عبارات مورد جستجو در ۷۰۵ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قصاید
شمارهٔ ٩٢ - قصیده
نامد الحق اینچنین فیروز کآمد شهریار
رستم از مازندران وز هفت خوان اسفندیار
آتش قهرش چو خاک راه کرده پایمال
دشمنان باد پیما را به تیغ آبدار
اینچنین باشد بلی شاهی که باشد رایتش
بخت و نصرت بر یمین و فتح و دولت بر یسار
قهرمان دین و دولت شهریار شرق و غرب
آفتاب ملک و ملت سایه پروردگار
خسرو گیتی ستان سلطان نظام ملک و دین
آنکه دین و ملک را باشد بذاتش افتخار
و آنکه زر مغربی از آفتاب رأی او
گر نگیرد گو نه آید بر محکها کم عیار
و آنکه مهر و کین او یارند کرد از خاصیت
دوستانرا تاجدار و دشمنانرا تاج دار
روز رزم ار شیر بیند تیغ آتشبار او
ناخن از بیمش کند در پنجه پنهان گربه وار
همچو شاه اختران بگرفت عالم را چنانک
همچو شاه اختران آمد بخود خنجر گذار
روزگار پیر ازین پس خواهد آسودن ز خود
ز آنکه با بخت جوان او حوالت کرد کار
شاد باش ای شهریار تاجبخش تخت گیر
کاولین فتحست این ز آنها که داری در شمار
چشم حاسد دور باد از روزگار دولتت
کین چنین دولت نبیند تا قیامت روزگار
دولت بوسیدن میمون رکابت را بسی
بر سر راه امید ابن یمین کرد انتظار
چون رسید آنوقت کان دولت بیابد خود نبود
از پریشانی طالع بر مرادش اقتدار
عرضه دارم کز چنان دولت چرا محروم ماند
ز آنکه خود لنگست و اسبی هم ندارد راهوار
تا ز ماه نو بود بر سبز خنگ چرخ زین
تا شتروش روزهای هفته باشد بر قطار
سبز خنگ چرخ بادت زیر زین دوستان
دشمنانت را چو اشتر کرده در بینی مهار
ابن یمین فَرومَدی : قصاید
شمارهٔ ١۵٢ - وله
تا زمان باشد کسی را در زمان سروری
از علاءالدین و الدنیا نزیبد برتری
آن عطا پاش خطا پوشی که از رأی صواب
در ممالک شد مسلم بر سران او را سری
آن وزیر شه نشان کالحق بجای خود بود
گر کند در مدح او محمود کار عنصری
مشتری از طالعش گوئی سعادت کسب کرد
کین چنین مشهور عالم شد به نیکو اختری
نور رأیش بشکند بازار تاب آفتاب
معجز موسی برد رونق ز سحر سامری
حاتم طائی و رستم را بگاه بزم و رزم
ایدل ار با او مشابه در تصور آوری
چون ببینی بخشش و کوشش ازو آن هر دو را
از جوانمردان ندانی وز دلیران نشمری
کشتی دریای امر و نهی و حل و عقد را
بادبانی کرده عزم و کرده حزمش لنگری
اوج کیوانرا نگویم آستان قدر اوست
کی بود با ذره تاب آفتاب خاوری
خدمت در گاه او کردن نشان مقبلیست
روی ازو بر تافتن باشد نشان مدبری
خسروا ابن یمین از بندگان خاص تست
مشتکی می بینمش از جور چرخ چنبری
چرخ چوگانی چو گویش مضطرب دارد مدام
صد خلل در کارش آید گر بحالش ننگری
کار او گوهر فروشی و بدین بازار نیست
هیچکس اینجنس را غیر از عطارد مشتری
حاصلش قلبی سیاهست ار چه باشد روز و شب
چشم او در سیم پالائی و رخ در زرگری
بر سر بازار دانش چون نهدد کان چو هست
رونق یلخی فروشان بیشتر از جوهری
در خراسان بودن عیسی دم زینسان که اوست
اینچنین بی رونقی از بی خری یا از خری
دارد از لطف تو نزد شاه امید تربیت
تربیت کن چون بحمدالله بدینها قادری
من چه گویم تربیت چون کن چو داند رأی تو
بهتر از شاهان عالم رسم چاکر پروری
تا نسیم لطف یزدان بشکفاند هر شبی
اندرین نیلوفری گلزار گلهای طری
بزمت از گل چیده ها بادا بنزهت آنچنانک
زو خجالتها برد این گلشن نیلوفری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠١
سکه ئی کاندر سخن فردوسی طوسی نشاند
تا نپنداری که کس از زمره فرسی نشاند
اول از بالای کرسی بر زمین آمد سخن
او دگر بارش ببالا برد و بر کرسی نشاند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٩
گر پرسدت کسی که بر آتش چه افکنند
از بهر چشم زخم بهر جا بگو سپند
ور پرسدت کسیکه چه خوشتر که بشنوند
از لفظ دوستان به اندیش گو سه پند
گر پرسدت کسیکه چه بهتر که بر نهند
بر دست و پای و گردن دشمن بگو سه بند
ور پرسدت کسیکه چه به کدخدایرا
گو گندم سفید و می لعل و گوسپند
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
ای کرده هوای مال نا پروایت
بشنو سخنی عرضه کنم بر رایت
وارث پسرینه چون نداری باری
بیگار مکن برای دختر گایت
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
کس تیغ چو پهلوان ایران نزدست
خنجر به ازو رستم دستان نزدست
زخمی که سپهبد جهان حیدر زد
حقا که ابو لولوئه به زان نزدست
ابن یمین فَرومَدی : معمیات
شمارهٔ ۲ - ایضاً
سه عیار قهار غارتگر اند
کند میلشان هر کجا زیرکی است
سر و کارشان شش و پنج و چار
پس آنگه سه و پس دو و پس یکیست
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۶۱ - جبه و دستار
جبه و دستار افزونی که من در خدمتت
بارها بفروختم این بار میباید خرید
رسم تشریف از میان برداشتی تالاجرم
نیست مارا جبه و دستار میباید خرید
خلعت خاص تو خواهم وینزمان خواهم بده
یا بفرما زراگر ناچار میباید خرید
ابوالفرج رونی : قصاید
شمارهٔ ۳۲ - در مدح سپهسالار بوحلیم زریر شیبانی سپهسالار سلطان مسعود بن سلطان ابراهیم
ز کسب جاه پدر شاد باد و برخوردار
زریر نجم سپه پروری سپهسالار
عزیز نامی و اصلی که شاخ نسبت او
به جای میوه و گل عز و رفعت آرد بار
سپهر همت او را به اوج برده علم
زمانه حشمت او را بر آب کرده نگار
گه مظالم او حق بلند و باطل پست
بر صلابت او دین عزیز و دنیا خوار
ز گنج او شره و آز فانی او باقی
ز بخت او شغب و فتنه خفته او بیدار
کند به خشم همه عنف ذاتش الا ظلم
کشد به حلم همه رنج عرضش الاعار
ازو لطیف تر اندر عیار چیست بگو
از او شجاع تر اندر مصاف کیست بیار
ببخشد و ننهد منت و نخواهد شکر
بکوشد و ندهد مهلت و نپیچد کار
صهیل تازی کوشای او به قلعه نای
حنین بختی دوشای او به قلعه نار
هنوز رایت منصور او به ظاهر هند
رسید هیبت شمشیر او به دریا بار
ز اصل مولد او طالعی نگاشته یافت
منجمی و فروشد به غور آن هشیار
چه گفت گفت که این شرزه شیر زود نه دیر
به نعل باره بکوبد زمین سکندروار
نه منهال جهد دونه صدومه دینال
نه با سلیق جهد زو نه به شکر و مه بار
فرا شود بسراندیب و رای زرین را
به میخ سیمین دوزد چو نقش بر دیوار
به حرب بار ملک تازد و به نیزه فتح
ز اسک بار برآرد به قهر . . .
یکی خرامد و از فتح زود پیل آرد
چه پیل کرگدن پیل گیر شیر شکار
به پشت عرش سلیمان به سینه هیکل دیو
به گوش قالب صرصر به چشم روژان نار
به کوشش اندر خرطوم او پلنگ افکن
به جوشش اندر حلقوم او نهنگ اوبار
سلاح نصرت و دندانشان فساد صلاح
حصار دولت و بالایشان مترس حصار
نهال فال منجم درخت طوبی گشت
به آب تربیت شهریار گیتی دار
نظام دولت مسعودیان ملک مسعود
که اختیار خدای ست و افتخار تبار
صدای دولت عالی ز کوس او اکنون
به شرق و غرب رساند برید لیل و نهار
اگر مخالف ملکش فرو خزد به زمین
برآرد او را اطراف بسته چون کفتار
کراست از همه شاهان و خسروان جهان
چنین سپهبد رزم آزمای نیزه گذار
روان رستم دستان بسود نتواند
غبار حلقه آورد او گه پیکار
چو نقره خنگ برانگیزد و به خصم رسد
چه یک سوار زره دار خصم او چه هزار
به تیر تلخ کند چشمه مسام زره
به تیغ شور نهد مهره قفای سوار
بزرگ طبعا گردن کشا خداوندا
توئی که فضل تو عام است بر صغار و کبار
توئی که بی تو عطارانه اصل هست و نه فرع
توئی که بی تو سخارانه پود هست و نه تار
خطیب رحم تو گوید دعای مستغفر
طبیب مهر تو داند دوای استغفار
به عون کس نشود بنده تو مستظهر
اگر به عون تو او را نباشد استظهار
همیشه تا به زمین گونه گونه باشد گل
همیشه تا به زمین تیز تیز گردد خار
منش به عیش فرست و هوا به لذت دان
روان به رامش پیوند و دل به لهو سپار
جهان گشای و بر او داغ کامرانی نه
زمین نورد و در او تخم نیکنامی کار
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
از چشم تو مرد و زن نفورند نفور
چشمت بکن ای چشم بد از روی تو دور
با چشم کبود و ریش سرخ و رخ زرد
چون گردیدی برو سیاهی مشهور
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۲
آن رهروان که رو به در دل نهاده اند
بی رنج راه رخت به منزل نهاده اند
تا می توان شکست دل دوستان مخواه
کاین خانه را به کعبه مقابل نهاده اند
بسم الله ای مسیح که چندین تن عزیز
در شاهراه میکده بسمل نهاده اند
درمانده ی صلاح و فسادیم الحذر
زین رسم ها که مردم عاقل نهاده اند
کمتر طریق دردکشی ترک سر بود
این رسم را به شیوه ی مشکل نهاده اند
از گوشه های میکده جویم صفای وقت
کانجا هزار آینه در گل نهاده اند
غمگین مشو فغانی اگر باده ات نماند
صد جای بیش بهر تو محفل نهاده اند
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۰
عید شد هر کس مه نو را مبارکباد کرد
هر گرفتاری بطاق ابرویی دل شاد کرد
گریه ی مستان ز سوز و ناله ی چنگ صبوح
زاهد خلوت نشین را رخنه در اوراد کرد
شام عید از جان خود بی او ملالی داشتم
آمد آن سرو وز قید هستیم آزاد کرد
گرچه کشتن عادت مردم نباشد روز عید
جان فدای چشم او کاین شیوه را بنیاد کرد
رحمتی بود آنکه آمد بر سرم جلوه کنان
این که رفت و همعنان شد با بدان بیداد کرد
بنده ی آن سرو آزادم که در گلگشت عید
دردمندان را به تشریف عیادت شاد کرد
هر سر موی فغانی ناله یی دارد ز شوق
گرچه نتواند ز ضعف آن ناتوان فریاد کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۱۰
قم فاسقنی قهوةً کان عاصرها
قبل الزّمان و کانت ثانی القدم
ناریه جاثلیق الدّهر یعرفها
زُفّت الیه و بنت الکرم فی العدم
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۸
سنّت کردی فریضهٔ حق مگذار
وآن لقمه که داری از کسی باز مدار
مازار کسی را وتو از کس مازار
من ضامن آخرت برو باده بیار
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۵۰
اجداد من از صدور ایران بودند
تقدیر که هر یکی سلیمان بودند
باید که به نفس خود کسی باشم من
ما را چه از آن فخر که ایشان بودند
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۳
آن کس که بنا نهاد این ایوان را
و این طاق روان گنبد گردان را
انگشت شکر در دهن کس ننهاد
تا باز نکرد زهر قاتل آن را
نوعی خبوشانی : مثنوی سوز و گداز
بخش ۶ - در مدح پادشاه جم جاه نصفت پناه اکبر شاه وصفت عدل او
زبان شوریده کلک شعله تحریر
چنین کرد از زبان شعله تقریر
که در دوران شاه عیسی اورنگ
که عیسی خواند پیشش درس فرهنگ
جهان کیوان خدیو عدل و انصاف
اطاعت سنج امرش قاف تا قاف
فلک قدری عطارد خیل تاشی
قیامت از شکوهش دور باشی
به تیغ صبحگاه و آه شبگیر
زمین و آسمان را کرده تسخیر
گرامی گوهر نه بحر اخضر
مسمی ذوالجلال الله اکبر
خرد کامل ترین حق شناسان
سپاس آموزگار نا سپاسان
به شاهی خوی درویشان گرفته
طریق رهنما کیشان گرفته
اگر موری شدی از فتنه پامال
ز بازوی هما دادی پروبال
وگر خاری زدی برپای کس نیش
به دست خویش بردی مرهمش پیش
به عهدش طفل نومیدی نزاده
و گر هم زاده جان در راه داده
چنان آسوده عهدش از حوادث
که در مستی نگشتی فتنه حادث
جوانی زادش از عهد می اندود
تو گفتی وصل یوسف عهد او بود
بهشتی بود عهد ناشناسی
زبان پرمدح در دل ناسپاسی
زمین شوره هرجا ابر می شست
بغیر از شکر شکرش نمی رست
نبودی در چنین خرم بهاری
مقیم خاک را در دل غباری
بجز نوعی که از ناکس نهادی
مرادش شد شهید نامرادی
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۶۰
به مردم عرض جمعیت کن از ایشان دگر بستان
مقامرخانه است آفاق، زر بنما و زر بستان
کسی چون مرغ بسمل چند برآهنگ غم رقصد؟
بیا مطرب زمانی دف ز دست نوحه گر بستان
به شیرین می کند عرض لباس عاریت خسرو
تو هم ای کوهکن از بسون تیغ دگر بستان
به این مضمون نویسد نامه دایم پیرکنعانی
به یوسف، کز زلیخا دادم ای چشم پدر بستان
تو از ایران سلیم و ما ز ملک هند می آییم
اگر مشتی نمک داری بده، از ما شکر بستان
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۰
فتاد تا دلم آن مست شوخ و شنگ شکست
به شیشه خانهٔ رنگم هزار رنگ شکست
نظر به حوصلهٔ من پیاله پیما باش
به روی طاقتم از شوخی تو رنگ شکست
به روی بوالهوس سنگدل نگاه مکن
نشان چون سخت بود می خورد خدنگ شکست
فروغ جبههٔ اسلام را نقابی شد
کلاه گوشهٔ ناز آن بت فرنگ شکست
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۵۰۲
نسبتی باشد بتان هند را با پان هند
حاصلی نبود بجز خون خوردن از سبزان هند
می کنند از بس زموی سر خودآرایی بجاست
گر به درد آید سر معشوقی مردان هند
در سواد هند دست از لذت دنیا بشوی
جز جگر خواری نباشد نعمتی بر خوان هند
از فریب وعدهٔ هندی نژادان غافلی
ضعف در پیمان این قوم است چون پیمان هند
کشت امیدش در این کشور نیابد خرمی
تا نریزد آبرو از مرد چون باران هند
هر کرا باشد گزافش بیش، بهتر می خرند
هست آری خودفروشی باب در دکان هند
کی غریب کشور هندیم ما جویا که هست
مجلس نواب ابراهیم خان ایران هند