عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۳
نه همت من به پایه راضی است
نه پایه سزای همتم هست
یارب چو ز همت و ز پایه
نگشاید کار و نگذرد دست
یا پایه چو همتم برافراز
یا همت من چو پایه کن پست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۱ - در ذم بی‌هنران
گر نشستی ورای خاقانی
نه ورا عیب و نه تو را هنر است
زحل نحس تیره روی نگر
کز بر مشتری ورا مقر است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۴ - در ذم غرور به مال
مشو خاقانیا مغرور دولت
که دولت سایهٔ ناپایدار است
به دولت هر که شد غره چنان دان
که میدانش آتش و او نی‌سوار است
چو صبح است اول و چون گل به آخر
که این کم عمر آن اندک قرار است
به رنگی کز خم نیلی فلک خاست
مشو خرم که رنگ سوگوار است
در آن منگر که نیل او سراب است
که خود نیلش سراب عمر خوار است
بسا دولت که محنت زادهٔ اوست
که خاکستر ز آتش یادگار است
بسا محنت که دولت، آخر اوست
که دی مه را نتیجه نوبهار است
سر دولت غرور است و میان لهو
به پایانش زوال روزگار است
به می ماند که می فسق است ز اول
میانه مستی و آخر خمار است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۵
گرچه خاقانی از اصحاب فروتر بنشست
نتوان گفت که در صدر تو او کم قدر است
صدر تو دایرهٔ جاه و جلال است مقیم
در تن دایره هرچا که نشینی صدر است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۶ - در عزلت
شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است
فارغم از دولتی که نعمت و ناز است
خون ز رگ آرزو براندم و زین روی
رفت ز من آن تبی کز آتش آز است
بر قد همت قبای عزله بریدم
گرچه به بالای روزگار دراز است
تا کی جوئی طراز آستی من
نیست مرا آستین چه جای طراز است
دور فلک را به گرد من نرسد وهم
گرچه مهندس نهاد و شعوذه باز است
من به صفت کدخدای حجرهٔ رازم
شکل فلک چیست حلقهٔ در راز است
دهر نه جای من است بگذرم از وی
مسکن زاغان نه آشیانهٔ باز است
از تک و تازم ندامت است که آخر
نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است
آقچهٔ زر گر هزار سال بماند
عاقبتش جای هم دهانه گاز است
خواه ظلم پاش خواه نور گزین پس
دیدهٔ خاقانی از زمانه فراز است
کار من آن به که این و آن نه طرازند
کانکه مرا آفرید کار طراز است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۲
تا به غربت فتاد خاقانی
یکدری خانه‌ایش زندان است
نه درون ساختنش توفیق است
نه برون تاختنش امکان است
روی چون عنکبوت در دیوار
پس سنگی چو مور پنهان است
پاسبانش برون در قفل است
پرده دارش درون کلیدان است
اشک جیحون و دم سمرقندی
دل بخاری و آه سوزان است
یعنی این در چهار دیواری است
که درش سوی چرخ گردان است
از برون لب به قفل خاموشی است
وز درون دل به بند ایمان است
خانه در بسته دار بر اغیار
تا در او این غریب مهمان است
برگ عیشی مساز خاقانی
که وجودش ورای امکان است
عالم از چار علت است به پای
که یکی زان چار ارکان است
خانه را هم چهار حد باید
کان چهار اصل کار بنیان است
علت عیش را سه چیز نهند
کان مکان و زمان و اخوان است
ز آن نگفتند چارمین یعنی
نیست چیزی که چارم آن است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۴
زیان تو در سود دانستن است
توان تو در ناتوانستن است
ندانم سپر ساز خاقانیا
که نادانی اکسیر دانستن است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۶ - در مدح جمال الدین موصلی وزیر
خاقانی بلند سخن در جهان منم
کزادی از جهان روش حکمت من است
ضرب الرقاب داد شیاطین آز را
این تیغ نطق کز ملکان قسمت من است
این گنبد فرشته سلب کآدمی خور است
چون دیو پیش جم گور خدمت من است
اسباب هست و نیست اگر نیست گو مباش
کاین نیستی که هست مرا حشمت من است
کی ماندم جنابت دنیا که روح را
گر یوسف است دلوکش عصمت من است
می‌خواستم که رد کنم احسان خواجه را
ز آن خواجگی که در بنهٔ همت من است
خضر از زبان کعبه پیام آورید و گفت
احسانش رد مکن که ولی نعمت من است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۱ - در علم و جهل
نسبت از علم گیر خاقانی
که بقا شاخ علم را ثمره است
علوی را که نیست علم علی
نقش سود است هرچه بر شجره است
عالم است از صف عباد الله
جاهل از زمرهٔ هم الکفره است
عقل عالم نه سغبهٔ جهل است
خیل موسی نه سخرهٔ سحره است
شاه نشناسدت محل گرچه
سخنت زاد سفرهٔ سفره است
نزد مخدوم فضل تو نقص است
پیش مزکوم مشک تو بعره است
زان فرود غران نشانندت
که عطارد فروتر از زهره است
چه عجب زیر که نشیند آب
که زر زیف و آب سیم سره است
زیر دو نان نشین که شیر فلک
به سه منزل فرود گاو و بره است
زیرکان زیر گاو ریشانند
کل عمران فروتر از بقره است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۳
هر سال اگر غلام خاقان
بر میر خجند میر نامی است
خاقانی اگرچه هست میری
در پیش خجندیان غلامی است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۵
گنج دانش توراست خاقانی
کار نادان به آب و رنگ چراست؟
نام شاهی به شیر دادستند
پس حلی بر تن پلنگ چراست؟
هفت اندام ماهی از سیم است
هفت عضو صدف ز سنگ چراست؟
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۷
وبالت نه از سر نهفتن درست
که از گوهر راز سفتن درست
مگو راست بندیش خاقانیا
همه آفت از راست گفتن درست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۳
خاقانیا چو آب رخت رفت در سال
مستان نوال کس که وبال آشنای اوست
بر خستگی دل مطلب مرهم قبول
نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست
آن را که بشکنند نوازش کنند باز
یعنی که چون شکست نوازش دوای اوست
پنداری آن شتر که بکشتند، گردنش
پر زر از آن کنند خون‌بهای اوست
گیرم که کان زر شود آن گردن شتر
او را ز زر چه سود که سودش بقای اوست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۸
خطی مجهول دیدم در مدینه
بدانستم که آن خط آشنا نیست
بر آن خط اولین سطری نبشته
که جوزا نزد خورشید سما نیست
به جان پادشا سوگند خوردم
که نزد پادشاه جز پادشا نیست
چو خاقانی نداند کاین چه سر است
جواب این سخن گفتن روا نیست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۹ - در نصیحت
خاقانیا به دولت ایام دل منه
کایام هفته‌ای است خود آن هفته نیز نیست
روز و شب است سیم سیاه و زر سپید
بیرون ازین دو عمر تو را یک پشیز نیست
چرخ است خوشه‌ای به زکاتش مدار چشم
کان صاع کو دهد دو کری یک قفیز نیست
چون در زمانه چیز نداری خرد چه سود
کن را که چیز نیست خرد هیچ چیز نیست
بر خوشی حیات مشو غره کآسمان
سیاف پیشه‌ای‌ست که او را تمیز نیست
آن، بز نگر که در پی طفلی همی رود
بهر مویزکی که جز آنش عزیز نیست
روزی به دست طفل شود کشته بی‌گمان
چون بنگری گلو بر بز جز مویز نیست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۰
خاقانی از حدیث زمانه زبان ببست
کز هرچه هست به ز زبان کوتهیش نیست
گیرم ز روی عقل همه زیر کیش هست
با کید روزگار به جز ابلهیش نیست
هدهد ز آب زیر زمین آگه است لیک
از دام بر فراز زمین آگهیش نیست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۱
ده دهی باشد زر سخنم گرچه مرا
چون نجیبان دگر جامه به زر معلم نیست
ترک چون هست به انداختن زوبین جلد
چه زیان دارد اگر مولد او دیلم نیست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۹
امن جستی مجوی خاقانی
کاین مراد از جهان نخواهی یافت
اندر افلاس خانهٔ گیتی
کیمیای امان نخواهی یافت
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۹۱ - در رثاء دختر خویش
پیش بین دختر نو آمد من
دید کفاتش از پس است برفت
تحفه‌ای تازه کآمد از ره غیب
دید کاین منزل خس است برفت
گهری خرد بود و نیک شناخت
کاین جهان بد گهر کس است برفت
صورتش بست کز رسیدن او
خاطر من مهوس است برفت
دید در پرده دختر دگرم
گفت محنت یکی بس است برفت
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۹۲ - در بارهٔ فوت دختر خود
سرفکنده شدم چو دختر زاد
بر فلک سر فراختم چو برفت
بودم از عجز چون خر اندر گل
بر جهان اسب تاختم چو برفت
ماتم عمر داشتم چو رسید
عمر ثانی شناختم چو برفت
محنتش نام خواستم کردن
دولتش نام ساختم چو برفت