عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۵
شاعر نیم و ز شاعری نان نخورم
وز فضل نلافم و غم آن نخورم
فضل و هنرم یکی قدح میباشد
وان نیز مگر ز دست جانان نخورم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶۰
عالم جسم است و نور جانی مائیم
عالم شب و ماه آسمانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل دور شویم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶۱
عشق آمد و گفت تا بر او باشم
رخسارهٔ عقل و روح را بخراشم
میامد و من همی شدم تا اکنون
این بار نیامدم که آنجا باشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶۸
فرمود که دست و پا بکاری بزنیم
تا می نرود دو دست بازی بزنیم
چون در تو زدیم دست از این شادی را
پس چون نزنین دست آری بزنیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۱
قومیکه چو آفتاب دارند قدوم
در صدق چو آهنند و در لطف چو موم
چون پنجهٔ شیرانهٔ خود بگشایند
نی پرده رها کنند و نی نقش و رسوم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۰
گه در طلب وصل مشوش باشیم
گاه از تعب هجر در آتش باشیم
چون از من و تو این من و تو پاک شود
آنگه من و تو بی من و تو خوش باشیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۵
ما بادهٔ ز خون دل خود می‌نوشیم
در خم تن خویش چو می می‌جوشیم
جان را بدهیم و نیم از آن باده خوریم
سر را بدهیم و جرعه‌ای نفروشیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۸
ما جان لطیفیم و نظر در نائیم
در جای نمائیم ولی بیجائیم
از چهره اگر نقاب را بگشائیم
عقل و دل و هوش جمله را بربائیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱۲
ما رخت وجود بر عدم بربندیم
بر هستی نیست مزور خندیم
بازی بازی طنابها بگسستیم
تا خیمهٔ صبر از فلک برکندیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱۸
مائیم که از بادهٔ بی‌جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۰
مائیم که بی‌قماش و بی‌سیم خوشیم
در رنج مرفهیم و در بیم خوشیم
تا دور ابد از می تسلیم خوشیم
تا ظن نبری که ما چو تونیم خوشیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۲
مائیم که دل ز جسم و جوهر کندیم
مهر از فلک و جهان اغبر کندیم
از کبر جهان سبال خود میمالید
از دولت دل سبلت او را کندیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۴
مائیم که گه نهان و گه پیدائیم
گهمؤمنو گه یهود و گه ترسائیم
تا این دل ما قالب هر دل گردد
هر روز به صورتی برون می‌آئیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲۸
من بحر تمامم و یکی قطره نیم
احول نیم و چو احولان غره نیم
گویم به زبان حال و هر یک ذره
فریاد همی کند که من ذره نیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴۸
من گردانم مطرب گردان خواهم
من زهرهٔ گردنده چو کیوان خواهم
جانم جانم ز صورت جان خواهم
من جغد نیم که شهر ویران خواهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۵۰
من مالک ملک لامکانی شده‌ام
من عارف گنج زرکانی شده‌ام
تا از صدف تن گهر دل سوزد
در عالم جان بحر معانی شده‌ام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۵۵
من یک جانم که صد هزار است تنم
چه جان و چه تن که هر دو هم خویشتنم
خود را به تکلف دگری ساخته‌ام
تا خوش باشد آن دیگری را که منم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۵۶
مهتاب بلند گشت و ما پست شدیم
معشوق به هوش آمد و ما مست شدیم
ای جان جهان هرچه از این پس شمری
بر دست مگیر زانکه از دست شدیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۵۸
می‌پنداری که من به فرمان خودم
یا یک نفس و نیم نفس آن خودم
مانند قلم پیش قلمران خودم
چون گوی اسیر خم چوگان خودم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۶۰
ناساز از آنیم که سازی داریم
بد خوی از آنیم که نازی داریم
در صورت جغد شاهبازی داریم
در عین فنا عمر درازی داریم