عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
بگذشت حیات آنکه دلشاد بزیست
و آن نیز بخاک رفت کز باد بزیست
چون میگذرد عمر بشادی و بغم
من بنده آنک از غم آزاد بزیست
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
بر چشم و دلم زغم نمی نیست که نیست
بر جان ز حوادث المی نیست که نیست
خوش باش و مده فرصت شادی از دست
کز دور فلک هیچ غمی نیست که نیست
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
تا بسته نگردد بکل ابواب حیات
وز تن نشود منقطع اسباب حیات
امید توان داشت که آید بصفا
از تیرگی محنت و غم آبحیات
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
هر کو بسعادتی رسد روزی بیست
زانپس بشقاوتش بسی باید زیست
بنگر بگل تازه و زوگیر قیاس
کاندر پی یک خنده که زد چند گریست
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۰
گردون که سوی سفله و دونش نظرست
منگر تو بدو که سخت بی پا و سرست
آخر فلکا چه دور داری که در او
هر جام تو ناگوار تر از دگرست
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۴
ما انفس و افاق بدیدیم و گذشت
واندر سر هر دو خط کشیدیم و گذشت
کردیم توجه بمقام معلوم
وز گر مروی بدو رسیدیم و گذشت
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۹
اسباب سعادات مرا مجتمع اند
گفتار مرا اهل خرد مستمع اند
آهم نه گواهست بر استحقاقم
ارباب هنر از که و مه مطلع اند
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۵
از بهر جهان غم مخور ای نادان مرد
کانکس که نخورد غم جهان آسان کرد
عاقل ز در گران فروشان متاع
برگشت و بنا خریدنش ارزان کرد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۹
آنکس که همای همتش پر دارد
هر روز هوای جای دیگر دارد
چون بر در خانه ها مقیم است خروس
بنگر که همیشه اره بر سر دارد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۲
آنها که درین رباط بی بنیادند
در رهگذری بیکدیگر افتادند
دارند دل و دیده پر از آتش و آب
وز مرکز خاکی گذران چون بادند
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۳
از سبزه چو گل خورد گکی چند نمود
بلبل بهزار صوت و الحانش ستود
زان پس که بباد رفت و برگیش نبود
کس نام گل از زبان بلبل نشنود
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۸
ایدل فلکت گر چه زبون میدارد
وز غصه او چشم تو خون میبارد
با این همه خوش باش که هر لحظه فلک
نقشی دگر از پرده برون میآرد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۹
بر آتش غم بکام دل روزی چند
خواهیم زد آب با دل افروزی چند
زان پیش که بر باد دهد دست اجل
گرد از سر خاک ما جگر سوزی چند
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۷
تا در تن من هیچ رگ و پی باشد
اندر رگ من بجای خون می باشد
مستی نتوان زد ز می نسیه خلد
بر نقد زنم که داند آن کی باشد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۸
تا مرغ روانت در قفس خواهد بود
رزقت رسد آن قدر که بس خواهد بود
چون راه نفس بسته شد اندیشه مکن
زانحال که وارثی ز پس خواهد بود
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۹
خوش باش که جز تو دگری نیست پدید
وز آخرت الا خبری نیست پدید
امروز تمتعی ز دنیا بردار
کز حالت فردا اثری نیست پدید
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۰
ز اندیشه هر چه وصف مالی دارد
دل ابن یمین همیشه خالی دارد
خود رفت هر آنچه رفت و نا امده است
خرم دل انکه ذوق و حالی دارد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۲
گفتم بدل ار چه وقت گفتار نبود
در پاش فکندی سرو او یار نبود
دل گفت که گر جان رود اندر سر او
غم نیست هر آنچه رفته انگار نبود
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۴
رفتند و رویم و هر که آید برود
هر چیز که شاید و نشاید برود
دانم چو نباید آنچ با تو نبود
آنهم که ببایدت نپاید برود
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۷
شادانکه غم زمانه بر دل ننهاد
و اندیشه آب و محنت گل ننهاد
در تربیت عمارت دل کوشید
وین قاعده جز مردم مقبل ننهاد