عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳
آن جاه و جمالی که جهان‌افروز است
وان صورت پنهان که طرب را روز است
امروز چو با ما است درو آویزیم
دی رفت و پریر رفت که روز امروز است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵
آن چشم که خون گشت غم او را جفت است
زو خواب طمع مدار کوکی خفته است
پندارد کاین نیز نهایت دارد
ای بیخبر از عشق که این را گفته است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷
آن چیست که لذتست از او در صورت
وان چیست که بی‌او است مکدر صورت
یک لحظه نهان شود ز صورت آن چیز
یک لحظه ز لامکان زند بر صورت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴
آن روی ترش نیست چنینش فعل است
می‌گوید و میخورد در اینش فعل است
آنکس که بر این چرخ برینش فعل است
این نیست عجب که در زمینش فعل است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۶
آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست
وان کو کلهت نهاد طرار تو اوست
وانکس که ترا بار دهد بار تو اوست
وانکس که ترا بی‌تو کند یار تو اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۵
از دیدن اغیار چو ما را مدد است
پس فرد نه‌ایم و کار ما در عدد است
از نیک و بد آگهیم و این نیک و بد است
هردل که نه بی‌خود است زیر لگد است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۷
از کفر و ز اسلام برون صحرائیست
ما را به میان آن فضا سودائیست
عارف چو بدان رسید سر را بنهد
نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰
ای بی‌خبر از مغز شده غره بپوست
هشدار که در میان جانداری دوست
حس مغز تنست و مغز حست جانست
چون از تن و حس و جان گذشتی همه اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۸
ای عقل برو که عاقل اینجا نیست
گر موی شوی موی ترا گنجانیست
روز آمد و روز هر چراغی که فروخت
در شعلهٔ آفتاب جز رسوا نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۹
ای فکر تو بر بسته نه پایت باز است
آخر حرکت نیز که دیدی راز است
اندر حرکت قبض یقین بسط شود
آب چه و آب جو بدین ممتاز است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۳
این چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست
هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست
اندر پس پرده‌ها یکی دایهٔ ماست
ما آمده نیستیم این سایهٔ ماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۴
این چرخ و فلکها که حد بینش ماست
در دست تصرف خدا کم ز عصاست
هر ذره و قطره گر نهنگی گردد
آن جمله مثال ماهیی در دریاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۶
این جو که تراست هر کسی جویان نیست
هر چرخ ز آب جوی تو گردان نیست
هرکس نکشد کمان کمان ارزان نیست
رستم باید که کار نامردان نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۸
این شکل سفالین تنم جام دلست
و اندیشهٔ پخته‌ام می خام دلست
این دانهٔ دانش همگی دام دلست
این من گفتم و لیک پیغام دلست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۰
این غمزه که میرنی ز نوری دگر است
و اندیشه که میکنی عبوری دگر است
هر چند دهن زدن ز شیرینی اوست
این دست که میزنی ز شوری دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۲
این فصل بهار نیست فصلی دگر است
مخموری هر چشم ز وصلی دگر است
هرچند که جمله شاخها رقصانند
جنبیدن هر شاخ ز اصلی دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۵
این من نه منم آنکه منم گوئی کیست
گویا نه منم در دهنم گوئی کیست
من پیرهنی بیش نیم سر تا پای
آن کس که منش پیرهنم گوئی کیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۲
با جان دو روزه تو چنان گشتی جفت
با تو سخن مرگ نمی‌شاید گفت
جان طالب منزلست و منزل مرگست
اما خر تو میانهٔ راه بخفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۵
با دل گفتم که دل از او جیحونست
دلبر ترش است و با تو دیگر گونست
خندید دلم گفت که این افسونست
آخر شکر ترش ببینم چونست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۷
با روز بجنگیم که چون روز گذشت
چون سیل به جویبار و چون باد بدشت
امشب بنشینیم چون آن مه بگرفت
تا روز همی زنیم طاس و لب طشت