عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۲۹ - تاریخ فوت میرزا اسمعیل
زین غمکده از لطف خداوند جلیل
چون رفت بخلد میرزااسماعیل
گفت از پی تاریخ وفاتش مشتاق
مسکن بجنان شدش ز افعال جمیل
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۳۹ - در فتح هندوستان
نادر دوران شه گیتی‌ستان کاورده است
در کمند حکمش ایزد گردن گردن کشان
شهسواری کز سبک سیری شبی را طی کند
تابد از مغرب چو خورشید از سوی مشرق عنان
تاجداری کافسر زرین او چون آفتاب
از درخشانی بود آئینه پرداز جهان
معدلت کیشی که در ایام عدل او سزد
بهر حفظ گله کوشش گرگ را بیش از شبان
نصرت‌اندیشی که تا افتد بفکر رزم خصم
بشکفد گل‌ها فتحش گلستان در گلستان
شوکت‌اندیشی که تا افتد به فکر رزم خصم
سنجیش صد حیف ار کاهی کشد کوه گران
عاقبت‌بینی که چشم باطنش از نور عقل
دیده در آئینه آغاز انجام جهان
آتش صد فتنه را یکدم کشد شمشیر او
هست گوئی آب تیغش آتش آتش نشان
چون درافتد چرخ با مور سر کویش که نیست
پشه را تاب نبرد از ضعف با پیل دمان
شصت صافش دارد آن قوت کزو تا جسته است
راست تیرش بگذرد از چنبر نه آسمان
هر شرارش برق صد خرمن بود روز صاف
اژدر تیغش چو گردد از دهن آتش‌فشان
گشت از تیغ جهان گیرش چو فتح قندهار
کرد از آنجا رو بهند آن خسرو گیتی‌ستان
شد چو در هندوستان داخل زایران در رسید
ناله‌زان کشور ز بیم تیغ او بر آسمان
زد رقم مشتاق تاریخش که شاهنشه در او
گشت چون داخل برآمد ناله از هندوستان
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۴۱ - فتح قلعه ایروان
شکرلله گشت از عون حق و امداد بخت
ایروان مفتوح از تیغ شه صاحب قران
سایه برج الهی مهر برج خسروی
وارث ملک سلیمان صاحب تخت کیان
کلب درگاه امیرالمؤمنین طهماسب شاه
آنکه از بیمش فتد تب لرزه برشیر ژیان
آن شجاعت پیشه‌کز شمشیر او هنگام رزم
هر طرف روی آورد صد جون خون گردد روان
معدلت کیشی که در اقضای عالم گشته است
کم ز صیت شهرتش آوازه نوشیروان
چون ز صدق و نیت پاک و خلوص اعتقاد
داد این فتح نمایانش خدای انس و جان
کلک معنی سنج مشتاق ازپی تاریخ سال
زد رقم از لطف ایزد فتح گردید ایروان
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۴۲ - تاریخ جلوس سلطان محمد
شکرلله سرور مهر افسر گردون سریر
وارث ملک سلیمان صاحب تخت کیان
یعنی اعلیحضرت سلطانمحمد آنکه هست
کسری عهد و جم وقت و سلیمان زمان
آبروی نسل پیغمبر که از لطف خدای
بوده است و هست و خواهد بود تا باشد جهان
مصطفی را اخترش نور ضیاء انجمن
مرتضی را گوهرش چشم و چراغ دودمان
تکیه ز دبر تخت شاهیچون سلیمان و گرفت
صیت اقبالش جهان را قیروان تا قیروان
گر شکوهش بنگرد بر مسند جاه و جلال
ور ببیند کبریایش بر سریر عز و شان
نیست ممکن دیگر از خجلت برآید صبحدم
خسرو خاور به تخت زرنگار آسمان
با که سنجم از سلاطین جهان آنرا که هست
آن خدیو تاج‌بخش آن پادشاه شه نشان
در شجاعت رستم و در سلطنت افراسیاب
در سخاوت حاتم و در معدلت نوشیروان
چون برآمد این فریدون و حشمت دارا شکوه
بر سریر دولت از لطف خدای انس و جان
بهر تاریخش بآئین دعا مشتاق گفت
جاودان بادش بر او رنگ سلیمانی مکان
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۴۶ - فتح قلعه بلخ
لشکر اسلام چون شد داخل بلخ وز بلخ
اوزبک از افغان پست و بخت وارون شد برون
کلک مشتاق از پی تاریخ سالش زد رقم
لشکر دین داخل بلخ ازبک دون شد برون
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۴۹ - تاریخ طالار سعادت‌آباد شاه طهماسب صفوی
شکر کز لطف الهی کرد تسخیر جهان
همچو مهر از تیغ عالم‌گیر شاه دین‌پناه
شمع بزم افروز دولت ماه اوج سلطنت
آفتاب برج حشمت سایه لطف‌اله
وارث ملک سلیمان صاحب تخت کیان
ثانی صاحب قرآن شاه جهان طهماسب شاه
نافذالامری که گردون از ازل دارد بگوش
حلقه بهر بندگیش از گوشوار مهر و ماه
شوکت آئینی که گر با پله تمکین او
کوه را سنجی سبکتر آید از یگبرک کاه
معدلت کیشی که در ایام عدل او سزد
کار شبنم زآتش سوزان اگر بیند گیاه
ساخت عالی منظری کز ارتفاعش دور نیست
گرفتد گاه تماشای از سر گردون کلاه
بر فراز بام او هرکس که آید بنگرد
چون مه کنعان زیستی مهر را در قعر چاه
برفراز بامش ار خواهد رساند خویش را
توسن اندیشه از رفتار ماند نیمه راه
گرچه در گامی ز سرعت این سمند تیزرو
از دو عالم بگذرد زانسان که از عینک نگاه
این بلند ایوان کیوان پایه چون اتمام یافت
زاهتمام شاه گردون شوکت و انجم سپاه
کلک مشتاق ازپی تاریخش این مصرع نوشت
دیده بد دور زاین ایوان گردون دستگاه
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۵۲ - تاریخ جلوس شاه طهماسب صفوی
طهماسب شاه آنکه ز بخت بلند او
رو کرد عمر و دولت دشمن به کوتهی
بر تخت خسروی چو برآمد شه روشن عقل
گفتا چو بلبلان به نوای سحر گهی
تاریخ این جلوس در دیوان سلطنت
تحویل نیر است به برج شهنشهی
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۵۳ - تاریخ تولد عباس میرزا
از مقدم نور چشم ظل اللهی
روشن چو شد آفاق ز مه تا ماهی
تاریخ تولدش رقم زد مشتاق
آمد دری ز درج شاهنشاهی
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
هر ذره ز خاک تاجداری بوده است
هر نقش قدم بزرگواری بوده است
هر گرد که بر باد سوار است امروز
پیداست که وی شاهسواری بوده است
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
ای ساده دلی که گفتن حق فن تست
منصور صفت هر که بود دشمن تست
حق گنج بود چو یا بیش پنهان دار
ور فاش کنی خون تو در گردن تست
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
شاهان جهان که از صدای کوسند
مست و گه رحلت همه تن افسوسند
با دست تهی روند آخر هرچند
کیخسرو و کیقباد و کیکاووسند
الهامی کرمانشاهی : خیابان اول
بخش ۴ - در منقبت شاه ولایت امیرالمومنین علی (ع)
مرا داد یزدان از آن رو شرف
که گردم ثناسنج شاه نجف
علی آن شهنشاه یزدان پرست
که باشد پرستنده اش هر چه هست
گزین داور شهربند وجود
که بر درگهش قدسیان را سجود
قوی دست حق پاک نفس رسول(ص)
شه دین و فرخنده شوی بتول
همین بس خدای جهان را سپاس
که او را علی بنده ی حق شناس
همین بس رسول خدا را درود
که حیدرش فرخنده داماد بود
ز پیشین رسول جهان آفرین
همی تا گه سید المرسلین(ص)
به باطن علی بودشان دستیار
برآورد از منکرانشان دمار
زقهرش درخشنده برقی جهید
زخشمش وزان بادی آمد پدید
شرر زان به قوم شعیب اوفتاد
وزین هستی عادیان شد به باد
پی غرق فرعونیان فوج فوج
عتابش به نیل اندر افکند موج
از او چوب موسی شد اژدر به دست
که جادوگران را به هم در شکست
وزو کرد جبریل فرخ به قهر
نگون امت لوط را هفت شهر
فزون از شمر سالیان پیش از آن
که در پیکر آدم آید روان
به زور یداللهی آن حقپرست
قوی دست پتیاره عفریت بست
و دیگر به فرخنده مهر اندرا
ز دم تا به دم بر درید اژدرا
چو لب شست از شیر و بالا گرفت
ره یاری شاه بطحا گرفت
اگر تیغ خونریز حیدر نبود
نشانی زدین پیمبر نبود
چو شاه حجاز آخرین حج گذاشت
وز آنجا به یثرب علم برفراشت
به جایی که آن را غدیر است نام
به فرمان دادار خیرالانام
جهاز هیونان به هم بر نهاد
به بالای آن بر شد و لب گشاد
که هرکس منم پاک پیغمبرش
امام است و مولا به دین حیدرش
علی بعد من جانشین من است
بدین تاجداری نگین من است
زنور من این شاه دین خلق شد
دو جانیم ما در یکی کالبد
به گوش اندر است این ز پیغمبرم
بدین اعتقاد از جهان بگذرم
اگر سالیان بشمرم صد هزار
ازیدون همی تا به روز شمار
اگر صد هزاران زبان باشدم
به هر یک هزاران بیان باشدم
زمدحش نیارم به جز اندکی
ز سیصد هزاران نگویم یکی
الهامی کرمانشاهی : خیابان اول
بخش ۱۱ - وصیت کردن معاویه به بزرگان و سفارش یزید در هنگام مرگ خود
زهجرت به شصت اندر آمد چو سال
به ملک معاویه آمد زوال
ازآن پیش کو را زمان در رسد
برآید روانش ز ملک جسد
همه مهتران رانمود انجمن
چنین گفت زان پس به ایشان سخن
پس از مهتران رانمود انجمن
چنین گفت زان پس به ایشان سخن
پس از من پسر جانشین من است
نگهبان تخت و نگین من است
بدانید برخود و را پادشاه
که او راست پیروزی و دستگاه
بدارید او را چنان چون مرا
مپیچید از چنبر اوسرا
سگالید با دشمنانش ستیز
ابا یار او یار باشید نیز
درست آزمودستم او را که اوی
سترگ است و دانشور و نامجوی
نکو داند آیین کین خواستن
همان شیوه ی لشگر آراستن
دراین گیتی ار گفت من بشنوید
به فرزانه فرزند من بگروید
زکردارتان من به روز شمار
شوم با نیاکان خود شاد خوار
شما را به خوبی نگهداشتم
برای چنین روز بگذاشتم
که گاه مرا پاسبانی کنید
به فرزند من مهربانی کنید
الهامی کرمانشاهی : خیابان اول
بخش ۱۲ - اندرز نامه نوشتن معاویه از برای یزید و مردن او
چو این گفت یاران زجا خاستند
سراسر بدو پوزش آراستند
که ما بنده گانیم و فرمان توراست
دل جمله دربند پیمان تو راست
شه ما پس از تو گزین پور تست
که دارنده ی رسم و دستورتست
تو آسوده جان باش و آزاد دل
که گردی زکردار ما شاد دل
چو این گفته شد پورهند از سریر
به بر خواند زان انجمن یک دبیر
یکی نامه بنگاشت اندر حضور
سراسر به بدرود و اندرز پور
که بعد از من ای راد فرزند من
خرد پیشه پور هنرمند من
زتو سرکشی کس ندارد هوس
درین پادشاهی مگر چار کس
یکی پور فاروق عبداللها
دگر پور صدیق کارآگها
یکی نیز عبدالله ابن زبیر
که گوید منم قدوه ی اهل خیر
به ویژه حسین (ع) علی کش نیا
بود مهتر و بهتر انبیا
ازین چار بیعت به شاهی ستان
که در ملک باشندت از دوستان
مدارا به پور عمر پیشه ساز
به نیرو مکن سوی او ترکتاز
مر آن مرد دین را به خود واگذار
که جز پارسایی ورا نیست کار
به پور ابوبکر خصمی مکن
نگهدار اندرز و بشنو سخن
که دیناری جوی است و دنیا پرست
به زر باید آوردنش دل به دست
هر آن چیز کز شهوتش آرزوست
ببخشا بدو تا شود با تو دوست
زبیری نژاد است مردی دلیر
به حیله چو روبه به حمله چو شیر
مکن کینه ی خود بدو هیچ فاش
اگردوست باشد تو را دوست باش
اگر دشمنی با تو آغاز کرد
ز فرمانبری سرکشی سازکرد
به دست آر او را به دستان و بند
زهم بگسلان پیکرش بند بند
چو زین هر سه ایمن شدی هوشدار
زمانی به گفت پدر گوشدار
پس از من چنین دانم ای نامجوی
که اهل عراق از تو تابند روی
به فرخنده پور نبی (ص) بگروند
همه خواستارش به شاهی شوند
اگر زانکه اورا به دست آوری
مبادا که در وی شکست آوری
از آنرو که فرزند پیغمبر است
نکو یادگاری از آن سرور است
مکش تیغ بر روی او زینهار
به اکرام پیغمبرش پا سدار
مشوران به خویش اهل اسلام را
میاور به زشتی نکونام را
مشو با حسین(ع) علی (ع) بدسگال
که ترسم به ملک تو آید زوال
چو پرداخت آن نامه مهرش نهاد
به اسپهبد خویش ضحاک داد
که این نامه ی من به پورم رسان
که در بیت مقدس بود حکمران
بگفت این و از تنش مرغ روان
به دیگر جهان گشت دردم روان
دمشقی سران جمله درسوک اوی
سیه پوش کردند بازار وکوی
چو بگذشت از سوگواری سه روز
به چارم چو شد مهر گیتی فروز
یکی پیک زی بیت مقدس بتاخت
شه شامیان را خبردار ساخت
الهامی کرمانشاهی : خیابان اول
بخش ۱۳ - خبردار شدن یزید از مرگ معاویه وآمدنش به شام و به تخت نشستن آن ملعون ابتر بعد از پدر
چو آگاه شد زود بسپرد راه
به شام آمد وکرد جا بربه گاه
همه شامیانش به در تاختند
نوا سوگوارانه افراختند
مراو را به مرگ پدر تعزیت
بگفتند و برسلطنت تهنیت
چو بگذشت چندی از آن کارباز
یکی بزم دارای نو کرد ساز
نمود از بدن جامه ی سوک دور
یکی هفته می داشت برپای سور
ازآن پس به هرشهری وکشوری
امیری فرستاد با لشگری
ابر جای مروان به حکم یزید
به یثرب زمین، حکمران شد ولید
از آن پس که فرمانده ی نو چمید
سوی یثرب و در سرا آرمید
به دست یکی رهرو تیز گام
رسیدش یکی نامه از شاه شام
الهامی کرمانشاهی : خیابان اول
بخش ۱۴ - رسیدن نامه ی یزید به ولید
درآن بد نوشته که ای نامدار
ستان از بزرگان یثرب دیار
به شاهی زنو بیعت از بهر من
چنان چون سزد ویژه از چار تن
چه فرزند بوبکر و پور عمر
چه عبدالله آن کو زبیرش پدر
دگر پور دخت رسول خدای
که بابش بود شاه خیبر گشای
نشد هرکه زین چار فرمانپذیر
به خنجر سرش را زتن بازگیر
چو آنگونه منشور والی بخواند
سرانگشت حیرت به دندان رساند
به بر خواند مروان و با چشم تر
زمرگ معاویه دادش خبر
که تا آن زمان والی نو ولید
به فرمان فرمانده ی خود یزید
همی داشت این راز را در نهفت
زمرگ معاویه باکس نگفت
سپس رایزن گشت درکار خویش
وز آنچ آمدش از شه شام پیش
بدو گفت مروان که ای هوشمند
درین نامه هرچ آمدت کار بند
ولید این سخن چون زمروان شنود
فرستاد پیکی به هر چار زود
شبانگه فرستاده شد در حرم
بدید آن سه وپادشاه امم
که بنشسته با هم سرایند راز
به نزدیک قبر رسول حجاز
به ایشان رسانید بعد از اسلام
ز فرمانگذار مدینه پیام
بدان پیک فرمود فرخنده شاه
توزی خواجه ی خود بپیمای راه
که ما نیز بدرود تربت کنیم
قدم سوی بنگاه والی زنیم
چو شد رهسپر پیک با آن سه تن
شهنشاه دین گشت گرم سخن
الهامی کرمانشاهی : خیابان اول
بخش ۱۵ - گفتگوی امام علیه السلام با آن سه تن
بفرمود کای مهتران سترگ
برآنم که رو داده کاری بزرگ
معاویه بربسته زین نشئه رخت
نشسته یزیدش به بالای تخت
دراین شب گمانم که خواهد ولید
زما اخذ بیعت برای یزید
بدین کار چاره چه و چیست رای
شدن خوب تر یا که ماندن به جای
به پاسخ سرودند کای رهنما
تو داناتری کارها را زما
تو زی او روان شوکه ما هرسه تن
نخواهیم رفتن درآن انجمن
چو گفتند این شه به ایوان خویش
ره از تربت پاک بنهاد پیش
به کاخ ولیدی چو بنمود جای
زخویشان و یاران رزم آزمای
گزین کرد سی مرد خنجر گزار
همه جنگجوی و همه نامدار
شهنشه بدان پاکدینان سرود
که ای نامداران با فر وجود
از یدر بیاید همراه من
بدانجا که خواهم شدن گامزن
درآنجا به بیغوله ای درکمین
نشینید چون ضغیم خشمگین
درآنگه که آواز من بشنوید
درآنجا که من هستم اندر شوید
درآرید دست و بیازید تیغ
مدارید از جنگ جستن دریغ
چو این گفت بنمود زیب سرا
همان نغز دستار پیغمبرا
بپوشید دراعه ی مصطفی
بیفزود زان جامه تن را صفا
گرفت آن خداوند موسی غلام
به کف برعصای رسول انام
سوی والی یثرب آورد روی
شهنشاه و یاران به همراه اوی
چو خور درسرای امارت بتافت
همه برزن وکوی از او نوریافت
نگهبان یثرب شدش پیشباز
ببردش به پاس بزرگی نماز
چو آسود لختی پی گفتگوی
به شه والی یثرب آورد روی
نخستین نمود او چو گفتار سر
زمرگ معاویه دادش خبر
سپس خواند منشور دارای شام
به فرخنده فرزند خیرالانام
بدو گفت: ایدون ترا چیست رای
بیندیش ژرف و به پاسخ گرای
که در کار بیعت چه گویی همی
زمهر و زکین تا چه جویی همی
شهش گفت: نبود سزا ای ولید
که بیعت نهانی کنم با یزید
یک امشب درنگ آر تا صبحدم
کنم هرچه باید همی کردیاد
تو بنشین به گاه و بساز انجمن
بخوان مردمان را بر خویشتن
من آیم بدان انجمن بامداد
کنم هر چه باید همی کرد یاد
که مردم بدانند و آگه شوند
چو من بگروم سربسر بگروند
بدو گفت والی جز این نیست رای
همه هر چه فرمودی آرم به جای
همه کار بندم به دلخواه تو
برو باد دادار همراه تو
چو مروان دون ازولید این شنید
بزد نعره سخت وزجا بردمید
الهامی کرمانشاهی : خیابان اول
بخش ۱۶ - برانگیختن مروان حکم ولید را در بیعت از امام و رفتن آنحضرت ازآنجا به خشم
بدو گفت کاین کرده نبود پسند
به دهر اندر از بخرد هوشمند
همین شب یکی گفت من در پذیر
ازاین مرد پیمان بیعت بگیر
چو برخیزد از جایگاه نشست
تو را با حسین علی نیست دست
تودانی که او زاده ی حیدر است
چو فرخ پدر ضیغم داور است
چو از دست ما گردد امشب رها
بتابد سراز رزم او اژدها
اگر من به جای تو می بودمی
ازین گونه گفتار نشنودمی
مر او را به بیعت درآوردمی
ویا سر به تیغش جدا کردمی
برازنده ی فر پیغمبری
خداوند سر پنجه ی حیدر ی
زمروان چواین گفتش آمد به گوش
بدان مرد بی باک برزد خویش
که هان ای بد اندیش مرد پلید
تو خواهی مرا سرزپیکر برید؟
ویا این امیری که دراین دیار
به حکم یزید است فرمانگذار؟
تورا نیست یارا و این مرد را
که با من سگالید ناورد را
چو رخ زو بتابید گفت:ای ولید
نه ماییم آل رسول (ص) مجید؟
خلافت زیزدان سزاوار ماست
بزرگی و دین پروری کار ماست
علی جانشین نبی بود و بس
پس از وی نبد جز حسن هیچ کس
چو فرخ برادرم بربست رخت
منم درخلافت سزاوار تخت
نه آن زشت بدخو یزید پلید
کزو شوم تر چشم گردون ندید
که کارش نه غیر از قمار و شراب
به خونریزی اهل دین درشتاب
چنین کس که گشته ازو دین تباه
زمن پیروی کردن او مخواه
مجوی از خداوند دین بنده گی
نه زیبد زداور سرافکنده گی
بگفت این و یازنده بالا فراشت
قدم درسرای ولایت گذاشت
الهامی کرمانشاهی : خیابان اول
بخش ۱۷ - برآشفتن مروان به ولید به علت دست برداشتن از امام علیه السلام
چو شه سوی آرامگه شد چمان
برآشفت مروان به والی دمان
که ای بی خرد مرد ناهوشمند
تو را هر چه گفتم نیامد پسند
همی خوار مایه گرفتی تو کار
تفو باد برچون تو فرمانگذار
نبینی کز اینت چه آید همی
چه آشوب ازین کار زاید همی
بدو گفت والی که ای تیره بخت
همی بینمت دل چو فولاد سخت
بترس از جهاندار یزدان پاک
چه خواهی به دنیا درینم هلاک
به دارنده ی آشکار و نهان
که بخشندم ار ملک و مال جهان
نجویم ره فتنه انگیختن
به فرزند پیغمبر آویختن
تو خواهی که پور پیمبر شهید
شود تاکه خوشنود گردد یزید
هرآنکس که ریزد زکین خون او
نگردد به روز جزا سرخ رو
بدو گفت مروان پر از خشم و کین
کنون گر نگه داشتی پاس دین
نکو کردی ای میر فرمان تراست
سپس کاربند آنچه دانی سزاست
اگر آشکارا چنین کرد یاد
نهانش دگر بود آن بد نهاد
چو مروان پلیدی به گیتی نبود
به آل نبی زو چها رخ نمود
چو رفت از جهان زاده ی پور صخر
زقتل شه دین همی کرد فخر
الهامی کرمانشاهی : خیابان اول
بخش ۲۰ - درمصمم شدن امام علیه السلام به مهاجرت از مدینه
شنیدم چو سبط رسول مجید
به ایوان برفت از سرای ولید
بدانست کآنقوم شیطان پرست
به آسانی از وی ندارند دست
به خود گفت آن به کزین سرزمین
روم تا بیاسایم از اهل کین
به غربت فزون گرچه دشواری است
بسی مرگ بهتر ازاین خواری است
پس آنگه شبی با دل دردناک
روان شد سوی تربت جد پاک
به پوزش درآن بارگاه بلند
خم آورد بالا و شد ارجمند
زتربت یکی نورشد آشکار
که خورشید ازشرم آن گشت تار
همه آفرینش پر ازنور شد
تو گفتی جهان وادی طور شد
شهنشه درآن نور مستور شد
ازآن جلوه نور علی نورشد
خود از تاب آن جلوه از هوش رفت
تو گفتی ز اندام او توش رفت
همان بیهشی در وی آمد پدید
که در طور بر پور عمران رسید
ولیکن نه این نور با آن یکی است
بگویم که این هردو را فرق چیست؟
بد آن نوری ازدوستان علی (ع)
که شد بر کلیم خدا منجلی
بد آن جلوه ی روی جان آفرین
که شد محو آن پور ضرغام دین
چو آن نور فرزند زهرا بدید
ازآن بارگه سوی مشکو چمید
اگر چه به دل راز بسیار داشت
نگفت ایچ و با وقت دیگر گذاشت
بلی محو معشوق گاه وصال
به گفتار دیگر ندارد مجال