عبارات مورد جستجو در ۶۰۰۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
آن روز که با من به عنایت بد بخت
بر تاج که مشتریم می زد تخت
وامروز که زد لگد به کارم در سخت
در پایگه ستور بنهادم رخت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
کارم همه جانسپاری و ترک سر است
خوردم همه درد دل و خون جگر است
زین تنگدلی و تنگ عیشی که مراست
ضعف دل و تنگی نفس صعبتر است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
از بسکه وجود پیش چشمم خوار است
این جان لطیف نیز بر من بار است
از ضعف مزاج مردنم آسانست
وز تلخی عیش زیستن دشوار است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
افسانه شهر قصه مشکل ماست
دیوانه دهر این دل بیحاصل ماست
بر ما نکند رحم اگر دل دل تست
وز تو نشود سیر اگر دل دل ماست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۹
برخیز و بده باده چه جای سخن است
کامشب دهن تنگ تو روزی من است
ما را چو رخ خویش می گلگون ده
کاین توبه من چو زلف تو پرشکن است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۲
نه از تو مرا بخت ظفر یافتن است
نز وصل تو امید دگر یافتن است
در عالم گفتگوی نومید شدم
دریاب مرا که وقت دریافتن است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۹
از روزن خیمه گفت ماهم به نهفت
چون ماه فرو رود منت گردم جفت
مه رفت و مهم نامد و چشم هیچ نخفت
نا آمد اختر مرا دگر چتوان گفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۳
عمری دلم اندر پی وصل تو شتافت
جان درسر کار کرد و هم کام نیافت
زین رنج هزار یک ندید اسکندر
کز جستن آب زندگی روی نتافت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۵
دل در پی کام یکدم آرام نیافت
وز کام به جز نام در ایام نیافت
در کام دو صد شست بلا یافت ولیک
در مدت شصت سال یک کام نیافت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۲
ای خصم مدان رفتنش از نفرینت
بد مهری دنیا مشمار از کینت
در ماتم او ز چشم خون بار چو سیل
گر دوخته نیست چشم عبرت بینت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۴
کم نال دلا اگر شهت یاد نکرد
وز بند پس از شش مه ات آزاد نکرد
نه گوهر بحر سعد سلمان سی سال
در قلعه نای ماند و فریاد نکرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۸
کو جان که ز بیداد فلک خسته نشد
کو تن که از او به خاک پیوسته نشد
کو مرغ دلی کز پی کامی نپرید
کافتاده به دامی ز بلا بسته نشد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۴
ای دل هوست به گفتگو ننشیند
وین لابه گری در دل او ننشیند
وی دیده مریز اشک که این آتش عشق
هرگز به چنین آب فروننشیند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۵
نه کار به آب دیده بر می آید
نه کام دل رمیده بر می آید
نه زندگیی به خوشدلی می گذرد
نه جان به لب رسیده بر می آید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۶
یار از پی کار مشکلم می گرید
بر سعی و امید باطلم می گرید
دم می دهد او مرا و چون هیزم تر
می سوزم و بر دود دلم می گرید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۶
چون روی نمود بخت و وصل آمد ساز
در عیش و طرب گرای و کمتر کن ناز
بس روز مرا بود بدین شب امید
بس شب که مرا بود بدین روی نیاز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۷
نومید بدم ز دیدنت عمر دراز
عمری شدم از عشوه تو در تک و تاز
چون باد بدان عمر من و عهد تو نیز
هم با سر نومیدی خود رفتم باز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۹
شد جان عطا ز اوج گردون به فراز
نادیده عطا عطیت عمر دراز
او بد ز جهان عطا ولی دانستم
کاین سفله جهان عطای خود خواهد باز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۴
نه عمر عزیز داد یک راحت دل
نه سعی جمیل کرد حل مشکل دل
زنهار ز سعی و کوشش پر باطل
فریاد ز عمر ضایع بیحاصل
میرزاده عشقی : غزلیات و قصاید
شمارهٔ ۹ - تجدید مطلع
باری ازین عمر سفله سیر شدم سیر
تازه جوانم ز غصه پیر شدم پیر
پیر پسند ای عروس مرگ! چرائی؟
من که جوانم، چه عیب دارم «بی پیر»؟
زود به من هر چه می کنی، بکن ای دهر!
آنچه ز دست آید، مباد کنی دیر!
از چه بر اوضاع کائنات نخندم؟
مسخره بازیست این جهان زبر و زیر!
آخر انصاف برده، ای فلک انصاف!
اندک وجدان، ای آسمان مه و تیر!
گرسنه من، نجل نان مدام خورد خر
برهنه من، پوستین خز، تن خنزیر؟