عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۹
رفتم چو نبود بیش از این جای مقام
هرچند به نزدیک تو بودم آرام
کس را به جهان مباد ای سیم‌اندام
رفتن نه به اختیار و بودن نه به کام
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۲
هر مرحله‌ای که رخت برداشته‌ام
از خون جگر مرحله تر داشته‌ام
از تو خبر وصل مبادم هرگز
گر بی‌تو ز خویشتن خبر داشته‌ام
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۵
من غره به گفتار محال تو شدم
زان روی سزای گوشمال تو شدم
وین طرفه که آزمود صد بار ترا
هم باز به عشوه در جوال تو شدم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۶
دی کرد وداع بر جناح سفرم
تا دست فراق کرد زیر و زبرم
او می‌شد و جان نعره همی زد ز پی‌اش
آهسته ترک تاز که من بر اثرم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۰
چون روی ندارم که به رویت نگرم
باری به سر کوی تو بر می‌گذرم
در دیده کشم ز آرزوی رخ تو
گردی که زکوی تو به دامن سپرم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۱
ای دل ز فلک چرا نیوشی آزرم
هم با دم سرد ساز و با گریهٔ گرم
دلبر ز تو وز ناله کجا گردد نرم
آن را که هزار دیده باشد بی‌شرم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۷
ای دل ز وصال تو نشانی دارم
وی جان ز فراق تو امانی دارم
بیچاره تنم همه جهان داشت به تو
واکنون به هزار حیله جانی دارم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۸
من با تو که عشق جاودانی دارم
یک مهر و هزار مهربانی دارم
با من صنما چو زندگانی نکنی
من بی‌تو بگو چه زندگانی دارم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۹
نام تو نویسم ار قلم بردارم
کوی تو گذارم چو قدم بردارم
جز روی تو را نبینم ای جان جهان
در عمر خود ار دیده ز هم بردارم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۰
در کار تو هر روز گرفتارترم
غمهای ترا به جان خریدارترم
هر روز به چشم من نکو روی‌تری
هرچند که بیش بینمت زارترم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۳
بینم دل خویش گر دهانت اندیشم
یابم تن خویش گر میانت اندیشم
یادم ناید ز سر به جان و سر تو
الا که ز خاک آستانت اندیشم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۴
خوار و خجلم خوار و خجل باد دلم
آسیمه‌سر و پای به گل باد دلم
در دست غمم اسیری از دست دلست
چونان که منم، اسیر دل باد دلم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۵
بر چرخ رسید از تو دم سرد دلم
بر دامن غم فشاندهٔ گرد دلم
خون دلم از دیده بپالود دلم
دردا دل فارغ تو از درد دلم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۷
پر شد ز شراب عشق جانا جامم
چون زلف تو برهم زده گشت ایامم
در عشق تو این بود مراد و کامم
کز جملهٔ بندگان نویسی نامم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۹
ای دل چو به غمهای جهان درمانم
از دیده سرشکهای خونین رانم
خود را چه دهم عشوه یقین می‌دانم
کاندر سر دل شود به آخر جانم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۰
شبها چو ز روز وصل او یاد کنم
تا روز هزار گونه فریاد کنم
ترسم که شب اجل امانم ندهد
تا باز به روز وصل دل شاد کنم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۹
باغیست چو نوبهار از رنگ خزان
عیشی که به عمرها توان گفت از آن
یاران همه انگشت زنان گرد رزان
من در غم تو نشسته انگشت‌گزان
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۲
ای ساخته گشته از تو کار دگران
من یار غم تو و تو یار دگران
من کرده کنار پر ز خون دیده
از بهر تو و تو در کنار دگران
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۳
زلفت به رسنهاش برآورد کشان
هر جان و دلی که داشت در شهر نشان
زان پیش که دستار نگه نتوان داشت
ورز دو سه در زیر کلاهش بنشان
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۵
آیا گهر وصل تو یارم سفتن
راه تو امیدوار یارم رفتن
می‌روشن و حجره خالی و موسم گل
ای گلبن نو شکفته یارم گفتن