عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹۳
با صولت جمشید و فریدون شده گیر
با ثروت و با مال چو قارون شده گیر
با گونهٔ زر نگار و با سیمبَران
روزی دو سه بنشسته و بیرون شده گیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹۶
در دایرهٔ نقطهٔ پرگار جهان
کس نیست که هست آگه از کار جهان
قصّه چه کنم مرگ زپس غم در پیش
احسنت زهی متاع بازار جهان
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹۸
ای دل زغمش که گفتیت چون خون شو
یا ساکن عشوه خانهٔ گردون شو
چون دانستی که نیست سامان مقام
انگار که در نیامدی بیرون شو
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۰۱
دنیا کَزِ تست بَهر بیشی و کمی
خواهیش به شادی گذ[ر]ان خوه به غمی
زین منزلت البته چو می باید رفت
خواهی به هزار سال خواهی به دمی
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۰۲
از بَهر جهانی که تو هیچی دَروی
آزار کسی چرا بسیچی دَر وی
فی الجمله به جملگی تو را گیر جهان
بگذاری و بگذری چه پیچی دَروی
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۰۵
چون هست جهان به نیستی آلوده است
غم خوردن نیک و بد ازو بیهوده است
هیهات که ناآمده را حاصل نیست
افسوس که آنچ رفت چون نابوده است
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۰۹
ای دل مگشای لب زاسرار و بُرَو
زنهار نگه دار زاغیار و بُرَو
در دامن تو زمانه گر خاک کند
دامن به سر جهان برافشار و بُرَو
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۱۰
خواهی به زمین نشین و خواهی به بساط
خواهی به غمش گذار و خواهی به نشاط
دنیا همه منزل است مانند رباط
آخر همه را گذاشت باید به صراط
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۱۱
عالم همه محنت است و ایّام غم است
گردون همه آفت است و گیتی ستم است
فی الجمله چو در کار جهان می نگرم
آسوده کسی نیست وگر هست کم است
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۱۸
کامل زیکی هنر ده و صد بیند
ناقص همه جا معایب خود بیند
خلق آینهٔ چشم و دل همدگرند
در آینه نیک نیک و بد بد بیند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۲
من پیرو طبعم این ضلالت زآن است
بی حاصلم از عمر ملالت زآن است
از بی سودی نمی خورم چندین غم
سرمایه زیان است خجالت زآن است
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۳
در باغ وجودم چو گیاهی بنماند
وز لشکر صبرم چو سپاهی بنماند
تا خرمن عمر بود من خفته بدم
بیدار کنون شدم که کاهی بنماند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۷
دل از پی آب و نان در آتش نبود
چون حال پریشان و مشوش نبود
پیرانه به کنجی به سکونت بنشین
کز موی سپید کودکی خوش نبود
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱
گر معترفی به زشتخویی نیکی
گر عیب کسی دگر نجویی نیکی
بد گفتن و نیک بودنت کاری نیست
گر بد باشی و بد نگویی نیکی
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۲
ای دل زنفاق درگذر تا برهی
بر صدق همی دار نظر تا برهی
غم می خوری و نان نگه می داری
رو غم مخور و نان بخور تا برهی
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۶
چون گل به میان خار می باید زیست
با دشمن دوست وار می باید زیست
خواهی که سخن زپرده بیرون نشود
در پردهٔ روزگار می باید زیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱۲
هر تن که سرشت بد بود محضر او
ناچار همان بدی بکوبد در او
بنمای کسی را که زاندیشهٔ بد
سرّ دل او نشد قضای سر او
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱۵
هان تا نکنی هرآنچ بتوانی کرد
بس کینه کش است روزگار ای سره مرد
بر خصم چو یافتی ظفر ای سره مرد
چندان زنش آن زمان که بتوانی خورد
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۱۹
بس خون جگر که مرد را خورده شود
تا بیش بدی با دگران بُرده شود
با آنک بدی کرد برو نیکی کن
تا فرق میان تو و او کرده شود
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۲۱
آن به که دلت زهر بدی پرهیزد
گل کار که ارخار بکاری خیزد
تو دوست گزین که با تو مهر انگیزد
دشمنت زمانه خود هزار انگیزد