عبارات مورد جستجو در ۹۶۶۸ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
از وصلت آنکه همچو سوسنش تنست
روزم ز طرب چو سوسن بر چمنست
امروز بدان شکر که در عهد منست
چون سوسن ده زبانم اندر دهنست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
امروز جهان بهار از ایران ملکست
میدان همه پر نگار از ایران ملکست
رامش چو گلی به بار از ایران ملکست
افروخته شه کنار از ایران ملکست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
گر تو به سفر شدی نگارا شاید
ماهی و مه از سفر شدن ناساید
از کاهش و از فزایشت عیبی نیست
مه گاه بکاهد و گهی افزاید
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
از باغ طرب گشت گل وصل پدید
جان همچو نسیم بر گل وصل وزید
ما و تو کشیم بر گل وصل نبید
کز خار فراق بر گل وصل دمید
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
چون غنچه رهی راز تو در دل دارد
ترسم که غم عشق چنین نگذارد
ور باد شود دیده و باران بارد
چون گل همه اسرار تو بیرون آرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
هنگام گل ار به باغ بلبل نبود
مل را به جهای شفیع چون گل نبود
گل را ملکا رفیق چون مل نبود
در بزم ز لهو بانگ غلغل نبود
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
آن کوه گذار آهوی دشت نورد
اندر تگ گرم شد به تگ بهر تو سرد
تیری که همیشه جگر شیران خورد
آلوده به آهویی چرا باید کرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۹
اندر ریشم همه خسک پاک برید
گوریش خسک گفت مرا هر که بدید
این محنت بین که بر من از حبس رسید
کز ریش همه شبم خسک باید چید
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۰
ترسم ما را ستارگان چشم کنند
تا زود رسد ز دور در وصل گزند
خواهی تو که روز ناید ای سرو بلند
زلف سیه دراز در شب پیوند
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
در عشق تو همچو ابر می گریم زار
وز درد چو برگ زرد دارم رخسار
از زردی روی و گریه ای طرفه نگار
در روی خزان دارم و در دیده بهار
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۰
این ابر چراست روز وشب چشم تو تر
وی فاخته زار چند نالی به سحر
ای لاله چرا جامه دریدی در بر
از یار جدایید چو مسعود مگر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۴
تا دیده ام آن روی چو خورشید انور
در آبم از این دو دیده چون نیلوفر
برداشته از آب چو نیلوفر سر
بر دیدن تو گشاده این دیده تر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
اندک اثر آبله بر دو رخ یار
گویی که به سوزنیست گل کرده نگار
یا همچو نم سحر در ایام بهار
خردک خردک چکیده بر گل هموار
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۴
در غور فلک تعبیه ای ساخت چو ابر
بر هر شخ و که به حمله بر تاخت چو ابر
در چنگ چو آتشی سرافراخت چو ابر
هر کوه که بود پاک بگداخت چو ابر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۵
گویی که هوا به زیر گردست امروز
با سرما خلق را نبردست امروز
دست من و پای من به دردست امروز
بفروز آتش که سخت سردست امروز
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۸
ای شاه علاء دولت ملک افروز
امروز نه پیداست خزان از نوروز
باز آمد تاریک شب از روشن روز
بر دشمن ملک باد بختت فیروز
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۸
سرما چون شد ز دست صحرا شد گل
در چادر سبز کار پیدا شد گل
بسیار همی خندد رعنا شد گل
نه نه که چو روی دوست زیبا شد گل
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۱
بنگر که ز شاخ می چه گوید صلصل
بفسردمی و گشت به باغ اندر گل
بنگر که چه پاسخ آرد او را بلبل
بگداخت گل و گشت به جام اندر مل
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
چون روی بتان گشت به باغ اندر گل
چون آب حیات شد به جام اندر مل
در هر چمنی خاست ز بلبل غلغل
بر گل می نوش بر نوای بلبل
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۳
خامش نشود همی ز غلغل بلبل
بشنو که خوش آیدت ز بلبل غلغل
ای دو لب تو گل و دو رخسار تو گل
مل ده بر گل که خوش بود بر گل مل