عبارات مورد جستجو در ۳۱ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۷
چون کوهکن با بیستون گفتم توانم راز گفت
طاقت نبودش کوه هم حرفی که گفتم بازگفت
ز اول نظر در روی او دیدم هلاک خویشتن
انجام حال عاشقان هم از آغاز گفت
از غمزه غماز او رسوای عالم گشته ام
مسکین کسی کاحوال خود با مردم غماز گفت
چون سایه شد سرو سهی خاک ره آنسرو قد
کار از نیاز اینجا رود نتوان سخن از ناز گفت
گر رشته جان بگسلد اهلی منال از دست او
کین نکته در گوش دلم چنک حزین آواز گفت
طاقت نبودش کوه هم حرفی که گفتم بازگفت
ز اول نظر در روی او دیدم هلاک خویشتن
انجام حال عاشقان هم از آغاز گفت
از غمزه غماز او رسوای عالم گشته ام
مسکین کسی کاحوال خود با مردم غماز گفت
چون سایه شد سرو سهی خاک ره آنسرو قد
کار از نیاز اینجا رود نتوان سخن از ناز گفت
گر رشته جان بگسلد اهلی منال از دست او
کین نکته در گوش دلم چنک حزین آواز گفت
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۶۶
از بسکه شدم جامه دران نعره زنان هم
دست و دلم از کار شد و تاب و توان هم
هرچند زند آتش عشق تو زبانه
ظاهر نکنم بلکه نیارم بزبان هم
خود را چه بفتراک تو بندم که سر من
لایق نبود گر فکنی پیش سگان هم
گر خنده زند لعل تو در پوست نگنجد
صد تنگدل از شادی و صد غنچه دهان هم
نامم بغلام است نشان ور تو نخواهی
بر صفحه هستی نهلم نام و نشان هم
پیش تو کم از خاک رهست ایشه خوبان
گر صرف رود مال و منال و سر و جان هم
کی مژده شادی رسد از وصل به اهلی
شادست بغم کاش میسر شود آن هم
دست و دلم از کار شد و تاب و توان هم
هرچند زند آتش عشق تو زبانه
ظاهر نکنم بلکه نیارم بزبان هم
خود را چه بفتراک تو بندم که سر من
لایق نبود گر فکنی پیش سگان هم
گر خنده زند لعل تو در پوست نگنجد
صد تنگدل از شادی و صد غنچه دهان هم
نامم بغلام است نشان ور تو نخواهی
بر صفحه هستی نهلم نام و نشان هم
پیش تو کم از خاک رهست ایشه خوبان
گر صرف رود مال و منال و سر و جان هم
کی مژده شادی رسد از وصل به اهلی
شادست بغم کاش میسر شود آن هم
جهان ملک خاتون : مقطعات
شمارهٔ ۲
ای خجسته نهاد فرّخ رای
روز نوروز بر تو میمون باد
ای همای سعادت ابدی
روزگارت همه همایون باد
کمترین بنده تو جمشیدست
کمترین چاکرت فریدون باد
هر مرادی که از جهان طلبی
یاورت کردگار بی چون باد
هرکه از دولت تو شاد نگشت
خاطر او همیشه محزون باد
وآنکه را آبرو نه از در تست
چشمش از خون دل چو جیحون باد
هرکه با تو دلش نه چون الفست
پشت عیشش همیشه چون نون باد
غم و اندیشه در دلت کم باد
عمر جاوید و جاهت افزون باد
بی نسق شد جهان ز مردم دون
خاک در چشم مردم دون باد
وآنکه از غصّه جان من خون کرد
دلش از جور چرخ پرخون باد
اخترش تیره باد و طالع نحس
عشرتش تلخ و بخت وارون باد
روز نوروز بر تو میمون باد
ای همای سعادت ابدی
روزگارت همه همایون باد
کمترین بنده تو جمشیدست
کمترین چاکرت فریدون باد
هر مرادی که از جهان طلبی
یاورت کردگار بی چون باد
هرکه از دولت تو شاد نگشت
خاطر او همیشه محزون باد
وآنکه را آبرو نه از در تست
چشمش از خون دل چو جیحون باد
هرکه با تو دلش نه چون الفست
پشت عیشش همیشه چون نون باد
غم و اندیشه در دلت کم باد
عمر جاوید و جاهت افزون باد
بی نسق شد جهان ز مردم دون
خاک در چشم مردم دون باد
وآنکه از غصّه جان من خون کرد
دلش از جور چرخ پرخون باد
اخترش تیره باد و طالع نحس
عشرتش تلخ و بخت وارون باد
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۵
سعد دین اسعد آن یگانه دهر
زو دو من باده خواستیم سه تن
تا بنوشیم با چهار حریف
پنجگان پنجگان می روشن
می فرستاد شش منی که از آن
هفت اندام ما گرفت وسن
مجلس ما که بود هشت بهشت
همچو نه چرخ گشت اصل محن
ده تنش باد بر ده اندر گور
سبلت او به کون یاده تن
از تبارش تبه دوازده مرد
وز نژادش پلید سیزده زن
تیز در ریش او چهارده ده
موی از سلبتانش پانزده کن
زو دو من باده خواستیم سه تن
تا بنوشیم با چهار حریف
پنجگان پنجگان می روشن
می فرستاد شش منی که از آن
هفت اندام ما گرفت وسن
مجلس ما که بود هشت بهشت
همچو نه چرخ گشت اصل محن
ده تنش باد بر ده اندر گور
سبلت او به کون یاده تن
از تبارش تبه دوازده مرد
وز نژادش پلید سیزده زن
تیز در ریش او چهارده ده
موی از سلبتانش پانزده کن
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۳۳
خدایگانا با تو زمانه ساخته باد
دلت فروخته باد و تنت فراخته باد
هرانکسی که نخواهد فروخته دل تو
روانش آخته با دو دلش گداخته باد
مخالفان ترا چرخ کرده باد نوان
موافقان ترا مشتری نواخته باد
دل ولیت بسان چراغ روشن باد
تن عدوت بسان کناغ تاخته باد
تو حق جان و روان جهان شناخته
خدای در تو همه نیکوئی شناخته باد
بتیر محنت چشم عدوت دوخته باد
بدست دولت کار ولیت ساخته باد
دلت فروخته باد و تنت فراخته باد
هرانکسی که نخواهد فروخته دل تو
روانش آخته با دو دلش گداخته باد
مخالفان ترا چرخ کرده باد نوان
موافقان ترا مشتری نواخته باد
دل ولیت بسان چراغ روشن باد
تن عدوت بسان کناغ تاخته باد
تو حق جان و روان جهان شناخته
خدای در تو همه نیکوئی شناخته باد
بتیر محنت چشم عدوت دوخته باد
بدست دولت کار ولیت ساخته باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۳۴
خدایگانا چشم دلت فروخته باد
بآتش غم جان عدوت سوخته باد
بزر و گوهر شادی خری که دشمن تو
خریده باد غم و خرمی فروخته باد
سپاه محنت بر دشمن تو تاخته باد
و زو برنج و بلا کینه تو توخته باد
بروز پاک جهان بر عدوت باد سیاه
هوا بتیره شبان پیش تو فروخته باد
مخالفان ترا سر بگرز کوفته باد
منافقان ترا دل بتیر دوخته باد
بآتش غم جان عدوت سوخته باد
بزر و گوهر شادی خری که دشمن تو
خریده باد غم و خرمی فروخته باد
سپاه محنت بر دشمن تو تاخته باد
و زو برنج و بلا کینه تو توخته باد
بروز پاک جهان بر عدوت باد سیاه
هوا بتیره شبان پیش تو فروخته باد
مخالفان ترا سر بگرز کوفته باد
منافقان ترا دل بتیر دوخته باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۴۴
همیشه چشم دل و جان شاه روشن باد
بروز مردیش از فتح ترک و جوشن باد
همیشه جایگه دشمنانش زندان باد
همیشه جایگه دوستانش گلشن باد
هوای روشن بر حاسدانش تاری باد
زمین تاری بر ناصحانش روشن باد
حسود او را تن سال و ماه بیسر باد
عدوی او را جان سال و ماه بی تن باد
همیشه خانه او جایگاه شادی باد
همیشه خانه دشمنش جای شیون باد
ستاره چاکر او را همیشه چاکر باد
زمانه دشمن او را همیشه دشمن باد
بروز مردیش از فتح ترک و جوشن باد
همیشه جایگه دشمنانش زندان باد
همیشه جایگه دوستانش گلشن باد
هوای روشن بر حاسدانش تاری باد
زمین تاری بر ناصحانش روشن باد
حسود او را تن سال و ماه بیسر باد
عدوی او را جان سال و ماه بی تن باد
همیشه خانه او جایگاه شادی باد
همیشه خانه دشمنش جای شیون باد
ستاره چاکر او را همیشه چاکر باد
زمانه دشمن او را همیشه دشمن باد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۴۶
از بلای دهر جان شاه گیتی فرد باد
جان بدخواهان او جفت بلا و درد باد
رنگ گرد از روی رادی آب جود او بشست
جان او بی رنگ باد و روی او بی گرد باد
روز و شب در مجلس او بانک نوشانوش باد
سال و مه بر درگه او بانگ برد ابردباد
دوستانش را ز شادی روی دائم سرخ باد
دشمنانش را ز زاری روی دائم زرد باد
با سلامت جفت باد و با سعادت یار باد
از ملامت دور باد و از ندامت فرد باد
جان بدخواهان او جفت بلا و درد باد
رنگ گرد از روی رادی آب جود او بشست
جان او بی رنگ باد و روی او بی گرد باد
روز و شب در مجلس او بانک نوشانوش باد
سال و مه بر درگه او بانگ برد ابردباد
دوستانش را ز شادی روی دائم سرخ باد
دشمنانش را ز زاری روی دائم زرد باد
با سلامت جفت باد و با سعادت یار باد
از ملامت دور باد و از ندامت فرد باد
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۵۷ - در مدح فخر الدین احمد
ای بت گلرنگ روی آن باده گلگون بیار
کز فروغ او شود گلرنگ روی باده خوار
باده ای کز وی خورد بیمار گردد تندرست
باده ای کز وی خورد بیکار بازآید بکار
باده ای کز وی جدا گردد بخیل از رادمرد
باده ای کز وی شود پیدا حکیم از بادسار
باده ای چون گوهر رخشان که اندر نیک و بد
گوهر پنهان مردم گردد از وی آشکار
باده سوری بکف گیر ای بت گلرنگ روی
آن گل سوری که بر سرو روان آید ببار
در میان انجمن بخرام و ساقی باش از آنک
باده سوری زمرد گلرخ آید خوشگوار
ساقی از سرور روان خیزد چو کرد آغاز سور
صاحب اقبالی شهی زاولاد صاحب ذوالفقار
شاه بی معزولی از ملک شرف اشرف که هست
تا ابد این ملک را در خاندان او قرار
کرد خویشی با بزرگی کز بزرگان جهان
خواند بتوان خسرو صاحبقران روزگار
فخر دین احمد که تا با مصطفی خیزد بحشر
خویشتن را ساخت از اولاد او خویش و تبار
هر که او خویش و تبار آل پیغمبر بود
در دو گیتی باشد ایمن از خسار و از تبار
مهتران دین و دنیا بر مراد یکدگر
دین و دنیا را گرفتند این و آن اندر کنار
فخر دین و اشرف از خویشی بیاری آمدند
زین چه به باشد که گرد یار خویش و خویش یار
ای شه آل نبی رایات شادی بر فراز
تا هواخواهان تو دل هدیه آرند و نثار
تیره ماه آمد بخدمت تا کند در باغها
شاخساران را بروز سور تو دینار بار
دست نقاشان چین و کله بندان ساختند
در سرای تو بهاری خرم از نقش و نگار
تاج صاحبدولتی از بهر سورت شد پدید
تیر مه در باغ نو وندر سرایت نوبهار
تا بهار از تیر مه یک فصل بودی در میان
در سر او باغ باشد هر دو در یک فصل یار
ای نکوخواهان تو پیوسته شادان و عزیز
وی بداندیشان تو همواره اندر خار خار
حاصل آمد فخر دینرا و ترا از یکدگر
صد هزاران عز بی ذل فخر هم بی هیچ عار
خاندان پاک ختم انبیا را بی خلاف
عز و جاه و فخر و سنگ است از تو تا روز شمار
برخور از فرزند زیبا اظهر اشرف نسب
ای شه سادات اشرف سیرت اظهر شعار
مقتدای مشرق و مغرب بجاه و سروری
اطهر و اشرف بدند از جمع سادات کبار
چون تو باشی اظهر و اشرف بود فرزند تو
نام نیک و نسبت پاک از تو ماند یادگار
تا بود ملک شرف باقی بر آل مصطفی
کاندرین شرکت ندارد هیچ شه در روزگار
خسرو ملک شرف بادی و پیش و پس ترا
لشکری زال نبی فرمانبر و طاعت گذار
امت جد تو پیش تخت تو از طبع خویش
چون غلامان پادشاهان را مطیع و بردبار
کز فروغ او شود گلرنگ روی باده خوار
باده ای کز وی خورد بیمار گردد تندرست
باده ای کز وی خورد بیکار بازآید بکار
باده ای کز وی جدا گردد بخیل از رادمرد
باده ای کز وی شود پیدا حکیم از بادسار
باده ای چون گوهر رخشان که اندر نیک و بد
گوهر پنهان مردم گردد از وی آشکار
باده سوری بکف گیر ای بت گلرنگ روی
آن گل سوری که بر سرو روان آید ببار
در میان انجمن بخرام و ساقی باش از آنک
باده سوری زمرد گلرخ آید خوشگوار
ساقی از سرور روان خیزد چو کرد آغاز سور
صاحب اقبالی شهی زاولاد صاحب ذوالفقار
شاه بی معزولی از ملک شرف اشرف که هست
تا ابد این ملک را در خاندان او قرار
کرد خویشی با بزرگی کز بزرگان جهان
خواند بتوان خسرو صاحبقران روزگار
فخر دین احمد که تا با مصطفی خیزد بحشر
خویشتن را ساخت از اولاد او خویش و تبار
هر که او خویش و تبار آل پیغمبر بود
در دو گیتی باشد ایمن از خسار و از تبار
مهتران دین و دنیا بر مراد یکدگر
دین و دنیا را گرفتند این و آن اندر کنار
فخر دین و اشرف از خویشی بیاری آمدند
زین چه به باشد که گرد یار خویش و خویش یار
ای شه آل نبی رایات شادی بر فراز
تا هواخواهان تو دل هدیه آرند و نثار
تیره ماه آمد بخدمت تا کند در باغها
شاخساران را بروز سور تو دینار بار
دست نقاشان چین و کله بندان ساختند
در سرای تو بهاری خرم از نقش و نگار
تاج صاحبدولتی از بهر سورت شد پدید
تیر مه در باغ نو وندر سرایت نوبهار
تا بهار از تیر مه یک فصل بودی در میان
در سر او باغ باشد هر دو در یک فصل یار
ای نکوخواهان تو پیوسته شادان و عزیز
وی بداندیشان تو همواره اندر خار خار
حاصل آمد فخر دینرا و ترا از یکدگر
صد هزاران عز بی ذل فخر هم بی هیچ عار
خاندان پاک ختم انبیا را بی خلاف
عز و جاه و فخر و سنگ است از تو تا روز شمار
برخور از فرزند زیبا اظهر اشرف نسب
ای شه سادات اشرف سیرت اظهر شعار
مقتدای مشرق و مغرب بجاه و سروری
اطهر و اشرف بدند از جمع سادات کبار
چون تو باشی اظهر و اشرف بود فرزند تو
نام نیک و نسبت پاک از تو ماند یادگار
تا بود ملک شرف باقی بر آل مصطفی
کاندرین شرکت ندارد هیچ شه در روزگار
خسرو ملک شرف بادی و پیش و پس ترا
لشکری زال نبی فرمانبر و طاعت گذار
امت جد تو پیش تخت تو از طبع خویش
چون غلامان پادشاهان را مطیع و بردبار
امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۱۵۸
امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۱۷۳