عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۰
این ابر چراست روز وشب چشم تو تر
وی فاخته زار چند نالی به سحر
ای لاله چرا جامه دریدی در بر
از یار جدایید چو مسعود مگر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۱
از سنگم یا ز چیستم جان پدر
خود داند کس که کیستم جان پدر
تو مردی و من بزیستم جان پدر
بر مرگ تو خون گریستم جان پدر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۶
عشقت کشتم که غم درودم شب و روز
جان کاستم و رنج فزودم شب و روز
دل را به هوا بیازمودم شب و روز
بی دل بودم که بی تو بودم شب و روز
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۷
معشوقه دلم به آتش انباشت چو شمع
بر رویم زرد گل بسی کاشت چو شمع
او خفت و مراز دور بگذاشت چو شمع
تا روز به یک سوختنم داشت چو شمع
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۷
آن دل که نخواستت چه نامست آن دل
نه از در پرسش و سلامست آن دل
دیوانه و ابله تمامست آن دل
بیزارم از آن دل و کدامست آن دل
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۶
غمهای تو از راندن خونها کارم
خود نیست چرا راندن خونها کارم
در دیده من از مرگ تو خونها دارم
بر مرگ تو با به مرگ خونها بارم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۶
جان هر ساعت ز کار زاری دهدم
هر روز زمانه بیش کاری دهدم
از بخت گلی خواهم و خاری دهدم
باشد روزی که روزگاری دهدم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۸
تا کی غم یار و درد فرزند کشم
بیمار فراق خویش و پیوند کشم
تا چشم گشاده ام همی بند کشم
ای چرخ فلک محنت تو چند کشم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۴
همچون قلمم ز بیخ کندی به ستم
کردیم نوان و لاغر و زرد و دژم
وانگاه فرو بردیم ای شهره صنم
در آب سیاه و گل تیره چو قلم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۹
شب زار به جای بستر آتش ریزم
چون خاکستر به روز از آتش خیزم
هر گه که کند عشق تو آتش تیزم
از درد چو شمع بر سر آتش بیزم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۵
صالح دل اگر به جای جامه بدرم
شاید که همی خون شود از غم جگرم
در دیده من از مرگ تو خونها دارم
بر مرگ تو تا به مرگ خونها بخورم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۷
گنجی که ز پیش آن بجستند منم
کوهی که به غم فرو شکستند منم
پیلی که به زخمیش بخستند منم
شیری که به بازیش ببستند منم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۸
نه از همه خلق حق گزاری دارم
نه نیز به حبس غمگساری دارم
از آهن بر دو پای ماری دارم
ناخوش عمری و روزگاری دارم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۹
گر حور بود بدان که نازش نکشم
کوته کنم این قصه درازش نکشم
آن کز من باز شد فرازش نکشم
وآن کو ماند فراز بازش نکشم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۰
از آتش دل همیشه اندر تابم
وز اشک دو دیده غرقه اندر آبم
در آتش و آب خواب شب کی یابم
ترسم چو چراغ مرگ باشد خوابم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۵
شب ز انده تو همی نیاید خوابم
بر جامه ز غم چو گوی در طبطابم
من گاه در آتش و گه اندر آبم
سنگم که به من هر چه رسد در یابم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۱
لرزان ز بلا چو برگ داند یارم
وآنگاه همی به برگ خواند کارم
اشگی که همه تگرگ راند بارم
عمری که همی به مرگ ماند دارم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۲
تا روز همه شب از هوس بیدارم
تا شب همه روز در غم و تیمارم
یارب تو نکو کن که تبه شد کارم
دانم که کنی اگر چه بد کردارم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۴
امروز در این حبس من آن ممتحنم
کز خواری کس گوش ندارد سخنم
در چندین سنگها در این که که منم
از بی سنگی گوز به دندان شکنم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۷
گفتی خبرت کنم کسی بفرستم
با دل گفتم ز انده دل رستم
من دل همه بر وعده خوبت بستم
شادم کن اگر سزای شادی هستم