عبارات مورد جستجو در ۱۰۰۸ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۶۵ - وله ایضا
صدر کبیر عالم عادل ضیاء دین
ای آنکه کار تو همه جود و سخا بود
تا آب خامۀ تو خورد بوستان ملک
لابد نبات او همه نصرت کیا بود
پیش نسیم خلق تو گر مشک دم زند
گر خود به طیبتی زند آن خود خطا بود
گر روشنی گرفت ز تو کار مملکت
روشن بود بلی چو مدبّر ضیا بود
آنجا که تو چو صبح کشی تیغ انتقام
جان آن برد که هم تک باد صبا بود
لطف و حیا ترا ز همه چیز بهترست
پیرایۀ بزرگی لطف و حیا بود
پوشیده نیست بر تو که کار معاملت
جزوی ز حضرت تو و کلّی ما بود
چون اعتماد من همه بر لطف شاملست
گر حاجتم روا بود، از تو روا بود
عمری در انتظار جگر خون همی کنم
تا حاصل آن بود که چو وقت ادا بود
گویند چاردانگ و دو دانگ این چه ماجراست؟
پیدا بود که طاقت اینها کرا بود
زنهار راه هیچ تقاضد به خود مده
خاصه چو آگهی تو که شاعر گدا بود
آنکس که در هنر چو عنانست پیش رو
چون پاردم رها مکنش کز قفا بود
با دیگران مرا چو به یک سلک در کشند
فضل من و تفضل تو پس کجا بود؟
عمرت دراز باد و جهانت بکام باد
لطفی بکن بر آنکه به دستش دعا بود
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۸۱ - وله ایضا
امام ملّت و مفتیّ مشرق و مغرب
بیان کند که شریعت چه حکم فرماید
در آنکه شخصی از بهر دعوی شرعی
خود و غریمی در مجلس قضا آید
بدست ظلم و تطاول یکی زنا اهلان
غریم او را از وی به قهر بر باید
چو این تظلّم بر شاه شرع عرض کند
ز روی ضبط شریعت برو نبخشاید
بخواند او را واو با کمال ناجنسی
عدول از نهج اعتراف ننماید
چو معترف شود و ملتزم که با آن شخص
بر آنچه حکم شریعت بود نیفزاید
دو ماه بگذرد، این مدعّی بیچاره
ز گفتگوی و تقاضا زبان بفرساید
فزون ازین نبود حاصل تقاضاهاش
که او بچرب زبانی سرش بینداید
نه راز سینۀ او کس بگوش راه دهد
نه کار بستۀ او هیچ خلق بگشاید
گه اضطراب کند، گه به عجز تن بنهد
گهی خموش بود، گاه ژاژ میخاید
خدایگان شریعت چو حال می داند
اگر ز نصرت مظلوم تن زند شاید؟
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۸۳
دو چیز من بدعا خواستم همی ز خدای
کمیّ عمر عدو و فزونی زر تو
یکی بدان که توانگر شوم ز نعمت تو
یکی بدان که شود بیش رتبتم بر تو
خدای هر دو به اقبال تو میسّر کرد
چنان که بود مراد و هوای چاکر تو
اگر چه حال دعا گو تفاوتی بنکرد
از آنچه بود مکن کم سعادت سر تو
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۹۸ - وله ایضا
پناه زمرۀ دانش شکوه اهل هنر
که هست جان معانی به لفظ تو زنده
گر آیدش ز نهیب تو سنگ در دندان
شود کواکب پروین ز هم پراگنده
فضای دهر شود همچو گریه گوهر بار
کجا سخای تو دندان نمود چون خنده
سپهر، کورا بر زیر پای دندانست
کند همیشه ازین در تراش چون رنده
ز لفظ پاک تو بی حشوتر سخن نبود
وگر چه هست به انواع نکته آگنده
چو صبح خنده زنان جان بداد گل ز طرب
خرد به لطف تو گل را چو کرد ماننده
گناه بخشا! کی میشود زوال پذیر؟
تغیّری که پذیرفت رای فرخنده
مدار عاطفت خود درغ از آن که بود
ز آستان تو بر پای نهمتش کنده
فلک به ابروی عیشش گره در آورده
جهان بدست جفایش ز بیخ برکنده
بدان سبب که ترا دید سرگران چو دوات
ز غصّه همچو قلم می رود سرافکنده
نظر بدین سخنان چو آب روشن دار
نگه مکن به سر و ریش و جامة ژنده
بدان خدای که دست دهنده داد ترا
چنان که داد رهی را زبان خواهنده
که از عتاب عنان سوی عفو فرمایی
کنون که رفت ز اندازه مالش بنده
ظهیرالدین فاریابی : قصاید
شمارهٔ ۱۴
شاها اساس ملک به تو استوار باد
عمر تو همچو دور فلک پایدار باد
هر آرزو که در دل اندیشه بگذرد
همچون عروس ملک تورا در کنار باد
هر گل که راحتی به دل آرد نسیم او
درچشم دشمن تو ز نکبت چو خار باد
گر در ممالک تو پریشانیی بود
در زلف لعبتان خطا وتتار باد
در عهد تو بنفشه حزین است بیش نه
درویش اگر ز جود تو باشد چنار باد
صیت تو تا بسیط زمین زیر پی کند
برابلق زمانه به سرعت سوار باد
نازلترین منازل قدر تو تخت شد
عالی ترین مناصب خصم تو دار باد
وانکس که جز به یاد تو سازد نشاط می
جانش همیشه خسته تیر خمار باد
آن اژدها که در دم او گم شود جحیم
پیش زبان تیغ تو در زینهار باد
بحری کزو مجرّه خلیج است فی المثل
در باغ دولت تو یکی جویبار باد
بازی که بر سر علمت دارد آشیان
همواره کرکسان سپهرش شکار باد
بر مرکز مراد تو کان قطب دولت است
تا حشر دایرات فلک را مدار باد
وز نعل مرکب تو که خورشید نصرت است
در گوش آسمان به شرف گوشوار باد
گردون تیز حمله که تندی ازو برند
در پیش قهر تو چو زمین بردبار باد
وقتی که جنبش سپه فتنه ای بود
حفظ تو پیش دولت و ملت حصار باد
جایی که جلوه گاه عروس ظفر بود
بر فرض خصم گوهر تیغت نثار باد
در مغز فتنه خنجر چون گندنات را
تا نخ صور خاصیت کو کنار باد
دارالممالکت که مقر سعادت است
از خرمی همیشه چو دارالقرار باد
از دفتر اسامی و القاب بندگانت
اول ورق سپهر و دوم روزگار باد
تا هفت چرخ بر سر این چار عنصر است
حفظت همیشه بر سر این هفت و چار باد
ظهیرالدین فاریابی : قطعات
شمارهٔ ۲۶
ای شبت پر قدرتر از روز عید
روز عیدت فرخ و فرخنده باد
وی زمین درگهت چون آسمان
آسمانت زیر پی افکنده باد
سرورا شاها خداوندا لبت
سال و ماه و روز و شب پر خنده باد
فر یزدان گشته ای ای شهریار
فر یزدان بر سرت پاینده باد
جان عالم چون تویی بی هیچ شک
جان عالم تا قیامت زنده باد
سایه میمون و فرخ طلعتت
بر سر جمله جهان پاینده باد
عبدالقادر گیلانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴ - دل زنگار خورده
نامه ای دارم از شب سیه تاریک رنگ
با وجود از تو نیم نومید یارب هیچ رنگ
از سیه روئی محشر یادم آمد نیمه شب
روی زرد خویش را کردم به اشک سرخ رنگ
یک نظر سوی مس قلب پلیدی کار من
تا نماند در دل زنگار خورده هیچ رنگ
یا رب این بار امانت بس گران است چون کنم
مرکبم از حد فزون بیطاقت و زار است و لنگ
ای مسلمانان بدین کردار گر آیم پدید
بت پرستان از مسلمانان همی دارند ننگ
گرخدا گوید چه آوردی برای ما ز خاک
روی گردآلود خود بنمایم اندر گور تنگ
صلح کن یارب به من آندم که در خاکم کنند
با گدای عاجزی سلطان کجا کرده است جنگ
رحمتت باغیست پر نعمت منم طوّاف او
از چنان باغی تهی بیرون نخواهم برد چنگ
کوری آنها که نومیدم کنند از رحمتت
بر من بیچاره رحمت کن خدایا بی درنگ
ای خدا از لطف خود کن تو سپرداری مرا
زانکه نیکان مر بدان را میزنند تیر خدنگ
محیی چون در مو سفیدی دید گفت آه و دریغ
نامه ای دارم سیه تر از شب تاریک رنگ
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۷
ز مو ضعیف‌ترم از غم میان کسی
به هیچ قانعم از حسرت دهان کسی
خدای را مددی، تا کی از شکنجه هجر
چو شمع، تاب خورد مغز استخوان کسی
سرم به سجده گردون فرو نمی‌آید
رخ نیاز من و خاک آستان کسی
حدیث مهر تو آید چو بر زبان، چه عجب
اگر چو شمع جهد آتش از زبان کسی
نظر به غنچه کنی با تهی دلی، چه کند
چو گر لاله نشود داغ، مهربان کسی؟
نه خار غنچه به دستم، نه داغ لاله به دل
نشد که برخورم از باغ و بوستان کسی
زهی ستاره قدسی، که دوش دیده ازو
هزار لطف که نگذشته در گمان کسی
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳
یا رب که فسانه مختصر کن ما را
خواب مستی ز سر به در کن ما را
ای پاکی مرد بی نگاه تو محال
صد خرده بگیر و یک نظر کن ما را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۵
ای فیض ازل با نفست دوشادوش
از غیب، تمنای دلت کرده سروش
ما را ز دعا مکن فراموش که هست
بر صوت دعای تو اجابت را گوش
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه ی سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود به خود راهم ده
الهی یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی،اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزز به تاج کبریایی، به تو رسد مُلک خدایی.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۳
الهی ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مومنان را گواهی، چه عزیز است آنکس که تو خواهی.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۴
الهی ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد، ای اول بی هدایت و ای آخر بی نهایت ای ظاهر بی صورت وای –باطن بی سیرت، ای حی بی ذلت ای مُعطی بی فطرت و ای بخشندهٔ بی منت، ای دانندهٔ راز ها، ای شنونده آواز ها، ای بینندهٔ نمازها، ای شناسندهٔ نامها، ای رسانندهٔ گامها، ای مُبّرا از عوایق، ای مطلع برحقایق، ای مهربان بر خلایق عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیب های ما مگیر که تو قوی و ماحقیر، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۵
الهی ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید تو است و ای ار گذاری که جان بندگان در صدف تقدیر تواست، ای قهاری که کس را بتو حیلت نیست، ای جباری که گردنکشان را با تو روی مقاومت نیست، ای حکیمی که روندگان تو را از بلای تو گریز نیست، ای کریمی که بندگان را غِیر از تو دست آویز نیست، نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۹
الهی خود را از همه به تو وابستم، اگر بداری ترا پرستم و اگر نداری، خودپرستم نومید مساز، بگیر دستم.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۰
الهی ای دور نظر و ای نیکو حضر و ای نیکو کار نیک منظر، ای دلیل هر برگشته، و ای راهنمای هر سرگشته،ای چاره ساز هر بیچاره و ای آرندهٔ هر آواره، ای جامع هر پراکنده و ای رافع هر افتاده دست ما گیر ای بخشنده بخشاینده.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۷
الهی هر چه بی طلب به ما دادی، به سزاواری ما تباه مکن، و هر چه به جای ناکرد از نیکی به عیب ما از ما بریده مکن و هر چه سزای ما ساختی به نابسزایی ما جدا مکن.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۸
الهی آنچه ما خود کشتیم به بر میار و آنچه تو ما را کشتی آفت ما از آن باز دار.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۳۴
الهی ای مهربان فریاد رس، عزیز آن کس که او با تو یک نفس، نفسی که آنرا حجاب ناید از پس.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۵۸
الهی تو ما را برگرفتی و کسی نگفت که بر دار، اکنون که بر گرفتی وا مگذار و در سایهٔ لطف و عنایت خود میدار.