعه الأول إما بزيادة مختارة أو بلفظ أحسن عبارة فتقتضي الحال أن يعاد
استظهارا للاختيار و غيرة على عقائل الكلام
و ربما بعد العهد أيضا بما اختير أولا فأعيد بعضه سهوا أو نسيانا لا قصدا و اعتمادا
و لا أدعي مع ذلك أني أحيط بأقطار جميع كلامه عليه‌السلام حتى لا يشذ عني منه شاذ و لا يند ناد
بل لا أبعد أن يكون القاصر عني فوق الواقع إلي
و الحاصل في ربقتي دون الخارج من يدي
و ما علي إلا بذل الجهد و بلاغ الوسع
و على الله سبحانه و تعالى نهج السبيل و إرشاد الدليل إن شاء الله
و رأيت من بعد تسمية هذا الكتاب بنهج البلاغة
إذ كان يفتح للناظر فيه أبوابها و يقرب عليه طلابها
فيه حاجة العالم و المتعلم و بغية البليغ و الزاهد
و يمضي في أثنائه من عجيب الكلام في التوحيد و العدل
و تنزيه الله سبحانه و تعالى عن شبه الخلق
ما هو بلال كل غلة و شفاء كل علة و جلاء كل شبهة
و من الله سبحانه أستمد التوفيق و العصمة
و أتنجز التسديد و المعونة
و أستعيذه من خطإ الجنان قبل خطإ اللسان و من زلة الكلم قبل زلة القدم و هو حسبي و نعم الوكيل
خطب أمير المؤمنين عليه‌السلام باب المختار من خطب أمير المؤمنين عليه‌السلام و أوامره و يدخل في ذلك المختار من كلامه الجاري مجرى الخطب في المقامات المحضورة و المواقف المذكورة و الخطوب الواردة
نهج البلاغه : خطبه ها
توصیف مردم پیش از بعثت پیامبرص و گروهی از مردم
و من خطبة له عليه‌السلام بعد انصرافه من صفين و فيها حال الناس قبل البعثة و صفة آل النبي ثم صفة قوم آخرين أَحْمَدُهُ اِسْتِتْمَاماً لِنِعْمَتِهِ وَ اِسْتِسْلاَماً لِعِزَّتِهِ وَ اِسْتِعْصَاماً مِنْ مَعْصِيَتِهِ
وَ أَسْتَعِينُهُ فَاقَةً إِلَى كِفَايَتِهِ
إِنَّهُ لاَ يَضِلُّ مَنْ هَدَاهُ وَ لاَ يَئِلُ مَنْ عَادَاهُ وَ لاَ يَفْتَقِرُ مَنْ كَفَاهُ
فَإِنَّهُ أَرْجَحُ مَا وُزِنَ وَ أَفْضَلُ مَا خُزِنَ
وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ شَهَادَةً مُمْتَحَناً إِخْلاَصُهَا مُعْتَقَداً مُصَاصُهَا نَتَمَسَّكُ بِهَا أَبَداً مَا أَبْقَانَا وَ نَدَّخِرُهَا لِأَهَاوِيلِ مَا يَلْقَانَا
فَإِنَّهَا عَزِيمَةُ اَلْإِيمَانِ وَ فَاتِحَةُ اَلْإِحْسَانِ وَ مَرْضَاةُ اَلرَّحْمَنِ وَ مَدْحَرَةُ اَلشَّيْطَانِ
وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ اَلْمَشْهُورِ وَ اَلْعَلَمِ اَلْمَأْثُورِ وَ اَلْكِتَابِ اَلْمَسْطُورِ وَ اَلنُّورِ اَلسَّاطِعِ وَ اَلضِّيَاءِ اَللاَّمِعِ وَ اَلْأَمْرِ اَلصَّادِعِ
إِزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ وَ اِحْتِجَاجاً بِالْبَيِّنَاتِ وَ تَحْذِيراً بِالْآيَاتِ وَ تَخْوِيفاً بِالْمَثُلاَتِ
وَ اَلنَّاسُ فِي فِتَنٍ اِنْجَذَمَ فِيهَا حَبْلُ اَلدِّينِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِي اَلْيَقِينِ وَ اِخْتَلَفَ اَلنَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ اَلْأَمْرُ وَ ضَاقَ اَلْمَخْرَجُ وَ عَمِيَ اَلْمَصْدَرُ
فَالْهُدَى خَامِلٌ وَ اَلْعَمَى شَامِلٌ
عُصِيَ اَلرَّحْمَنُ وَ نُصِرَ اَلشَّيْطَانُ وَ خُذِلَ اَلْإِيمَانُ فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَكَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُكُهُ
أَطَاعُوا اَلشَّيْطَانَ فَسَلَكُوا مَسَالِكَهُ وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ
بِهِمْ سَارَتْ أَعْلاَمُهُ وَ قَامَ لِوَاؤُهُ
فِي فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِهَا وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلاَفِهَا وَ قَامَتْ عَلَى سَنَابِكِهَا
فَهُمْ فِيهَا تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِي خَيْرِ دَارٍ وَ شَرِّ جِيرَانٍ
نَوْمُهُمْ سُهُودٌ وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُكْرَمٌ
و منها يعني آل النبي عليه الصلاة و السلام هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِينِهِ
بِهِمْ أَقَامَ اِنْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ اِرْتِعَادَ فَرَائِصِهِ
و منها يعني قوما آخرين زَرَعُوا اَلْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ اَلْغُرُورَ وَ حَصَدُوا اَلثُّبُورَ
لاَ يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلى‌الله‌عليه‌وآله مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لاَ يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً
هُمْ أَسَاسُ اَلدِّينِ وَ عِمَادُ اَلْيَقِينِ
إِلَيْهِمْ يَفِيءُ اَلْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ اَلتَّالِي
وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ اَلْوِلاَيَةِ وَ فِيهِمُ اَلْوَصِيَّةُ وَ اَلْوِرَاثَةُ
اَلْآنَ إِذْ رَجَعَ اَلْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ
نهج البلاغه : خطبه ها
خطبه شقشقيه
و من خطبة له عليه‌السلام و هي المعروفة بالشقشقية و تشتمل على الشكوى من أمر الخلافة ثم ترجيح صبره عنها ثم مبايعة الناس له أَمَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلاَنٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ اَلْقُطْبِ مِنَ اَلرَّحَى
يَنْحَدِرُ عَنِّي اَلسَّيْلُ وَ لاَ يَرْقَى إِلَيَّ اَلطَّيْرُ
فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً
وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ
يَهْرَمُ فِيهَا اَلْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا اَلصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ
ترجيح الصبر فَرَأَيْتُ أَنَّ اَلصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى
فَصَبَرْتُ وَ فِي اَلْعَيْنِ قَذًى وَ فِي اَلْحَلْقِ شَجًا
أَرَى تُرَاثِي نَهْباً
حَتَّى مَضَى اَلْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلاَنٍ بَعْدَهُ
ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ اَلْأَعْشَى شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ
فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ
لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا
فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ اَلْعِثَارُ فِيهَا وَ اَلاِعْتِذَارُ مِنْهَا
فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ اَلصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ
فَمُنِيَ اَلنَّاسُ لَعَمْرُ اَللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اِعْتِرَاضٍ
فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ اَلْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ اَلْمِحْنَةِ
حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ
فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اِعْتَرَضَ اَلرَّيْبُ فِيَّ مَعَ اَلْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ اَلنَّظَائِرِ
لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا
فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ اَلْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ
إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ اَلْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ
وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اَللَّهِ خِضْمَةَ اَلْإِبِلِ نِبْتَةَ اَلرَّبِيعِ
إِلَى أَنِ اِنْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ
مبايعة علي فَمَا رَاعَنِي إِلاَّ وَ اَلنَّاسُ كَعُرْفِ اَلضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ
حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ اَلْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ
مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ اَلْغَنَمِ
فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ
كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ تِلْكَ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِينَ لاٰ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ
بَلَى وَ اَللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ اَلدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا
أَمَا وَ اَلَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَةَ لَوْ لاَ حُضُورُ اَلْحَاضِرِ وَ قِيَامُ اَلْحُجَّةِ بِوُجُودِ اَلنَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اَللَّهُ عَلَى اَلْعُلَمَاءِ أَلاَّ يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ
قَالُوا وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ اَلسَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا اَلْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ كِتَاباً قِيلَ إِنَّ فِيهِ مَسَائِلَ كَانَ يُرِيدُ اَلْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ يَنْظُرُ فِيهِ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ قَالَ لَهُ اِبْنُ عَبَّاسٍ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لَوِ اِطَّرَدَتْ خُطْبَتُكَ مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَ فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ
قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى كَلاَمٍ قَطُّ كَأَسَفِي عَلَى هَذَا اَلْكَلاَمِ أَلاَّ يَكُونَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عليه‌السلام بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ أَرَادَ
قال الشريف رضي اللّه عنه قوله عليه‌السلام كراكب الصعبة إن أشنق لها خرم و إن أسلس لها تقحم يريد أنه إذا شدد عليها في جذب الزمام و هي تنازعه رأسها خرم أنفها و إن أرخى لها شيئا مع صعوبتها تقحمت به فلم يملكها يقال أشنق الناقة إذا جذب رأسها بالزمام فرفعه و شنقها أيضا ذكر ذلك ابن السكيت في إصلاح المنطق و إنما قال أشنق لها و لم يقل أشنقها لأنه جعله في مقابلة قوله أسلس لها فكأنه عليه‌السلام قال إن رفع لها رأسها بمعنى أمسكه عليها بالزمام
نهج البلاغه : خطبه ها
پند و اندرز به مردم
و من خطبة له عليه‌السلام و هي من أفصح كلامه عليه‌السلام و فيها يعظ الناس و يهديهم من ضلالتهم و يقال إنه خطبها بعد قتل طلحة و الزبير بِنَا اِهْتَدَيْتُمْ فِي اَلظَّلْمَاءِ وَ تَسَنَّمْتُمْ ذُرْوَةَ اَلْعَلْيَاءِ
وَ بِنَا أَفْجَرْتُمْ عَنِ اَلسِّرَارِ
وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ اَلْوَاعِيَةَ
وَ كَيْفَ يُرَاعِي اَلنَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ اَلصَّيْحَةُ
رُبِطَ جَنَانٌ لَمْ يُفَارِقْهُ اَلْخَفَقَانُ
مَا زِلْتُ أَنْتَظِرُ بِكُمْ عَوَاقِبَ اَلْغَدْرِ وَ أَتَوَسَّمُكُمْ بِحِلْيَةِ اَلْمُغْتَرِّينَ
حَتَّى سَتَرَنِي عَنْكُمْ جِلْبَابُ اَلدِّينِ وَ بَصَّرَنِيكُمْ صِدْقُ اَلنِّيَّةِ
أَقَمْتُ لَكُمْ عَلَى سَنَنِ اَلْحَقِّ فِي جَوَادِّ اَلْمَضَلَّةِ حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَ لاَ دَلِيلَ وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لاَ تُمِيهُونَ
اَلْيَوْمَ أُنْطِقُ لَكُمُ اَلْعَجْمَاءَ ذَاتَ اَلْبَيَانِ
عَزَبَ رَأْيُ اِمْرِئٍ تَخَلَّفَ عَنِّي
مَا شَكَكْتُ فِي اَلْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ
لَمْ يُوجِسْ مُوسَى عليه‌السلام خِيفَةً عَلَى نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ اَلْجُهَّالِ وَ دُوَلِ اَلضَّلاَلِ
اَلْيَوْمَ تَوَاقَفْنَا عَلَى سَبِيلِ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ
مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ
نهج البلاغه : خطبه ها
پاسخ به ابوسفیان و عباس
و من خطبة له عليه‌السلام لما قبض رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خاطبه العباس و أبو سفيان بن حرب في أن يبايعا له بالخلافة و ذلك بعد أن تمت البيعة لأبي بكر في السقيفة و فيها ينهى عن الفتنة و يبين عن خلقه و علمه النهي عن الفتنة أَيُّهَا اَلنَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ اَلْفِتَنِ بِسُفُنِ اَلنَّجَاةِ
وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ اَلْمُنَافَرَةِ
وَ ضَعُوا تِيجَانَ اَلْمُفَاخَرَةِ
أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اِسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ
هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِهَا آكِلُهَا
وَ مُجْتَنِي اَلثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ
خلقه و علمه فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى اَلْمُلْكِ
وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ اَلْمَوْتِ
هَيْهَاتَ بَعْدَ اَللَّتَيَّا وَ اَلَّتِي
وَ اَللَّهِ لاَبْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ اَلطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ
بَلِ اِنْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَضْطَرَبْتُمْ اِضْطِرَابَ اَلْأَرْشِيَةِ فِي اَلطَّوِيِّ اَلْبَعِيدَةِ
نهج البلاغه : خطبه ها
آمادگی برای اجرای حق
و من كلام له عليه‌السلام لما أشير عليه بألا يتبع طلحة و الزبير و لا يرصد لهما القتال و فيه يبين عن صفته بأنه عليه‌السلام لا يخدع وَ اَللَّهِ لاَ أَكُونُ كَالضَّبُعِ
تَنَامُ عَلَى طُولِ اَللَّدْمِ
حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا
وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا
وَ لَكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى اَلْحَقِّ اَلْمُدْبِرَ عَنْهُ وَ بِالسَّامِعِ اَلْمُطِيعِ اَلْعَاصِيَ اَلْمُرِيبَ أَبَداً حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي
فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اَللَّهُ نَبِيَّهُ صلى‌الله‌عليه‌وسلم حَتَّى يَوْمِ اَلنَّاسِ هَذَا
نهج البلاغه : خطبه ها
شناخت أصحاب جمل
و من كلام له عليه‌السلام في صفته و صفة خصومه و يقال إنها في أصحاب الجمل وَ قَدْ أَرْعَدُوا وَ أَبْرَقُوا
وَ مَعَ هَذَيْنِ اَلْأَمْرَيْنِ اَلْفَشَلُ
وَ لَسْنَا نُرْعِدُ حَتَّى نُوقِعَ
وَ لاَ نُسِيلُ حَتَّى نُمْطِرَ
نهج البلاغه : خطبه ها
ضرورت دشمن شناسی
و من خطبة له عليه‌السلام يريد الشيطان أو يكني به عن قوم أَلاَ وَ إِنَّ اَلشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ
وَ اِسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ وَ رَجِلَهُ
وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي
مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِي وَ لاَ لُبِّسَ عَلَيَّ
وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ
لاَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ وَ لاَ يَعُودُونَ إِلَيْهِ
نهج البلاغه : خطبه ها
سوابق أشعث بن قيس
و من كلام له عليه‌السلام قاله للأشعث بن قيس و هو على منبر الكوفة يخطب
فمضى في بعض كلامه شيء اعترضه الأشعث فيه
فقال يا أمير المؤمنين هذه عليك لا لك
فخفض عليه‌السلام إليه بصره ثم قال
مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي
عَلَيْكَ لَعْنَةُ اَللَّهِ وَ لَعْنَةُ اَللاَّعِنِينَ
حَائِكٌ اِبْنُ حَائِكٍ
مُنَافِقٌ اِبْنُ كَافِرٍ
وَ اَللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ اَلْكُفْرُ مَرَّةً وَ اَلْإِسْلاَمُ أُخْرَى
فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لاَ حَسَبُكَ
وَ إِنَّ اِمْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ اَلسَّيْفَ
وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ اَلْحَتْفَ
لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ اَلْأَقْرَبُ
وَ لاَ يَأْمَنَهُ اَلْأَبْعَدُ
قال السيد الشريف يريد عليه‌السلام أنه أسر في الكفر مرة و في الإسلام مرة
و أما قوله دل على قومه السيف
فأراد به حديثا كان للأشعث مع خالد بن الوليد باليمامة
غر فيه قومه و مكر بهم حتى أوقع بهم خالد
و كان قومه بعد ذلك يسمونه عرف النار
و هو اسم للغادر عندهم
نهج البلاغه : خطبه ها
راه رستگارى
و من خطبة له عليه‌السلام و هي كلمة جامعة للعظة و الحكمة
فَإِنَّ اَلْغَايَةَ أَمَامَكُمْ
وَ إِنَّ وَرَاءَكُمُ اَلسَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ
تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا
فَإِنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرُكُمْ
قال السيد الشريف أقول إن هذا الكلام لو وزن بعد كلام الله سبحانه و بعد كلام رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله بكل كلام لمال به راجحا و برز عليه سابقا
فأما قوله عليه‌السلام تخففوا تلحقوا
فما سمع كلام أقل منه مسموعا و لا أكثر منه محصولا
و ما أبعد غورها من كلمة
و أنقع نطفتها من حكمة
و قد نبهنا في كتاب الخصائص على عظم قدرها و شرف جوهرها
نهج البلاغه : خطبه ها
بیان حقایق نبرد جمل
و من خطبة له عليه‌السلام حين بلغه خبر الناكثين ببيعته
و فيها يذم عملهم و يلزمهم دم عثمان و يتهددهم بالحرب
ذم الناكثين
أَلاَ وَ إِنَّ اَلشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ
وَ اِسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ
لِيَعُودَ اَلْجَوْرُ إِلَى أَوْطَانِهِ
وَ يَرْجِعَ اَلْبَاطِلُ إِلَى نِصَابِهِ
وَ اَللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً
وَ لاَ جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نَصِفاً
دم عثمان
وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ
وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ
فَلَئِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ
وَ لَئِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا اَلتَّبِعَةُ إِلاَّ عِنْدَهُمْ
وَ إِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَى أَنْفُسِهِمْ
يَرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ
وَ يُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ
يَا خَيْبَةَ اَلدَّاعِي
مَنْ دَعَا
وَ إِلاَمَ أُجِيبَ
وَ إِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ عِلْمِهِ فِيهِمْ
التهديد بالحرب
فَإِنْ أَبَوْا أَعْطَيْتُهُمْ حَدَّ اَلسَّيْفِ
وَ كَفَى بِهِ شَافِياً مِنَ اَلْبَاطِلِ وَ نَاصِراً لِلْحَقِّ
وَ مِنَ اَلْعَجَبِ بَعْثُهُمْ إِلَيَّ أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ
وَ أَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلاَدِ
هَبِلَتْهُمُ اَلْهَبُولُ
لَقَدْ كُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ
وَ لاَ أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ
وَ إِنِّي لَعَلَى يَقِينٍ مِنْ رَبِّي
وَ غَيْرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِي