عبارات مورد جستجو در ۲۳۹۴ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱
مرکب از بهر راحتی باشد
بنده از اسب خویش در رنجست
گوشت قطعا بر استخوانش نیست
راست خواهی چو اسب شطرنجست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۳۲
ماه را دید مرغ شب پره گفت
شاهدت روی و دلپذیرت خوست
وینکه خلق آفتاب خوانندش
راست خواهی به چشم من نه نکوست
گفت خاموش کن که من نکنم
دشمنی با وی از برای تو دوست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۰
طمع خام که سودی بکنم
سود، سرمایه به یک بار ببرد
خر دعا کرد که بارش ببرند
سیل بگرفت و خر و بار ببرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۱
شد غلامی به جوی کاب آرد
آب جوی آمد و غلام ببرد
دام هر بار ماهی آوردی
ماهی این بار رفت و دام ببرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۸۵
تا سگان را وجود پیدا نیست
مشفق و مهربان یکدگرند
لقمه‌ای در میانشان انداز
که تهیگاه یکدگر بدرند
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۵
امیر ما عسل از دست خلق می‌نخورد
که زهر در قدح انگبین تواند بود
عجب که در عسل از زهر می‌کند پرهیز
حذر نمی‌کند از تیر آه زهرآلود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۴
روز قالی فشاندنست امروز
تا غبار از میان ما برود
چون مگس در سرای گرد آمد
خوان نباید نهاد تا برود
هر که ناخوانده آید از در قوم
نیک باشد که ناشتا برود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۵
عنکبوت ضعیف نتواند
که رود چون درندگان به شکار
رزق او را پری و بالی داد
تا به دامش دراوفتد ناچار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۰
هر که مشهور شد به بی‌ادبی
دگر از وی امید خیر مدار
آب کز سرگذشت در جیحون
چه بدستی، چه نیزه‌ای، چه هزار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۵
مگسی گفت عنکبوتی را
کاین چه ساقست و ساعد باریک
گفت اگر در کمند من افتی
پیش چشمت جهان کنم تاریک
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۶۵
طبیب و تجربت سودی ندارد
چو خواهد رفت جان از جسم مردم
خر مرده نخواهد خاست بر پا
اگر گوشش بگیری خواجه ور دم
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۶۶
مردکی غرقه بود در جیحون
در سمرقند بود پندارم
بانگ می‌کرد و زار می‌نالید
که دریغا کلاه و دستارم
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۳
بس دست دعا بر آسمان بود
تا پای برآمدت به سنگی
ای گرگ نگفتمت که روزی
ناگه به سر افتدت پلنگی
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۴
نظر کن درین موی باریک سر
که باریک بینند اهل نظر
چو تنهاست از رشته‌ای کمترست
چو پر شد ز زنجیر محکمترست
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۲۹
خری از روستائیی بگریخت
جل بیفکند و پاردم بگسیخت
در بیابان چو گور خر می‌تاخت
بانگ می‌کرد و جفته می‌انداخت
که به جان آمده ز محنت و بند
داغ و بیطار و بار و پشماگند
شادمانا و خرما که منم
که ازین پس به کام خویشتنم
روستایی چو خر برفت از دست
گفت ای نابکار صبرم هست
پس بخواهی به وقت جو گفتن
که خری بد ز پایگه رفتن
به مزاحت نگفتم این گفتار
هزل بگذار و جد ازو بردار
همچنین مرد جاهل سرمست
روز درماندگی بخاید دست
ندهند آنچه قیمتش ندهی
نشود کاسهٔ پر ز دیگ تهی
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۳۰
حرص فرزند آدم نادان
مثل مورچست در میدان
این یکی مرده زیر پای دواب
آن یکی دانه می‌برد به شتاب
مولوی : مستدرکات
تکه ۲
قصابی سوی گولی گوشت انداخت
چو دیدش زفت گوشت گاو پنداشت
یکی ران دگر سوی وی افکند
بگفتا گاو مرده‌ست این زهی گند
خدا بخشید آنچ اسباب کامست
تو گفتی چیست این؟ خود داد عامست
کنون شد عام کان با تو بپیوست
نجس شد چونک در کردی درو دست
نسازد گول را بخل و سخاوت
که گردد هر دوش مایهٔ عداوت
گریز از گول اندر سور و ماتم
چو عیسی ای پدر والله اعلم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹ - در محمدت صاحب ناصرالدین
قدر می‌خواست تا کار دو عالم
به یکبار از پی سلطان کند راست
چو او اندیشهٔ برخاستن کرد
قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۴ - در حبس مجدالدین ابوالحسن عمرانی
آن شد که جهان لاف همی زد که من آنم
کز بوالحسنم راتبه هر روز سه مردست
زان روز که قصد فلک از غصهٔ رتبت
در گوشهٔ حبسش گرو حادثه کردست
بالله به نان و نمک او که جهان نیز
جز خون جگر یک شکم سیر نخوردست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۹ - ناصرالدین طاهر را درد دندان عارض گشته انوری این قطعه هنگام عیادت او گفته و در هر بیت‌التزام لفظ دندان نموده است
ای به دندان دولت آمده خوش
درد دندانت هیچ بهتر هست
دارد از غصه آسمان دندان
بر که بر نفس همتت پیوست
زانکه هرگز به هیچ دندان مزد
بر سر خوان آسمان ننشست
تیز دندانی حرارت می
درد دندانت چون به خیره بخست
باز بنمود آسمان دندان
تا الم باز پس کشیدی دست
سر دندان سپید کرد قضا
گفتش ای جور خوی عشوه‌پرست
آب دندان حریفی آوردی
کوش تا رایگان توانی جست
از چنین صید برمکش دندان
مرغ چربست و آشیانی پست
من نگویم که جامه در دندان
زانتقامش به جان بخواهی رست
خیز و دندان‌کنان به خدمت شو
آسمان دیرتر میان دربست
گفت هم عشوه پشت دست بزد
دو سه دندان آسمان بشکست