عبارات مورد جستجو در ۴۰ گوهر پیدا شد:
آذر بیگدلی : حکایات
شمارهٔ ۲۰
کشاورزی از روستای خجند
یکی شیرده ماده گاوی نژند
در آورد در زیر خیش گران
که کاود زمین را چو برزیگران
بنالید آن ماده گاو نزار
که یا شیر از من طلب یا شیار؟!
طغرل احراری : دیوان اشعار
نوروزنامه
الا ای آنکه شد اقبال یاور
به سکان درت الطاف باور!
توئی پشت و پناه خلق عالم
به دلریشان توئی پیوسته مرهم
به رسم تحفه کردم نسخه ای چند
به نامت از کمال لطف بینند
به هر سالی ز جمعه تا دوشنبه
قیاسی کن ازان سالش بدو به
اگر شنبه آید روز نوروز
بود آن سال پر برف ای دلفروز!
بود آنسال خشک و نرخ ارزان
اگر چه کمتر آرد ابر باران
بود نقصان دخل و میوه کمتر
شود در سال دیگر غله را بر
ولیکن کودکان را مرگ باشد
ازان نخل پدر بی برگ باشد
اگر نوروز در یکشنبه آید
به نظم این سخن فکری بیاید
زمستان تنگ و سرما سهل باشد
به سرها کی ستیز جهل باشد؟!
شود باران بسیاری بهاران
شود تغییر پنبه سله ارزان
ولیکن میوه اش بسیار گردد
بهار خوب و پرانبار گردد
اگر دوشنبه آید روز نوروز
به نیکی های غله چشم را دوز
زمستان خشک و سرما سخت آید
زمستان پوستین پر رخت باید
شود آن سال دخل غله نیکو
ولی سلطان به لشکر آورد رو
شود آن سال نرخ غله ارزان
اگر چه می شود در غله نقصان
نمی داند کسی آن را به هر حال
شود غله گران در آخر سال
اگر نوروز در سه شنبه آید
یقین آن سال سر تا سر به آید
شود آن سال پر باران و پر برف
به ارزانی غله می رود حرف
خلائق جملگی آسوده باشند
همه کس در فراغت بوده باشند
شود میوه قلیل و غله بسیار
بود بیماری و مرگ اندک ای یار
اگر شد چارشنبه روز نوروز
مپرس احوال سال ای مرد دلسوز
در آن سال ای برادر غله کاری
شود نیکو ز باران بهاری
شود غله تلف چون که در آن سال
میانه باشد اسم آنسال را حال
نباشد نرخ را آخر قراری
به مردم مرگ باشد بی شماری
اگر چه مردمان گردند بیجان
ولیکن بیشتر مرگ بزرگان
اگر نوروز در پنجشنبه آید
نکوسال است این گفتن نشاید
زمستان سخت آید میوه بسیار
ولیکن کار غله سهل ای یار
در آن سال این بت فرخنده دیدار
شود نرخش گران و مرگ بسیار
اگر در جمعه آید روز نوروز
ز حیرانی شنو این نظم آموز!
ز غله بهره ای گیرند مردم
ز هر جنس از همه بهتر ز گندم
شود در مردمان کم میوه خوردن
شود با کودکان بس مرگ و مردن
دو سه بیت از نقیبی یادگار است
چرا کین اهل حکمت را به کار است
رفیقا از کرم هر گه که خوانی
به سامانی دعائی می رسانی!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۴
گندم ز بیقراری ما از برای نان
خندید آنقدر که شکم بر زمین نهاد!
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۳ - نوع دوم
هرکه را هشتصد من گندم بود یا جو یا مویز، یا خرما یا چیزی که قوت قومی باشد که بدان کفایت توانند کرد چون ملک و برنج و نخود و باقلی و غیر آن، عشر بر وی واجب آید و هرچه قوت نبود چون پنبه و جوز و کتان و میوه های دیگر، در وی عشر نبود و اگر چهارصد من گندم و چهارصد من جو بود، لازم نیاید که نصاب از یک جنس باید که بود و اگر آب جوی و کاریز نباشد، بلکه آب بدبو دهد، نیم ده یک بیش واجب نیاید و نشاید که انگور و رطب دهد، بلکه مویز و خرما دهد مگر چنان بود که از او مویز نیاید، آنگاه روا بود و باید که چون انگور رنگ گرفت و دانه گندم و جو سخت شد، در آن هیچ تصرف نکند تا نخست حزر کند و بداند که نصیب درویشان چند است، آنگاه چون آن مقدار درپذیرفت و بدانست، اگر تصرف کند در جمله روا باشد.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۶ - به میرزا اسمعیل هنر به سمنان نگاشته
اسمعیل؛ خود دانی از دراز درائی گریزانم و در گفت و نوشت کم سرائی و کوتاه گرائی را به موئی آویزان، ولی چون نگارش پارسی پرداخت دشوار است، و از این روش تا آن منش ها همان دستان موزه و دستار دیده و دانسته در آزارم، تا اگر دیگری را نیز به این شیوه نیاز خیزد از یک نوشته سه چهار نامه توانند سرشت.
در این سه نگاشته آن فزایش گفتار از دلتنگی و جنبش خشم خاست، پهنه بیغاره فراخی گرفت و خامه بی خواسته من ساز گستاخی انگیخت. اگرت دست و دلی هست در هر سه از در دید نگاهی کن و هر مایه که دانی و توانی کوتاه نمای تا آنان از خواندن خسته نیفتند و زبان نکوهش گران نیز بر من بسته ماند. من چشم بازدیدی سرسری نه از سر بینش گماشته ام و کاست و فزود را گز و ترازوئی گذاشته. نامه احمد و دائی را دو بخش و نوشته خطر را نیمه توان کاست. اگر توانی پای در نه و چنانچه دشوار دانی بهرچه توانی پیمان گرو در بندو آگاهی فرست، تا بر هنجاری زیبا و گفتاری نغز و از آن شیواتر آراسته باز فرستم.
فرزند دل به کاری در بند و گریبان از چنگ اندیشه های پراکنده درکش، ناهمواری های کیهان و ناسازگاری های مردم را سر تا دم سنگی منه، از زشت زیبا نزاید و از پشم دیبا نیاید، با همه مردمی ورز، و از همه زخم ددی خور، کنگاش نیکی انگیز و آماده پاداش بدی باش، همه اینند و از این بدتر. جز از هزار یکی و از بسیار اندکی که مردم و خود را جز زیان و سود و به افتاد و بهبود پیشه و اندیشه نبینی. دندان پاک پیمبر را به دانکی سیم به سنگ آزمایند و به جای آب شور خون شیر پرورد زهرا را چون باده گلرنگ گمارند، تا بر بوی سودی نیازمندند و به اندیشه گزندی بیم آکند، همه گرم گفتارند و نرم رفتار، فروتنند و مهربان، آهسته پویند و چرب زبان، پاس دارند و سپاس گزار، پایمردند و دستیار، خدای ناکرده چون بی نیازی خاست و بیم در کاست، همه دست بندند و پای زن، نمک نشناسند و در شکن، تلخ درایند و بلندگرای، کین اندیشند و خودستای، درشت پویند و زشت گوی، خیره کشند و پرخاش جوی. خوب آن است که او را نشناسی، و کاردانی آنکه از همه در هراسی. این پسران یادگار آن پدرانند که یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر را کشته اند و جای نشین آنان را که دریای آمرزگاریند و کشتی رستگاری به اک و خون آغشته. تخم خربزه لطیفی را اگر همه ساله دکش نیاری و در زمینی تازه و نوگیر نکاری، هستی خود نرم نرمک باز ماند و در پستی گوهر کرمک گیرد.
این هیچ مایه پنج پروز را که گاده هفت پدر است و زاده چهار مادر، هزاران هزار سال افزون شد تا همی تخم دگرگون نیست و آب جز از پشت خواجه و پیش خاتون نه چشم سود و امید بهبود از این تخمه داشتن، لاله در شوره بوم کاشتن است و اگر مغز کار و نهاد گوهر این گاوان بی شاخ و دم و خران با گوش و سم که نامش از در وارون بازی مردم نهاده باز شکافی، جز دشت دشت دیو آدم فریب و گله گله سگ مردم خواره نیابی، شعر:
آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی از نو بباید ساخت وزنو آدمی
سرشت و مایه مردمی دید و دانش است، و داد و بینش خوی و منش است، و راه و روش فرو خوردن است و چشم بهم کردن، آهستگی و آرامش است و بخشندگی و بخشایش، بار زیردستان بردن است و تیمار بینوایان خوردن، از همه کس رستگی است و با بار خدا بستگی، و مانند اینها. با آنهمه پویائی و جویائی صدیک این در که دیدی یا از که شنیدی مشتی خشم باره زنهار خواره، آدمی روی اهرمن خوی، روباه رنگ گرگ آهنگ، چشم دریده شرم پریده، خود سپاس خدانشناس، دیوانه هوش خود فروش، سبک سایه تنک مایه، خام اندیشه جنگ پیشه، سست گمان سخت کمان، توانگر جامه گرا هنگامه، فزون تا سه سیاه کاسه، نام خویش آدم نهاده اند و گرگ آسا و گربه منش به شغال مرگی و روباه بازی در پوست دشمن و پوستین دوست افتاده، شعر:
آن کشد پیراهن این، این درد شلوار آن
مرزکیهان شهر سگ سار است گوئی نیست هست
سرکار سردار به دستی که دیده و دستانی که دانی در سرداریه گشاینده این راز است و نوازنده این ساز. نیازت به گزارشی تازه و نگارشی نو نیست، چون شمار کار این است و بنیاد مردم روزگار برآن، دل از اندیشه کار و کردار آنان باز پرداز و بیرون از این بیشه که تیشه ریشه نام و ننگ است و سنگ شیشه فرو فرهنگ آهنگ و هنجاری دیگر گیر، سپاس آنرا که چنانت نساخته اند و بیرنگت از نیرنگ اینان پاک و پرداخته.
هر مایه زشت بینی فراموش کن و تا هر پایه بدشنوی خاموش باش، تاب ببر و پیچ مده، چیز ببخش و هیچ مخواه، مردمی آر و ددی بین، نیکوئی ساز و بدی کش، خوان پراکن و خون آشام، پیروزی رسان و شبیخون بر، دشنام نیوش و ستایش سرای، گناه نگر و بخشایش اندیش، شعر:
آن چنان زی که چو میری برهی
نه چنان زی که چو میری برهند
دو یار دوست دیدار ستوده هنجار که مرا پاس ها داشته اند و بر گردن از در کام گزاری سپاس ها گذاشته فرمایش خرما کرده اند، و به بدگمانی آنکه دیر آید و دهن ها لب نیالوده سیر شود، ساز نکوهش را باد به سرنادمیده. آقا احمد، آقا محمد، مهدی، هر سه یا هر کرا دانی نگارش کن و سفارش نمای که شترواری نوبر خوش چرک یا کرمانی یا تخم بم و اگر هر سه باشد خوشتر، یکه چین و دست گزین و پیش از آنکه یاران از چشم داشت خسته شوند و من به شاخچه فرو گذاشت شرم آگین و سرشکسته روانه ری ساز و نگارش های پوزش آویز انباز وی، کوتاهی را جز رنجش من و بیغاره یاران انجمن سودی نیست. زیان را سود مخوان و بد افتاد بهبود مدان. زود این کمینه فرمایش را آرایش انجام بخش و پیرایه فرجام ده، تخته زیرین استرخ«نهرود» را راست و سنجیده نه کاج و پیچیده بدان راه و روش که احمد را نگارش رفت و خود نیز سفارش کردی، نیزاری سبز و خرم و از هسته کاری درختستانی انبوه و درهم برساز. بادام و پسته نیز چندانکه توانی ببر و در کار بزرگرهای «چادرگله» و «تبت» و «باغ هنر» را بر کاشتن اینها که گفتم و امرود و توت سیاه و هر بیخ و شاخ که در آن ریگ بوم و سنگلاخ ریشه یازد و بالا فرازد، فرمان ده و پیمان گیر.
تاک های «جندق» و «دادکین» را بالیده تا مالیده اگر امسال از خاک برنگیری و بر چفت و پرچین نیاویزی، کوشش کشتن همه بی سود و برگ و بارش یکسر در پای حاجی و پشت نسا و آرنج عباس و زانوی ابراهیم نیست و نابود خواهد شد. باغ بی تاک چهر بی آذین است و چفت بی انگور چرخ بی پروین، شعر:
تا هست میسر که ز گل تاک بر آید
حیف است گیاه دگر از خاک برآید
چهارم شوال در ری نگارش یافت.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۳۴ - به یکی از دانشمندان جندق نگاشته
سرکار موبد موبدان و گریزگاه نیکان و بدان را بنده ام و خجسته دیدار جان پرورش را از ته دل و بن دندان پرستنده. بارها در باب نگاهداشت و غم خواری و همراهی و رهنمونی احمد نگارش ها کرده ام و کار بند سفارش ها شده اینک آغاز گردآوری گندم و جو و داد و ستد کهنه و نو است. اسمعیل در ری و من در یزد و او با هزار کار پراکنده و درد بی درمان در آن سرزمین اگرش تو در کارها انباز و دست یار نباشی، تن تنها کی گلش از خار و خار از پای بر آید. زنهار به مهرش و گوشه کار گیر و دست پایمردی زیر بار آور. احمد اگر چه به گفت و گواهی تو در چالاکی و زرنگی باد پران است و آتش سوزان، باز با نیرنگ و تیتال مردم آن سامان در شمار پخته خواران و خام کاران خواهد بود. خوشتر آنکه به خویشش وانگذاری و انجام این گونه کارهای گوناگون را که ده مرده کوشش و جوشش باید سرسری نشماری که پای بیچاره در گل و دست ناکامی بر دل خواهد ماند، شعر:
سپردم به زنهار اسکندری
تو دانی و فردا و آن داوری
گمان نزدیک به کار این است که تا چند روز دیگر اسمعیل از دربار گردون پیشگاه پادشاهی با کارهای ساخته و امیدهای پرداخته فرمان بازگشت یابد و به دستور روزگار گذشته رنج آزمای آن در و دشت گردد. مرا هم از فرگاه بلند خرگاه خدایگانی حاجی امروز که بیستم ماه است، پروانه مهر آمیز رسید، که پس از انجام کارها که در دست است و روانت به ساخت و پرداخت آن پای بست، از سامان یزد برگ و ساز جندق کن و حسینعلی خان را که گماشته من است در هنجار پیشکاری و کارگذاری از هر در استواری بخش.
سر فتنه جویان را به سنگ باز خواست بکوب، و گرد هست و بود بد اندیشان را به جاروب گرفت فرو روب، زشت و زیبای هر چیز و هر کس را به طرزی که دانی و توانی چاره ساز آی و با شتابی هیچ درنگ مرز ری را راه اندیش نشیب و فراز شو.
باری اگر سرکار امید گاهی آقا که جانم برخی پاک روانش باد، بازگشت مرا بدان در گشته که خود نیز در پهنه دیر انجام کویرش سرگشته اند سزا داند و روا بیند، نه باندیشه این کارهای هیچ مایه، به بوی دریافت خجسته دیدار سرکار ایشان و فر آمیزش تو که فراهم ساز دل های پریشان است، روزی دو رخت بازگشت بر بارگی هشتن و این راه آشوب خیز نوشتن و بهمان روش ها که دیدی گرد دهات گشتن و درخت گز و خرما کشتن و پسته و بادام از خاک سرشتن و سبک در گذشتن دریغی نیست، شعر:
من که از دروازه بیرونم نمی بردند خلق
با تو می آیم اگر در چشم سوزن می بری
بیش از این گفت و شنود و بست و گشود، هنجار دیوانگی است نه رفتار فرزانگی. هر گونه فرمایش که بازوی یارا و نیروی آرای منش پرده گشایی و چهره آرائی تواند نگارندگی فرمای که در انجامش کار دوندگی و شمار بندگی به پایان خواهد رفت. زندگی پاینده و کامرانی فزاینده باد.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۵۰ - به میرزا محمدعلی خطر نگاشته
خطر، این چند گاه که ریش سفیدی«تبت» و «توحید» بر تو راست و استوار افتاد، تا امروز که انجام نخستین ماه بهار است چه کار کرده ای؟ و از گزو انار ونهال خرما و سنجد و هسته و یونجه و پسته ودیگر درخت های زودگذر و دیر پای چه به بار آورده ای؟ بی کاست و فزود آنچه کنون خرم و سبز است و گمان خوشیدن نیست و امید جوشیدن هست بر نگار و بر شمار و با من فرست تا این راز پوشیدن پیدا و بیکارگی یا کاردانی تو نیز آشکارا شود.
پیش از این ساز و سامان پیله وری و سوداگری نیز پرداخته بودی و با سرمایه کم و سود اندک در ساخته. گاهی آگاهی میدادی و نوید فزایش می فرستادی، چون شد که این هنگامت از آن شیوه نگارش بند بر زبان است و دست بر دهان؟ مگر سرمایه زیان کرد و گلت ناشکفته دست فرسود خزان شد. سود و زیان در این کار ناگزر است و کاست و فزود دست در آغوش یکدیگر، بیک لغزش از پیش رفتن و بدرود پیشه خویش گفتن کار دانشوران و شمار هنر پروران نیست. اگر گرم وگیرا بر سرکار نیائی و به دستور گذشته سوداسنج این بازار نیائی، سبک ساری دیوانه رنگت خواهم دید نه گران دانشی فرزانه سنگ.
همچنان در کار باش و بیدار زی که شوریده کاری مایه زیان نیفتد و به آلوده دستی و آز پرستی زبان گزا و انگشت نمای این و آن نشوی. علی یار و عباس را به زبان نغز و رفتار خوش آسوده دار تا هم آنان در کشت و کار و شخم و شیار به گناه تن آسائی آلوده نیایند و هم تواز دشت ناکنده و کشت پراکنده و دیگر کاستی ها که از سردی باغکاران خیزد پیش من شرمسار و فرسوده نپائی.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۶۴ - به احمد صفائی فرزند خود نگاشته
کار بسیار داری و دوشی گرانبار، اینگونه فرمایش هات فرسایش آرد و تیشه بر ریشه آسایش زند. ولی چون راست رو و درست کاری و انجام کار مرا به نامیزد چالاک خیز و چست هنجار، ناگزر هر اندیشه که از جان زاید و از دل به زبان گراید با تو رازنامه و پیام رانم و از تو ساز پایان و انجام جویم. پارچه زمینی چارگوش زیر استرخ نهرود از بالا به بند استرخ، از پائین به پای پرچین، از آندست با جوی آب، و از این سو به سامان کویر، شاخ در شاخ است و دوش به دوش کهن دیواری از دیر بازش شکسته و ریخته پیوسته و گسیخته پیرامون کشیده، از تلخ و شورش خار به خرمن و گز به خروار دمیده، برزگرها را به سر کاری خود یا خطر بر شخم و شیار انگیز و هرچه دروی رسته با بیل و تیشه از ریشه بر کن و بر کران انداز. سراپای آنرا چون دشت خیار و کشت خربزه مرز و جوی بربند، و چونان که آب راست و چپ برشیب و فراز خود پای و یک دست پوید تراز کش هموار و هم بندکن. گرداگرد وی چینه واری خربند پست و بلند برساز.پس ارش اندر ارش از آن جسته هسته ها که رسته«خوش خرما» و «خوش چرک» است، و نی های بالیده مالیده راست بالای سر و گوهر درشت استخوان و درست اندام راست و ریسمان کش درفشان و برنشان، و هر دو را در آبیاری و نگاهداری نرم ودرشت و تلخ و شیرین کوب سفارش زن.
امیدوارم به خواست یزدان و کوشش احمد آن مرز کبود و خاک سیاه درختستان و نی زاری گرددکه سال ها مایه روسرخی گشت و سرسبزی دشت باشد، زنهار در این کار چشم سفیدی مباف که رنگ زردی روید. این نیستان و درخت زار باغ کاران را دیر یا زود با روبرگی نخواهد رست و برکشت و کام و دشت هوس باران یا تگرگی نخواهد ریخت. بهر دستور که سرکار موبد و آقا محمد سزا بینند و روا شناسند دو بالا مزدی چشم انباشت و نواختی سپاس انگیز برافزای، و پیش از شخم و شیار و درخت و دیوار در دامن ریز و دام گردن ساز تارگ ها به کار کوشندگی نرم افتد و جان ها به تاب جوشندگی گرم، گزواری شوره زار هسته خیز و نی زار کردن و از مشتی دو گل دیواری بر آوردن شایان بیش ازین بست و گشود و در خورد این مایه گفت و شنود نیست. تاکی آن خاک رست خسته و آن بند سست بسته و آن هسته و نی درهم رسته و گریبان من از چنگ این تلواس رسته آید.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۶۵ - به میرزا احمد صفائی نگاشته
پیر کهن دانای سخن ابوالحسن از کشت و کار کوکنار و دشت و بازار تریاک راز فزایش و بهبودی راند، و ساز بخشایش و سودی نواخت، که گرم کاران رشت و پیله گزاران آن دشت را که با برگ و ساز ابریشم گشایشی از ستاره و سپهر نیاید و فزایش از ماه و مهر، برآنند که توتستان ها را به تیشه بیزاری ریشه شکار آیند و در پیشه کوکنار بازی و تریاک سازی اندیشه گمار. زیرا که آن از ده بالا نیاید و این از بیست پائین نیاید، و خرمن ها گندم و جو سودی نروید و خروارها گاورس و ارزان و جوزغ و روین فزودی نبخشد، رباعی:
امرود و بهی کام فره نفزاید
وز قیسی و انگور گره نگشاید
آنرا که ز کوکنار روید زر و سیم
زی پیشه کیمیاگری نگراید
باری پس از رسید نگارش و دریافت گزارش چاراسبه راه «چادر گله» کن و یک دله جان از تاسه و تلواس هر اندیشه یک ساز. به دستیاری باغکاران و راغ شیاران پارچه زمینی خوش بوم و بر بی دار و درخت، بادگذار آفتاب سپار، از همه کشخوان دست گزین آر و خود کوه نشست و کاه خیز به سرکاری باز ایست، تا کرته در چشم تو نیک و شایان شیار افتد، و ترازوکش و سنجیده هم بند و هموار، سیاه بار و دیگر خاکروبه که کوکنار را شاید را شاید هر چه گویند و باید درافکن و آن مایه تخم که سزاست مر آن پیر جوان دانش و بینای کور بینش را سپار پیمانی آسوده از ننگ فراموشی و زیان شکست بستان که به هنگام در کارد، و کیش آبیاری و پرستاری بیکی چشمزد در پای تنبلی و تن آسائی نماند. با تلخ گوئی و تندخوئی گوش کش و دل گزارش ساز که اگر در این کشت و کار چون دیگر کار و کشت ها بازی گوشی آرد و هنجار تیتال و تر فروشی، کیفر کوب و کند است و باد افراه چوب و بند. از جندق یا «مفازه» مزدوری کهن یا تازه کاردان و کاردزن که در توز تریاک و اندوز این سودش دانش و دستی است زیر سر گیر، و به هنگام خود بازآور و به کار انداز. هم خود سودی خواهی اندوخت و هم برزگرها را دندان شره از این شیره خون آلود خواهد شد.
به خواست خدا از آن پس همه ساله این خاک سرشته و این تخم کشته خواهد گشت. زیرا که اگر دریاها از ابر سیاه کاسه خشکی پذیرد و پشک گاو و گوسپند در کم یابی و پرآبی مشکی گیرد، آن مایه خاشاک و آب خواهند داشت که سی نی زمین و صد پی جوی خوشیده لب و تفسیده روان نپاید. پس از بخش مار و مور و ملخ و زنبور و راسو و موش، آهو و خرگوش و گاو و خر و اسب و استر، دهقان و لشگری بومی و گذری، دزد و مزدور نزدیک و دور، چرنده و پرنده درنده و خزنده، ودیگر برون شد هر چه ماند چید و ریخت، کوفت و بیخت، برد و پخت، داد و خورد، به خوشه و مشت، دامن آکنده دار و به خروار و خرمن بر دوست و دشمن پراکنده ساز، مصرع: ره چنین رو که رهروان رفتند.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۶۹ - به میرزا احمد صفائی نوشته
خدا گواه است امروز داستانی که گریبان من از دست تیمار و چنگ پراکندگی باز تواندکشید، جز داستان دشت تبت و کشت چل زمین و درختستان «توحید» نیست. هزار بارت نگاشته ام و پوست کنده بر تخته گزارش گذاشته که درخت نشانی و هسته فشانی و دیگر کاشتنی ها سواره و پیاده بار آور، و آزاد را گاه فرخ و هنگام پیروز اسپند و نوروز است. بر جای آنکه مژده دهی که سنگ آن نوگیر کنده شد و خاک این تپه پراکنده و بلندی های «جوی یزدان بخش» دوارش برداشته آمد و پستی های «تخته جهود» به بوم و بالای کرته های یونجه به خاک انباشته، دمید از باغ روح کندیم و در زمین های پشت کوه زیر و بالا پراکندیم. روناس زیر میرزاخانی سبز و سرشار است و یونجه های کهن کشت از در سبزی داغ بستان و باغ بهار. نهال های پیرامن تالاب شاخه های کشن دمیده و دمیدهای «تبت» بالائی راست و بلند کشیده، یونجه ها تخته تخته از نو کاشته ایم و دشت ها کرته کرته به سبزی های خوراکی فراهم داشته و نهال های دیرین از رنج سرما رسته اند و هر شاخ نوخیز را که به مرگ از زندگی نزدیکتر بود، برگ های شگرف رسته، چل زمین را از گزها پزها کاست و پزدان ها را بر دست خطر گزها رست. بر هر مرز ساز افزایشی است و هر بند را برگ آرایشی. از هر در آسوده روان باش، و آبادی آن راغ بی بر و باغ بی در را به نویدی به از این ها نگران، چیزها می نگاری و ژاژها می شماری که هزار پای گوش است و مغز گزای هوش، نه از آن دو در نامه نامی است و نه از باغ هنر و جاهای دیگر گزارش و پیامی، زهی شگفتی و باژگونه پوئی که دانی.
من بدین ها خرم و شکفته ام و از آنها درهم و آَشفته، باز همان لائی که جان کاهد نه آن آری که دل خواهد اگر این نگارش ها را گشوده یا دیدم و بر گزارش ها گذشته یا شنیدم لال به خاک درآیم و کور از خاک برآیم از آن دسته که دانی رسته ام و بدین رسته که خود یکی از بستگانی پیوسته، سخت تر زین مخواه سوگندی.
حکایت: پیشینگان بیابانک همه ساله پروار می بستند و به بوی آنکه روزی خورش گردد، چرب آخور پرورش می رفت، و ماهی که به یاسای آن روستا در بند آنست بکشتندی و بی آنکه گربه از خون خوانی جوید یا سگ از خانه استخوانی بوید با خود سپردندی و بی خود بخوردندی. بیچاره پیری تنگ روزی و تنک مایه، گوشت بر روزن بست و از پی سوخت و پخت خر به برزن تافت و هیمه بر کرد و دو اسبه با سرگشت. ابری سخت آویز بر رست، و تگرگی مرگ آویز در ریخت. در تنگی پای خر از جای در شد و به آسیب سنگی خورد درهم شکست. پیر دلتنگ لنگی از هیزم به گردن هشت و لنگ لنگان راه خانه سپردن گرفت. جانوری از راه روزن در تافته دید و میخ از گوشت پرداخته، تیغ بر رگ بسمل یافت، و دو جان گزا دردافزون از گنجائی دل با خوی خشم آلود و چشم خون پالود سر فرا گردون داشت که خدایا خر بارکش را که همی چنگ باید تا بر سنگ نلغزد سم تراشی و جانوری دزد را که سم زیبد تا به دیوار بر نیارد شد چنگ بخشی، نمیدانی و نمی پرس، خواهم هرگز چنین خدائی نکنی، کاش تو پدر بودی و من پسر یا تو کار فرمای و من کارگر تا باز نمایم راست کاری و درست هنجاری کدام است و چاره سازی و کام پردازی را چه نام.
تپه «تبت» تاکنون فرخنده کشتی بود و تل «توحید» فرخ بهشتی، ندانستن و نپرسیدن نه چندان نکوهش و ننگ است. و دارای ان دو نستوده خو سزاوار چوب و سنگ، پس از سرودن ها و راه نمودن ها که گاو فریدون کند و خر فلاطون، گوش بستن و به شوخ چشمی نشستن چرا؟ بیش از اینهم پروای گفت و شنید و در کار آنجا با چون تو گولی تنگ مایه و گیجی سبک سایه چشم به افتاد و امید نماند.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۰۳ - به میرزا محمدعلی خطر نگاشته
روزت خجسته باد و اختر بختت به فرهی پیوسته، گویا فرمان آبشخوردم باز امسال بران در گشته رخت بازگشت کشد و به دستور گذشته روزی چند سرگشته دارد. ندانم در کار تبت و توحید آن مایه کاربند فزایش و آرایش شده که نشان آبادی از بند کاوش و گرفت راه آزادی نماید، یا سردی ها که از بی دردی هاست مایه رنگ زردی خواهد شد. اگر «تخته جهود» را بدان هنجار که نوشتم انباشته و کاشته و جوی و بند گود و بلند افراشته نباشد، کاری که یهود با پیغمبر بی پدر کردند و سوکی که برادرهای یوسف بر آن پیر گم کرده پسر تراشیدند بر تو خواهد ریخت.
سنگ بند پایان «تبت » باید تا راه چشمه بدان روش که خود چیده ام و افراخته ساخته باشد و زمینی که جوی یزدان بخش بر آن همی گذرد تا بوم آب نیم ارش بالا از خاک پرداخته و در سنگ بند انداخته آید.چند کرته از نو یونجه کاشته باشی و هزار درخت گز و هسته و انار و پسته افراشته و همچنین کارهای دیگر که پیرایه کشت و راغ است و سرمایه دشت و باغ اگر سر موئی لنگ افتاده و جوی و کرته از آنچه سزاست فراخ یا تنگ آمده کاری کنم و شماری اندیشم که مرگ را به بهای هستی خریدار آئی و دخمه گور را چون خانه سور ستایشگزار.مردی که در کاری چنین سست فرو ماند و از باری چنان کم کمر دزدد، مصرع: کشتنی سوختنی باشد و گردن زدنی. گاه گوئی در آن پزدان گز افراشته ام و در این انباشته انار کاشته. انار بی پسته شاخ بی بار است و گز بی هسته کاخ بی یار، شعر:
ای ریش سفید مرز تبت
کاندر پی گز دماغ سوزی
سوگند بدان بروت شبرنگ
کان گزها کز تورسته روزی
گر هسته ارش ارش نروید
دور از تو هزار گز بگوزی
دل در کار پسته و هسته بند واندیشه جز انار از کشت و کار هر درختی اگر همه شاخش مرجان و بارش گوهر باشد جسته و رسته دار. بسکه گفتم زبان من فرسود.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۱ - به علی حاجی حسین جهت ساختن باغی به بیابانک نگاشته
ساخت یغما را علی حاجی حسین باغی چه باغ
هشت بستان را گزین هر هفت و فرآذین و زین
آمد ایجادش به دستور عجم در عهد ترک
بر به تاریخ عرب باغ علی حاجی حسین
باغ علی حاجی حسین در یک هزار و دویست و شصت و سه ما هروزه انجام بنیاد باغ است. بسیار دریغ دستم بود، با این مایه خاک پرداختن و دیوار افراختن زمین خستن و جوی بستن، رست شیاری ودرخت کاری، نامی از تو زنده و نشانی پاینده نماند. تخته سنگی سخت و ستوار نرم و هموار در کوهستان روم دره یا پشته های نزدیک «خور» یا کوهسار«تلخ» یا ماهورهای «فرخی» پیدا کن و بده احمد یا خطر این روز ماهه را درشت و خوانا بدان برنگارند و کسی که بر سنگ تراشی اگر همه چونان سنگ ها که در گورستان فرخی راست بر سر مردگان داشته اند دستی دارد، زشت یا زیبا بر کند، و در دیوار باغ از سوی اندرون بر نشان تا سال های دراز از تو یادگاری باشد، و آیندگان دانند در روزگار ماهم که مردی همچنان در پشت پدر است و مردمی در شکم مادر، چون تو جوانمردی خداوند درد بوده که خاک مرده بدین دست زنده کند و شاخی چند زمین گیر را به بازوی پرورش و نیروی پاسداری گردون گراینده.
چنان پندارم تاکنون خاک ها سراپا برداشته شد و دیوارها پای تا سرافراشته. چون دیگر باغ ها و زمین ها شایان شخم و شیار است و در خورد کشت و کار، نخست پیرایه ای که گوش و گردن این دوشیزه را باید و زیبائی این نوخیز پاکیزه را سرمایه فزاید، این است که جوئی گشاده دامان از پایان دیوار بالا برکن و از میانه راستین به دیوار پائین و از آنجا نیز تا جای بیرون شد آب جوی بر ساخته آب را از آن بگذرانی، ولی آب را هنگامی از کران در میان کش که نوبت از آن من یا امیدگاهی آقا و خودت یا آقا باقر باشد. زیان مردم را اگر چه یک چشمزد دیر یا زود جنبش آب یا تر و خشک جوی باشد دوست ندارم. اگر جوی آب بدین هنجار که گفتم در میان نیفتد، همه خوبی های باغ در نهان خواهد ماند و بر کران خواهد زیست. بر این سه جوی سی چهل کرمانی و قصب و خوشچرک و خوش خرما و خوش کلوخ و خشکو و جاننگی و مانند آن توان کاشت، و این گونه درخت ها به هنگام خود یکی دو تومان پانزده هزار ارزش دارد، خوبی های دیگر نیز در آن هست که کنون پیدا نیست، زینهاردر بستن جوی و گردانیدن آب بر روش و منشی که خواستم و دستوری یافتی کوتاهی مکن. زود بساز و به فرخی و فیروزی سرتاسر نهال از همین مایه درخت که نگارش رفت بر نشان که هستی بر باداست و زندگی بی بنیاد، در برابر این رنج و پاداش این شکنج هر خواهش هوش پذیر خود پسند از من کنی، بار خدا را سوگند زود و خوب و بهتر از آن که دلت خواست، بندگی خواهم کرد. خواهشمندم به رسیدن نامه همه کارها بر کران مانده، دامن برزنی، آستین برشکنی، جوئی قشنگ با گل یا سنگ راست بر ساخته آب برانی، و درخت بر نشانی، هر چه در این کار خواهی از احمد بخواه.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۲ - به میرزا احمد صفائی نگاشته
احمد، آنچه برادر مهربانم آقا علی حاجی حسین در ساز و سامان باغ بالا وانگه ساخت و پرداخت جوی میان خواهد بده، و نوشته رسید بستان، توهم در انجام این کار دستیار اوباش که بی درنگ آغاز کند و به انجام برد آن مایه که این باغ سیراب گردد آب از نو باید خرید، سه جوی و یک جوی ندانم. باید تا رسید من که به خواست خدا دو سه ماه افزون نخواهد بود، پای تا سرآکنده دمید و آن خاک سیاه از انبوه نهال های بالیده سرسبز و آقا علی روسفید باشد.
زود از انجام این کار آگهی بخش که دیده در راه است و انگشت شمار اندیش هفته وماه، شش درخت پسته چهار در چهار گوشه و دو در میان این کنار اگر سبز کنی تا نخواهی خشنودی خواهم داشت. ازین گذشته جز درخت خرما در این باغ شاخی بی بر و هر برگش به جای هفتاد سر خر خواهد بود. فراموشی خام است و نافرمانی خنک، اگر کوتاهی خیزد از هر دو در هم خواهم شد، دویم ماه روزه در ری نگارش یافت سنه ۱۲۶۲.
بلند اقبال : بخش سوم
بخش ۳۳ - در زراعت وشرح حال خود
به دهقانی افتدتو را کار اگر
وگر خواهی از کشته خودثمر
بکن سعی تا نگذرد وقت کار
هم ازوقت رو زودتر تخم کار
اگر کشت خواهی کنی سال نو
به تدبیر آن کشت امسال رو
نما زود کاری به قانون خویش
بکن کار از وعده خویش پیش
بکن با رعیت رعایت که او
کند کار را زود وبی گفتگو
ولی مالک ملک کس گرشود
خصوصا به شیراز ما خر شود
ز بس بار وصادر به اومی کشند
دو هفته نرفته است کش می کشند
شود شوشه ای از زر ار خوشه ای
نمی ماند از بهر اوتوشه ای
خصوصا دراستخر وخاصه به شول
که ملک من است وکسان را تیول
یکی می برد آب اورا به جبر
یکی غارتش میکندچون هژبر
ز من مالیاتش طلب می کنند
از این عدل عالم عجب می کنند
بلند اقبال : بخش سوم
بخش ۵۶ - حکایت بر سبیل تمثیل
مرد دهقان ریخت تخمی بر زمین
آب رویش هشت در صبح و پسین
چند روزی چون چنینکرد وگذشت
کشت او روئید وناگه سبز گشت
سبز گشت و خوشه کرد ودانه کرد
شد زیاد وخرمن از هر سو فتاد
خرمنش کوبیده گشت و پاک شد
دانه ها چون دور از خاشاک شد
کرد دهقان پر از او انبارها
اینکه گفتم دیده هر کس بارها
بی سبب نبودکه می گردد چنین
اندر این سری بود پنهان ببین
بر زمینی آب اگر افضل بود
مشکل صاحب زمین پس حل بود
بر زمینی آب اگر باشد سوار
هرچه خواهی زوبروید دربهار
قیمت وقدر زمین از آب شد
مر زمین را آب فتح باب شد
هر زمین را که نبودهیچ آب
نیستش قدر وبها باشدخراب
آمده در هر سری سری قرین
برزگر هم آب جوید با زمین
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۲۲ - ای بنده
ای بنده طول عمر تو خواهنده از خدا
از بنده یک حدیثک موجز توان شنید
فصل زررز است، بدینگاه دست گیر
چندانکه نیمدانک بزر، رز توان خرید
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۸۰ - ارزن کار
شوخ ارزن کار هر دم قد خود ته می کند
بر زمین گر ارزنی را یافت پر مه می کند
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۶۳
سه تا چینّه کا داشتْمه خجیروُ خارکْ
اتّارِهْ کِرْچِکْ بَوِرْدِهْ، اِتّا رِه شالکْ
اتّا بَمونِس وَنگْ بَکَنِهْ بهارِکْ
اوُنهم کَتِهْ پِهْ کَتِهْ زنّه کِتارِکْ
زرتشت : وندیدا
فرگرد سوم بخش یکم
1
ای دادار جهان استومند ! ای اَشون !
کجاست نخستین جایی که زمین در آنجا بیشتر از همه جا شادکام شود .
اهوره مزداپاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
چنین جایی ، انجاست که اَشونی بر آن گام پیش نهد ؛ هیزم پاک در دست ، برسم در دست ، هاون در دست ، شیر پیشکشی در دست ، به درست باوری در کار آیین گزاری و به آوای بلند ، مهر فراخ چراگاه و رام بخشنده ی چراگاههای خوب را نیایش کنان .

2
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کجاست دومین جایی که زمین در آنجا بیشتر از همه جا شادکام شود ؟

3
اهوره مزدا پاسخ داد :
چنین جایی ، آن جاست که اَشونی خانه ای برپای دارد با موبدی در آن ؛ با گله ای گاو ، کد بانویی ، فرزندانی و رمه هایی خوب در آن . خانه ای که در آن ، گله ی گاوان بخوبی پرورده شود ؛ اشونی افزونی گیرد ؛ خوراک ستوران فراوان باشد ؛ سگ خوب پرورش یابد ؛ کدبانو کامیاب شود ؛ فرزندان ببالند ؛ آتش فروزان بماند و هریک از نیایشهای نیک زندگی بخوبی برخوانده شود .

4
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کجاست سومین جایی که زمین در آن جا بیشتر از همه شادکام شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد:
ای سپیتمان زرتشت !
چنین جایی ، انجاست که اشونی هرچه بیشتر گندم و گیاه و درختان میوه بکارد ؛ جایی که چنین کسی زمینهای خشک را ابیاری و زمینهای تر را زه کشی کند .

5
ای دادار جهان استومند ، ای اَشون !
کجاست چهارمین جایی که زمین در آنجا بیشتر از همه جا شادکام شود؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
چنین جایی آنجاست که هر چه بیشتر رمه ها و ستوران را درآن بپرورند .

6
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کجاست پنجمین جایی که زمین در انجا بیشتر از همه جا شادکام شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد:
چنین جایی ، آن جاست که رمه ها و ستوران ، کود فراوان برجای نهند .

بخش دوم
7
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کجاست جایی که در آن زمین به تلخ ترین اندوه دچار شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد:
چنین جایی ، گردنه ی آرزو ر است که بر فراز آن گروههای دیوان از کنام دروج (دوزخ ) به پیش تازند .

8
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کجاست دومین جایی که زمین در آنجا به تلخ ترین اندوه دچار شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد؟
چنین جایی ، انجاست که مردارهای بسیاری از مردمان و سگان را به خاک سپارند .

9
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کجاست سومین جایی که زمین در آنجا به تلخ ترین اندوه دچار شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد؟
چنین جایی ، آن جاست که در آن دخمه های بسیار برپا کنند و مردارهای مردمان را در آنها بینبارند ( دخمه هایی که دیر زمانی برپای می ماند و مردارهای بسیاری ر آنها انباشته می شود وزمین را می آلاید .)

10
ای دادار جهان استومند ! ای اَشون !
کجاست پنجمین جایی که زمین در آنجا به تلخ ترین اندوه دچار شود؟
اهوره مزداپاسخ داد؟
ای سپیتمان زرتشت !
چنین جایی ، آن جاست که زن و فرزندان اَشون مردی را در راهی خشک و گردآلود ، به بندگی برده باشند و آنان شیون برآورند .

بخش سوم
12
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
کیست نخستین کسی که زمین را بیشتر از همه شادکام کند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کسی است که هرچه بیشتر مردارهای مردمان وسگان را از خاک برآورد .

13
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کیست دومین کسی که زمین را بیشتر از همه شادکام کند ؟
اهوره مزداپاسخ داد :
کسی است که دخمه های انباشته از مردار را فرو ریزد .

14
هیچ یک از مردمان نباید خود به تنهایی ، مرده ی را به دخمه برد . هرگاه کسی خود به تنهایی مرده ای را به دخمه برد ، نسو بر او می تازد تا او را از راه بینی و چشم و زبان و آرواره ها و اندام نرینگی یا مادینگی و پشت مرده ، آلوده کند و به پلیدی بیالاید .
این دروج ، این نسو بر او فرو افتد و او را تا بن ناخنها بیالاید واو از آن پس همواره ناپاک ماند .

15
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کجاست جای کسی که خود به تنهایی ، مرده ای را به دخمه برد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
جای چنین کسی ، بی آب و گیاه ترین و تهی ترین و خشک ترین جای این زمین است که رمه ها و گله ها کمتر از آن بگذرند ؛ که آتش ـ پسراهوره مزدا ـ در ان« کمتر برافروخته شود ؛ که دسته های برسم ویژه ی آیین کمتر بدان جا برده شود؛ که مردم اَشون کمتر از آن جا بگذرند .

16
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
چه اندازه دور از آتش ؟
چه اندازه دور از آب؟
چه اندازه دور از دسته های برسم ویژه ی آیین ؟
چه انداازه دور از مردم اشون؟

17
اهوره مزدا پاسخ داد :
سی گام دور از آتش .
سی گام دور از آب .
سه گام دور از دسته های برسم ویژه آیین .
سه گام دور از مردم اَشون .

18
مزدا پرستان باید گرداگرد آنجا چینه ای برآورندد ( چنین جایی را ارمشتگاه یعنی جای شخص ناپاک می خوانند .) و در درون آن ، او را خوراک و جامه دهند : ناگوارترین خوراک و فرسوده ترین جامه ؛ خوراکی ناچیز و تن پوشی اندک مایه .

19
آنگاه او را در آنجا رها کنند که بزید تا روزگار پیری یا فرسودگی یا فرتوتی برسد .

20
هنگامی که به روزگار پیری یا فرسودگی یا فرتوتی رسید ، مزداپرستان باید مردی توانا و زورمند و چیره دست را فرمان دهند تا بر سرکوه ، پوست از تن وی برکشد و سر از تن او برگیرد .آنگاه مردار او را نزد آزمند ترین آفریدگان مردارخوار آهوره مزدا ، نزد غرابان آزمند بیفگند و این سخنان را برخوانند :

21
« مردی در این جاست ، از همه ی اندیشه ها و گفتارها و کردارهای اهریمنی خویش پشیمان شده است . اگر کردار اهریمنی دیگری از او سر زده باشد ، در آیین پتت ویژه ی او بخشوده شده است ؛ اما اگر هیچ کردار اهریمنی دیگری از او سر نزده باشد ، بدین پشیمانی خویش ، جاودانه بخشوده و آمرزیده است »

22
ای دادار جهان استومند! ای اشون !
کیست سومین کسی که زمین را بیشتر از همه شادکام کند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کسی است که هر چه بیشتر لانه های آفریدگان اهریمن را بینبارد .

23
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کیست چهارمین کسی که بیشتر از همه زمین را شادکام کند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کسی است که هرچه بیشتر گندم و گیاه و درختان میوه بکارد ؛ کسی است که زمینهای خشک را آبیاری و زمین های تر را زه کشی کند .

24
زمینی که دیر زمانی کشت نشده بماند و بذری برآن نیفشانند ، ناشادکام است و برزیگری را آرزو کند ؛ همچون دوشیزه ای خوش اندام که دیر زمانی بی فرزند مانده باشد و شوهری خوب آرزو کند .

25
ای سپیتمان زرتشت !
کسی که زمین را با دست چپ و دست راست ، با دست راست و دست چپ کشت کند ، زمین بدو فراوانر بخشد ؛ همچون دوشیزه ی تازه به خانه شوی رفته که در بستر خویش ، شوهر را فرزندانی بزاید ، زمین نیز میوه های فراوان ببار آورد .

26
ای سپیتمان زرتشت !
کسی که زمین را با دست چپ و دست راست ، با دست راست و دست چپ کشت کند ، زمین بدو چنین گوید :

27
ای مرد ای آنکه مرا با دست چپ و دست راست ،با دست راست و دست چپ کشت کردی !
مردم همیشه بدین جا درآیند و خواستار نان شوند . در این جا من همواره بار آورم و همه گونه خوراک و گندم فراوان بهره تو شود ( نخستین بار دانه های خوراکی را برای تو می آورم . هنگامی که چیز خوبی بروید ، نخستین بار برای تو می روید .)

28
ای سپیتمان زرتشت !
کسی که زمین را با دست چپ و دست راست ، بادست راست و دست چپ کشت نکند ، زمین بدو چنین گوید :

29
ای مرد ! ای آنکه مرا با دست چپ و دست راست ، با دست راست و دست چپ کشت نکردی !
همواره بر در بیگانگان و در میان خواستاران نان بایستی ؛ همواره در آنجا چشم به راه مانی تا تو را ازدر برانند ( آنان چیزهای خوب به خود بر می دارند و چیزهای بد را برای تو می فرستند )
چنین است پاسخی که توانگران به تو دهند .

30
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کدام است خوراکی که دین مزدا را سیر کند ؟( کدام است کارهای نیکی که دین مزدا را روایی بخشد وآن را چون خوراکی بپرورد ؟)
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
کشت گندم است دیگر باره و دیگر باره .

31
کسی که غلّه بکارد ، اَشه می کارد . او دین مزدا را برتر و برتر می رویاند ؛ او دین مزدا را چندان نیرومند می کند که با صد نیایش توان کرد .

32
هنگامی که جو ببا رآید ، دیوان از جا بر می جهند .
هنگامی که گندم فراوان بروید ، دل دیوان از هراس می لرزد .
هنگامی که گندم آرد شود ، دیوان ناله برمی آورند .
هنگامی که گندم خرمن شود ، دیوان نابود می شوند .
در خانه ای که گندم اینچنین به ببار آید ، دیوان بیش نمی پایند .
از خانه ای که گندم اینچنین ببار آید ، دیوان دور رانده می شوند .
هنگامی که در خانه ای انباری از گندم باشد ، چنان است که آهن سرخ گدازان در گلو گاه دیوان به گردش آید .

33
بشود که موبد این منثره ورجاوند را به مردمان بیاموزد :
« هیچ کس بی خوراک ، توان آن ندارد که به آیین اشه رفتار کند ؛ توان آن ندارد که برزیگری کند ؛ توان آن ندارد ه فرزندانی پدید آورد »
هریک از آفریدگت جهان استومند با خوردن زنده ماند و از نخوردن بمیرد .

34
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کیست پنجمین کسی که زمین را بیشتر از همه شادکام کند ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای سپیتمان زرتشت !
کسی است که زمین را بخوبی کشت کند و آن را به اشونی بسپارد .

35
ای سپیتمان زرتشت !
کسی که زمین را کشت کند و آن را به مهربانب و پرهیزگاری ، به اشونی نسپارد ، سپندارمذ او را در تاریکی زمین ، در جهان اندوه و پریشانی ، در سرزمین شور بختی و تباهی ، در کنام دروج ( دوزخ ) فرا افگند .

بخش چهارم
36
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که مردار مردمان یا سگان را به خاک سپارد و تا شش ماه از خاک برنیاورد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پانصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هزار تازیانه باسرو شو ـ چرن .

37
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که مردار مردمان یا سگان را به خاک سپارد و تا یک سال از خاک برنیاورد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هزار ازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هزار تازیانه باسرو شو ـ چرن .

38
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که مردار مردمان یا سگان را به خاک سپارد و تا دو سال از خاک برنیاورد ، پاد افره گناهش چیست و تاوان گاهکاری او کدام است و چگونه می تواند خود را از آلودگی بدان گناه پاک کند ؟

39
اهوره مزدا پاسخ داد :
چنین گناهی را هیچ پاد افره و تاوانی نیست . چنین گناهکاری را هیچ چاره ای نتوان اندیشید . این داد شکنی است و هیچ پاد افره و تاوانی ، گاه آن را پاک نتواند کرد .

40
در چه هنگام چنین است ؟
هنگامی چنین است که گناهکار ، آموزگار دین مزدا یادین آگاه باشد (موبد یا دستور باشد )
هر گاه گناهکار آموزگار دین مزدا یا دین آگاه نباشد و به گناه خویش خستو شود و پیمان بندد که دیگر هرگز چنین کردار اروایی از او سر نزند ، مزدا گناهش را می بخشاید .

41
ای سپیتمان زرتشت !
براستی دین مزدا کسی را که به این دین درآید ، از بندهای گناهانش رهایی می بخشد .
دین مزدا گناه نادرستکاری را می بخشاید .( او می داند که دزدی نارواست ؛ اما می پندارد که ربودن دارایی توانگر و بخشیدن آن به بینوایان کرداری اشونانه است)
دین مزدا گناه کشتن یکی از اشونان را می بخشاید (د او می داند که کشتن کرگ ارزان رواست ؛ اما نمی داند که چنین کاری را نمی توان بی فرمان داور کرد )
دین مزدا گناه خاک سپاری مردار را می بخشاید ( او می داند که خاک سپاری مردار نارواست ؛اما می پندارد که اگر او چنین کند تا سگان یا روباهان نتواند آن مرد را برگیرند و به آتش یا آب درافگنند ، او کردار اشونانه داشته است .)
دین مزدا گناه کردارهایی را که هیچ تاوانی برای آنها نیست ، می بخشاید .
دین مزدا پاد افره ی سنگین ترین گناه را می بخشاید .
دین مزدا هر گناهی را که مردمان می توانند به آن دست بیالایند ، می بخشاید .

42
ای سپیتمان زرتشت !
دین مزدا اشون را از هرگونه اندیشه و گفتار و کردار بد پاک می کند ؛ همچون بادی پرتوان و شتابان که دشت را
ای سپیتمان زرتشت !
بشود که از این پس ، همه ی کردارهای تو نیک باشد . دین مزدا گناه ترا تاوانی گران داده است .


امام سجاد علیه‌السلام : با ترجمه حسین انصاریان
دعای 19 ) دعا به وقت درخواست باران
وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ ، عَلَيْهِ السَّلَامُ عِنْدَ الاِسْتِسْقَاءِ بَعْدَ الْجَدْبِ
﴿1﴾ اللَّهُمَّ اسْقِنَا الْغَيْثَ ، وَ انْشُرْ عَلَيْنَا رَحْمَتَكَ بِغَيْثِكَ الْمُغْدِقِ مِنَ السَّحَابِ الْمُنْسَاقِ لِنَبَاتِ أَرْضِكَ الْمُونِقِ فِي جَمِيعِ الْافَاقِ .
﴿2﴾ وَ امْنُنْ عَلَى عِبَادِكَ بِإِينَاعِ الَّثمَرَةِ ، وَ أَحْيِ بِلَادَكَ بِبُلُوغِ الزَّهَرَةِ ، وَ أَشْهِدْ مَلَائِكَتَكَ الْكِرَامَ السَّفَرَةَ بِسَقْيٍ مِنْكَ نَافِعٍ ، دَائِمٍ غُزْرُهُ ، وَاسِعٍ دِرَرُهُ ، وَابِلٍ سَرِيعٍ عَاجِلٍ .
﴿3﴾ تُحْيِي بِهِ مَا قَدْ مَاتَ ، وَ تَرُدُّ بِهِ مَا قَدْ فَاتَ وَ تُخْرِجُ بِهِ مَا هُوَ آتٍ ، وَ تُوَسِّعُ بِهِ فِي الْأَقْوَاتِ ، سَحَاباً مُتَرَاكِماً هَنِيئاً مَرِيئاً طَبَقاً مُجَلْجَلًا ، غَيْرَ مُلِثٍّ وَدْقُهُ ، وَ لَا خُلَّبٍ بَرْقُهُ .
﴿4﴾ اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَيْثاً مُغِيثاً مَرِيعاً مُمْرِعاً عَرِيضاً وَاسِعاً غَزِيراً ، تَرُدُّ بِهِ النَّهِيضَ ، وَ تَجْبُرُ بِهِ الْمَهِيضَ
﴿5﴾ اللَّهُمَّ اسْقِنَا سَقْياً تُسِيلُ مِنْهُ الظِّرَابَ ، وَ تَمْلَأُ مِنْهُ الْجِبَابَ ، وَ تُفَجِّرُ بِهِ الْأَنْهَارَ ، وَ تُنْبِتُ بِهِ الْأَشْجَارَ ، وَ تُرْخِصُ بِهِ الْأَسْعَارَ فِي جَمِيعِ الْأَمْصَارِ ، وَ تَنْعَشُ بِهِ الْبَهَائِمَ وَ الْخَلْقَ ، وَ تُكْمِلُ لَنَا بِهِ طَيِّبَاتِ الرِّزْقِ ، و تُنْبِتُ لَنَا بِهِ الزَّرْعَ وَ تُدِرُّ بِهِ الضَّرْعَ وَ تَزِيدُنَا بِهِ قُوَّةً إِلَي قُوَّتِنَا .
﴿6﴾ اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْ ظِلَّهُ عَلَيْنَا سَمُوماً ، وَ لَا تَجْعَلْ بَرْدَهُ عَلَيْنَا حُسُوماً ، وَ لَا تَجْعَلْ صَوْبَهُ عَلَيْنَا رُجُوماً ، وَ لَا تَجْعَلْ مَاءَهُ عَلَيْنَا أُجَاجاً .
﴿7﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ ارْزُقْنَا مِنْ بَرَكَاتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ، إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ .