عبارات مورد جستجو در ۹۸۸ گوهر پیدا شد:
جامی : خردنامه اسکندری
بخش ۵۷ - ندبه حکیم اول
یکی گفت وقت است ای هوشیار
که گیریم از حال شاه اعتبار
ببینیم کایام با او چه کرد
سپهر کج اندام با او چه کرد
فلک تاج دولت ربود از سرش
لباس بزرگی کشید از برش
هر آن سختیی کز سرای درشت
ز اقبال دولت بر او داشت پشت
کنون رو به سوی وی آورده است
به پای سریرش پی آورده است
هر آسانیی کز مدار سپهر
نمود اندر ایام شاهیش چهر
کنون روی اقبال ازو تافته ست
به تیغ غمش زهره بشکافته ست
ازان بخت بیدار از اینسان که خفت
سزد گر کند مرد دانا شگفت
چنین کز شکر خنده اش لب جداست
به خون گر بگریند بر وی رواست
ولی گل چو صرصر ز شاخش ربود
بر او گریه ز ابر بهاران چه سود
که گیریم از حال شاه اعتبار
ببینیم کایام با او چه کرد
سپهر کج اندام با او چه کرد
فلک تاج دولت ربود از سرش
لباس بزرگی کشید از برش
هر آن سختیی کز سرای درشت
ز اقبال دولت بر او داشت پشت
کنون رو به سوی وی آورده است
به پای سریرش پی آورده است
هر آسانیی کز مدار سپهر
نمود اندر ایام شاهیش چهر
کنون روی اقبال ازو تافته ست
به تیغ غمش زهره بشکافته ست
ازان بخت بیدار از اینسان که خفت
سزد گر کند مرد دانا شگفت
چنین کز شکر خنده اش لب جداست
به خون گر بگریند بر وی رواست
ولی گل چو صرصر ز شاخش ربود
بر او گریه ز ابر بهاران چه سود
جامی : خردنامه اسکندری
بخش ۷۳ - عذر خواستن مادر اسکندر حکیمان را
چو آن در پس ستر عصمت مقیم
شنید آنچه بشنید از هر حکیم
بر ایشان در معذرت باز کرد
به پرده درون این نوا ساز کرد
که ای رازدانان دانش پژوه
گشاینده مشکل هر گروه
بنای خرد را اساس از شماست
دل بخردان حق شناس از شماست
ز دید از کرم خیمه بر باغ من
شدید از خرد مرهم داغ من
بگفتید صد نکته دلکشم
نشاندید ز آب سخن آتشم
ز گیتی پریشان دلی داشتم
ز دور فلک مشکلی داشتم
ز انفاستان گشت حل مشکلم
به سر حد جمعیت آمد دلم
درین نیلگون کاخ مینا نما
جهان جمله کورند و بینا شما
چو بینا نباشد که دارد نگاه
به ره کور را از فتادن به چاه
جهان از شما مطرح نور باد
وز آن نور چشم بدان دور باد
شنید آنچه بشنید از هر حکیم
بر ایشان در معذرت باز کرد
به پرده درون این نوا ساز کرد
که ای رازدانان دانش پژوه
گشاینده مشکل هر گروه
بنای خرد را اساس از شماست
دل بخردان حق شناس از شماست
ز دید از کرم خیمه بر باغ من
شدید از خرد مرهم داغ من
بگفتید صد نکته دلکشم
نشاندید ز آب سخن آتشم
ز گیتی پریشان دلی داشتم
ز دور فلک مشکلی داشتم
ز انفاستان گشت حل مشکلم
به سر حد جمعیت آمد دلم
درین نیلگون کاخ مینا نما
جهان جمله کورند و بینا شما
چو بینا نباشد که دارد نگاه
به ره کور را از فتادن به چاه
جهان از شما مطرح نور باد
وز آن نور چشم بدان دور باد
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً الآیة... از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این آیت رمزى دیگر دارد، و معنى دیگر، میگوید پادشاه عالم دارنده جهان، و داناى نهان، اول که خلق را بیافرید در غشاوه ستر خلقیت آفرید، ابتدا که نهاد چنین نهاد، ظلمات صفات خلقیت محفوف گشت، برین خلقت همه در پرده عما یک گروه بودند، همه در ظلمت غیبت مجتمع، همه در اسر نهاد خود مانده، این چنان است که آن جوانمرد گفت:
در خرابات نهاد خود بر آسودست خلق،
غمزه برهم زن یکى تا خلق را بر هم زنى!
پس بریدى از آن عالم بىنهایت بمختصرى ایشان آمد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از آن برید این خبر داد که «خلق اللَّه الخلق فى ظلمة فألقى علیهم من نوره، فمن اصابه من ذلک النور اهتدى، و من اخطاه ضلّ» چون این رسول از بىنهایتى بمختصرى ایشان رو نهاد، همه در آگاهى آمدند، اسیر ارادت، مقهور مشیت، جریح حکمت، گوش بر جدّ و بخت خویش نهاده: که تا چون آید؟ و بریشان چه حکم راند؟ آن گه دست تقدیر ایشان را بدو صنف کرد: نیکبختان و بدبختان، نیکبختان را گفت «هؤلاء للجنة و لا ابالى!» و بد بدبختان را گفت: «هؤلاء للنار و لا ابالى» یعنى از ملامت کنندگان باک نیست، و رسد ما را هر چه کنیم! و در آن پشیمانى نیست! لختى اهل سعادت بى هیچ موافقت، لختى اهل شقاوت بى هیچ مخالفت. هؤلاء للجنة و لا ابالى بجفائهم! و هؤلاء للنار و لا ابالى بوفائهم! نه باین وفا ما را سودست! نه بآن جفا ما را زیان، هر که ایمان آورد خود را سود کرد من همانم که بودم، بى نظیر و بىنیاز! هر که کفر آورد خود را زیان کرد، من همانم که بودم بى شریک و بى انباز! «یا عبادى!، لو انّ اولکم و آخرکم، و نسکم و جنّکم، و حیّکم و میتکم، کانوا على اتقى قلب رجل منکم لم یزد ذلک فى ملکى شیئا، یا عبادى! لو انّ اولکم و آخرکم و انسکم و جنّکم و حیکم و میتکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا.» و از لطیفها که باین آیت تعلق دارد: یکى آنست که مثل خلق عالم که در نهاد آدم مجتمع بودند کافر و مؤمن و صدیق و زندیق، همچون مثل بازرگانى است که مشک دارد، و آن مشک که دارد از بیم راه زن در میان انجدان تعبیه کند، مشک بوى انجدان بخود کشد، و انجدان نیز بوى مشک بخود کشد، چون بازرگان بمقصد رسد و ایمن شود بساطى فرو کند، مشک و انجدان بر آن نهد باد بر آن جهد، هر دو به بوى اصلى خویش باز شوند و عاریتى دست بدارند. همچنین در نهاد آدم، رایحه مؤمن به کافر رسید، و رایحه کافر بمؤمن رسید. و آن حسنات که در دنیا از کافر در وجود آید همه از آن رائحه مؤمن است که بوى رسید، و آن سیئات و معاصى که در دنیا از مؤمن بیاید، آن از رائحه کفر کافر است، فردا در قیامت بساط عدل بگسترانند، و باد عنایت فرو گشایند، حسنات کافر با مؤمن شود و سیئات مؤمن با کافر شود، حکم اولى و قضاء ازلى در رسد، عاریت واستاند، اصل فا اصل دهد، پاک با پاک شود، و خبیث با خبیث، لیمیز اللَّه الخبیث من الطیب! أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة... این چنانست که گویند:
نتوان گفتن حدیث خوبان آسان
آسان آسان حدیث ایشان نتوان
من احتشم رکوب الاهوال نفى عن درک الآمال! خبر ندارى که پیوستن در گسستن است، و زندگانى در مردن، و مراد ها در بى مرادى! پروانه شمع را وصال در وقت سوختن است و شمع را زندگى در سر بریدن است!
درد دین خود بو العجب دردیست کاندر وى چو شمع
چون شوى بیمار بهتر گردى از گردن زدن
خوش باغى و راغى است فردوس برین، لکن راه آن دشخوار است و گلبنى پر خارست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: حفت الجنة بالمکاره
تا هر ناکسى و نااهلى دعوى آشنایى نکند. هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مثال این قاعده دریاى است که آن دریا مقر جواهر گرانمایه، و درّ شب افروز ساختند و آن گه نهنگان و ماهیان عظیم حجاب آن جواهر و در ساختند. دو تن برخیزند که عشق آن در ایشان را در میدان طلب کشد. بکناره آن دریا شوند صعوبت آن بینند، و از فرات آن نهنگان هراس در ایشان پدید آید. از آن دو مرد یکى چون آن اهوال و احوال با صعوبت بیند بترسد، و از آن طلب قدم باز نهد و از گفتار خویش تبرا کند. این یکى صاحب آرزوى بود، در صفت رجولیت تمام نبود. پنداشت که این کار بآرزوى مجرد مىبرآید، و بى رنج بسر گنج مىرسد و عزت شرع او را جواب میدهد که لیس الدین بالتمنى و لا بالتحلى.
با مات همى نهفته رازى باید
وز مات همى بخود نیازى باید
الحق تو نگو مرغى اى زاغ سیاه
کت جفت همى سپید بازى باید!
و آن دیگر مرد، که خداوند ارادت بود عشق جمال آن گوهر شب افروز دیده عقل وى از اهوال آن دریا بر دوزد، تا از آن معانى هیچ بخود راه ندهد، و آن جمال هر ساعتى و هر لحظتى بر وى جلوه میکند، تا وى شیفتهتر و عاشقتر میشود! سرنگون بدریا شود! اگر سعادت مساعدت نماید و توفیق رفیق بود در شب افروز در قبض طلب وى آید، و اگر بعکس این بود جانش نهنگان بغارت برند، و نامش در جریده لا ابالى ثبت دارند و زبان حال گوید:
چون من دو هزار عاشق اندر ماهى
مىکشته شوند و بر نیاید آهى!
در خرابات نهاد خود بر آسودست خلق،
غمزه برهم زن یکى تا خلق را بر هم زنى!
پس بریدى از آن عالم بىنهایت بمختصرى ایشان آمد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از آن برید این خبر داد که «خلق اللَّه الخلق فى ظلمة فألقى علیهم من نوره، فمن اصابه من ذلک النور اهتدى، و من اخطاه ضلّ» چون این رسول از بىنهایتى بمختصرى ایشان رو نهاد، همه در آگاهى آمدند، اسیر ارادت، مقهور مشیت، جریح حکمت، گوش بر جدّ و بخت خویش نهاده: که تا چون آید؟ و بریشان چه حکم راند؟ آن گه دست تقدیر ایشان را بدو صنف کرد: نیکبختان و بدبختان، نیکبختان را گفت «هؤلاء للجنة و لا ابالى!» و بد بدبختان را گفت: «هؤلاء للنار و لا ابالى» یعنى از ملامت کنندگان باک نیست، و رسد ما را هر چه کنیم! و در آن پشیمانى نیست! لختى اهل سعادت بى هیچ موافقت، لختى اهل شقاوت بى هیچ مخالفت. هؤلاء للجنة و لا ابالى بجفائهم! و هؤلاء للنار و لا ابالى بوفائهم! نه باین وفا ما را سودست! نه بآن جفا ما را زیان، هر که ایمان آورد خود را سود کرد من همانم که بودم، بى نظیر و بىنیاز! هر که کفر آورد خود را زیان کرد، من همانم که بودم بى شریک و بى انباز! «یا عبادى!، لو انّ اولکم و آخرکم، و نسکم و جنّکم، و حیّکم و میتکم، کانوا على اتقى قلب رجل منکم لم یزد ذلک فى ملکى شیئا، یا عبادى! لو انّ اولکم و آخرکم و انسکم و جنّکم و حیکم و میتکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا.» و از لطیفها که باین آیت تعلق دارد: یکى آنست که مثل خلق عالم که در نهاد آدم مجتمع بودند کافر و مؤمن و صدیق و زندیق، همچون مثل بازرگانى است که مشک دارد، و آن مشک که دارد از بیم راه زن در میان انجدان تعبیه کند، مشک بوى انجدان بخود کشد، و انجدان نیز بوى مشک بخود کشد، چون بازرگان بمقصد رسد و ایمن شود بساطى فرو کند، مشک و انجدان بر آن نهد باد بر آن جهد، هر دو به بوى اصلى خویش باز شوند و عاریتى دست بدارند. همچنین در نهاد آدم، رایحه مؤمن به کافر رسید، و رایحه کافر بمؤمن رسید. و آن حسنات که در دنیا از کافر در وجود آید همه از آن رائحه مؤمن است که بوى رسید، و آن سیئات و معاصى که در دنیا از مؤمن بیاید، آن از رائحه کفر کافر است، فردا در قیامت بساط عدل بگسترانند، و باد عنایت فرو گشایند، حسنات کافر با مؤمن شود و سیئات مؤمن با کافر شود، حکم اولى و قضاء ازلى در رسد، عاریت واستاند، اصل فا اصل دهد، پاک با پاک شود، و خبیث با خبیث، لیمیز اللَّه الخبیث من الطیب! أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة... این چنانست که گویند:
نتوان گفتن حدیث خوبان آسان
آسان آسان حدیث ایشان نتوان
من احتشم رکوب الاهوال نفى عن درک الآمال! خبر ندارى که پیوستن در گسستن است، و زندگانى در مردن، و مراد ها در بى مرادى! پروانه شمع را وصال در وقت سوختن است و شمع را زندگى در سر بریدن است!
درد دین خود بو العجب دردیست کاندر وى چو شمع
چون شوى بیمار بهتر گردى از گردن زدن
خوش باغى و راغى است فردوس برین، لکن راه آن دشخوار است و گلبنى پر خارست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: حفت الجنة بالمکاره
تا هر ناکسى و نااهلى دعوى آشنایى نکند. هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مثال این قاعده دریاى است که آن دریا مقر جواهر گرانمایه، و درّ شب افروز ساختند و آن گه نهنگان و ماهیان عظیم حجاب آن جواهر و در ساختند. دو تن برخیزند که عشق آن در ایشان را در میدان طلب کشد. بکناره آن دریا شوند صعوبت آن بینند، و از فرات آن نهنگان هراس در ایشان پدید آید. از آن دو مرد یکى چون آن اهوال و احوال با صعوبت بیند بترسد، و از آن طلب قدم باز نهد و از گفتار خویش تبرا کند. این یکى صاحب آرزوى بود، در صفت رجولیت تمام نبود. پنداشت که این کار بآرزوى مجرد مىبرآید، و بى رنج بسر گنج مىرسد و عزت شرع او را جواب میدهد که لیس الدین بالتمنى و لا بالتحلى.
با مات همى نهفته رازى باید
وز مات همى بخود نیازى باید
الحق تو نگو مرغى اى زاغ سیاه
کت جفت همى سپید بازى باید!
و آن دیگر مرد، که خداوند ارادت بود عشق جمال آن گوهر شب افروز دیده عقل وى از اهوال آن دریا بر دوزد، تا از آن معانى هیچ بخود راه ندهد، و آن جمال هر ساعتى و هر لحظتى بر وى جلوه میکند، تا وى شیفتهتر و عاشقتر میشود! سرنگون بدریا شود! اگر سعادت مساعدت نماید و توفیق رفیق بود در شب افروز در قبض طلب وى آید، و اگر بعکس این بود جانش نهنگان بغارت برند، و نامش در جریده لا ابالى ثبت دارند و زبان حال گوید:
چون من دو هزار عاشق اندر ماهى
مىکشته شوند و بر نیاید آهى!
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ خداوند عالم، جلیل و جبّار درین آیت مؤمنان را فرمود تا خویشتن را در تهلکه نیفکنند، و در جنگ دشمن ساز و عدّت تمام بردارند، و سلاح در پوشند، و از دشمن حذر کنند، و فرمود تا حق جهاد بجاى آورند و در آن سستى نکنند. جوک جوک بیرون شوند بجنگ دشمن، یا پس همه بهم بیرون شوند. مفسّران گفتند: این بفرمود، آن گه منسوخ کرد بآنچه گفت: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً. عبد الرحمن بن زید بن اسلم گفت: «فانفروا ثبات» معنى آنست که گروه گروه پراکنده از پس یکدیگر میروید چون رسول خدا با شما نباشد، أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً پس اگر رسول (ص) بیرون شود و شما با وى باشید همه بهم باشید. جماعتى پراکنده که از هم بیفتاده باشند ایشان را ثبات گویند. یکى از آن ثبة گویند، و جمع را ثبون و ثبین گویند، همچون عضین و عزین.
اگر کسى گوید که: کارها همه بتقدیر الهى است و بهیچ حال بتقدیر در نتوان گذشت، پس چرا حذر فرموده است؟ و چه فایده در آنست؟ جواب آنست که حذر فرمودن آرام دل بنده راست، و طمأنینت نفس وى، نه براى آن تا دفع قدر کند.
این همچنانست که اعرابى را گفت حین قال له انّى خلّفت ناقتى بالعراء و توکّلتعلى اللَّه، فقال رسول اللَّه: «اعقلها و توکّل»، و نیز تا بنده خود را در تهلکه نیفکند.
و براى این گفت ربّ العزّة: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ. و معلومست که بیرون از آنچه تقدیر کرد، بنده هیچیز نتواند کرد، و اللَّه تعالى که بنده را بحذر فرمود این هم از جمله قدر است، و بیرون از تقدیر او نیست، پس حذر کردن بنده بقدر است، و آنچه ببنده رسد از نیک و بد بقدر است، و خداى را عزّ و جلّ رسد بحجّت خداوندى و کردگارى هر چه ببنده خواهد، و هر چه با وى کند، و بنده را جز کار کردن و بندگى نمودن و اعتراض ناکردن هیچ روى نیست. خبر درست است که عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه أ نعمل فى امر مستأنف ام فى امر قد فزع منه. قال: «بل فى امر قد فزع منه». قال: «ففیم العمل»؟ قال: اعملوا فکل میسر لما خلق له. و کان رسول اللَّه (ص) اذا مرّ بصدف مائل اسرع المشى. فقیل: یا رسول اللَّه أ تفرّ من قضاء اللَّه؟ فقال: «افرّ من قضائه الى قضائه».
وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ اصل کلمه، لمن یبطّئ است، و این لام که بر سر کلمت است، و نون مشدّد که بآخر است تحقیق مبالغت را است، یعنى که خواهد بود این لا بدّ. این آیت در شأن عبد اللَّه ابى آمد، سر منافقان، و او را در جمع مؤمنان گرفت بآنچه گفت: وَ إِنَّ مِنْکُمْ، از بهر آنکه اظهار کلمه اسلام کرد، اگر چه نفاق در باطن داشت، و در تحت حکم مسلمانان شد در ظاهر. و نیز گفتهاند که: این خطاب از جهت نسب و جنسیّت با وى رفت، نه از جهت ایمان، که وى از روى نسب و جنسیّت از ایشان بود، و از روى ایمان نه از ایشان بود.
فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ میگوید: اگر در غزا بشما بلائى و سختى و بیکامى رسد، یا از دشمن گزندى رسد، این مبطى گوید: «قد انعم اللَّه علىّ اذ لم اکن معهمشهیدا»، با من نیکویى کرد که با ایشان در آن غزا نبودم حاضر. وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ و اگر فتحى یا غنیمتى بشما رسد وى گوید: کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بتاء تأنیث قراءت مکى و حفص و اویس است، زیرا که بظاهر لفظ مودّت نگرند، و مؤنث است، و فعل مسند است با وى، و چون فاعل مؤنث بود علامت تأنیث بفعل آن الحاق کنند، اعلاما بأنّ الفعل مؤنث. باقى بیا خوانند زیرا که نه تاء تأنیث حقیقى است، و نیز فصل میان فعل و فاعل واقع است، و چون فصل میان ایشان واقع شود، ترک علامت تأنیث نیکو باشد.
«کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ» عارضى است که در میان سخن در آمد.
اللَّه گفت: گویى خود میان شما و میان آن منافق هیچ معرفت نبوده است، و هیچ عقد با شما نبسته است بدانکه جهاد کند با شما، باین سخن که وى میگوید که: «یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً». و فضل در قرآن بهفت معنى آید: یکى اسلام است، چنان که در سورة آل عمران گفت: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ.
همانست که در سوره یونس گفت: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ. دوم فضل است بمعنى نبوّت، چنان که در سورة النساء گفت: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً
یعنى النّبوّة و الکتاب. همانست که در سوره بنى اسرائیل گفت: إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
سیوم فضل است بمعنى خلف، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا یعنى الخلف للمال عند الصّدقة. چهارم فضل است بمعنى منّت، چنان که جایها است در قرآن: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ. پنجم فضل بهشت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً یعنى الجنّة. ششم فضل رزق است در بهشت، چنان که گفت: یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ یعنى الرّزق فى الجنّة. هفتم فضل است بمعنى رزق در دنیا، چنان که در سورة الجمعة گفت: فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ، و در سورة المزمل گفت: یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ. یعنى الرّزق فى التجارة، و درین آیت ورد گفت: وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ یعنى الرّزق فى الغنیمة، و نظائر این در قرآن فراوان است.
فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این مؤمن که منافق وى را مىبازنشاند از غزا، ایدون بادا که ننشیناد، یعنى که اللَّه میفرماید وى را که جهاد کند، و باز کوشد با ایشان که میخرند این جهان بآن جهان. باین قول «شرى» بمعنى اشترى است.
معنى دیگر: میفرماید که جهاد کنند و باز کوشند با دشمنان خداى، که ایشان این جهان میفروشند، و بآن بهشت و نعیم باقى مىخرند، باین قول «شرى» بمعنى باع است. و روا باشد که این خطاب منافقان نهند، ایشان که روز احد تخلّف کردند، و از غزا باز پس نشستند، و آن گه معنى آن باشد: آمنوا ثمّ قاتلوا، نخست ایمان آرید پس جهاد کنید، که کافر پیش از آنکه ایمان آرد مأمور نبود. و باین قول «شرى» بمعنى اشترى است، یعنى: یشترون الحیاة الدّنیا و یختارونها على الآخرة.
وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ اى: فیستشهد، أَوْ یَغْلِبْ اى یظفر، فکلاهما سواء، و هو معنى قوله: فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً یعنى: الجنّة. پس مؤمنان را تحریض کرد بر جهاد در راه دین، و از بهر حق، و از بهر رهانیدن آن ضعیفان مسلمانان که در دست مشرکان مکه بودند، از مردان چون حبیب و ابو ذر و غیر ایشان، و از زنان چون مادر اسامة و دختر عقبة بن ابى معیط و غیر ایشان، و کودکان چون اسامة و غیر ایشان، در دست کافران مکه بودند محبوس و معذّب،و دعا میکردند و میگفتند: بار خدایا! ما را ازین شهر مکه که جاى کافران و مشرکانست بیرون آر، و به دار الهجرة ما را فرود آر. ربّ العالمین گفت درین آیت: چرا نروید بغزا؟ و ایشان را نرهانید؟ و گفتهاند: قومى زمنان و ضعیفان مؤمنان در مکه مانده بودند، و کافران پیوسته ایشان را اذى مینمودند. پس ایشان دعا کردند و گفتند: اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا. معنى آنست که: ولّ علینا رجلا من المؤمنین یوالینا، بار خدایا! بر گمار بر ما، و والى کن بر ما، مردى از مؤمنان که ما را در خود گیرد، و از رنج کافران برهاند. وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً ینصرنا على عدوّک. ربّ العالمین دعاء ایشان اجابت کرد، چون مکه گشاده شد، مصطفى (ص) را بر ایشان گماشت، و مصطفى (ص)، عتاب بن اسید را بر سر ایشان عامل کرد، تا انصاف بداد، و ضعیفان را قوّت داد، و مظلومان را از دست ظالمان برهانید، تا پس از آنکه ضعیفان بودند همه عزیزان و مهتران گشتند.
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعته، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى المشرکین و الیهود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ یعنى فى سبیل الشیطان. درین آیت تسلیت مؤمنان است، و قوّت دادن ایشان در جهاد، و وعده دادن بنصرت.
میگوید: مؤمنان از بهر خدا و بفرمان خدا جنگ میکنند، و کافران و بیگانگان از بهر دیو و بفرمان دیو جنگ میکنند. آن گه گفت: اى مؤمنان، شما با این فرمانبرداران شیطان و پس روان شیطان ازین بت پرستان و بیگانگان، جنگ کنید، و از کید شیطان مترسید که کید شیطان تا بود ضعیف بود. او را و پس روان او را خوار داریم، و هلاک کنیم، چنان که روز بدر کردیم، خوار داشتیم و هلاک کردیم.
اگر کسى گوید: چونست که کید شیطان ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند؟ و ذلک فى قوله: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، و معلومست که شیطان بجاى صیّاد است و دام نهنده، و زنان بجاى داماند، بحکم آن خبر که مصطفى (ص) گفت: «النّساء حبائل الشیطان».
و آن گه صیّاد پنهان، و دام پیدا، و از پیدا حذر کردن بهتر توان از آنچه پنهان. پس چه حکمت است که کید زنان عظیم خواند و کید شیطان ضعیف؟ جواب آنست که کید زنان «عظیم» خواند، زیرا که کید زنان در تو اثر کند بىتو، بى مراد تو، چنان که ترا ارادتى نبود. امّا شیطان تا از تو ارادتى نبود، کید وى بکار نیاید، و وسوسه نتواند کرد. نهبینى که هرگز تو اندر نماز ناندیشى که من جیحون را پلى کنم، زیرا که بیرون از نماز ترا این ارادت نبوده است. لا جرم شیطان مر ترا اندر نماز این وسوسه نتواند کرد، لکن تو اندر نماز اندیشى که مرا بساط چنین میباید، زن چنین میباید، کدخدایى چنین باید، زیرا که بیرون از نماز ارادت تو همین باشد. پس شیطان بر این ارادت تو آلت سازد، و دست افزار کند، و ترا اندر نماز بوسوسه افکند. همین است قصّه آدم (ع) که در بهشت آن همه نعمت و راحت میدید، امّا در دلش افتاد که چه بودى اگر من همیشه اینجا بماندمى! چون ابلیس از وى این ارادت بدانست، با وى هم از در ارادت وى در آمد، و آدم را گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى؟ مقصود آنست که تا از آدم ارادت جاودانه ماندن در بهشت نبود، ابلیس چیزى نتوانست کرد. چون کید شیطان را با تو دست افزارى بایست از تو، و آن ارادت تست، لا جرم کید او «ضعیف» خواند، و کید زنان را این آلت نباید که آن خود مؤثّر است بىارادت تو، از بهر آن «عظیم» خواند.
دیگر جواب آنست که شیطان بلا حول بگریزد، از آن کید وى ضعیف خواند، و از زنان بلا حول ایمن نگردى، پس کید ایشان عظیم خواند. دیگر ترا ازشیطان جز خیالى و وسوسه مجرّد نیست، که تو او را مىنبینى، بیش از آن نیست که اندر دل وسوسهاى مىکند، ازین جهت کید وى ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند از آنکه در آن هم دیدار است، و هم خیال. دیگر گفتهاند: کید شیطان ضعیف است چون با رحمت و عصمت اللَّه مقابل کنى، و کید زنان، عظیم است چون با شهوت مردان و میل ایشان با زنان مقابل کنى.
اگر کسى گوید که: کارها همه بتقدیر الهى است و بهیچ حال بتقدیر در نتوان گذشت، پس چرا حذر فرموده است؟ و چه فایده در آنست؟ جواب آنست که حذر فرمودن آرام دل بنده راست، و طمأنینت نفس وى، نه براى آن تا دفع قدر کند.
این همچنانست که اعرابى را گفت حین قال له انّى خلّفت ناقتى بالعراء و توکّلتعلى اللَّه، فقال رسول اللَّه: «اعقلها و توکّل»، و نیز تا بنده خود را در تهلکه نیفکند.
و براى این گفت ربّ العزّة: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ. و معلومست که بیرون از آنچه تقدیر کرد، بنده هیچیز نتواند کرد، و اللَّه تعالى که بنده را بحذر فرمود این هم از جمله قدر است، و بیرون از تقدیر او نیست، پس حذر کردن بنده بقدر است، و آنچه ببنده رسد از نیک و بد بقدر است، و خداى را عزّ و جلّ رسد بحجّت خداوندى و کردگارى هر چه ببنده خواهد، و هر چه با وى کند، و بنده را جز کار کردن و بندگى نمودن و اعتراض ناکردن هیچ روى نیست. خبر درست است که عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه أ نعمل فى امر مستأنف ام فى امر قد فزع منه. قال: «بل فى امر قد فزع منه». قال: «ففیم العمل»؟ قال: اعملوا فکل میسر لما خلق له. و کان رسول اللَّه (ص) اذا مرّ بصدف مائل اسرع المشى. فقیل: یا رسول اللَّه أ تفرّ من قضاء اللَّه؟ فقال: «افرّ من قضائه الى قضائه».
وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ اصل کلمه، لمن یبطّئ است، و این لام که بر سر کلمت است، و نون مشدّد که بآخر است تحقیق مبالغت را است، یعنى که خواهد بود این لا بدّ. این آیت در شأن عبد اللَّه ابى آمد، سر منافقان، و او را در جمع مؤمنان گرفت بآنچه گفت: وَ إِنَّ مِنْکُمْ، از بهر آنکه اظهار کلمه اسلام کرد، اگر چه نفاق در باطن داشت، و در تحت حکم مسلمانان شد در ظاهر. و نیز گفتهاند که: این خطاب از جهت نسب و جنسیّت با وى رفت، نه از جهت ایمان، که وى از روى نسب و جنسیّت از ایشان بود، و از روى ایمان نه از ایشان بود.
فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ میگوید: اگر در غزا بشما بلائى و سختى و بیکامى رسد، یا از دشمن گزندى رسد، این مبطى گوید: «قد انعم اللَّه علىّ اذ لم اکن معهمشهیدا»، با من نیکویى کرد که با ایشان در آن غزا نبودم حاضر. وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ و اگر فتحى یا غنیمتى بشما رسد وى گوید: کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بتاء تأنیث قراءت مکى و حفص و اویس است، زیرا که بظاهر لفظ مودّت نگرند، و مؤنث است، و فعل مسند است با وى، و چون فاعل مؤنث بود علامت تأنیث بفعل آن الحاق کنند، اعلاما بأنّ الفعل مؤنث. باقى بیا خوانند زیرا که نه تاء تأنیث حقیقى است، و نیز فصل میان فعل و فاعل واقع است، و چون فصل میان ایشان واقع شود، ترک علامت تأنیث نیکو باشد.
«کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ» عارضى است که در میان سخن در آمد.
اللَّه گفت: گویى خود میان شما و میان آن منافق هیچ معرفت نبوده است، و هیچ عقد با شما نبسته است بدانکه جهاد کند با شما، باین سخن که وى میگوید که: «یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً». و فضل در قرآن بهفت معنى آید: یکى اسلام است، چنان که در سورة آل عمران گفت: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ.
همانست که در سوره یونس گفت: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ. دوم فضل است بمعنى نبوّت، چنان که در سورة النساء گفت: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً
یعنى النّبوّة و الکتاب. همانست که در سوره بنى اسرائیل گفت: إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
سیوم فضل است بمعنى خلف، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا یعنى الخلف للمال عند الصّدقة. چهارم فضل است بمعنى منّت، چنان که جایها است در قرآن: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ. پنجم فضل بهشت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً یعنى الجنّة. ششم فضل رزق است در بهشت، چنان که گفت: یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ یعنى الرّزق فى الجنّة. هفتم فضل است بمعنى رزق در دنیا، چنان که در سورة الجمعة گفت: فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ، و در سورة المزمل گفت: یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ. یعنى الرّزق فى التجارة، و درین آیت ورد گفت: وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ یعنى الرّزق فى الغنیمة، و نظائر این در قرآن فراوان است.
فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این مؤمن که منافق وى را مىبازنشاند از غزا، ایدون بادا که ننشیناد، یعنى که اللَّه میفرماید وى را که جهاد کند، و باز کوشد با ایشان که میخرند این جهان بآن جهان. باین قول «شرى» بمعنى اشترى است.
معنى دیگر: میفرماید که جهاد کنند و باز کوشند با دشمنان خداى، که ایشان این جهان میفروشند، و بآن بهشت و نعیم باقى مىخرند، باین قول «شرى» بمعنى باع است. و روا باشد که این خطاب منافقان نهند، ایشان که روز احد تخلّف کردند، و از غزا باز پس نشستند، و آن گه معنى آن باشد: آمنوا ثمّ قاتلوا، نخست ایمان آرید پس جهاد کنید، که کافر پیش از آنکه ایمان آرد مأمور نبود. و باین قول «شرى» بمعنى اشترى است، یعنى: یشترون الحیاة الدّنیا و یختارونها على الآخرة.
وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ اى: فیستشهد، أَوْ یَغْلِبْ اى یظفر، فکلاهما سواء، و هو معنى قوله: فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً یعنى: الجنّة. پس مؤمنان را تحریض کرد بر جهاد در راه دین، و از بهر حق، و از بهر رهانیدن آن ضعیفان مسلمانان که در دست مشرکان مکه بودند، از مردان چون حبیب و ابو ذر و غیر ایشان، و از زنان چون مادر اسامة و دختر عقبة بن ابى معیط و غیر ایشان، و کودکان چون اسامة و غیر ایشان، در دست کافران مکه بودند محبوس و معذّب،و دعا میکردند و میگفتند: بار خدایا! ما را ازین شهر مکه که جاى کافران و مشرکانست بیرون آر، و به دار الهجرة ما را فرود آر. ربّ العالمین گفت درین آیت: چرا نروید بغزا؟ و ایشان را نرهانید؟ و گفتهاند: قومى زمنان و ضعیفان مؤمنان در مکه مانده بودند، و کافران پیوسته ایشان را اذى مینمودند. پس ایشان دعا کردند و گفتند: اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا. معنى آنست که: ولّ علینا رجلا من المؤمنین یوالینا، بار خدایا! بر گمار بر ما، و والى کن بر ما، مردى از مؤمنان که ما را در خود گیرد، و از رنج کافران برهاند. وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً ینصرنا على عدوّک. ربّ العالمین دعاء ایشان اجابت کرد، چون مکه گشاده شد، مصطفى (ص) را بر ایشان گماشت، و مصطفى (ص)، عتاب بن اسید را بر سر ایشان عامل کرد، تا انصاف بداد، و ضعیفان را قوّت داد، و مظلومان را از دست ظالمان برهانید، تا پس از آنکه ضعیفان بودند همه عزیزان و مهتران گشتند.
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعته، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى المشرکین و الیهود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ یعنى فى سبیل الشیطان. درین آیت تسلیت مؤمنان است، و قوّت دادن ایشان در جهاد، و وعده دادن بنصرت.
میگوید: مؤمنان از بهر خدا و بفرمان خدا جنگ میکنند، و کافران و بیگانگان از بهر دیو و بفرمان دیو جنگ میکنند. آن گه گفت: اى مؤمنان، شما با این فرمانبرداران شیطان و پس روان شیطان ازین بت پرستان و بیگانگان، جنگ کنید، و از کید شیطان مترسید که کید شیطان تا بود ضعیف بود. او را و پس روان او را خوار داریم، و هلاک کنیم، چنان که روز بدر کردیم، خوار داشتیم و هلاک کردیم.
اگر کسى گوید: چونست که کید شیطان ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند؟ و ذلک فى قوله: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، و معلومست که شیطان بجاى صیّاد است و دام نهنده، و زنان بجاى داماند، بحکم آن خبر که مصطفى (ص) گفت: «النّساء حبائل الشیطان».
و آن گه صیّاد پنهان، و دام پیدا، و از پیدا حذر کردن بهتر توان از آنچه پنهان. پس چه حکمت است که کید زنان عظیم خواند و کید شیطان ضعیف؟ جواب آنست که کید زنان «عظیم» خواند، زیرا که کید زنان در تو اثر کند بىتو، بى مراد تو، چنان که ترا ارادتى نبود. امّا شیطان تا از تو ارادتى نبود، کید وى بکار نیاید، و وسوسه نتواند کرد. نهبینى که هرگز تو اندر نماز ناندیشى که من جیحون را پلى کنم، زیرا که بیرون از نماز ترا این ارادت نبوده است. لا جرم شیطان مر ترا اندر نماز این وسوسه نتواند کرد، لکن تو اندر نماز اندیشى که مرا بساط چنین میباید، زن چنین میباید، کدخدایى چنین باید، زیرا که بیرون از نماز ارادت تو همین باشد. پس شیطان بر این ارادت تو آلت سازد، و دست افزار کند، و ترا اندر نماز بوسوسه افکند. همین است قصّه آدم (ع) که در بهشت آن همه نعمت و راحت میدید، امّا در دلش افتاد که چه بودى اگر من همیشه اینجا بماندمى! چون ابلیس از وى این ارادت بدانست، با وى هم از در ارادت وى در آمد، و آدم را گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى؟ مقصود آنست که تا از آدم ارادت جاودانه ماندن در بهشت نبود، ابلیس چیزى نتوانست کرد. چون کید شیطان را با تو دست افزارى بایست از تو، و آن ارادت تست، لا جرم کید او «ضعیف» خواند، و کید زنان را این آلت نباید که آن خود مؤثّر است بىارادت تو، از بهر آن «عظیم» خواند.
دیگر جواب آنست که شیطان بلا حول بگریزد، از آن کید وى ضعیف خواند، و از زنان بلا حول ایمن نگردى، پس کید ایشان عظیم خواند. دیگر ترا ازشیطان جز خیالى و وسوسه مجرّد نیست، که تو او را مىنبینى، بیش از آن نیست که اندر دل وسوسهاى مىکند، ازین جهت کید وى ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند از آنکه در آن هم دیدار است، و هم خیال. دیگر گفتهاند: کید شیطان ضعیف است چون با رحمت و عصمت اللَّه مقابل کنى، و کید زنان، عظیم است چون با شهوت مردان و میل ایشان با زنان مقابل کنى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ نبینى، ننگرى، إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ بایشان که ایشان را گفتند: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ دستها فرا دارید، وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید، وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة از مال بدهید، فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ چون بر ایشان واجب نوشتند غزا کردن، إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ گروهى از ایشان، یَخْشَوْنَ النَّاسَ از جنگ مشرکان بترسیدند، کَخَشْیَةِ اللَّهِ چنان ترسیدند که از خدا باید ترسید، أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً یا نیز سختتر، وَ قالُوا و چنین گفتند، رَبَّنا خداوند ما! لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ چرا بر ما جهاد کردن نبشتى؟ لَوْ لا أَخَّرْتَنا چرا ما را باز نگذاشتى، إِلى أَجَلٍ قَرِیبٍ تا اجلى که خود نزدیکست. قُلْ اى پیغامبر من گوى، مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ برخوردارى درین گیتىاند کست، وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ و آن جهان به است، لِمَنِ اتَّقى او را که درین جهان پرهیزکار است، وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا (۷۷) و بر شما ستم نیاید باندازه فتیلى.
أَیْنَما تَکُونُوا هر جا که باشید، یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بشما رسد مرگ، وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ و هر چند در حصارها باشید استوار و محکم کرده، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ و اگر بایشان رسد نیکى این جهانى، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ این از نزدیک خدا است، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و اگر بایشان رسد بدى این جهانى، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ این از نزدیک تو است، قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ایشان را بگو که خیر این جهانى و شرّ این جهانى همه از خدا است، بخواست و تقدیر وى، فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ چه رسید این قوم را، لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً (۷۸) خواهندید که هیچ سخن در نیابندید؟
ما أَصابَکَ هر چه بتو رسد، مِنْ حَسَنَةٍ از نیک این جهانى، فَمِنَ اللَّهِ آن از خدا است، بارادت و تقدیر او، وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ و هر چه بتو رسد از بد این جهانى، فَمِنْ نَفْسِکَ آن از ارزانى بودن تو است و از استحقاق تو، وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا و ترا که فرستادیم پیغامبرى فرستادیم، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۷۹) و خداى گواه کافى است.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ هر که فرمان برد رسول را، فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ خداى را فرمان برد، وَ مَنْ تَوَلَّى و هر که بر گردد، فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً (۸۰) ما ترادر ایشان گوشوان نفرستادیم.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ و میگویند فرمانبردارى، فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ چون از نزدیک تو بیرون شند و با هم افتند، بَیَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ بشب با هم میگویند گروهى از ایشان، غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ نه آنکه تو مىگویى بایشان، وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ و خداى مینویسد آنچه ایشان بشب میکنند، و میگویند، فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ روى گردان از ایشان و فراگذار، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، و کار بوى سپار، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۸۱) و خداى کار پذیر و کارسازى بسنده است.
أَیْنَما تَکُونُوا هر جا که باشید، یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بشما رسد مرگ، وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ و هر چند در حصارها باشید استوار و محکم کرده، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ و اگر بایشان رسد نیکى این جهانى، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ این از نزدیک خدا است، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و اگر بایشان رسد بدى این جهانى، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ این از نزدیک تو است، قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ایشان را بگو که خیر این جهانى و شرّ این جهانى همه از خدا است، بخواست و تقدیر وى، فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ چه رسید این قوم را، لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً (۷۸) خواهندید که هیچ سخن در نیابندید؟
ما أَصابَکَ هر چه بتو رسد، مِنْ حَسَنَةٍ از نیک این جهانى، فَمِنَ اللَّهِ آن از خدا است، بارادت و تقدیر او، وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ و هر چه بتو رسد از بد این جهانى، فَمِنْ نَفْسِکَ آن از ارزانى بودن تو است و از استحقاق تو، وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا و ترا که فرستادیم پیغامبرى فرستادیم، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۷۹) و خداى گواه کافى است.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ هر که فرمان برد رسول را، فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ خداى را فرمان برد، وَ مَنْ تَوَلَّى و هر که بر گردد، فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً (۸۰) ما ترادر ایشان گوشوان نفرستادیم.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ و میگویند فرمانبردارى، فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ چون از نزدیک تو بیرون شند و با هم افتند، بَیَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ بشب با هم میگویند گروهى از ایشان، غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ نه آنکه تو مىگویى بایشان، وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ و خداى مینویسد آنچه ایشان بشب میکنند، و میگویند، فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ روى گردان از ایشان و فراگذار، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، و کار بوى سپار، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۸۱) و خداى کار پذیر و کارسازى بسنده است.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که قومى از اجلّه صحابه چون عبد الرحمن بن عوف الزهرى و سعد بن ابى وقاص الزهرى و قدامة بن مظعون الجمحى و مقداد بن عمرو الکندى پیش از هجرت در مکه دستورى خواستند از مصطفى (ص) که: شمشیر کشند بر مشرکان از رنج و أذى که از ایشان میدیدند. رسول خدا ایشان را گفت: «کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ» دستها فرا دارید از قتال، که مرا بقتال نفرمودهاند، نماز بپاى دارید، و زکاة مال بدهید، که مرا کنون با این فرمودهاند. آن قوم رنجور شدند، و دلتنگ گشتند از آن منع. پس چون هجرت کردند به مدینه، و فرمان آمد از اللَّه که: جهاد کنید با کافران، و جنگ بدر در پیش بود، ایشان را بقتال فرمودند. گروهى از ایشان از قتال ترسیدند، و باز نشستند. چنین گویند که طلحة بن عبید اللَّه بود.و این بازماندن و از قتال ترسیدن از طبع بشرى بود و از دوستى حیات، نه از کراهیت فرمان حق جلّ جلاله. این همچنانست که جاى دیگر گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ، و این از ایشان عجب نبود که پیغامبران مرسل نیز از دوستى حیات از مرگ جزع نمودهاند، و آن بر ایشان عیب نبود. و گفتهاند: این آیت در شأن قومى مؤمنان آمد که هنوز در علم راسخ نبودند، و ضعیف دل بودند، و ایمان ایشان کمالى و قوّتى نداشت. و مذهب اهل سنّت آنست که: اهل ایمان در ایمان متفاوتاند، و مؤمنان در ایمان بر یکدیگر افزونى دارند: کس است که ایمان وى بکمال است، و بغایتى که طبع بشرى بر وى زور نتواند کرد، بلکه طبع بشرى مغلوب ایمان وى باشد. و کس است که درجه وى فروتر بود تا در طبع بشرى بماند، و خود را از سختیها و رنجها بگریزاند. اینست راه راست و معتقد درست و جادّه سنّت. و مذهب مرجیان آنست که ایمان همه یکسانست، و بعد از گفت لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ کبائر و فواحش هیچ زیان نکند بر برنده، و پارساى نیکمرد و فاجر بد مرد، در ایمان و در ثواب، هر دو یکسان دانند، و نعوذ باللَّه ازین گفت شنیع، و معتقد خبیث. ربّ العزّة جلّ جلاله میگوید: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.
جاى دیگر گفت: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ. أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ؟! نظائر این در قرآن فراوان است، چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ معناه: قل یا محمد لهم: اجل الدّنیا قریب، و عیشها قلیل.
وَ الْآخِرَةُ اى الجنّة خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى الشّرک و معصیة الرّسول. اى محمد ایشان را گوى: سر گذشت و فرا سر برد و عیش این جهان و بر خوردارى درین گیتى اندکست. و کسى که پرهیزکار بود، و فرمانبردار رسول خدا بود، او را آن جهان به است، سراى امن و نعیم جاودانى، و جوار حضرت ربّانى! و گفتهاند: قلیل در قرآن بچند معنى آید: یکى از آن، ریا و سمعت است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا
اى ریاء و سمعة، و در سورة الاحزاب گفت: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا اى ریاء و سمعة. دوم بمعنى لا شىء است، چنان که در سورة الاعراف گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ یعنى انّکم لا تشکرون البتّة، و مثله فى سورة الحاقه: قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ، قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ، و در سورة الملک گفت: وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى لا تشکرون البتّة. سیوم قلیل است بمعنى یسیر، یعنى اندک. چنان که در سورة البقرة گفت: لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى عرضا من الدّنیا یسیرا. همانست که درین آیت گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در قرآن قلیل است بمعنى سیصد و سیزده بعدد، چنان که در سورة البقرة اصحاب طالوت را گفت: فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ یعنى ثلاثمائة و ثلاثة عشر، کعدد اصحاب رسول اللَّه یوم بدر. و قلیل است بمعنى هشتاد، چنان که در سورة هود گفت اصحاب کشتى نوح را: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ یعنى مع نوح الّا ثمانین نفسا: اربعین رجلا و أربعین امرأة.
وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا بر شما ستم نکنند، یعنى که از شما یک طاعت و شما را بیک معصیت ناکرده نگیرند، و اگر آن طاعت یا آن معصیت فتیلى بود. فتیل آنست که میان دو انگشت تهى بر هم مالى، چیزى فراهم آید. ابن کثیر و حمزه و کسایى و ابن عامر بروایت هشام «و لا یظلمون» بیا خوانند على الغیبة، تا موافق باشد ما قبل را، زیرا که ذکر غیبت متقدّم است، و هو قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ. باقى وَ لا تُظْلَمُونَ بتا خوانند على الخطاب، و مخاطب آن قوماند که ذکر آن از پیش رفت، و پیغامبر (ص) و مؤمنان را با ایشان ضمّ کرده، و هذا على تغلیب الخطاب على الغیبة. و اختیار بو حاتم «تا» است، از بهر آنکه از پیش گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در عقب گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بر خطاب، «ما» اینجا صلت است، معنى آنست که: این کنتم، هر جا که شما باشید مرگ بشما رسد. و این سخن متّصل است بآیت پیش، میگوید: از جهاد چه ترسید؟
و از مرگ کجا گریزید؟ چون اجل در رسد، و روزگار شمرده برسد، مرگ در آید و گرچه در حصارها بید، آن حصارهاى دور برده و دواخ کرده.
همانست که جاى دیگر گفت: قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ، فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ.
و فى معناه انشدوا:
قد طالما أکلوا دهرا و ما نعموا
باتوا على قلل الجبال تحرسهم
غلب الرّجال فلم تمنعهم القلل
و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم
و اسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا
ناداهم صائح من بعد ما دفنوا
این الا سرّة و التیجان و الحلل؟
این الوجوه الّتى کانت محجّبة
من دونها تضرب الاستار و الکلل؟
فأصفح القبر عنهم حین یسألهم
تلک الوجوه علیها الدّود تقتتل
فأصبحوا بعد طول الأکل قد اکلوا
وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى حصون محصّنة مطوّلة مرفوعة البناء، من اشاد البناء و شیّده، اذا رفعه. مشیّده آنست که دور بر آرند اندر هوا، و استوار کنند، چنان که آدمى بآن نرسد. میگوید: اگر چه از دورى و استوارى آدمى بدان نرسد، مرگ برسد، که مرگ از کس در نماند، و از چیز باز نماند. و گفتهاند مشیّده از شیّد است یعنى محکمة بالشّید اى بالجصّ. و روایت کنند از ابن عباس که گفت فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى فى قصور من حدید، یعنى اگر چه در حصنها وکوشکهاى آهنین باشید، مرگ بشما رسد. و گفتهاند: اگر همه در برجهاى فلک بید مرگ هم در رسد. و گفتهاند: درین آیت ردّ قدریان است که گفتند: کشته نه بوقت خویش مرد، که اگر او را نکشتندید تا زمانى بزیستى.
ربّ العزّة درین آیت بیان کرد که هر کس را روزگارى و اجلى نامزد است، چون اجل در رسد لا بد روح از جسم مفارقت گیرد، اگر بقتل باشد یا بموت. و سخن قدریان بسخن کافران و منافقان ماند که گفتند بعد از وقعت احد: لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا. جاى دیگر حکایت کرد از منافق که گفت: قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً. ربّ العالمین سخن ایشان ردّ کرد، گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ.
ثمّ قال تعالى: وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ. سبب نزول این آیت آن بود که: قومى از اعراب یکدیگر را گفتند: بیائید تا به محمد شویم بهجرت: اگر چنانست که ما را و ستوران ما را زمین وى سازد او راستگویست، و دین وى راستست، و اگر نسازد پس نه دین او راستست، و نه او راستگویست. پس چون به مدینه آمدند ایشان را تب گرفت که مدینه عاهت و وبا داشت، تا پس رسول خدا (ص) دعا کرد که: «و انقل حمّاها الى الجحفة»
گفت تب آن بر گیر، و بر زمین کافران بر.
ربّ العالمین گفت: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اى محمد! ایشان را گوى: از محمد چه بینید! از تقدیر و خواست خداى بینید، که همه از خدا است خیر این جهانى و شرّ این جهانى، همه بخواست و تقدیر اوست. و هم در شأن ایشان باین معنى آیت آمد: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا الآیة.
فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً؟! یعنى ما لهؤلاء الیهود و المنافقین لا یفقهون قولا الّا التّکذیب بالنّعم؟! اگر خواهى اینجا وقف کن، پس بافتتاح سخن درگیر که: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى ما اصابک یا ابن آدم من فتح و غنیمة فمن تفضّل اللَّه، و ما اصابک من سیّئة اى من جدب و هزیمة و أمر تکرهه، فمن نفسک، اى فذنبک یا ابن آدم، و أنا الّذى قدّرتها علیک. نظیر این آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ. جاى دیگر گفت: أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ، الى قوله: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ اى من استحقاق انفسکم. و اگر خواهى وقف مکن، و سخن در پیوند: لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى یقولون: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ. و معنى آنست که چه رسید اینان را، و چه بودست که در نمىیابند این سخن که میگویند که: هر چه بتو رسد از نیکى، از خدا است، و هر چه بتو رسد از بدى، از نفس تو است. پس این سخن حکایت است از ایشان که بر سبیل انکار باز میگوید.
ابو صالح خوانده و على بن الحسین و زید بن على: و ما اصابک من سیّئة فمن نفسک، و أنا قدّرتها علیک. ابن عباس خوانده: فمن نفسک و انّا کتبناها علیک، و در مصحف ابى کعب است: و ما اصابک من سیّئة فبذنبک و أنا قدّرتها علیک، و ابن مسعود خوانده: و ما اصابک من سیّئة فمن عندک»، و بعضى از قراء خواندهاند: و ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و من اصابک من سیّئة، پیوسته تا آنجا، و قطع سخن کند، آن گه گوید: فَمِنْ نَفْسِکَ. معنى آنست که هر چه بتو رسید از نیک و بد این جهانى از خدا است. پس از کیست از تو است. و کسایى گوید: شنیدهام در بعضى قراءت: ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و ما اصابک من سیّئة، پس آن گه فمن نفسک؟ معنى آنست که هر چه بتو رسد از نیک و بد این جهانى از خدا است، تو در میانه که اى؟ این نفس تو کیست؟ و این قراءت بو جعفر است روایت دختر وى میمونه. و بدان که معتزله را و قدریه را درین آیت قوت نیست، و نه ایشان را حجّت است، که این نه «ما اصبت» است که ما أَصابَکَ است، و سخن نه در آن میرود که از بنده آید از نیکى و بدى، سخن در آنست که ببنده رسد از نیک و بد. و نظیر این در قرآن فراوان است: أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ، ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ الآیة، نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ. و سرّ مسأله آنست که حسنه و سیّئة درین آیت نه از فعل و کسب بنده است، و ازینجا که ثواب و عقاب در آن نه پیوسته است، و وعد و وعید در آن نه بسته است. نظیر این در قرآن: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها، فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ. این همه حسنات و سیّئات از اسباب است نه از اکتساب، و آنچه از اکتسابست و ببنده منسوب، بثواب و عقاب پیوسته است، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها الآیة، و مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ.
الحسین بن الفضل را پرسیدند ازین آیت، جواب داد: انّ الحسنات و السّیّئات فى هذه الآیة ماسّات لا ممسوسات. قال: و هى النّعماء و الرّخاء و الشّدّة و البلاء. این همه آنست که ربّ العزّة بعلم رفته، و قلم سابق، بر بندگان نوشته است، و نه از عمل و از کسب بنده است. و از بهر این عادت رفته است که گویند: اصابنى بلاء، اصابنى فرح و محبوب، و کس نگوید:، اصابتنى الصّلاة و الزّکاة و الطّاعة و المعصیة ثمّ قال تعالى: وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً و کفى باللَّه، این باء تأکید را در افزود، معنى آنست که: و کفى اللَّه شهیدا. اللَّه بگواهى بسست، که تو رسول اویى. معنى دیگر گفتهاند که: اللَّه بگواهى بس است، که حسنات و سیّآت همه ازوست جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ اى: من یطع الرّسول فى سنّته، فقد أطاع اللَّه فى فریضته. رسول خدا (ص) چون به مدینه هجرت کرد گفت: «من احبّنى فقد احبّ اللَّه، و من اطاعنى فقد اطاع اللَّه»
و منافقان گفتند مىنه بینید این مرد را که میخواهد که او را بخدایى گیریم، چنان که ترسایان عیسى را بخدایى گرفتند. پس ربّ العالمین تصدیق قول رسول خویش را این آیت فرستاد: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
هر که رسول را فرمانبردار است خداى را فرمانبردار است.
وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً و هر که از طاعت برگردد، تو بر ایشان حفیظ نهاى. یعنى که تو غیب ایشان ندانى، ظاهر ایشان دانى، غیب و سرّ ایشان ما دانیم. دلیل برین قول آنست که در عقب گفت: وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ این منافقان میآیند و میگویند: ما فرمانبرداریم، و طاعتدار، و آن گه در سرّ کافر میشوند، و نافرمانى میکنند.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ یعنى: منّا طاعة و أمرنا طاعة. و بعضى مفسّران گفتند: وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً منسوخ است بآیت سیف.
فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ این در شأن قومى منافقانست. گویند در شأن خلاس بن سوید آمد. مردى از متّهمان بنفاق بحضرت رسول (ص) آمدى، و گفتى: سمعا و طاعة، فرمانبردارى، یعنى هر چه فرمایى فرمانبرداریم، ربّ العزّة گفت: فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ پس چون از نزدیک تو بیرون شند نه آن گویند که تو مىگویى بایشان.
وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ این را دو وجه است: یکى آنکه اندر کتاب فرو فرستد، و ترا از سرّ ایشان خبر دهد. دیگر وجه آنکه حفظه را فرماید تا بنویسند آنچه ایشان همه شب میکنند و میگویند، تا فردا جزا ایشان بایشان رساند. و این سخن پادشاهانه است! پادشاه گوید: ما کشتیم و ما کردیم و ما کندیم یعنى بسپاه.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اوّل او را اعراض فرمودند از قتل منافقان، پس منسوخ گشت باین آیت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ.
ثمّ قال: تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا توکّل قنطره یقین است، و عماد ایمان، و محلّ اخلاص. و سرّ توکّل آنست که بحقیقت دانى که بدیگر کس چیز نیست، و از حیلت سود نیست، عطا و منع که هست بحکمت است، و قسّام مهربان بى غفلت است. «وکیل» فعیل است بمعنى مفعول، یعنى: وکّل الیه الأمور، اللَّه اوست که کارها همه بدو گذارند، که کارران بندگان و نگهبان ایشان اوست، کارساز و بنده نواز اوست جلّ جلاله، و عزّ کبریاءه و عظم شأنه.
جاى دیگر گفت: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ. أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ؟! نظائر این در قرآن فراوان است، چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ معناه: قل یا محمد لهم: اجل الدّنیا قریب، و عیشها قلیل.
وَ الْآخِرَةُ اى الجنّة خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى الشّرک و معصیة الرّسول. اى محمد ایشان را گوى: سر گذشت و فرا سر برد و عیش این جهان و بر خوردارى درین گیتى اندکست. و کسى که پرهیزکار بود، و فرمانبردار رسول خدا بود، او را آن جهان به است، سراى امن و نعیم جاودانى، و جوار حضرت ربّانى! و گفتهاند: قلیل در قرآن بچند معنى آید: یکى از آن، ریا و سمعت است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا
اى ریاء و سمعة، و در سورة الاحزاب گفت: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا اى ریاء و سمعة. دوم بمعنى لا شىء است، چنان که در سورة الاعراف گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ یعنى انّکم لا تشکرون البتّة، و مثله فى سورة الحاقه: قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ، قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ، و در سورة الملک گفت: وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى لا تشکرون البتّة. سیوم قلیل است بمعنى یسیر، یعنى اندک. چنان که در سورة البقرة گفت: لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى عرضا من الدّنیا یسیرا. همانست که درین آیت گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در قرآن قلیل است بمعنى سیصد و سیزده بعدد، چنان که در سورة البقرة اصحاب طالوت را گفت: فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ یعنى ثلاثمائة و ثلاثة عشر، کعدد اصحاب رسول اللَّه یوم بدر. و قلیل است بمعنى هشتاد، چنان که در سورة هود گفت اصحاب کشتى نوح را: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ یعنى مع نوح الّا ثمانین نفسا: اربعین رجلا و أربعین امرأة.
وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا بر شما ستم نکنند، یعنى که از شما یک طاعت و شما را بیک معصیت ناکرده نگیرند، و اگر آن طاعت یا آن معصیت فتیلى بود. فتیل آنست که میان دو انگشت تهى بر هم مالى، چیزى فراهم آید. ابن کثیر و حمزه و کسایى و ابن عامر بروایت هشام «و لا یظلمون» بیا خوانند على الغیبة، تا موافق باشد ما قبل را، زیرا که ذکر غیبت متقدّم است، و هو قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ. باقى وَ لا تُظْلَمُونَ بتا خوانند على الخطاب، و مخاطب آن قوماند که ذکر آن از پیش رفت، و پیغامبر (ص) و مؤمنان را با ایشان ضمّ کرده، و هذا على تغلیب الخطاب على الغیبة. و اختیار بو حاتم «تا» است، از بهر آنکه از پیش گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در عقب گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بر خطاب، «ما» اینجا صلت است، معنى آنست که: این کنتم، هر جا که شما باشید مرگ بشما رسد. و این سخن متّصل است بآیت پیش، میگوید: از جهاد چه ترسید؟
و از مرگ کجا گریزید؟ چون اجل در رسد، و روزگار شمرده برسد، مرگ در آید و گرچه در حصارها بید، آن حصارهاى دور برده و دواخ کرده.
همانست که جاى دیگر گفت: قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ، فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ.
و فى معناه انشدوا:
قد طالما أکلوا دهرا و ما نعموا
باتوا على قلل الجبال تحرسهم
غلب الرّجال فلم تمنعهم القلل
و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم
و اسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا
ناداهم صائح من بعد ما دفنوا
این الا سرّة و التیجان و الحلل؟
این الوجوه الّتى کانت محجّبة
من دونها تضرب الاستار و الکلل؟
فأصفح القبر عنهم حین یسألهم
تلک الوجوه علیها الدّود تقتتل
فأصبحوا بعد طول الأکل قد اکلوا
وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى حصون محصّنة مطوّلة مرفوعة البناء، من اشاد البناء و شیّده، اذا رفعه. مشیّده آنست که دور بر آرند اندر هوا، و استوار کنند، چنان که آدمى بآن نرسد. میگوید: اگر چه از دورى و استوارى آدمى بدان نرسد، مرگ برسد، که مرگ از کس در نماند، و از چیز باز نماند. و گفتهاند مشیّده از شیّد است یعنى محکمة بالشّید اى بالجصّ. و روایت کنند از ابن عباس که گفت فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى فى قصور من حدید، یعنى اگر چه در حصنها وکوشکهاى آهنین باشید، مرگ بشما رسد. و گفتهاند: اگر همه در برجهاى فلک بید مرگ هم در رسد. و گفتهاند: درین آیت ردّ قدریان است که گفتند: کشته نه بوقت خویش مرد، که اگر او را نکشتندید تا زمانى بزیستى.
ربّ العزّة درین آیت بیان کرد که هر کس را روزگارى و اجلى نامزد است، چون اجل در رسد لا بد روح از جسم مفارقت گیرد، اگر بقتل باشد یا بموت. و سخن قدریان بسخن کافران و منافقان ماند که گفتند بعد از وقعت احد: لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا. جاى دیگر حکایت کرد از منافق که گفت: قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً. ربّ العالمین سخن ایشان ردّ کرد، گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ.
ثمّ قال تعالى: وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ. سبب نزول این آیت آن بود که: قومى از اعراب یکدیگر را گفتند: بیائید تا به محمد شویم بهجرت: اگر چنانست که ما را و ستوران ما را زمین وى سازد او راستگویست، و دین وى راستست، و اگر نسازد پس نه دین او راستست، و نه او راستگویست. پس چون به مدینه آمدند ایشان را تب گرفت که مدینه عاهت و وبا داشت، تا پس رسول خدا (ص) دعا کرد که: «و انقل حمّاها الى الجحفة»
گفت تب آن بر گیر، و بر زمین کافران بر.
ربّ العالمین گفت: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اى محمد! ایشان را گوى: از محمد چه بینید! از تقدیر و خواست خداى بینید، که همه از خدا است خیر این جهانى و شرّ این جهانى، همه بخواست و تقدیر اوست. و هم در شأن ایشان باین معنى آیت آمد: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا الآیة.
فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً؟! یعنى ما لهؤلاء الیهود و المنافقین لا یفقهون قولا الّا التّکذیب بالنّعم؟! اگر خواهى اینجا وقف کن، پس بافتتاح سخن درگیر که: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى ما اصابک یا ابن آدم من فتح و غنیمة فمن تفضّل اللَّه، و ما اصابک من سیّئة اى من جدب و هزیمة و أمر تکرهه، فمن نفسک، اى فذنبک یا ابن آدم، و أنا الّذى قدّرتها علیک. نظیر این آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ. جاى دیگر گفت: أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ، الى قوله: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ اى من استحقاق انفسکم. و اگر خواهى وقف مکن، و سخن در پیوند: لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى یقولون: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ. و معنى آنست که چه رسید اینان را، و چه بودست که در نمىیابند این سخن که میگویند که: هر چه بتو رسد از نیکى، از خدا است، و هر چه بتو رسد از بدى، از نفس تو است. پس این سخن حکایت است از ایشان که بر سبیل انکار باز میگوید.
ابو صالح خوانده و على بن الحسین و زید بن على: و ما اصابک من سیّئة فمن نفسک، و أنا قدّرتها علیک. ابن عباس خوانده: فمن نفسک و انّا کتبناها علیک، و در مصحف ابى کعب است: و ما اصابک من سیّئة فبذنبک و أنا قدّرتها علیک، و ابن مسعود خوانده: و ما اصابک من سیّئة فمن عندک»، و بعضى از قراء خواندهاند: و ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و من اصابک من سیّئة، پیوسته تا آنجا، و قطع سخن کند، آن گه گوید: فَمِنْ نَفْسِکَ. معنى آنست که هر چه بتو رسید از نیک و بد این جهانى از خدا است. پس از کیست از تو است. و کسایى گوید: شنیدهام در بعضى قراءت: ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و ما اصابک من سیّئة، پس آن گه فمن نفسک؟ معنى آنست که هر چه بتو رسد از نیک و بد این جهانى از خدا است، تو در میانه که اى؟ این نفس تو کیست؟ و این قراءت بو جعفر است روایت دختر وى میمونه. و بدان که معتزله را و قدریه را درین آیت قوت نیست، و نه ایشان را حجّت است، که این نه «ما اصبت» است که ما أَصابَکَ است، و سخن نه در آن میرود که از بنده آید از نیکى و بدى، سخن در آنست که ببنده رسد از نیک و بد. و نظیر این در قرآن فراوان است: أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ، ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ الآیة، نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ. و سرّ مسأله آنست که حسنه و سیّئة درین آیت نه از فعل و کسب بنده است، و ازینجا که ثواب و عقاب در آن نه پیوسته است، و وعد و وعید در آن نه بسته است. نظیر این در قرآن: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها، فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ. این همه حسنات و سیّئات از اسباب است نه از اکتساب، و آنچه از اکتسابست و ببنده منسوب، بثواب و عقاب پیوسته است، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها الآیة، و مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ.
الحسین بن الفضل را پرسیدند ازین آیت، جواب داد: انّ الحسنات و السّیّئات فى هذه الآیة ماسّات لا ممسوسات. قال: و هى النّعماء و الرّخاء و الشّدّة و البلاء. این همه آنست که ربّ العزّة بعلم رفته، و قلم سابق، بر بندگان نوشته است، و نه از عمل و از کسب بنده است. و از بهر این عادت رفته است که گویند: اصابنى بلاء، اصابنى فرح و محبوب، و کس نگوید:، اصابتنى الصّلاة و الزّکاة و الطّاعة و المعصیة ثمّ قال تعالى: وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً و کفى باللَّه، این باء تأکید را در افزود، معنى آنست که: و کفى اللَّه شهیدا. اللَّه بگواهى بسست، که تو رسول اویى. معنى دیگر گفتهاند که: اللَّه بگواهى بس است، که حسنات و سیّآت همه ازوست جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ اى: من یطع الرّسول فى سنّته، فقد أطاع اللَّه فى فریضته. رسول خدا (ص) چون به مدینه هجرت کرد گفت: «من احبّنى فقد احبّ اللَّه، و من اطاعنى فقد اطاع اللَّه»
و منافقان گفتند مىنه بینید این مرد را که میخواهد که او را بخدایى گیریم، چنان که ترسایان عیسى را بخدایى گرفتند. پس ربّ العالمین تصدیق قول رسول خویش را این آیت فرستاد: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
هر که رسول را فرمانبردار است خداى را فرمانبردار است.
وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً و هر که از طاعت برگردد، تو بر ایشان حفیظ نهاى. یعنى که تو غیب ایشان ندانى، ظاهر ایشان دانى، غیب و سرّ ایشان ما دانیم. دلیل برین قول آنست که در عقب گفت: وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ این منافقان میآیند و میگویند: ما فرمانبرداریم، و طاعتدار، و آن گه در سرّ کافر میشوند، و نافرمانى میکنند.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ یعنى: منّا طاعة و أمرنا طاعة. و بعضى مفسّران گفتند: وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً منسوخ است بآیت سیف.
فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ این در شأن قومى منافقانست. گویند در شأن خلاس بن سوید آمد. مردى از متّهمان بنفاق بحضرت رسول (ص) آمدى، و گفتى: سمعا و طاعة، فرمانبردارى، یعنى هر چه فرمایى فرمانبرداریم، ربّ العزّة گفت: فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ پس چون از نزدیک تو بیرون شند نه آن گویند که تو مىگویى بایشان.
وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ این را دو وجه است: یکى آنکه اندر کتاب فرو فرستد، و ترا از سرّ ایشان خبر دهد. دیگر وجه آنکه حفظه را فرماید تا بنویسند آنچه ایشان همه شب میکنند و میگویند، تا فردا جزا ایشان بایشان رساند. و این سخن پادشاهانه است! پادشاه گوید: ما کشتیم و ما کردیم و ما کندیم یعنى بسپاه.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اوّل او را اعراض فرمودند از قتل منافقان، پس منسوخ گشت باین آیت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ.
ثمّ قال: تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا توکّل قنطره یقین است، و عماد ایمان، و محلّ اخلاص. و سرّ توکّل آنست که بحقیقت دانى که بدیگر کس چیز نیست، و از حیلت سود نیست، عطا و منع که هست بحکمت است، و قسّام مهربان بى غفلت است. «وکیل» فعیل است بمعنى مفعول، یعنى: وکّل الیه الأمور، اللَّه اوست که کارها همه بدو گذارند، که کارران بندگان و نگهبان ایشان اوست، کارساز و بنده نواز اوست جلّ جلاله، و عزّ کبریاءه و عظم شأنه.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ» تعبیه لطف الهى است در حقّ یوسف چاهى که اندر قعر آن چاه با جگرى سوخته و دلى پر درد و جانى پر حسرت از سربى نوایى و وحشت تنهایى بنالید و در حق زارید، گفت: خدایا دل گشایى، ره نمایى، مهر افزایى، کریم و لطیف و مهربان و نیک خدایى، چه بود که برین خسته دلم ببخشایى و از رحمت خود درى بر من گشایى؟ برین صفت همى زارید و سوز و نیاز خود بر درگاه بى نیازى عرضه مىکرد تا آخر شب شدّت و وحشت به پایان رسید و صبح وصال از مطلع شادى بدمید و کاروان در رسید.
عسى الکرب الّذى امسیت فیه
یکون ورائه فرج قریب
با دل گفتم که هیچ اندیشه مدار
بگشاید کار ما گشاینده کار
کاروان بشاه راه آهسته و نرم همى آمد که ناگاه راه بایشان ناپدید گشت و شاه راه گم کردند، همى رفتند تا بسر چاه، آن بى راه با صد هزار راه برابر آمد، دردى بود که بر صد هزار درمان افزون آمد.
جعلت طریقى على بابکم
و ما کان بابکم لى طریقا
این چنان است که عیسى (ع) را دیدند که از خانه فاجرهاى بدر مىآمد! گفتند: یا روح اللَّه این نه جاى تو است کجا افتادى تو بدین خانه؟! گفت ما شب گیرى بدر آمدیم تا بصخره رویم و با خدا مناجات کنیم راه شاه راه بر ما بپوشیدند!افتادیم به خانه این زن! و آن زنى بود در بنى اسرائیل به ناپارسایى معروف، آن زن چون روى عیسى دید دانست که آنجا تعبیه ایست برخاست و در خاک افتاد، بسى تضرّع و زارى کرد و از آن راه بى وفایى برخاست و در کوى صلاح آمد، با عیسى گفتند ما میخواستیم که تو این زن را در رشته دوستان ما کشى ازین جهت آن راه بر تو بگردانیدیم.
قوله تعالى: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» عجب نه آنست که برادران، یوسف را به بهایى اندک بفروختند! عجب کار سیّاره است که چون یوسفى را به بیست درم بچنگ آوردند! عجب نه آنست که قومى بهشت باقى بدنیاى اندک بفروختند! عجب کار ایشان است که بهشتى بدان بزرگوارى و ملکى بدان عظیمى به قرصى که بر دست درویشى نهادند بدست آوردند! آرى دولت بهایى نیست و کرامت حق جز عطائى نیست، اگر آنچه در یوسف تعبیه بود از خصائص عصمت و حقایق قربت و لطایف علوم و حکمت بر برادران کشف شدى نه او را بآن بهاى بخس فروختندى و نه او را نام غلام نهادندى، یک ذرّه از آن خصائص و لطائف بر عزیز مصر و بر زلیخا کشف کردند، بنگر که ملک خود در کار وى چون در باختند! و قیمت وى چون نهادند! و زنان مصر که جمال وى دیدند گفتند: «ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ» آرى کار نمودن دارد نه دیدن.
مصطفى (ص) گفت: «اللّهم ارنا الاشیاء کما هى».
ابن عطا گفت: جمال دو ضرب است جمال ظاهر و جمال باطن، جمال ظاهر آرایش خلق است و صورت زیبا، جمال باطن کمال خلق است و سیرت نیکو، ربّ العالمین از یوسف به برادران جمال ظاهر نمود، بیش از آن ندیدند، و این ظاهر را بنزدیک اللَّه خطرى نیست لا جرم ببهاى اندک بفروختند، و شمّهاى از جمال باطن به عزیز مصر نمودند تا با اهل خویش میگفت: «أَکْرِمِی مَثْواهُ» و تا عالمیان بدانند که خطرى و قدرى که هست به نزدیک اللَّه جمال باطن را است نه ظاهر را، از اینجا است که مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اموالکم و لکن ینظر الى قلوبکم و اعمالکم».
و گفتهاند یوسف روزى در آئینه نگرست، نظرى بخود کرد، جمالى بر کمال دید، گفت اگر من غلامى بودمى بهاى من خود چند بودى و که طاقت آن داشتى؟ ربّ العالمین آن از وى در نگذاشت تا عقوبت آن نظر که واخود کرد بچشید، او را غلامى ساختند و بیست درم بهاى وى دادند.
پیر طریقت گفت: خود را مبینید که خود بینى را روى نیست، خود را منگارید که خود نگارى را راى نیست، خود را مپسندید که خود پسندى را شرط نیست.
دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن
خود را منگار که حق ترا مىنگارد، «وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ» خود را مپسند که حق ترا مىپسندد، «رضى اللَّه عنهم» خود را مباش تا حق ترا بود «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» شب معراج با مصطفى (ص) این گفت: کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل. و یقال اوقعوا البیع على نفس لا یجوز بیعها فکان ثمنه و ان جلّ بخس و ما هو با عجب ممّا تفعله تبیع نفسک بادنى شهوة بعد ان بعتها من ربّک باوفر الثّمن و ذلک قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ» الآیة...
«وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ» عزیز چون یوسف را بخرید زلیخا را گفت: «أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»، این غلام را بزرگ دار، و او را گرامى شناس که ما را بکار آید و فرزندى را بشاید، زلیخا شوهر خویش را گفت واجب کند که ما امروز اهل شهر را دعوتى سازیم و درویشان و یتیمان و بیوه زنان را بنوازیم و خاصّگیان را خلعتها دهیم بشکر آنک چنین فرزند یافتیم، پس اینهمه که پذیرفتند بجاى آوردند و یوسف را خانه مفرد بیاراستند و فرشهاى گران مایه افکندند، یوسف در آن خانه بسان زاهدان و متعبّدان بروزه و نماز مشغول شد و گریستن پیشه کرد و غم خوردن عادت گرفت و خویشتن را با آن تشریف و تبجیل نداد و فریفته نگشت و در حرقت فرقت یعقوب غریب وار و سوگوار روز بسر مىآورد، تا روزى که بر در سراى نشسته بود اندوهگین و غمگین، مردى را دید بر شترى نشسته و صحف ابراهیم همى خواند، یوسف چون آواز عبرانى شنید از جاى بر جست و آن مرد را به خود خواند و از وى پرسید که از کجایى و کجا مىروى؟ مرد گفت من از کنعانم و اینجا به بازرگانى آمدهام، چون یوسف مرد کنعانى دید و آواز عبرانى شنید بسیار بگریست و اندوه فراق پدر بر وى تازه گشت.
بادى که ز کوى عشق تو بر خیزد
از خاک جفا صورت مهر انگیزد
آبى که ز چشم من فراقت ریزد
هر ساعتم آتشى بسر بر ریزد
گفت یا کنعانى از کنعان کى رفتهاى و از آن پیغامبر شما چه خبر دارى؟
من منع بالنظر تسلّى بالخبر، خوش باشد داستان دوستان شنیدن، مهر افزاید از احوال دوستان پرسیدن.
در شهر، دلم بدان گراید صنما
کو، قصّه عشق تو سراید صنما
کنعانى گفت من تا از کنعان بیامدهام یک ماه گذشت و حدیث پیغامبر مپرس که هر که خبر وى پرسید و احوال وى شنود غمگین شود! او را پسرى بود که وى را دوست داشتى و میگویند گرگ بخورد و اکنون نه آن بر خود نهاده است از سوگوارى و غم خوارى که جبال راسیات طاقت کشش آن دارد تا به آدمى خود چه رسد!
تنها خورد این دل غم و تنها کشدا
گردون نکشد آنچ دل ما کشدا
یوسف گفت از بهر خدا بگوى که چه میکند آن پیر، حالش چون است و کجا نشیند؟ گفت از خلق نفرت گرفته و از خویش و پیوند باز بریده و صومعهاى ساخته و آن را بیت الاحزان نام کرده، پیوسته آنجا نماز کند و جز گریستن و زاریدن کارى ندارد، وانگه چندان بگریسته که همه مژگان وى ریخته و اشفار چشم همه ریش کرده و بگاه سحر از صومعه بیرون آید و زار بنالد چنانک اهل کنعان همه گریان شوند، گوید آه کجا است آن جوهر صدف دریایى؟ کجا است آن نگین حلقه زیبایى؟
ماها، بکدام آسمانت جویم
سروا، بکدام بوستانت جویم
یوسف چون این سخن بشنید چندان بگریست که بى طاقت شد، بیفتاد و بى هوش شد، مرد کنعانى از آن حال بترسید بر شتر نشست و راه خود پیش گرفت، یوسف به هوش باز آمد، مرد رفته بود، دردش بر درد زیادت شد و اندوه فزود، گفت بارى من پیغامى دادمى بوى تا آن پیر پر درد را سلوتى بودى، سبحان اللَّه این درد بر درد چرا و حسرت بر حسرت از کجا و مست را دست زدن کى روا؟! آرى تا عاشق دل خسته بداند که آن بلا قضا است، هر چند نه بر وفق اختیار و رضا است، سوخته را باز سوختن کى روا است؟ آرى هم چنان که آتش خرقه سوخته خواهد تا بیفروزد، درد فراق دل سوخته خواهد تا با وى در سازد.
هر درد که زین دلم قدم بر گیرد
دردى دگرش بجاى در بر گیرد
زان با هر درد صحبت از سر گیرد
کاتش چو رسد بسوخته در گیرد
آن مرد بر آن شتر نشسته رفت تا به کنعان آمد، نیم شب بدر صومعه یعقوب رسیده بود گفت: السّلام علیک یا نبى اللَّه، خبرى دارم خواهم که بگویم، از درون صومعه آواز آمد که تا وقت سحرگه من بیرون آیم که اکنون در خدمت و طاعت اللَّهام از سر آن نیارم بر خاستن و به غیرى مشغول بودن، مرد آنجا همى بود تا وقت سحر که یعقوب بیرون آمد، آن مرد قصّه آغاز کرد و هر چه در کار یوسف دیده بود باز گفت، از فروختن وى بر من یزید و خریدن به بهاى گران و تبجیل و تشریف که از عزیز مصر و زلیخا یافت و خبر یعقوب پرسیدن و گریستن و زارى وى بر در آن سراى و بعاقبت از هوش برفتن و مىگفت یا نبىّ اللَّه و آن غلام برقع داشت و نمىشناختم او را چون او را دیدم که بیفتاد و بى هوش شد من از بیم آن که از سراى زلیخا مرا ملامت آید بگریختم و بیامدم، یعقوب را آن ساعت غم و اندوه بیفزود و بگریست، گفت: گویى آن جوان که بود؟
فرزند من بود که او را به بندگى بفروختند؟ یا کسى دیگر بود که بر ما شفقت برد و خبر ما پرسید؟ آن گه در صومعه رفت و بسر ورد خویش باز شد. و پس از آن خبر یوسف از کس نشنید و ربّ العزّه خبر یوسف بگوش وى نرسانید تا آن گه که برادران به مصر رفتند و خبر وى آوردند. گفتهاند این عقوبت آن بود که یعقوب را کنیزکى بود و آن کنیزک پسرى داشت، یعقوب آن پسر را بفروخت و مادر را باز گرفت، ربّ العزّه فراق یوسف پیش آورد تا پسر کنیزک آنجا که بود آزادى نیافت و بر مادر نیامد، یوسف به یعقوب نرسید! بزرگان دین گفتهاند معصیتها همه بگذارید و خرد آن بزرگ شمرید، نه پیدا که غضب حق در کدام معصیت پنهان است، و به
قال النبى (ص) انّ اللَّه تعالى و تقدس اخفى رحمته فى الطّاعات و غضبه فى المعاصى، فأتوا بکلّ طاعة تنالوا رحمته و اجتنبوا کل معصیة تنجوا من غضبه.
«وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» برادران را در کار یوسف ارادتى بود و حضرت عزّت را جل جلاله در کار وى ارادتى، ارادت ایشان آن بود که او را در خانه پدر تمکین نبود و ارادت حق جل جلاله آن بود که او را در زمین مصر تمکین بود و او را ملک مصر بود، ارادت حق بر ارادت ایشان غالب آمد، میگوید جلّ جلاله: «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» برادران او را در چاه افکندند تا نام و نشانش نماند. ربّ العالمین او را بجاه و مملکت مصر افکند تا در آفاق معروف و مشهور گردد، برادران او را به بندگى بفروختند تا غلام کاروانیان بود، ربّ العالمین مصریان را بنده و رهى وى کرد تا بر ایشان پادشاه و ملک ران بود، ایشان در کار یوسف تدبیرى کردند و ربّ العزّه تقدیرى کرد و تقدیر اللَّه بر تدبیر ایشان غالب آمد که: و اللَّه غالب على امره، هم چنین زلیخا در تدبیر کار وى شد، در راه جست و جوى وى نشست چنان که اللَّه گفت: «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوابَ»
به تدبیر بشرى درهاى خلوت خانه بوى فرو بست، ربّ العزّه بتقدیر ازلى در عصمت بر وى گشاد تا زلیخا همى گفت «هَیْتَ لَکَ» اى هلمّ فانا لک و انت لى و یوسف همى گفت فانت لزوجک و انا لربّى.
عسى الکرب الّذى امسیت فیه
یکون ورائه فرج قریب
با دل گفتم که هیچ اندیشه مدار
بگشاید کار ما گشاینده کار
کاروان بشاه راه آهسته و نرم همى آمد که ناگاه راه بایشان ناپدید گشت و شاه راه گم کردند، همى رفتند تا بسر چاه، آن بى راه با صد هزار راه برابر آمد، دردى بود که بر صد هزار درمان افزون آمد.
جعلت طریقى على بابکم
و ما کان بابکم لى طریقا
این چنان است که عیسى (ع) را دیدند که از خانه فاجرهاى بدر مىآمد! گفتند: یا روح اللَّه این نه جاى تو است کجا افتادى تو بدین خانه؟! گفت ما شب گیرى بدر آمدیم تا بصخره رویم و با خدا مناجات کنیم راه شاه راه بر ما بپوشیدند!افتادیم به خانه این زن! و آن زنى بود در بنى اسرائیل به ناپارسایى معروف، آن زن چون روى عیسى دید دانست که آنجا تعبیه ایست برخاست و در خاک افتاد، بسى تضرّع و زارى کرد و از آن راه بى وفایى برخاست و در کوى صلاح آمد، با عیسى گفتند ما میخواستیم که تو این زن را در رشته دوستان ما کشى ازین جهت آن راه بر تو بگردانیدیم.
قوله تعالى: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» عجب نه آنست که برادران، یوسف را به بهایى اندک بفروختند! عجب کار سیّاره است که چون یوسفى را به بیست درم بچنگ آوردند! عجب نه آنست که قومى بهشت باقى بدنیاى اندک بفروختند! عجب کار ایشان است که بهشتى بدان بزرگوارى و ملکى بدان عظیمى به قرصى که بر دست درویشى نهادند بدست آوردند! آرى دولت بهایى نیست و کرامت حق جز عطائى نیست، اگر آنچه در یوسف تعبیه بود از خصائص عصمت و حقایق قربت و لطایف علوم و حکمت بر برادران کشف شدى نه او را بآن بهاى بخس فروختندى و نه او را نام غلام نهادندى، یک ذرّه از آن خصائص و لطائف بر عزیز مصر و بر زلیخا کشف کردند، بنگر که ملک خود در کار وى چون در باختند! و قیمت وى چون نهادند! و زنان مصر که جمال وى دیدند گفتند: «ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ» آرى کار نمودن دارد نه دیدن.
مصطفى (ص) گفت: «اللّهم ارنا الاشیاء کما هى».
ابن عطا گفت: جمال دو ضرب است جمال ظاهر و جمال باطن، جمال ظاهر آرایش خلق است و صورت زیبا، جمال باطن کمال خلق است و سیرت نیکو، ربّ العالمین از یوسف به برادران جمال ظاهر نمود، بیش از آن ندیدند، و این ظاهر را بنزدیک اللَّه خطرى نیست لا جرم ببهاى اندک بفروختند، و شمّهاى از جمال باطن به عزیز مصر نمودند تا با اهل خویش میگفت: «أَکْرِمِی مَثْواهُ» و تا عالمیان بدانند که خطرى و قدرى که هست به نزدیک اللَّه جمال باطن را است نه ظاهر را، از اینجا است که مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اموالکم و لکن ینظر الى قلوبکم و اعمالکم».
و گفتهاند یوسف روزى در آئینه نگرست، نظرى بخود کرد، جمالى بر کمال دید، گفت اگر من غلامى بودمى بهاى من خود چند بودى و که طاقت آن داشتى؟ ربّ العالمین آن از وى در نگذاشت تا عقوبت آن نظر که واخود کرد بچشید، او را غلامى ساختند و بیست درم بهاى وى دادند.
پیر طریقت گفت: خود را مبینید که خود بینى را روى نیست، خود را منگارید که خود نگارى را راى نیست، خود را مپسندید که خود پسندى را شرط نیست.
دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن
خود را منگار که حق ترا مىنگارد، «وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ» خود را مپسند که حق ترا مىپسندد، «رضى اللَّه عنهم» خود را مباش تا حق ترا بود «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» شب معراج با مصطفى (ص) این گفت: کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل. و یقال اوقعوا البیع على نفس لا یجوز بیعها فکان ثمنه و ان جلّ بخس و ما هو با عجب ممّا تفعله تبیع نفسک بادنى شهوة بعد ان بعتها من ربّک باوفر الثّمن و ذلک قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ» الآیة...
«وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ» عزیز چون یوسف را بخرید زلیخا را گفت: «أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»، این غلام را بزرگ دار، و او را گرامى شناس که ما را بکار آید و فرزندى را بشاید، زلیخا شوهر خویش را گفت واجب کند که ما امروز اهل شهر را دعوتى سازیم و درویشان و یتیمان و بیوه زنان را بنوازیم و خاصّگیان را خلعتها دهیم بشکر آنک چنین فرزند یافتیم، پس اینهمه که پذیرفتند بجاى آوردند و یوسف را خانه مفرد بیاراستند و فرشهاى گران مایه افکندند، یوسف در آن خانه بسان زاهدان و متعبّدان بروزه و نماز مشغول شد و گریستن پیشه کرد و غم خوردن عادت گرفت و خویشتن را با آن تشریف و تبجیل نداد و فریفته نگشت و در حرقت فرقت یعقوب غریب وار و سوگوار روز بسر مىآورد، تا روزى که بر در سراى نشسته بود اندوهگین و غمگین، مردى را دید بر شترى نشسته و صحف ابراهیم همى خواند، یوسف چون آواز عبرانى شنید از جاى بر جست و آن مرد را به خود خواند و از وى پرسید که از کجایى و کجا مىروى؟ مرد گفت من از کنعانم و اینجا به بازرگانى آمدهام، چون یوسف مرد کنعانى دید و آواز عبرانى شنید بسیار بگریست و اندوه فراق پدر بر وى تازه گشت.
بادى که ز کوى عشق تو بر خیزد
از خاک جفا صورت مهر انگیزد
آبى که ز چشم من فراقت ریزد
هر ساعتم آتشى بسر بر ریزد
گفت یا کنعانى از کنعان کى رفتهاى و از آن پیغامبر شما چه خبر دارى؟
من منع بالنظر تسلّى بالخبر، خوش باشد داستان دوستان شنیدن، مهر افزاید از احوال دوستان پرسیدن.
در شهر، دلم بدان گراید صنما
کو، قصّه عشق تو سراید صنما
کنعانى گفت من تا از کنعان بیامدهام یک ماه گذشت و حدیث پیغامبر مپرس که هر که خبر وى پرسید و احوال وى شنود غمگین شود! او را پسرى بود که وى را دوست داشتى و میگویند گرگ بخورد و اکنون نه آن بر خود نهاده است از سوگوارى و غم خوارى که جبال راسیات طاقت کشش آن دارد تا به آدمى خود چه رسد!
تنها خورد این دل غم و تنها کشدا
گردون نکشد آنچ دل ما کشدا
یوسف گفت از بهر خدا بگوى که چه میکند آن پیر، حالش چون است و کجا نشیند؟ گفت از خلق نفرت گرفته و از خویش و پیوند باز بریده و صومعهاى ساخته و آن را بیت الاحزان نام کرده، پیوسته آنجا نماز کند و جز گریستن و زاریدن کارى ندارد، وانگه چندان بگریسته که همه مژگان وى ریخته و اشفار چشم همه ریش کرده و بگاه سحر از صومعه بیرون آید و زار بنالد چنانک اهل کنعان همه گریان شوند، گوید آه کجا است آن جوهر صدف دریایى؟ کجا است آن نگین حلقه زیبایى؟
ماها، بکدام آسمانت جویم
سروا، بکدام بوستانت جویم
یوسف چون این سخن بشنید چندان بگریست که بى طاقت شد، بیفتاد و بى هوش شد، مرد کنعانى از آن حال بترسید بر شتر نشست و راه خود پیش گرفت، یوسف به هوش باز آمد، مرد رفته بود، دردش بر درد زیادت شد و اندوه فزود، گفت بارى من پیغامى دادمى بوى تا آن پیر پر درد را سلوتى بودى، سبحان اللَّه این درد بر درد چرا و حسرت بر حسرت از کجا و مست را دست زدن کى روا؟! آرى تا عاشق دل خسته بداند که آن بلا قضا است، هر چند نه بر وفق اختیار و رضا است، سوخته را باز سوختن کى روا است؟ آرى هم چنان که آتش خرقه سوخته خواهد تا بیفروزد، درد فراق دل سوخته خواهد تا با وى در سازد.
هر درد که زین دلم قدم بر گیرد
دردى دگرش بجاى در بر گیرد
زان با هر درد صحبت از سر گیرد
کاتش چو رسد بسوخته در گیرد
آن مرد بر آن شتر نشسته رفت تا به کنعان آمد، نیم شب بدر صومعه یعقوب رسیده بود گفت: السّلام علیک یا نبى اللَّه، خبرى دارم خواهم که بگویم، از درون صومعه آواز آمد که تا وقت سحرگه من بیرون آیم که اکنون در خدمت و طاعت اللَّهام از سر آن نیارم بر خاستن و به غیرى مشغول بودن، مرد آنجا همى بود تا وقت سحر که یعقوب بیرون آمد، آن مرد قصّه آغاز کرد و هر چه در کار یوسف دیده بود باز گفت، از فروختن وى بر من یزید و خریدن به بهاى گران و تبجیل و تشریف که از عزیز مصر و زلیخا یافت و خبر یعقوب پرسیدن و گریستن و زارى وى بر در آن سراى و بعاقبت از هوش برفتن و مىگفت یا نبىّ اللَّه و آن غلام برقع داشت و نمىشناختم او را چون او را دیدم که بیفتاد و بى هوش شد من از بیم آن که از سراى زلیخا مرا ملامت آید بگریختم و بیامدم، یعقوب را آن ساعت غم و اندوه بیفزود و بگریست، گفت: گویى آن جوان که بود؟
فرزند من بود که او را به بندگى بفروختند؟ یا کسى دیگر بود که بر ما شفقت برد و خبر ما پرسید؟ آن گه در صومعه رفت و بسر ورد خویش باز شد. و پس از آن خبر یوسف از کس نشنید و ربّ العزّه خبر یوسف بگوش وى نرسانید تا آن گه که برادران به مصر رفتند و خبر وى آوردند. گفتهاند این عقوبت آن بود که یعقوب را کنیزکى بود و آن کنیزک پسرى داشت، یعقوب آن پسر را بفروخت و مادر را باز گرفت، ربّ العزّه فراق یوسف پیش آورد تا پسر کنیزک آنجا که بود آزادى نیافت و بر مادر نیامد، یوسف به یعقوب نرسید! بزرگان دین گفتهاند معصیتها همه بگذارید و خرد آن بزرگ شمرید، نه پیدا که غضب حق در کدام معصیت پنهان است، و به
قال النبى (ص) انّ اللَّه تعالى و تقدس اخفى رحمته فى الطّاعات و غضبه فى المعاصى، فأتوا بکلّ طاعة تنالوا رحمته و اجتنبوا کل معصیة تنجوا من غضبه.
«وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» برادران را در کار یوسف ارادتى بود و حضرت عزّت را جل جلاله در کار وى ارادتى، ارادت ایشان آن بود که او را در خانه پدر تمکین نبود و ارادت حق جل جلاله آن بود که او را در زمین مصر تمکین بود و او را ملک مصر بود، ارادت حق بر ارادت ایشان غالب آمد، میگوید جلّ جلاله: «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» برادران او را در چاه افکندند تا نام و نشانش نماند. ربّ العالمین او را بجاه و مملکت مصر افکند تا در آفاق معروف و مشهور گردد، برادران او را به بندگى بفروختند تا غلام کاروانیان بود، ربّ العالمین مصریان را بنده و رهى وى کرد تا بر ایشان پادشاه و ملک ران بود، ایشان در کار یوسف تدبیرى کردند و ربّ العزّه تقدیرى کرد و تقدیر اللَّه بر تدبیر ایشان غالب آمد که: و اللَّه غالب على امره، هم چنین زلیخا در تدبیر کار وى شد، در راه جست و جوى وى نشست چنان که اللَّه گفت: «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوابَ»
به تدبیر بشرى درهاى خلوت خانه بوى فرو بست، ربّ العزّه بتقدیر ازلى در عصمت بر وى گشاد تا زلیخا همى گفت «هَیْتَ لَکَ» اى هلمّ فانا لک و انت لى و یوسف همى گفت فانت لزوجک و انا لربّى.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَخاهُ» زیر تقدیر الیه تعبیههاست و در قصّه دوستى در باب دوستان قضیّههاست، یعقوب و بنیامین هر دو مشتاق دیدار یوسف بودند و خسته تیر فراق او، آن گه یعقوب در بیت الاحزان با درد فراق سالها بمانده و بنیامین بمشاهده یوسف رسیده و شادى بشارت انّى انا اخوک یافته، فمنهم مرفوق به و منهم صاحب بلاء، نه از آن که بنیامین را بر یعقوب شرف است لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند که حوصله ایشان بار بلا کم بر تابد و بلا که روى نماید بقدر ایمان روى نماید، هر کرا ایمان قوىتر، بلاء وى بیشتر موسى کلیم را گفت: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى طبخناک بالبلاء طبخا حتّى صرت صافیا نقیّا و قال النّبی (ص): «ان اللَّه عز و جل ادخر البلاء لاولیائه کما ادخر الشهادة لاحبائه».
بنیامین از پیش پدر بیامد پدر را درد بر درد بیفزود امّا یوسف بدیدار وى بیاسود، آرى چنین است تقدیر الهى و حکم ربّانى، آفتاب رخشان هر چند فرو مى شود از قومى تا بر ایشان ظلمت آرد، بقومى باز برآید و نور بارد: مصائب قوم عند قوم فوائد. بنیامین را اگر شب فراق پدر پیش آمد آخر صبح وصال یوسفش بر آمد و ماه روى دولت ناگاه از در درآمد. یکى را پرسیدند که در جهان چه خوشتر؟
گفت: ایاب من غیر ارتیاب و قفلة على غفلة و وصول من غیر رسول، دوستى که ناگاه از در درآید و غایب شدهاى که باز آید.
بنیامین را بار نسبت دزدى بر نهادند! گفت باکى نیست هزار چندان بردارم، در مشاهده جمال یوسف اکنون که بقرب یوسف روح خود یافتم آن شربت زهر آلوده نوشاگین انگاشتم و اگر روزى بحسرت اشک باریدم امروز آن حسرت همه دولت انگاریدم:
گر روز وصال باز بینم روزى
با او گلههاى روز هجران نکنم
«کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» قال ابن عطاء: ابلیناه بانواع البلاء حتّى اوصلناه الى محلّ العزّ و الشّرف، از روى اشارت میگوید: یوسف را بانواع بلا بگردانیدیم و بر مقام حیرت بر بساط حسرت بسى بداشتیم تا او را بمحل کرامت و رفعت رسانیدیم و شراب زلفت و الفت چشانیدیم، آن محنت در مقابل این نعمت نه گرانست، و آن حسرت بجنب این زلفت نه تاوانست، سنّت خداوند جهان اینست که مایه شادى همه رنج است و زیر یک ناکامى هزار گنج است، و اگر حکمت ازین روشن تر خواهى و بیان ازین شافىتر، ما در ازل حکم کردهایم و قضا رانده که یوسف پادشاه مصر خواهد بود، نخست او را ذلّ بندگى نمودیم تا از حسرت دل اسیران و بردگان خبر دارد، پس او را ببلاء زندان مبتلا کردیم تا از سوز و اندوه زندانیان آگاه بود، بوحشت غربت افکندیم تا از درماندگى غریبان غافل نبود:
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
با تو در فقر و غریبى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود بر خلق ما
«نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بالاستقامة، ثمّ بالمکاشفة، ثمّ بالمشاهدة، ما آن را که خواهیم پایگاه بلند دهیم و درجات وى برداریم، اوّل توفیق طاعت پس تحقیق مثوبت، اوّل اخلاص اعمال پس تصفیه احوال، اوّل دوام خدمت بر مقام شریعت پس یافت مشاهدت در عین حقیقت، آن استقامت اشارت بشریعت است و آن مکاشفت نشان طریقت است و آن مشاهده عین حقیقتست، شریعت بندگى است، طریقت بى خودى است، حقیقت از میان هر دو آزادیست:
آزاد شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
قوله «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً» الآیة... چون یوسف، بنیامین را بعلّت دزدى باز گرفت هر چند برادران کوشیدند و وسائل برانگیختند و حرمت پیرى پدر شفیع آوردند تا یکى را از ایشان بجاى وى بدارد و بدل پذیرد، نپذیرفت و سود نداشت، اشارت است که فرداى قیامت هر کس بفعل خود مطالب است و بگناه خود معاقب: «لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» کذلک قال یوسف: «مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ».
بنیامین از پیش پدر بیامد پدر را درد بر درد بیفزود امّا یوسف بدیدار وى بیاسود، آرى چنین است تقدیر الهى و حکم ربّانى، آفتاب رخشان هر چند فرو مى شود از قومى تا بر ایشان ظلمت آرد، بقومى باز برآید و نور بارد: مصائب قوم عند قوم فوائد. بنیامین را اگر شب فراق پدر پیش آمد آخر صبح وصال یوسفش بر آمد و ماه روى دولت ناگاه از در درآمد. یکى را پرسیدند که در جهان چه خوشتر؟
گفت: ایاب من غیر ارتیاب و قفلة على غفلة و وصول من غیر رسول، دوستى که ناگاه از در درآید و غایب شدهاى که باز آید.
بنیامین را بار نسبت دزدى بر نهادند! گفت باکى نیست هزار چندان بردارم، در مشاهده جمال یوسف اکنون که بقرب یوسف روح خود یافتم آن شربت زهر آلوده نوشاگین انگاشتم و اگر روزى بحسرت اشک باریدم امروز آن حسرت همه دولت انگاریدم:
گر روز وصال باز بینم روزى
با او گلههاى روز هجران نکنم
«کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» قال ابن عطاء: ابلیناه بانواع البلاء حتّى اوصلناه الى محلّ العزّ و الشّرف، از روى اشارت میگوید: یوسف را بانواع بلا بگردانیدیم و بر مقام حیرت بر بساط حسرت بسى بداشتیم تا او را بمحل کرامت و رفعت رسانیدیم و شراب زلفت و الفت چشانیدیم، آن محنت در مقابل این نعمت نه گرانست، و آن حسرت بجنب این زلفت نه تاوانست، سنّت خداوند جهان اینست که مایه شادى همه رنج است و زیر یک ناکامى هزار گنج است، و اگر حکمت ازین روشن تر خواهى و بیان ازین شافىتر، ما در ازل حکم کردهایم و قضا رانده که یوسف پادشاه مصر خواهد بود، نخست او را ذلّ بندگى نمودیم تا از حسرت دل اسیران و بردگان خبر دارد، پس او را ببلاء زندان مبتلا کردیم تا از سوز و اندوه زندانیان آگاه بود، بوحشت غربت افکندیم تا از درماندگى غریبان غافل نبود:
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
با تو در فقر و غریبى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود بر خلق ما
«نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بالاستقامة، ثمّ بالمکاشفة، ثمّ بالمشاهدة، ما آن را که خواهیم پایگاه بلند دهیم و درجات وى برداریم، اوّل توفیق طاعت پس تحقیق مثوبت، اوّل اخلاص اعمال پس تصفیه احوال، اوّل دوام خدمت بر مقام شریعت پس یافت مشاهدت در عین حقیقت، آن استقامت اشارت بشریعت است و آن مکاشفت نشان طریقت است و آن مشاهده عین حقیقتست، شریعت بندگى است، طریقت بى خودى است، حقیقت از میان هر دو آزادیست:
آزاد شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
قوله «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً» الآیة... چون یوسف، بنیامین را بعلّت دزدى باز گرفت هر چند برادران کوشیدند و وسائل برانگیختند و حرمت پیرى پدر شفیع آوردند تا یکى را از ایشان بجاى وى بدارد و بدل پذیرد، نپذیرفت و سود نداشت، اشارت است که فرداى قیامت هر کس بفعل خود مطالب است و بگناه خود معاقب: «لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» کذلک قال یوسف: «مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ».
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى» احاط الحقّ سبحانه بالمعلومات علما و امضى بالکائنات حکما فلا معلوم یعزب عن علمه و لا مخلوق یخرج عن حکمه تعالى قدره عن سمات النّقص و تقدّس و صفه عن صفات العیب ثنائى است که اللَّه تعالى بر خود مىکند، جلّ ثناؤه و عزّ کبریاؤه، خود را خود مىستاید که وى تواند که خود را ستاید و ثناء وى است که وى را شاید، از آب و خاک چه آید و ثناء آب و خاک تا کجا رسد و اگر چند بکوشد بسزا و قدر اللَّه تعالى کى رسد، عقل بفرساید و هم بگدازد و بمبادى اشراق جلال وى نرسد، او که وى را ستاید دریا مىپالاید و چراغست که در روز مىافروزد، پیداست که چراغ در نور روز چه افزاید.
وصف تو چه جاى حکمتاندیشانست
خاک کف تو سرمه دلریشانست
شاهان جهان پاى ترا بوسه دهند
عشق تو چه کار و بار درویشانست
«اللَّهُ یَعْلَمُ» خداست که داناست و در دانایى یکتاست و نهانش چون آشکار است، باریک بین و نهان دان و شیرین صنع و نیک خداست، هر ذرّهاى از ذرائر موجودات، در زمین و در سماوات، چه آشکارا و چه نهان، چه در روز روشن، چه در شب تاریک، جنبش همه مىبیند، آواز همه مىشنود، اندیشه همه مىداند.
آن کودک که اندر شکم مادر بیمار و در آن ظلمت رحم بنالد، آن ناله وى مىشنود و درد وى را درمان مىسازد.
گفتهاند که چون آن کودک از درد بنالد، دارویى یا طعامى که شفاء وى در آن بود مادر را در دل افتد و آرزوى آن طعامش پدید آید بخورد و شفاء آن کودک در آن بود، تا در رحم مادر بود او را در حمایت و رعایت خود مىدارد، بعد از آن که صد هزاران عجایب حکمت و بدایع فطرت بحکم عنایت از روى لطافت در نهاد و هیکل وى پدید کرده، از بینایى و شنوایى و دانایى و گیرایى و روایى، قدى خیزرانى، رویى ارغوانى، صورت آشکار او سرّش نهانى و ربّ العزّه بر بنده این منّت مىنهد و شکر آن در میخواهند.
در تورات موسى است: (من انصف منّى لخلقى صوّرت و خلقت و رزقت ثمّ قلت لهم تصدّقوا ممّا رزقکم على المسکین بدرهم، اجعله لکم عشرا و ان اعطیتموه عشرا اجعلها مائة و ان اعطیتموه مائة جعلتها لکم الفا و لا ینفد خزائنى و لا اضیع اجر المحسنین).
چون از رحم مادر بیرون آید و قدم درین سراى بلیّات و نکبات نهد، گوشوانان و نگهبانان بر وى گمارد.
چنانک گفت جلّ جلاله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»، در خبرست که ده فریشته بر وى گمارد: یکى بر راست، یکى بر چپ، یکى در پیش، یکى در قفا، دو بالاى سر، دو بر چشم، دو بر دهن، این ده فریشته گماشتگان حقاند نگهبانان بنده از بدها و آفتها، این فریشتگان روزند چون شب در آید بآسمان باز شوند و ده دیگر بجاى ایشان باز آیند. و فى ذلک ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): یتعاقبون فیکم ملائکة باللّیل و ملائکة بالنّهار و یجتمعون فى صلاة الفجر و صلاة العصر، ثمّ یعرج الّذین یأتوا فیکم، فیسئلهم ربّهم کیف ترکتم عبادى؟ فیقولون ترکناهم و هم یصلّون.
اگر کسى گوید معلوم است که فریشتگان قضاء اللَّه را رد نتوانند، پس بودن فریشتگان و بنده چه فایدت کند؟ جواب آنست که قضاء اللَّه بر دو قسم است: قضاء لازم و قضاء جایز.
قضاء لازم آنست که ربّ العزّه تقدیر کرد و حکم راند که از آسمان فرو آید و ناچار ببنده رسد، فریشتگان این حکم را دفع نتوانند کرد و نه بهیچ فعل از افعال بنده از خیرات و صدقات این قضا بگردد و فریشتگان بنده را باین قضا باز گذارند، چنانک در خبر است: «فاذا جاء القدر خلوا بینه و بینه»، امّا قضاء جایز آنست که: قضى مجیئه و لم یقض حلوله وقوعه بل قضى صرفه بالتّوبة و الدّعاء و الصّدقة و الحفظة، و از اینجا گفتهاند: «الصدقة ترد البلاء».
و در روزگار عیسى (ع) مردى گازر جایى بگذشت، عیسى درو نگرست، بدیده معجزت آن قضاء جایز بدید که روى بوى نهاده، عیسى گفت این مرد همین ساعت از دنیا برود، ساخته باشید تا بر وى نماز کنیم، آن گازر رفت بشغل خویش و آن ساعت در گذشت و گازر باز آمد، حواریان گفتند یا نبىّ اللَّه آن ساعت گذشت و مرد زنده است حکم تو از کجا بود، عیسى (ع) آن مرد را پرسید که این ساعت چه خیر کردى؟ گفت دو درویش را دیدم گرسنه و دو قرص داشتم بایشان دادم، گفت از آن پس چه دیدى؟ گفت پشتهاى که داشتم در میان آن مارى سیاه بود از آنجا بیرون آمد بندى محکم بر دهن وى نهاده، عیسى گفت آن قضاء جایز بود صدقه آن را بگردانید. و ربّ العزّه در ازل همین حکم کرده که چون بنده صدقه دهد بلا از وى بگرداند، و یشهد کذلک قصّة یونس (ع).
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» عیّروا السنتهم عن حقایق ذکره، فغیّر قلوبهم عن لطائف برّه، ورد زبان و وارد دل در هم بسته و بهم پیوسته، تا اوراد اذکار بر زبان بنده روانست، واردات انوار در دل وى تابانست، و تا جوارح و ارکان بنده بنعت ادب در نماز است جان و روان وى در حضرت راز و نازست. و بر عکس این تا بر زبان بنده بیهده میرود، دل وى در غفلت مىبود و تا قدم از دایره فرمان بدر مىنهد، حلاوت ایمان بدل وى راه نیابد، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ» لکن چون اللَّه تعالى خواهد که دل وى نهبه شیطان شود و بدام ابلیس آویخته گردد، جهد وى چه سود دارد و حکم ازل را رد کى تواند. بلعام باعورا چهار صد سال در تسبیح و تقدیس عمر بسر آورده بود و چهارصد مسجد و رباط بنا کرده بود و در پناه اسم اعظم راه اخلاص رفته بود، هواء نفس او برو مستولى گشت تا دعائى کرد بر موسى، او را گفتند اى بلعام اگر تو تیرى در موسى اندازى او پوشیده اصطناع است، جوشن «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» گرد وى در آمده و قضا و قدر هر دو دست در هم داده و او را بر آن داشته که آن تیرى که پرورده چهارصد سال عبادت بود از کنانه اخلاص بدست دعوت بر آورد و در کمان اجابت نهاد، ببازویى که پرورده اسم اعظم بود در کشید و بى محابا بر قدم موسى زد تا موسى چهل سال در تیه بماند، از آنجا که رخت بر گرفتى همانجا رخت بنهادى، موسى دل تنگ گشت گفت مرا چه بود که در تیه بماندهام، گفتند تیر بلعام بر قدم تو آمده است، موسى گفت و ما را خود دعائى مستجاب نیست؟ گفتند هست، هر آنچ باید بخواه. گفت اى بلعام بد مرد ما را نیز در کنانه کلیمى تیر دعوتى است که در هر که اندازیم دمار وى برآریم، آن گه ید بیضا در کنانه کلیمى کرد، تیر استقامت بر کشید، در کمان: «اشْرَحْ لِی صَدْرِی» نهاد، ببازوى: «سَنَشُدُّ عَضُدَکَ» در کشید، بر سینه بلعام زد، گفت الهى در بهینه وقت، بهینه چیز ازو وا ستان، گفت بهینه وقت اینست و بهینه چیز ایمانست، «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ» ایمان، مرغ وار از آن بیچاره بر پرید و اسم اعظم از وى روى بپوشید.
اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ» اى اذا اراد اللَّه بقوم سوء وفر دواعیهم حتّى یعلموا و یختاروا ما فیه بلاؤهم فیمشوا الى هلاکهم بقدمهم. کما قال قائلهم:
الى حتفى مشى قدمى
ارى قدمى اراق دمى
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً» بر زبان تفسیر، سجود کافر سجود کره است از آنک بوقت محنت در حال شدت دفع گزند خویش را سجود کند و تواضع نماید، چنانک مصطفى (ص) حصین خزاعى را گفت: کم تعبد الیوم الها: فقال سبعة، واحدا فى السّماء و ستّة فى الارض، فقال أیّهم تعدّه لرغبتک و رهبتک؟ قال الّذى فى السّماء.
بر مقتضى این قول، هر که خداى را سجود کند طمعى را، جلب نفعى یا دفع ضرّى را، آن سجود کراهیّت است نه سجود طواعیّت، سجود طوعى آنست که محض فرمانرا و اجلال عزّت حق را کند، نه در آن شوب طمع بود نه امید عوض، نه بیم از محنت، شخص در سجود و دل در وجود و جان در شهود، شخص با وفا و دل با جفا و جان با صفا.
آن صدر طریقت بو یزید بسطامى را بخواب نمودند که یا بایزید: خزائننا مملوّة من العبادة، تقرّب الینا بالانکسار و الذلّة در گاه ما را رکوع و سجود بى انکسار دل و صفاء جان بکار نیاید که خزائن عزّت ما خود پر از رکوع و سجود خداوندان دلست، چون بدرگاه ما آیى درد دل بر جام جان نه و بحضرت جانان فرست که درد دل را بنزدیک ما قدریست.
پیر طریقت گفت: توحید در دلهاى مؤمنان بر قدر درد دلها بود، هر آن دلى که سوخته تر و درد وى تمامتر با توحید آشناتر و بحق نزدیکتر:
بى کمال سوز دردى نام دین هرگز مبر
بى جمال شوق وصلى تکیه بر ایمان مکن
وصف تو چه جاى حکمتاندیشانست
خاک کف تو سرمه دلریشانست
شاهان جهان پاى ترا بوسه دهند
عشق تو چه کار و بار درویشانست
«اللَّهُ یَعْلَمُ» خداست که داناست و در دانایى یکتاست و نهانش چون آشکار است، باریک بین و نهان دان و شیرین صنع و نیک خداست، هر ذرّهاى از ذرائر موجودات، در زمین و در سماوات، چه آشکارا و چه نهان، چه در روز روشن، چه در شب تاریک، جنبش همه مىبیند، آواز همه مىشنود، اندیشه همه مىداند.
آن کودک که اندر شکم مادر بیمار و در آن ظلمت رحم بنالد، آن ناله وى مىشنود و درد وى را درمان مىسازد.
گفتهاند که چون آن کودک از درد بنالد، دارویى یا طعامى که شفاء وى در آن بود مادر را در دل افتد و آرزوى آن طعامش پدید آید بخورد و شفاء آن کودک در آن بود، تا در رحم مادر بود او را در حمایت و رعایت خود مىدارد، بعد از آن که صد هزاران عجایب حکمت و بدایع فطرت بحکم عنایت از روى لطافت در نهاد و هیکل وى پدید کرده، از بینایى و شنوایى و دانایى و گیرایى و روایى، قدى خیزرانى، رویى ارغوانى، صورت آشکار او سرّش نهانى و ربّ العزّه بر بنده این منّت مىنهد و شکر آن در میخواهند.
در تورات موسى است: (من انصف منّى لخلقى صوّرت و خلقت و رزقت ثمّ قلت لهم تصدّقوا ممّا رزقکم على المسکین بدرهم، اجعله لکم عشرا و ان اعطیتموه عشرا اجعلها مائة و ان اعطیتموه مائة جعلتها لکم الفا و لا ینفد خزائنى و لا اضیع اجر المحسنین).
چون از رحم مادر بیرون آید و قدم درین سراى بلیّات و نکبات نهد، گوشوانان و نگهبانان بر وى گمارد.
چنانک گفت جلّ جلاله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»، در خبرست که ده فریشته بر وى گمارد: یکى بر راست، یکى بر چپ، یکى در پیش، یکى در قفا، دو بالاى سر، دو بر چشم، دو بر دهن، این ده فریشته گماشتگان حقاند نگهبانان بنده از بدها و آفتها، این فریشتگان روزند چون شب در آید بآسمان باز شوند و ده دیگر بجاى ایشان باز آیند. و فى ذلک ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): یتعاقبون فیکم ملائکة باللّیل و ملائکة بالنّهار و یجتمعون فى صلاة الفجر و صلاة العصر، ثمّ یعرج الّذین یأتوا فیکم، فیسئلهم ربّهم کیف ترکتم عبادى؟ فیقولون ترکناهم و هم یصلّون.
اگر کسى گوید معلوم است که فریشتگان قضاء اللَّه را رد نتوانند، پس بودن فریشتگان و بنده چه فایدت کند؟ جواب آنست که قضاء اللَّه بر دو قسم است: قضاء لازم و قضاء جایز.
قضاء لازم آنست که ربّ العزّه تقدیر کرد و حکم راند که از آسمان فرو آید و ناچار ببنده رسد، فریشتگان این حکم را دفع نتوانند کرد و نه بهیچ فعل از افعال بنده از خیرات و صدقات این قضا بگردد و فریشتگان بنده را باین قضا باز گذارند، چنانک در خبر است: «فاذا جاء القدر خلوا بینه و بینه»، امّا قضاء جایز آنست که: قضى مجیئه و لم یقض حلوله وقوعه بل قضى صرفه بالتّوبة و الدّعاء و الصّدقة و الحفظة، و از اینجا گفتهاند: «الصدقة ترد البلاء».
و در روزگار عیسى (ع) مردى گازر جایى بگذشت، عیسى درو نگرست، بدیده معجزت آن قضاء جایز بدید که روى بوى نهاده، عیسى گفت این مرد همین ساعت از دنیا برود، ساخته باشید تا بر وى نماز کنیم، آن گازر رفت بشغل خویش و آن ساعت در گذشت و گازر باز آمد، حواریان گفتند یا نبىّ اللَّه آن ساعت گذشت و مرد زنده است حکم تو از کجا بود، عیسى (ع) آن مرد را پرسید که این ساعت چه خیر کردى؟ گفت دو درویش را دیدم گرسنه و دو قرص داشتم بایشان دادم، گفت از آن پس چه دیدى؟ گفت پشتهاى که داشتم در میان آن مارى سیاه بود از آنجا بیرون آمد بندى محکم بر دهن وى نهاده، عیسى گفت آن قضاء جایز بود صدقه آن را بگردانید. و ربّ العزّه در ازل همین حکم کرده که چون بنده صدقه دهد بلا از وى بگرداند، و یشهد کذلک قصّة یونس (ع).
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» عیّروا السنتهم عن حقایق ذکره، فغیّر قلوبهم عن لطائف برّه، ورد زبان و وارد دل در هم بسته و بهم پیوسته، تا اوراد اذکار بر زبان بنده روانست، واردات انوار در دل وى تابانست، و تا جوارح و ارکان بنده بنعت ادب در نماز است جان و روان وى در حضرت راز و نازست. و بر عکس این تا بر زبان بنده بیهده میرود، دل وى در غفلت مىبود و تا قدم از دایره فرمان بدر مىنهد، حلاوت ایمان بدل وى راه نیابد، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ» لکن چون اللَّه تعالى خواهد که دل وى نهبه شیطان شود و بدام ابلیس آویخته گردد، جهد وى چه سود دارد و حکم ازل را رد کى تواند. بلعام باعورا چهار صد سال در تسبیح و تقدیس عمر بسر آورده بود و چهارصد مسجد و رباط بنا کرده بود و در پناه اسم اعظم راه اخلاص رفته بود، هواء نفس او برو مستولى گشت تا دعائى کرد بر موسى، او را گفتند اى بلعام اگر تو تیرى در موسى اندازى او پوشیده اصطناع است، جوشن «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» گرد وى در آمده و قضا و قدر هر دو دست در هم داده و او را بر آن داشته که آن تیرى که پرورده چهارصد سال عبادت بود از کنانه اخلاص بدست دعوت بر آورد و در کمان اجابت نهاد، ببازویى که پرورده اسم اعظم بود در کشید و بى محابا بر قدم موسى زد تا موسى چهل سال در تیه بماند، از آنجا که رخت بر گرفتى همانجا رخت بنهادى، موسى دل تنگ گشت گفت مرا چه بود که در تیه بماندهام، گفتند تیر بلعام بر قدم تو آمده است، موسى گفت و ما را خود دعائى مستجاب نیست؟ گفتند هست، هر آنچ باید بخواه. گفت اى بلعام بد مرد ما را نیز در کنانه کلیمى تیر دعوتى است که در هر که اندازیم دمار وى برآریم، آن گه ید بیضا در کنانه کلیمى کرد، تیر استقامت بر کشید، در کمان: «اشْرَحْ لِی صَدْرِی» نهاد، ببازوى: «سَنَشُدُّ عَضُدَکَ» در کشید، بر سینه بلعام زد، گفت الهى در بهینه وقت، بهینه چیز ازو وا ستان، گفت بهینه وقت اینست و بهینه چیز ایمانست، «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ» ایمان، مرغ وار از آن بیچاره بر پرید و اسم اعظم از وى روى بپوشید.
اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ» اى اذا اراد اللَّه بقوم سوء وفر دواعیهم حتّى یعلموا و یختاروا ما فیه بلاؤهم فیمشوا الى هلاکهم بقدمهم. کما قال قائلهم:
الى حتفى مشى قدمى
ارى قدمى اراق دمى
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً» بر زبان تفسیر، سجود کافر سجود کره است از آنک بوقت محنت در حال شدت دفع گزند خویش را سجود کند و تواضع نماید، چنانک مصطفى (ص) حصین خزاعى را گفت: کم تعبد الیوم الها: فقال سبعة، واحدا فى السّماء و ستّة فى الارض، فقال أیّهم تعدّه لرغبتک و رهبتک؟ قال الّذى فى السّماء.
بر مقتضى این قول، هر که خداى را سجود کند طمعى را، جلب نفعى یا دفع ضرّى را، آن سجود کراهیّت است نه سجود طواعیّت، سجود طوعى آنست که محض فرمانرا و اجلال عزّت حق را کند، نه در آن شوب طمع بود نه امید عوض، نه بیم از محنت، شخص در سجود و دل در وجود و جان در شهود، شخص با وفا و دل با جفا و جان با صفا.
آن صدر طریقت بو یزید بسطامى را بخواب نمودند که یا بایزید: خزائننا مملوّة من العبادة، تقرّب الینا بالانکسار و الذلّة در گاه ما را رکوع و سجود بى انکسار دل و صفاء جان بکار نیاید که خزائن عزّت ما خود پر از رکوع و سجود خداوندان دلست، چون بدرگاه ما آیى درد دل بر جام جان نه و بحضرت جانان فرست که درد دل را بنزدیک ما قدریست.
پیر طریقت گفت: توحید در دلهاى مؤمنان بر قدر درد دلها بود، هر آن دلى که سوخته تر و درد وى تمامتر با توحید آشناتر و بحق نزدیکتر:
بى کمال سوز دردى نام دین هرگز مبر
بى جمال شوق وصلى تکیه بر ایمان مکن
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» مخفف قرائت ابن کثیر است و ابو عمرو و یعقوب و عاصم و مشدّد قراءت باقى، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» یعنى اللّوح المحفوظ یمحو منه ما یشاء و یثبت منه ما یشاء مىگوید لوح محفوظ که اصل کتابها است و مایه نسختها بنزدیک اوست، محو و اثبات مىکند چنانک خود خواهد. قومى گفتند آیت بر عموم است و تخصیص در آن نیست، سعادت و شقاوت و اجل و رزق و حیاة و موت و غیر آن محو و اثبات بر همه مىرود، و دلیل برین قول عمر خطاب است رضى اللَّه عنه که گفت: الهى ان کنت کتبتنى شقیّا فامحنى و اکتبنى سعیدا فانّک قلت یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت. و همچنین روایت کنند از عبد اللَّه مسعود که گفت: اللّهم ان کنت کتبتنى فى السّعداء فاثبتنى فیهم و ان کنت کتبتنى فى الاشقیاء فامحنى من الاشقیاء و اثبتنى فى السّعداء فانک تمحو ما یشاء و تثبت و عندک امّ الکتاب.
و روى عن النبى (ص) انّه قال: الصدقة على وجهها اى یرید بها ما عند اللَّه و برّ الوالدین و اصطناع المعروف و صلة الرّحم تحوّل الشقا السعادة و تزید فى العمر و تقى مصارع السّوء.
بعضى علماء دین تخصیص درین عموم آوردند و گفتند یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا ستّا: الخلق و الخلق و الرزق و الاجل و السّعادة و الشقاوة و هو قول ابن عباس. و روى نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا الشّقاء و السّعادة و الحیاة و الموت.
عکرمه روایت کند از ابن عباس که گفت هما کتابان: کتاب سوى امّ الکتاب یمحو اللَّه منه ما یشاء و یثبت، و عنده امّ الکتاب الّذى لا یغیّر منه شىء و لا یبدّل. و عن على بن ابى طلحة عن ابن عباس قال المراد به المنسوخ و النّاسخ، «یَمْحُوا اللَّهُ» یعنى یبدل اللَّه من القرآن، «ما یَشاءُ» فینسخه و یثبت ما یشاء فلا یبدله، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» اى جملة ذلک و عنده فى امّ الکتاب النّاسخ و المنسوخ.
کلبى گفت: محو آنست که فریشتگان حفظه هر روز پنج شنبه جریده اعمال و اقوال بندگان بر اللَّه تعالى عرضه کنند، و کردار و گفتار ایشان، رمزات و لحظات ایشان، همه نبشته هر چه در آن ثواب و عقاب نبود چنانک: بنده بسر زبان فرا گوید که اکلت و شربت، دخلت و خرجت، وى در آن راست گوى بود و در آن هیچ ثواب و عقاب نبود، آن همه محو کنند از دیوان وى و آنچ در آن ثواب و عقاب بود اثبات کنند.
عکرمه گفت: محو آنست که چون بنده عاصى توبه کند ربّ العزّه آن معاصى از دیوان وى بر گیرد و اثبات آنست که بجاى آن معاصى حسنات نهد چنانک گفت: «فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» و گفتهاند یمحو اللَّه ما یشاء من الباطل و یثبت ما یشاء من الحقّ همانست که جاى دیگر گفت: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
امیر المؤمنین على (ع) گفت یمحو اللَّه ما یشاء من القرون
کقوله: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» و یثبت ما یشاء من القرون کقوله: «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ».
قومى جهانداران ازین جهان مىبرد آن محو است، دیگران بجاى ایشان مى نشاند آن اثبات است، همانست که پدران مىروند و پسران بجاى ایشان مى نشینند.
محمد بن کعب القرظى همین گفت: اذا ولد الانسان اثبت اجله و رزقه و اذا مات محى اجله و رزقه.
سدّى گفت: یمحو اللَّه ما یشاء یعنى القمر و یثبت یعنى الشمس بیانه فى قوله تعالى: «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً». و گفتهاند محو و اثبات فناء دنیاست و بقاء عقبى کقوله: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
و قیل یمحو ما یشاء من اعضاء الاموات فى قبورهم و ابشارهم و شعورهم و یثبت الارواح فلا تغیرها عن حالها حتّى یردّها الى النّفوس. و قیل یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت یعنى: «یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ» و گفتهاند این محو و اثبات را روزى و وقتى معین نام زد نیست که ربّ العزّه مىگوید: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» یعنى محوا و اثباتا. قومى گفتند روز پنج شنبه است چنانک بیان کردیم در اقوال، قومى گفتند دهم ماه رجب است، قومى گفتند شب قدر است یعنى لیلة التقدیر و درست آنست که مصطفى (ص) گفت بروایت ابو الدرداء و جماعتى صحابه و خبر در صحیح است، قال رسول اللَّه (ص): ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللّیل فیفتح الذکر فى السّاعة الاولى الّذى لا یراه احد غیره فیمحو ما یشاء و یثبت، ثمّ ینزل فى السّاعة الثّانیة الى جنّة عدن و هى داره التی لم ترها غیره و لم یخطر على قلب بشر و هى مسکنه لا یسکنها من بنى آدم غیر ثلاثة: النبیین و الصّدّیقین و الشّهداء، ثمّ یقول طوبى لمن دخلک ثمّ ینزل فى السّاعة الثّالثة الى السّماء الدّنیا بروحه و ملائکته فتنتفض فیقول قومى بعزّتى فیطلع الى عباده یقول الا هل من مستغفر یستغفرنى فاغفر له، الا هل من سائل یسئلنى فاعطیه، الا هل من داع یدعونى فاجیبه حتّى یکون صلاة الفجر
و لذلک یقول اللَّه عزّ و جلّ: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» یشهده اللَّه و ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» یعنى اللوح المحفوظ و هو اصل کلّ کتاب فیه ما خلق و ما لم یخلق. و عن عطاء عن ابن عباس قال: انّ اللَّه تعالى لوحا محفوظا مسیرة خمس مائة عام من درّة بیضاء لها دفتان من یاقوتة للَّه فیه کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت و عنده امّ الکتاب.
«وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ» یعنى ان اریناک، «بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ » من العذاب. و قیل من اظهار دین الاسلام على الدّین کلّه، «أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ» قبل ان نریک ذلک فلیس علیک الّا البلاغ کفروا هم به او آمنوا اى لیس علیک الّا البلاغ کیف ما صارت حالهم، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» یرید تبلیغ الرّسالة «وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ» المجازاة.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این آیت بیان تحقیق آن وعده است که ایشان را داد از عذاب دشمن و نصرت رسول و مؤمنان و اظهار دین اسلام بر دینها. «أَ وَ لَمْ یَرَوْا» یعنى اهل مکّة، «أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» اى نفتح کلّ یوم للمسلمین شیئا فشیئا فننقص من بلاد الکفر و نزید فى بلاد الاسلام فینقص الکفّار و یزید المسلمون فکیف لا یعتبرن، نظیره قوله: «أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ». عکرمه و مجاهد و ابن عباس گفتند: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» آنست که هر چه در دنیا آباد است از آن شهر شهر و جاى جاى بروزگار خراب مىشود و خلق مىکاهد و از ثمار و نبات برکت مىرود تا آن گه که در عالم خود یک گوشه آبادان نماند. و در بعضى اخبار آوردهاند که رسول خدا (ص) جبرئیل را گفت بعد از من هیچ دانستهاى که ترا بزمین فرستند یا نه؟ گفت یا رسول اللَّه سه بار فرو آیم: یک بار فرود آیم و شفقت و مهربانى از دلها بر گیرم، دیگر بار فرو آیم و امانت و برکت از میان خلق بردارم، سوم بار فرو آیم و قرآن از میان خلق بآسمان باز برم.
و قیل هذه الآیة و عد من اللَّه عزّ و جلّ بخراب الدّنیا و فناء اهلها، کقوله تعالى: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» و قال تعالى: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». و قیل: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» بموت العلماء و الفقهاء و فى ذلک ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) فى قوله «نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» قال ذهاب العلماء
و عن ابى الدّرداء قال قال رسول اللَّه (ص): خذوا العلم قبل ان یذهب، قلنا فکیف یذهب العلم و القرآن بین اظهرنا قد اثبته اللَّه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نقرأه و نقرئه ابنائنا فغضب. ثمّ قال و هل ضلّت الیهود و النّصارى الا و التّوراة بین اظهرهم ذهاب العلم ذهاب العلماء.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول انّ اللَّه لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من النّاس و لکن یقبض العلم بقبض العلماء حتّى اذا لم یبق عالم اتّخذوا النّاس رؤسا جهّالا فسئلوا فافتوا بغیر علم فضلوا و اضلّوا.
و عن ابى الدّرداء انّه قال یا اهل حمص ما لى ارى علماء کم یذهبون و جهالکم لا یتعلّمون و اراکم قد اقبلتم على ما تکفّل لکم و ضیّعتم ما وکّلتم به اعملوا قبل ان یرفع العلم فان رفع العلم بذهاب العلماء.
و قال على (ع): انّما مثل العلماء کمثل الاکفّ اذا قطعت کفّ لم تعد.
و قال ابن مسعود: موت العالم ثلمة فى الاسلام لا یسدها شىء ما اختلف اللّیل و النّهار.
و سئل سعید بن جبیر ما علامة هلاک النّاس؟ قال: هلاک علمائهم. «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» التّعقیب ردّ الحکم بعد فصله أی لا احد یتّبع ما حکم فیغیّره، و المعنى لا ناقض لحکمه و لا رادّ لقضائه و امره و لا مغیّر لارادته، «وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ» حسابه لاعمالهم اسرع من لمح البصر لا یشغله محاسبة احدهم عن محاسبة الآخرین لا یحتاج الى تأمّل و تفکّر و عقد بالید. و قیل: «سَرِیعُ الْحِسابِ» سریع الجزاء.
«وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» یعنى کفّار الامم الحالیة کفروا و مکروا بانبیائهم و احتالوا فى ابطال دین اللَّه، و المکر ارادة المکروه فى خفیة میگوید پیش از مشرکان مکّه کافران بودند که با پیغامبران خویش مکر ساختند و در ابطال دین حق ساز بد نهانى بر دست گرفتند، چنانک این مشرکان با تو ساز بد مىسازند، آن گه گفت: «فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً» اى المکر المؤثّر مکره، اى محمد مکر که تأثیر کند مکر خداى است که اسباب مکر همه بید خداى تعالى است، فبیده الخیر و الشر و النّفع و الضرّ فلا یضرّ مکر احد احدا الّا من اراد اللَّه ضرّه. و فى الخبر عن ابن عباس قال کان النّبی (ص) یدعو بهذا الدّعاء: «رب اعنى و لا تعن على و انصرنى و لا تنصر على و امکر لى و لا تمکر على».
و قیل المکر من اللَّه سبحانه التّدبیر بالحق، مکر چون اضافت با حق جلّ جلاله کنند از تراجع پاک بود و مکر مخلوق نه، همچنین تعجب اضافت با حق کنند و از استنکار پاک بود و تعجب مخلوق نه، و صبر حق از عجز پاک بود و صبر مخلوق نه، و غضب حق از ضجر پاک بود و غضب مخلوق نه، هم نامى هست اما هم صفتى نیست، که چون وى جلّ جلاله هیچ کس و هیچیز نیست «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»، «یَعْلَمُ ما تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ» لا یخفى علیه مکرهم فیجازیهم علیه، «و سیعلم الکافر» بلفظ الواحد قرأه ابن کثیر و ابو عمرو و هو ابلیس یعلم جواب قوله: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» و قرأ الباقون بلفظ الجمع «سَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ» و هم قریش حین قالت «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا»، «لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ» هذه اللام تدلّ على العاقبة المحمودة کما انّ على تدلّ على المذمومة و هذا وعید الکفّار اى سیعلمون اذا قدموا على ربّهم لمن العاقبة المحمودة لهم ام للمسلمین.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»، این کعب اشرف است و اصحاب وى ازین سران جهودان که نبوّت مصطفى را منکر بودند و مىگفتند: «لَسْتَ مُرْسَلًا» و عن ابن عباس قال قدم على رسول اللَّه (ص) اسقف من الیمن فقال له رسول اللَّه (ص) هل تجدنى فى الانجیل رسولا؟ قال لا، فانزل اللَّه تعالى: «قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» انّى رسوله الیکم، و شهیدا منصوب على التمییز، و قیل على الحال، و قیل الشهید فى هذا الموضع بمعنى الحکم سوغ ذلک و اجازه: انّ الحکومات لا تقوم الّا بالشهادات، «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» هو عبد اللَّه بن سلام و سلمان و تمیم الدّارى و من آمن من اهل الکتابین التّوراة و الانجیل.
گفتهاند که اللَّه تعالى در قرآن چهار جاى عبد اللَّه سلام را ستوده و کرامت و نواخت بر وى نهاده، امام اهل تورات بود در شام چون خبر بعثت مصطفى (ص) شنید برخاست و قصد مدینه کرد، و در تورات نعت و صفت مصطفى (ص) نیک شناخته بود و دانسته، بیامد تا از وى مسائل پرسد و خبر عیان گردد و علم الیقین بنبوّت و رسالت وى حاصل شود، و در راه که مىآمد کاروانى دید از مسلمانان که سوى شام مىشدند، یکى از یاران رسول این آیت مىخواند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً» آن خواندن در وى اثر کرد و او را در صحّت نبوّت مصطفى (ص) یقین افزود و دست بروى خود مىبرد که مبادا که روى من مسخ کنند ایمان بوى نیاورده، چون بمدینه آمد نزدیک رسول خدا، از وى مسئله ها پرسید، چنانک در اخبار بیارند گویند چهل مسئله پرسید و گویند که هزار مسئله پرسید و رسول خدا (ص) همه از وحى جواب میداد. آن گه مسلمان شد و گفت یا رسول اللَّه قومى از پى من مىآیند چون در رسند ایشان را باسلام دعوت کن تا مگر ایشان نیز مسلمان شوند، چون آن قوم بیامدند رسول خدا عبد اللَّه سلام را در خانهاى بنشاند و ایشان را پرسید که در عبد اللَّه چه گوئید؟ ایشان بر وى ثناها کردند و نیکوئیها گفتند که: امامنا و سیدنا و اعلم من بقى على وجه الارض بالتّوریة، عبد اللَّه از خانه بیرون آمد و گفت اى قوم بدانید که آنچ در تورات خواندهایم و دانسته از نعت و صفت پیغامبر آخر الزّمان، همه صفت و نعت محمّدست و بدرستى و راستى که پیغامبر است و من که عبد اللَّه ام بنبوّت و رسالت وى گواهى میدهم: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، ایشان همه برمیدند و سخن در حق وى باز گردانیدند و ناسزا گفتند که: هو سفیهنا و شرّنا، پس ربّ العالمین در مقابل آن جفاهاى ایشان بر وى ثنا گفت و او را بستود و آیتها در قرآن بشأن وى فرو فرستاد یکى اینست که: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» یعنى عبد اللَّه بن سلام. و قیل هو على بن ابى طالب (ع). و قیل هو اللَّه عزّ و جلّ و تقدیره کفى باللّه الّذى عنده علم الکتاب، شهیدا بینى و بینکم، و دلیله قراءة من قرأ «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» و باین قراءت معنى آنست که میان من و شما داور و گواه اللَّه تعالى است، خداوندى که از نزدیک اوست علم دین و قرآن.
و روى عن النبى (ص) انّه قال: الصدقة على وجهها اى یرید بها ما عند اللَّه و برّ الوالدین و اصطناع المعروف و صلة الرّحم تحوّل الشقا السعادة و تزید فى العمر و تقى مصارع السّوء.
بعضى علماء دین تخصیص درین عموم آوردند و گفتند یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا ستّا: الخلق و الخلق و الرزق و الاجل و السّعادة و الشقاوة و هو قول ابن عباس. و روى نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا الشّقاء و السّعادة و الحیاة و الموت.
عکرمه روایت کند از ابن عباس که گفت هما کتابان: کتاب سوى امّ الکتاب یمحو اللَّه منه ما یشاء و یثبت، و عنده امّ الکتاب الّذى لا یغیّر منه شىء و لا یبدّل. و عن على بن ابى طلحة عن ابن عباس قال المراد به المنسوخ و النّاسخ، «یَمْحُوا اللَّهُ» یعنى یبدل اللَّه من القرآن، «ما یَشاءُ» فینسخه و یثبت ما یشاء فلا یبدله، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» اى جملة ذلک و عنده فى امّ الکتاب النّاسخ و المنسوخ.
کلبى گفت: محو آنست که فریشتگان حفظه هر روز پنج شنبه جریده اعمال و اقوال بندگان بر اللَّه تعالى عرضه کنند، و کردار و گفتار ایشان، رمزات و لحظات ایشان، همه نبشته هر چه در آن ثواب و عقاب نبود چنانک: بنده بسر زبان فرا گوید که اکلت و شربت، دخلت و خرجت، وى در آن راست گوى بود و در آن هیچ ثواب و عقاب نبود، آن همه محو کنند از دیوان وى و آنچ در آن ثواب و عقاب بود اثبات کنند.
عکرمه گفت: محو آنست که چون بنده عاصى توبه کند ربّ العزّه آن معاصى از دیوان وى بر گیرد و اثبات آنست که بجاى آن معاصى حسنات نهد چنانک گفت: «فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» و گفتهاند یمحو اللَّه ما یشاء من الباطل و یثبت ما یشاء من الحقّ همانست که جاى دیگر گفت: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
امیر المؤمنین على (ع) گفت یمحو اللَّه ما یشاء من القرون
کقوله: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» و یثبت ما یشاء من القرون کقوله: «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ».
قومى جهانداران ازین جهان مىبرد آن محو است، دیگران بجاى ایشان مى نشاند آن اثبات است، همانست که پدران مىروند و پسران بجاى ایشان مى نشینند.
محمد بن کعب القرظى همین گفت: اذا ولد الانسان اثبت اجله و رزقه و اذا مات محى اجله و رزقه.
سدّى گفت: یمحو اللَّه ما یشاء یعنى القمر و یثبت یعنى الشمس بیانه فى قوله تعالى: «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً». و گفتهاند محو و اثبات فناء دنیاست و بقاء عقبى کقوله: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
و قیل یمحو ما یشاء من اعضاء الاموات فى قبورهم و ابشارهم و شعورهم و یثبت الارواح فلا تغیرها عن حالها حتّى یردّها الى النّفوس. و قیل یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت یعنى: «یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ» و گفتهاند این محو و اثبات را روزى و وقتى معین نام زد نیست که ربّ العزّه مىگوید: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» یعنى محوا و اثباتا. قومى گفتند روز پنج شنبه است چنانک بیان کردیم در اقوال، قومى گفتند دهم ماه رجب است، قومى گفتند شب قدر است یعنى لیلة التقدیر و درست آنست که مصطفى (ص) گفت بروایت ابو الدرداء و جماعتى صحابه و خبر در صحیح است، قال رسول اللَّه (ص): ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللّیل فیفتح الذکر فى السّاعة الاولى الّذى لا یراه احد غیره فیمحو ما یشاء و یثبت، ثمّ ینزل فى السّاعة الثّانیة الى جنّة عدن و هى داره التی لم ترها غیره و لم یخطر على قلب بشر و هى مسکنه لا یسکنها من بنى آدم غیر ثلاثة: النبیین و الصّدّیقین و الشّهداء، ثمّ یقول طوبى لمن دخلک ثمّ ینزل فى السّاعة الثّالثة الى السّماء الدّنیا بروحه و ملائکته فتنتفض فیقول قومى بعزّتى فیطلع الى عباده یقول الا هل من مستغفر یستغفرنى فاغفر له، الا هل من سائل یسئلنى فاعطیه، الا هل من داع یدعونى فاجیبه حتّى یکون صلاة الفجر
و لذلک یقول اللَّه عزّ و جلّ: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» یشهده اللَّه و ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» یعنى اللوح المحفوظ و هو اصل کلّ کتاب فیه ما خلق و ما لم یخلق. و عن عطاء عن ابن عباس قال: انّ اللَّه تعالى لوحا محفوظا مسیرة خمس مائة عام من درّة بیضاء لها دفتان من یاقوتة للَّه فیه کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت و عنده امّ الکتاب.
«وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ» یعنى ان اریناک، «بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ » من العذاب. و قیل من اظهار دین الاسلام على الدّین کلّه، «أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ» قبل ان نریک ذلک فلیس علیک الّا البلاغ کفروا هم به او آمنوا اى لیس علیک الّا البلاغ کیف ما صارت حالهم، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» یرید تبلیغ الرّسالة «وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ» المجازاة.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این آیت بیان تحقیق آن وعده است که ایشان را داد از عذاب دشمن و نصرت رسول و مؤمنان و اظهار دین اسلام بر دینها. «أَ وَ لَمْ یَرَوْا» یعنى اهل مکّة، «أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» اى نفتح کلّ یوم للمسلمین شیئا فشیئا فننقص من بلاد الکفر و نزید فى بلاد الاسلام فینقص الکفّار و یزید المسلمون فکیف لا یعتبرن، نظیره قوله: «أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ». عکرمه و مجاهد و ابن عباس گفتند: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» آنست که هر چه در دنیا آباد است از آن شهر شهر و جاى جاى بروزگار خراب مىشود و خلق مىکاهد و از ثمار و نبات برکت مىرود تا آن گه که در عالم خود یک گوشه آبادان نماند. و در بعضى اخبار آوردهاند که رسول خدا (ص) جبرئیل را گفت بعد از من هیچ دانستهاى که ترا بزمین فرستند یا نه؟ گفت یا رسول اللَّه سه بار فرو آیم: یک بار فرود آیم و شفقت و مهربانى از دلها بر گیرم، دیگر بار فرو آیم و امانت و برکت از میان خلق بردارم، سوم بار فرو آیم و قرآن از میان خلق بآسمان باز برم.
و قیل هذه الآیة و عد من اللَّه عزّ و جلّ بخراب الدّنیا و فناء اهلها، کقوله تعالى: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» و قال تعالى: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». و قیل: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» بموت العلماء و الفقهاء و فى ذلک ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) فى قوله «نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» قال ذهاب العلماء
و عن ابى الدّرداء قال قال رسول اللَّه (ص): خذوا العلم قبل ان یذهب، قلنا فکیف یذهب العلم و القرآن بین اظهرنا قد اثبته اللَّه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نقرأه و نقرئه ابنائنا فغضب. ثمّ قال و هل ضلّت الیهود و النّصارى الا و التّوراة بین اظهرهم ذهاب العلم ذهاب العلماء.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول انّ اللَّه لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من النّاس و لکن یقبض العلم بقبض العلماء حتّى اذا لم یبق عالم اتّخذوا النّاس رؤسا جهّالا فسئلوا فافتوا بغیر علم فضلوا و اضلّوا.
و عن ابى الدّرداء انّه قال یا اهل حمص ما لى ارى علماء کم یذهبون و جهالکم لا یتعلّمون و اراکم قد اقبلتم على ما تکفّل لکم و ضیّعتم ما وکّلتم به اعملوا قبل ان یرفع العلم فان رفع العلم بذهاب العلماء.
و قال على (ع): انّما مثل العلماء کمثل الاکفّ اذا قطعت کفّ لم تعد.
و قال ابن مسعود: موت العالم ثلمة فى الاسلام لا یسدها شىء ما اختلف اللّیل و النّهار.
و سئل سعید بن جبیر ما علامة هلاک النّاس؟ قال: هلاک علمائهم. «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» التّعقیب ردّ الحکم بعد فصله أی لا احد یتّبع ما حکم فیغیّره، و المعنى لا ناقض لحکمه و لا رادّ لقضائه و امره و لا مغیّر لارادته، «وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ» حسابه لاعمالهم اسرع من لمح البصر لا یشغله محاسبة احدهم عن محاسبة الآخرین لا یحتاج الى تأمّل و تفکّر و عقد بالید. و قیل: «سَرِیعُ الْحِسابِ» سریع الجزاء.
«وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» یعنى کفّار الامم الحالیة کفروا و مکروا بانبیائهم و احتالوا فى ابطال دین اللَّه، و المکر ارادة المکروه فى خفیة میگوید پیش از مشرکان مکّه کافران بودند که با پیغامبران خویش مکر ساختند و در ابطال دین حق ساز بد نهانى بر دست گرفتند، چنانک این مشرکان با تو ساز بد مىسازند، آن گه گفت: «فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً» اى المکر المؤثّر مکره، اى محمد مکر که تأثیر کند مکر خداى است که اسباب مکر همه بید خداى تعالى است، فبیده الخیر و الشر و النّفع و الضرّ فلا یضرّ مکر احد احدا الّا من اراد اللَّه ضرّه. و فى الخبر عن ابن عباس قال کان النّبی (ص) یدعو بهذا الدّعاء: «رب اعنى و لا تعن على و انصرنى و لا تنصر على و امکر لى و لا تمکر على».
و قیل المکر من اللَّه سبحانه التّدبیر بالحق، مکر چون اضافت با حق جلّ جلاله کنند از تراجع پاک بود و مکر مخلوق نه، همچنین تعجب اضافت با حق کنند و از استنکار پاک بود و تعجب مخلوق نه، و صبر حق از عجز پاک بود و صبر مخلوق نه، و غضب حق از ضجر پاک بود و غضب مخلوق نه، هم نامى هست اما هم صفتى نیست، که چون وى جلّ جلاله هیچ کس و هیچیز نیست «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»، «یَعْلَمُ ما تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ» لا یخفى علیه مکرهم فیجازیهم علیه، «و سیعلم الکافر» بلفظ الواحد قرأه ابن کثیر و ابو عمرو و هو ابلیس یعلم جواب قوله: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» و قرأ الباقون بلفظ الجمع «سَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ» و هم قریش حین قالت «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا»، «لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ» هذه اللام تدلّ على العاقبة المحمودة کما انّ على تدلّ على المذمومة و هذا وعید الکفّار اى سیعلمون اذا قدموا على ربّهم لمن العاقبة المحمودة لهم ام للمسلمین.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»، این کعب اشرف است و اصحاب وى ازین سران جهودان که نبوّت مصطفى را منکر بودند و مىگفتند: «لَسْتَ مُرْسَلًا» و عن ابن عباس قال قدم على رسول اللَّه (ص) اسقف من الیمن فقال له رسول اللَّه (ص) هل تجدنى فى الانجیل رسولا؟ قال لا، فانزل اللَّه تعالى: «قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» انّى رسوله الیکم، و شهیدا منصوب على التمییز، و قیل على الحال، و قیل الشهید فى هذا الموضع بمعنى الحکم سوغ ذلک و اجازه: انّ الحکومات لا تقوم الّا بالشهادات، «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» هو عبد اللَّه بن سلام و سلمان و تمیم الدّارى و من آمن من اهل الکتابین التّوراة و الانجیل.
گفتهاند که اللَّه تعالى در قرآن چهار جاى عبد اللَّه سلام را ستوده و کرامت و نواخت بر وى نهاده، امام اهل تورات بود در شام چون خبر بعثت مصطفى (ص) شنید برخاست و قصد مدینه کرد، و در تورات نعت و صفت مصطفى (ص) نیک شناخته بود و دانسته، بیامد تا از وى مسائل پرسد و خبر عیان گردد و علم الیقین بنبوّت و رسالت وى حاصل شود، و در راه که مىآمد کاروانى دید از مسلمانان که سوى شام مىشدند، یکى از یاران رسول این آیت مىخواند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً» آن خواندن در وى اثر کرد و او را در صحّت نبوّت مصطفى (ص) یقین افزود و دست بروى خود مىبرد که مبادا که روى من مسخ کنند ایمان بوى نیاورده، چون بمدینه آمد نزدیک رسول خدا، از وى مسئله ها پرسید، چنانک در اخبار بیارند گویند چهل مسئله پرسید و گویند که هزار مسئله پرسید و رسول خدا (ص) همه از وحى جواب میداد. آن گه مسلمان شد و گفت یا رسول اللَّه قومى از پى من مىآیند چون در رسند ایشان را باسلام دعوت کن تا مگر ایشان نیز مسلمان شوند، چون آن قوم بیامدند رسول خدا عبد اللَّه سلام را در خانهاى بنشاند و ایشان را پرسید که در عبد اللَّه چه گوئید؟ ایشان بر وى ثناها کردند و نیکوئیها گفتند که: امامنا و سیدنا و اعلم من بقى على وجه الارض بالتّوریة، عبد اللَّه از خانه بیرون آمد و گفت اى قوم بدانید که آنچ در تورات خواندهایم و دانسته از نعت و صفت پیغامبر آخر الزّمان، همه صفت و نعت محمّدست و بدرستى و راستى که پیغامبر است و من که عبد اللَّه ام بنبوّت و رسالت وى گواهى میدهم: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، ایشان همه برمیدند و سخن در حق وى باز گردانیدند و ناسزا گفتند که: هو سفیهنا و شرّنا، پس ربّ العالمین در مقابل آن جفاهاى ایشان بر وى ثنا گفت و او را بستود و آیتها در قرآن بشأن وى فرو فرستاد یکى اینست که: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» یعنى عبد اللَّه بن سلام. و قیل هو على بن ابى طالب (ع). و قیل هو اللَّه عزّ و جلّ و تقدیره کفى باللّه الّذى عنده علم الکتاب، شهیدا بینى و بینکم، و دلیله قراءة من قرأ «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» و باین قراءت معنى آنست که میان من و شما داور و گواه اللَّه تعالى است، خداوندى که از نزدیک اوست علم دین و قرآن.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» مفسران گفتند مراد باین شىء بارانست، فانّه اصل جمیع الاشیاء و به نبات کلّ شىء فالمعنى: و ان من شىء من ارزاق الخلق الّا عندنا خزائنه، جعل خزائن الماء خزائن الثمار و الاشجار و الحبوب لمّا کانت منه. مىگوید خزینهاى آب و باران که اصل همه چیزها است و مایه همه نبات و اثمار بنزدیک ماست یعنى در حکم و فرمان ماست و مقدور ماست و روزى خلق همه در ید ماست و کار همه بتدبیر و تقدیر ماست، متولّى و حافظ ایشان مائیم. و گفتهاند لفظ خزائن مستعار است و معنى آنست که: الخیر کلّه بید اللَّه، آن گه گفت: «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» اى معلوم عند اللَّه حدّه و مبلغه، گفتهاند که این آب آسمانست که از آسمان بفرمان حق در میغ آید، آن گه از میغ بزمین آید، قطرات آن بر شمرده و هنگام آن دانسته، و چند که عدد فرزند آدم و عدد فرزند ابلیس، با باران از آسمان بزیر آیند دانند که هر قطرهاى کجا بزمین آید و از آن چه روید، و قیل «ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» لا ینقصه و لا یزیده غیر انّه یصرفه الى من شاء حیث شاء کما شاء. مىگوید باران را در همه سال حدّى و مبلغى معلوم است، اندازه آن دانسته و مقدار آن نام زد کرده که در آن نیفزایند و از آن نکاهند.
ابن مسعود ازینجا گفت: لیس ارض بامطر من ارض و لا عام بامطر من عام و لکن اللَّه یقسمه و یقدّره فى الارض کیف شاء عاما ها هنا و عاما ها هنا ثمّ قرأ هذه الآیة. و عن الحکم بن عیینه فى هذه الآیة قال: ما من عام باکثر مطرا من عام و لا اقل و لکنّه یمطر قوم و یحرم آخرون و ربّما کان فى البحر. قال وهب: ثلاثة ما اظنّ یعلمها الّا اللَّه: الرّعد و البرق و الغیث، ما ادرى من این هى و ما هى، فقیل له «أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» قال و لا ادرى امطر من السّماء على السّحاب ام خلق فى السّحاب. و عن جعفر بن محمد (ع) عن ابیه عن جدّه انّه قال فى العرش تمثال جمیع ما خلق اللَّه فى البرّ و البحر و هو تأویل قوله: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» قرأ حمزة: «و ارسلنا الریح» على انّه للجنس کالانسان و واحدة اللّواقح لاقحة اى حاملة، یقال لقحت النّاقة فهى لاقح و لاقحة اذا حملت و انّما صفت الرّیاح بذلک لانّها تحمل السّحاب و الماء و لانّ الخیر فیها فکانها حاملة له، اى و ارسلنا الرّیاح حوامل للماء و الخیر. و قیل لواقح فى معنى ملاقح جمع ملقحة و هى الّتى تلقح الشجر و السّحاب کما یلقح الفحل النّاقة.
قال ابو بکر بن عیّاش: لا تقطر قطرة من السّحاب الّا بعد ان تعمل الرّیاح الاربع فیه: فالصبا تهیّجه، و الدّبور تلقّحه، و الجنوب تدرّه، و الشمال تقذفه. و عن عبید بن عمیر قال: یبعث اللَّه المبشرة فتقم الارض قمّا ثمّ یبعث اللَّه المثیرة فتثیر السّحاب ثمّ یبعث اللَّه المؤلّفة فتؤلّف السّحاب ثمّ یبعث اللَّه اللّواقح فتلقح الشّجر ثمّ تلا: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ». و عن ابى هریرة قال الرّیح الجنوب من الجنّة و هى الرّیاح اللّواقح الّتى ذکرها اللَّه فى کتابه و فیها منافع للنّاس. و قال ابن مسعود: تحمل الرّیاح الماء فتلقح السّحاب و تمرّ به فتدره کما تدرّ الملقحة ثمّ تمطر. و قال ابن عباس تلقح الرّیاح الشّجر و السحاب.
«فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب، «ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ» اى جعلناه لکم سقیا و فیه حیاتکم. قیل ما تناله الایدى و الدّلاء فهو السّقى و ما لا تناله الایدى و الدلاء فهو الاسقاء «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ» اى بمانعین ممّن اسقیه لان ذلک بیدى اسقیه من اشاء و امنعه من اشاء. و قیل و ما انتم له بخازنین حافظین فى الارض لولا حفظ اللَّه ایّاه لکم. و قیل لیست خزائنه بایدیکم. و قیل هذا دلیل على انّ الماء لا یملک الّا محذورا.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ» نحیى بالایجاد و نمیت بالافناء، «وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ» اذا مات الخلائق کلّها و لا یبقى حىّ سوانا فنرث الارض و من علیها.
«وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» الى این صاروا و ما ذا لقوا، «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ» کم یعیشون و متى یموتون و کیف یبلون و کیف یحشرون. میگوید ما دانستهایم گذشتگان پیشینیان از جهانیان و جهانداران که کار و حال ایشان بچه رسید و سرانجامشان چه بود و چه دیدند و بچه رسیدند، و دانستهایم پسینیان شما یعنى ایشان که زادند و ایشان که خواهند زاد تا بقیامت که هنوز در پشت پدراناند دانستهایم که چند زیند و کى میرند و در گور چند باشند و در قیامت چه بینند و بچه رسند. معنى دیگر «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» فى الطاعات و الخیرات «الْمُسْتَأْخِرِینَ» عنها. مىگوید ایشان که بطاعات و خیرات مىشتابند و بنیک مردى و نیک عهدى در پیش افتادهاند و ایشان که از طاعات و نیکى واپس ماندهاند همه مىدانیم و هر کس را بسزاى خود جزا دهیم. ابن عباس گفت این آیت در صفوف نماز گران آمده است، قومى نیک مردان صحابه بصف اوّل مىشتافتند دو معنى را: یکى آنک رسول خدا (ص) بر آن تحریض مىکرد و وعده ثواب نیکو مىداد. و دیگر آنک در آخر صفوف بودندى که زنان ایستاده بودندى و نمىخواستند که زنان را بینند، مستقدمان ایشانند، و مستأخران قومى بودند که هم در صف آخر ایستادندى و آن گه نظاره آن زنان مىکردند بوقت رکوع یا بعد از سلام. و فى الخبر انّ بعض المنافقین کان یصلّى فى آخر صفوف الرّجال فاذا رکع و سجد رمق النّساء خلفه بلحظه فنزلت هذه الآیة...
معنى آنست که ما مستقدمان در صف اوّل مىدانیم نیّت ایشان و همّت ایشان و فردا ایشان را بآن ثواب دهیم و مستأخران در صف آخر مىدانیم آن ریبة که در دل ایشان است یعنى منافقان و فردا ایشان را جزاى کردار خود دهیم و لهذا المعنى
قال النبى (ص): «خیر صفوف الرجال اولها و شرها آخرها و شر صفوف النساء اولها و خیرها آخرها».
«وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ» اى یجمع الاوّل و الآخر یوم القیامة فیریهم اعمالهم و یجزیهم بها، «إِنَّهُ حَکِیمٌ» فى تدبیر خلقه فى احیائهم و اماتتهم، «عَلِیمٌ» بهم و باعمالهم.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» یعنى آدم، «مِنْ صَلْصالٍ» قال ابن عباس: هو الطّین الیابس. و قال قتاده: ییبس فیصیر له صلصلة و الصّلصلة الصّوت. قال ابو عبیدة: یقال للطّین الیابس صلصال ما لم تأخذه النّار فاذا اخذته النّار فهو فخار، «مِنْ حَمَإٍ» جمع حمأة و هى الطّین بطول جریان الماء علیه فینتن و یسودّ، «مَسْنُونٍ» اى مصبوب لییبس و السّن الصبّ. و قیل مسنون اى متغیّر من حال الحمأة الى حال الصّلصلة. و قیل متغیّر الرّائحة منتن. و قیل المسنون المصوّر اخذ من سنة الوجه و هى صورته و معنى الآیة: خلقنا آدم من طین یابس ذلک الطّین من حماء مصبوب فصار صلصالا.
«وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ» قال الحسن و قتاده و مقاتل: هو ابلیس. و قال ابن عباس: آدم ابو البشر و الجان ابو الجنّ و ابلیس ابو الشیاطین و هم لا یموتون الّا مع ابیهم و الجنّ یموتون و منهم کافر و منهم مؤمن، «مِنْ قَبْلُ» اى من قبل آدم، «مِنْ نارِ السَّمُومِ» السّموم الحارّة المحرقة و سمّیت الرّیح الحارّة سموما لدخولها فى المسامّ. و قال الکلبى: هى نار لا دخان لها و الصّواعق تکون فیها و هى بین السّماء و بین الحجاب فاذا احدث اللَّه امرا خرقت الحجاب فهدّت الى ما امرت فالهدّة الّتى تسمعون خرق ذلک الحجاب. و عن ابن عباس قال: کان ابلیس من حىّ من احیاء الملائکة یقال لهم الجنّ خلقوا من نار السّموم من بین الملائکة و خلقت الجنّ الّذین ذکروا فى القرآن: «مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ». و قال ابن مسعود: هذه السّموم جزء من سبعین جزءا من السّموم الّتى خلق منها الجان و تلا: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ».
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ» اى ساخلق، «بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، فَإِذا سَوَّیْتُهُ» عدّلت صورته و اتممت خلقه، «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» فصار بشرا حیّا، «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ». بدانک نفخ بر خداى عزّ و جل رواست، فعلیست از افعال او جلّ جلاله، او را هم فعلست و هم قول، در فعل یکتاست و در قول بى همتا، اگر کند یا گوید بر صفت کمال است و از وى سزا، و اگر نکند یا نگوید برفعت کمالست و از عیب جدا، نفخ اضافت با خود کرد و آدم را بآن مشرّف کرد، حیاة آدم بآن حاصل آمد و از ذات بارى جلّ جلاله در ذات آدم جزئى نه همچنانک نفخ عیسى (ع) در مرغ روان گشت و از ذات عیسى در مرغ جزئى نه، اهل تأویل گفتند «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» اجریت فیه من روحى المخلوقة.
و این نه در اخبار صحاح است و نه در آثار صحابه و سلف و نه گفت مفسران ثقات، تأویل بگذار که تأویل راه بى راهانست و مایه طغیانست، اقرار و تسلیم گوش دار و ظاهر دست بمدار که راه مؤمنانست و اعتقاد سنیان است و نجات در آنست، یقول اللَّه عزّ و جلّ: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا»، و قال الشافعی (رض): الظاهر املک، قوله: «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» یعنى سجود تحیّة و تکرمة، لا سجود صلاة و عادة.
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ» الاستثناء صحیح و هو من قوم من الملائکة یقال لهم الجن کما ذکرنا. و قال الحسن الاستثناء منقطع و لم یکن هو من الملائکة و لا طرفة عین. و عن ابن عباس قال: لما خلق اللَّه عزّ و جلّ الملائکة قال: انّى خالق بشرا من طین، فاذا انا خلقته فاسجدوا له، قالوا لا نفعل فارسل علیهم نارا فاحرقتهم، ثمّ خلق ملائکة فقال: انّى خالق بشرا من طین، فاذا انا خلقته فاسجدوا له، قالوا سمعنا و اطعنا الّا ابلیس کان من الکافرین الاوّلین، «أَبى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» امتنع من ان یکون معهم.
«قالَ یا إِبْلِیسُ ما لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» موضع آن نصب باسقاط فى، و المعنى مالک فى ان لا تکون مع السّاجدین، ثمّ اظهر العداوة الّتى کان یکتمها فقال: «لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ».
«قالَ فَاخْرُجْ مِنْها» من السّماء و قیل من الجنّة، و قیل من صورة الملائکة، «فَإِنَّکَ رَجِیمٌ» ملعون مطرود. و قیل معنى رجیم اى ان حاولت الرّجوع الى السّماء رجمت بالشّهاب کما یرجم الشّیاطین.
«وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ» اى لعنة اللَّه و غضبه، «إِلى یَوْمِ الدِّینِ» اى الى یوم مجازاة العباد.
«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی» اى ربّ فاذا اخرجتنى من السّماوات، فاخرنى الى یوم تبعث خلقک من قبورهم، یرید ان ینجو من الموت.
«قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ» اى ممّن اخر هلاکه.
«إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» و هو النفخة الاولى حین یموت الخلق کلّهم.
«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی» اى بسبب اغوائک ایّاى، «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ» لاولاد آدم، الباطل حتى یقعوا فیه، اى ادعوهم بالوسوسة الى المعاصى، «وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ»و لاضلنّهم و احملهم على عصیانک.
«إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» قرأ اهل المدینة و الکوفة و الشّام: بفتح اللام، یعنى الّا من اخلصته لطاعتک و طهرته من الشوائب بتوفیقک فانّه لا سلطان لى علیه. و قرأ الباقون: المخلصین بکسر اللام، یعنى الّا من اخلص لک التوحید و الطاعة، و اکثر هذه الآیات سبق تفسیرها و ما یتعلّق بها.
«قالَ هذا صِراطٌ» هذا اشارتست باخلاص بنده و طاعتدارى وى میگوید: اخلاص بنده و طریق عبودیّت صراط مستقیم است، «عَلَیَّ» ان بیّنه و اظهره، پیدا کردن و روشن داشتن آن و راه نمودن بآن بر من یعنى که هیچ کس راه راست نیافت مگر بتوفیق و ارشاد من و هیچ کس بطریق عبودیّت و اخلاص نرفت مگر بهدایت و ارادت من. و قیل: معناه الحقّ طریقه علىّ و مرجعه الىّ.
و روا باشد که این سخن بر سبیل تهدید رانى چنانک کسى را بیم دهى، گویى: علىّ طریقت آرى! راه گذر تو بر منست، تو هر چه خواهى میکن.
ربّ العزّه ابلیس را گفت: طریقهم علىّ و مرجعهم الىّ فاجازى کلا باعمالهم بازگشت همگان با من و راه گذر همگان بر من، هر کس را بکردار خود جزا دهم چنانک سزاى اوست، و گفتهاند این تهدید على الخصوص ابلیس راست، یقول تعالى: «افعل ما شئت فطریقک على».
و قرأ یعقوب: «صِراطٌ عَلَیَّ» بکسر اللام و رفع الیاء، اى صراط عال.
باین قراءت معنى آنست که این راهیست بلند، بزرگوار، هموار.
«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» اى لیس لک قوّة على قلوب المخلصین من عبادى، ترا بر دلهاى مخلصان بندگان من توانى و دست رسى نیست. و روا باشد که باوّل آیت تعلّق دارد، معنى آنست که عهدیست و پیمانى محکم ایشان را بر من که ترا بر ایشان قوّتى و دست رسى نیست. «إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ» اى لیس لک سلطان على قلوب المؤمنین انّ سلطانک على قلوب الغاوین الضّالّین الکافرین.
ابن مسعود ازینجا گفت: لیس ارض بامطر من ارض و لا عام بامطر من عام و لکن اللَّه یقسمه و یقدّره فى الارض کیف شاء عاما ها هنا و عاما ها هنا ثمّ قرأ هذه الآیة. و عن الحکم بن عیینه فى هذه الآیة قال: ما من عام باکثر مطرا من عام و لا اقل و لکنّه یمطر قوم و یحرم آخرون و ربّما کان فى البحر. قال وهب: ثلاثة ما اظنّ یعلمها الّا اللَّه: الرّعد و البرق و الغیث، ما ادرى من این هى و ما هى، فقیل له «أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» قال و لا ادرى امطر من السّماء على السّحاب ام خلق فى السّحاب. و عن جعفر بن محمد (ع) عن ابیه عن جدّه انّه قال فى العرش تمثال جمیع ما خلق اللَّه فى البرّ و البحر و هو تأویل قوله: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» قرأ حمزة: «و ارسلنا الریح» على انّه للجنس کالانسان و واحدة اللّواقح لاقحة اى حاملة، یقال لقحت النّاقة فهى لاقح و لاقحة اذا حملت و انّما صفت الرّیاح بذلک لانّها تحمل السّحاب و الماء و لانّ الخیر فیها فکانها حاملة له، اى و ارسلنا الرّیاح حوامل للماء و الخیر. و قیل لواقح فى معنى ملاقح جمع ملقحة و هى الّتى تلقح الشجر و السّحاب کما یلقح الفحل النّاقة.
قال ابو بکر بن عیّاش: لا تقطر قطرة من السّحاب الّا بعد ان تعمل الرّیاح الاربع فیه: فالصبا تهیّجه، و الدّبور تلقّحه، و الجنوب تدرّه، و الشمال تقذفه. و عن عبید بن عمیر قال: یبعث اللَّه المبشرة فتقم الارض قمّا ثمّ یبعث اللَّه المثیرة فتثیر السّحاب ثمّ یبعث اللَّه المؤلّفة فتؤلّف السّحاب ثمّ یبعث اللَّه اللّواقح فتلقح الشّجر ثمّ تلا: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ». و عن ابى هریرة قال الرّیح الجنوب من الجنّة و هى الرّیاح اللّواقح الّتى ذکرها اللَّه فى کتابه و فیها منافع للنّاس. و قال ابن مسعود: تحمل الرّیاح الماء فتلقح السّحاب و تمرّ به فتدره کما تدرّ الملقحة ثمّ تمطر. و قال ابن عباس تلقح الرّیاح الشّجر و السحاب.
«فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب، «ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ» اى جعلناه لکم سقیا و فیه حیاتکم. قیل ما تناله الایدى و الدّلاء فهو السّقى و ما لا تناله الایدى و الدلاء فهو الاسقاء «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ» اى بمانعین ممّن اسقیه لان ذلک بیدى اسقیه من اشاء و امنعه من اشاء. و قیل و ما انتم له بخازنین حافظین فى الارض لولا حفظ اللَّه ایّاه لکم. و قیل لیست خزائنه بایدیکم. و قیل هذا دلیل على انّ الماء لا یملک الّا محذورا.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ» نحیى بالایجاد و نمیت بالافناء، «وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ» اذا مات الخلائق کلّها و لا یبقى حىّ سوانا فنرث الارض و من علیها.
«وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» الى این صاروا و ما ذا لقوا، «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ» کم یعیشون و متى یموتون و کیف یبلون و کیف یحشرون. میگوید ما دانستهایم گذشتگان پیشینیان از جهانیان و جهانداران که کار و حال ایشان بچه رسید و سرانجامشان چه بود و چه دیدند و بچه رسیدند، و دانستهایم پسینیان شما یعنى ایشان که زادند و ایشان که خواهند زاد تا بقیامت که هنوز در پشت پدراناند دانستهایم که چند زیند و کى میرند و در گور چند باشند و در قیامت چه بینند و بچه رسند. معنى دیگر «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» فى الطاعات و الخیرات «الْمُسْتَأْخِرِینَ» عنها. مىگوید ایشان که بطاعات و خیرات مىشتابند و بنیک مردى و نیک عهدى در پیش افتادهاند و ایشان که از طاعات و نیکى واپس ماندهاند همه مىدانیم و هر کس را بسزاى خود جزا دهیم. ابن عباس گفت این آیت در صفوف نماز گران آمده است، قومى نیک مردان صحابه بصف اوّل مىشتافتند دو معنى را: یکى آنک رسول خدا (ص) بر آن تحریض مىکرد و وعده ثواب نیکو مىداد. و دیگر آنک در آخر صفوف بودندى که زنان ایستاده بودندى و نمىخواستند که زنان را بینند، مستقدمان ایشانند، و مستأخران قومى بودند که هم در صف آخر ایستادندى و آن گه نظاره آن زنان مىکردند بوقت رکوع یا بعد از سلام. و فى الخبر انّ بعض المنافقین کان یصلّى فى آخر صفوف الرّجال فاذا رکع و سجد رمق النّساء خلفه بلحظه فنزلت هذه الآیة...
معنى آنست که ما مستقدمان در صف اوّل مىدانیم نیّت ایشان و همّت ایشان و فردا ایشان را بآن ثواب دهیم و مستأخران در صف آخر مىدانیم آن ریبة که در دل ایشان است یعنى منافقان و فردا ایشان را جزاى کردار خود دهیم و لهذا المعنى
قال النبى (ص): «خیر صفوف الرجال اولها و شرها آخرها و شر صفوف النساء اولها و خیرها آخرها».
«وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ» اى یجمع الاوّل و الآخر یوم القیامة فیریهم اعمالهم و یجزیهم بها، «إِنَّهُ حَکِیمٌ» فى تدبیر خلقه فى احیائهم و اماتتهم، «عَلِیمٌ» بهم و باعمالهم.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» یعنى آدم، «مِنْ صَلْصالٍ» قال ابن عباس: هو الطّین الیابس. و قال قتاده: ییبس فیصیر له صلصلة و الصّلصلة الصّوت. قال ابو عبیدة: یقال للطّین الیابس صلصال ما لم تأخذه النّار فاذا اخذته النّار فهو فخار، «مِنْ حَمَإٍ» جمع حمأة و هى الطّین بطول جریان الماء علیه فینتن و یسودّ، «مَسْنُونٍ» اى مصبوب لییبس و السّن الصبّ. و قیل مسنون اى متغیّر من حال الحمأة الى حال الصّلصلة. و قیل متغیّر الرّائحة منتن. و قیل المسنون المصوّر اخذ من سنة الوجه و هى صورته و معنى الآیة: خلقنا آدم من طین یابس ذلک الطّین من حماء مصبوب فصار صلصالا.
«وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ» قال الحسن و قتاده و مقاتل: هو ابلیس. و قال ابن عباس: آدم ابو البشر و الجان ابو الجنّ و ابلیس ابو الشیاطین و هم لا یموتون الّا مع ابیهم و الجنّ یموتون و منهم کافر و منهم مؤمن، «مِنْ قَبْلُ» اى من قبل آدم، «مِنْ نارِ السَّمُومِ» السّموم الحارّة المحرقة و سمّیت الرّیح الحارّة سموما لدخولها فى المسامّ. و قال الکلبى: هى نار لا دخان لها و الصّواعق تکون فیها و هى بین السّماء و بین الحجاب فاذا احدث اللَّه امرا خرقت الحجاب فهدّت الى ما امرت فالهدّة الّتى تسمعون خرق ذلک الحجاب. و عن ابن عباس قال: کان ابلیس من حىّ من احیاء الملائکة یقال لهم الجنّ خلقوا من نار السّموم من بین الملائکة و خلقت الجنّ الّذین ذکروا فى القرآن: «مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ». و قال ابن مسعود: هذه السّموم جزء من سبعین جزءا من السّموم الّتى خلق منها الجان و تلا: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ».
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ» اى ساخلق، «بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، فَإِذا سَوَّیْتُهُ» عدّلت صورته و اتممت خلقه، «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» فصار بشرا حیّا، «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ». بدانک نفخ بر خداى عزّ و جل رواست، فعلیست از افعال او جلّ جلاله، او را هم فعلست و هم قول، در فعل یکتاست و در قول بى همتا، اگر کند یا گوید بر صفت کمال است و از وى سزا، و اگر نکند یا نگوید برفعت کمالست و از عیب جدا، نفخ اضافت با خود کرد و آدم را بآن مشرّف کرد، حیاة آدم بآن حاصل آمد و از ذات بارى جلّ جلاله در ذات آدم جزئى نه همچنانک نفخ عیسى (ع) در مرغ روان گشت و از ذات عیسى در مرغ جزئى نه، اهل تأویل گفتند «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» اجریت فیه من روحى المخلوقة.
و این نه در اخبار صحاح است و نه در آثار صحابه و سلف و نه گفت مفسران ثقات، تأویل بگذار که تأویل راه بى راهانست و مایه طغیانست، اقرار و تسلیم گوش دار و ظاهر دست بمدار که راه مؤمنانست و اعتقاد سنیان است و نجات در آنست، یقول اللَّه عزّ و جلّ: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا»، و قال الشافعی (رض): الظاهر املک، قوله: «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» یعنى سجود تحیّة و تکرمة، لا سجود صلاة و عادة.
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ» الاستثناء صحیح و هو من قوم من الملائکة یقال لهم الجن کما ذکرنا. و قال الحسن الاستثناء منقطع و لم یکن هو من الملائکة و لا طرفة عین. و عن ابن عباس قال: لما خلق اللَّه عزّ و جلّ الملائکة قال: انّى خالق بشرا من طین، فاذا انا خلقته فاسجدوا له، قالوا لا نفعل فارسل علیهم نارا فاحرقتهم، ثمّ خلق ملائکة فقال: انّى خالق بشرا من طین، فاذا انا خلقته فاسجدوا له، قالوا سمعنا و اطعنا الّا ابلیس کان من الکافرین الاوّلین، «أَبى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» امتنع من ان یکون معهم.
«قالَ یا إِبْلِیسُ ما لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» موضع آن نصب باسقاط فى، و المعنى مالک فى ان لا تکون مع السّاجدین، ثمّ اظهر العداوة الّتى کان یکتمها فقال: «لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ».
«قالَ فَاخْرُجْ مِنْها» من السّماء و قیل من الجنّة، و قیل من صورة الملائکة، «فَإِنَّکَ رَجِیمٌ» ملعون مطرود. و قیل معنى رجیم اى ان حاولت الرّجوع الى السّماء رجمت بالشّهاب کما یرجم الشّیاطین.
«وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ» اى لعنة اللَّه و غضبه، «إِلى یَوْمِ الدِّینِ» اى الى یوم مجازاة العباد.
«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی» اى ربّ فاذا اخرجتنى من السّماوات، فاخرنى الى یوم تبعث خلقک من قبورهم، یرید ان ینجو من الموت.
«قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ» اى ممّن اخر هلاکه.
«إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» و هو النفخة الاولى حین یموت الخلق کلّهم.
«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی» اى بسبب اغوائک ایّاى، «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ» لاولاد آدم، الباطل حتى یقعوا فیه، اى ادعوهم بالوسوسة الى المعاصى، «وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ»و لاضلنّهم و احملهم على عصیانک.
«إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» قرأ اهل المدینة و الکوفة و الشّام: بفتح اللام، یعنى الّا من اخلصته لطاعتک و طهرته من الشوائب بتوفیقک فانّه لا سلطان لى علیه. و قرأ الباقون: المخلصین بکسر اللام، یعنى الّا من اخلص لک التوحید و الطاعة، و اکثر هذه الآیات سبق تفسیرها و ما یتعلّق بها.
«قالَ هذا صِراطٌ» هذا اشارتست باخلاص بنده و طاعتدارى وى میگوید: اخلاص بنده و طریق عبودیّت صراط مستقیم است، «عَلَیَّ» ان بیّنه و اظهره، پیدا کردن و روشن داشتن آن و راه نمودن بآن بر من یعنى که هیچ کس راه راست نیافت مگر بتوفیق و ارشاد من و هیچ کس بطریق عبودیّت و اخلاص نرفت مگر بهدایت و ارادت من. و قیل: معناه الحقّ طریقه علىّ و مرجعه الىّ.
و روا باشد که این سخن بر سبیل تهدید رانى چنانک کسى را بیم دهى، گویى: علىّ طریقت آرى! راه گذر تو بر منست، تو هر چه خواهى میکن.
ربّ العزّه ابلیس را گفت: طریقهم علىّ و مرجعهم الىّ فاجازى کلا باعمالهم بازگشت همگان با من و راه گذر همگان بر من، هر کس را بکردار خود جزا دهم چنانک سزاى اوست، و گفتهاند این تهدید على الخصوص ابلیس راست، یقول تعالى: «افعل ما شئت فطریقک على».
و قرأ یعقوب: «صِراطٌ عَلَیَّ» بکسر اللام و رفع الیاء، اى صراط عال.
باین قراءت معنى آنست که این راهیست بلند، بزرگوار، هموار.
«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» اى لیس لک قوّة على قلوب المخلصین من عبادى، ترا بر دلهاى مخلصان بندگان من توانى و دست رسى نیست. و روا باشد که باوّل آیت تعلّق دارد، معنى آنست که عهدیست و پیمانى محکم ایشان را بر من که ترا بر ایشان قوّتى و دست رسى نیست. «إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ» اى لیس لک سلطان على قلوب المؤمنین انّ سلطانک على قلوب الغاوین الضّالّین الکافرین.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» آن را که در دل یک نقطه صدق پیدا گردد حقیقت عشق مرگ سر از جان وى بر زند زیرا که وعده لقا آنجاست، آن چه جانى بود که وعده لقا فراموش کند یا چه دلى بود که ارتیاحى که جز بمشاهده حق نتواند بود جایى دیگر طلب کند، لا راحة للمؤمن دون لقاء ربه. اى درویش هیچ دولت عزیزتر از مرگ نیست، دین داران را تاج کبریا و کرامت بدروازه مرگ بر سر نهند بر خورداران شریعت توقیع دولت بدر مرگ خواهند یافت، مرگ حرم لا اله الا اللَّه است، مرگ آستانه دار الملک قیامت است، و ممر زوار حق است، مرگ مرکز عزّ عارفانست، و مظنه ارواح مقربان، مرگ طلیعه عنایت ازلست و مقدمه رعایت ابد، در دو عالم هیچکس را آن راحت نیست که مرد موحّد در لحد با احد، علم اسلام و کوس ایمان بقیامت با خود بخاک برد، تا با علم اسلام و کوس ایمان بقیامت در آید، چنان که پادشاهان بشهر خویش در آیند.
داود طائى از کبار فقها بود در علم ظاهر، و در صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که یا اهل الارض انّ داود الطائى قدم على ربّه، و هو عنه راض. مریدى از آن وى میگوید داود را دیدم در حال نزع در خانه خراب در شدت گرما بر خاک افتاده و نیم خشتى در زیر سر نهاده و قرآن میخواند. گفتم یا داود لو خرجت الى الصحراء ما ذا کان. چه بود اگر این ساعت با خود رفقى کنى و و بصحرا بیرون شوى تا این گرما در تو اثر کمتر کند گفت: یا فلان انّى لأشتهیه و لکن استحیى من ربّى، ان انقل قدمى الى ما فیه راحة نفسى. هرگز این نفس مرا بر من دست نبوده است درین حال اولیتر که نباشد، و هم در آن حال بر آن خاک کالبد خالى کرد رحمه اللَّه. قال الجنید کلّ من کانت حیاته بربّه فانه ینقل من حیاة الطبع الى حیاة الاصل و هو الحیاة على الحقیقة. قال اللَّه تعالى: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً».
قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» عجله دیگرست و مسارعه دیگر، عجله ناپسندیده است و نکوهیده و در آن نهى آمده که: «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ». و مسارعه پسندیده است و ستوده و بدان امر آمده که: «سارِعُوا». عجله استقبال کارى است نه بوقت خویش و مسارعة شتافتن است بکارى فرموده باوّل وقت خویش، عجله نتیجه وسواس شیطان است و مسارعه قضیه توفیقست و تعظیم فرمان، از عجله ندامت آید و شور دل، و از مسارعه سکینه پیوندد بجان و دل. هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ. حق جلّ جلاله آرامى فرو فرستد بر دل مؤمنان تا او را بشناسند نادریافته و دوست دارند نادیده، از کار خود با کار وى پرداخته و از یاد خود با یاد وى آمده و از مهر خود با مهر وى شده، همه یادها جز باد وى همه سهو است. همه مرادها جز مراد وى همه لهو است، همه مهرها جز مهر وى همه لغو است.
«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ» ارباب طریقت و اهل معرفت بر زبان اشارت در معنى این آیت گفتهاند: من یأخذکم عن تصاریف القدرة و من یحجبکم عن سوابق القضیة و من یمنعکم من تنفیذ ما قدّره و اجراء ما قضاه فسائر یسیر بانوار رحمته و آخر یسیر بنیران سخطته، برداشتن تهمت از سوابق قسمت در دین رکنى غظیمست تکیه بر تقدیر حق و اعراض از تدبیر خود صراط مستقیمست، بگذاشتن اختیار بصدق افتقار نقطه پرگار طریقتست، خویشتن را باو سپردن و دست اعتماد بضمان وى زدن مدار اسرار حقیقت است، دار و گیر و نواخت و سیاست و تاج و تاراج همه بدست اوست و بحکم اوست، یکى را در صدر عزّت بنعت رفعت مىنشاند، یکى را در صف نعال در عین مذلّت مىدارد، یکى را بر بساط لطف مىنشاند، یکى را در زیر سیاط قهر مىآورد، آدم خاکى را از خاک مذلّت بر مىکشد و بحکم افضال بر هامه همّت مىنهد، ابلیس مهجور را از عالم علوى در مىکشد و بر سر چهار سوى ارادت بىعلت از عقابین عقوبت مىآویزد، قومى را میگوید: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ» قومى را میگوید: «قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ». موسى عمران چون بطلب آتش مىشد شبانى بود با گلیم، چون باز آمد پیغامبرى بود کلیم، بلعام باعور که با آن کوه برمىشد ولیّى بود بحکم صورت، چون باز آمد سگى بود بحکم صفت، او جلّ جلاله اسرار ربوبیّت خود جایى آشکار کند که عنقاء عقول آنجا پر وهم نزند، ترازوى عدل درید اوست و حکم عدل اوست.
«وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» حکم کرد بر آن که خواست بآنچه خواست، حکمى بىمثل و قضایى بىجور که همه اعزه طریقت را از خوف این مقام زهرهها آب گشت، و جگرها خون شد و دلها بسوخت از نهیب این حکم که: «انّ الرّجل لیعمل بعمل اهل الجنّة و هو عند اللَّه من اهل النّار، و انّ الرّجل لیعمل بعمل اهل النّار و هو عند اللَّه من اهل الجنّة» سابقهاى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته: قوم طلبوه فخذلهم، و قوم هربوا منه فادرکهم، قومى شب و روز در ریاضت و مجاهدت گذاشته: و الطلب ردّ و الطریق سدّ، در گوش ایشان فرو خوانده.
قومى در بتکده معتکف گشته لات و هبل را مسجود خود کرده و نداء عزّت پیاپى شده که انا لکم شئتم ام ابیتم و انتم لى شئتم ام ابیتم.
اى جوانمرد اگر مددى از غیب بنام تو فرستادهاند و نظرى از نظرهاى لطف بتو رسیده غازى آن رومى را چنان اسیر نبرد که آن نظر ترا برد، لکن مىدان که بهیچ علت فرو نیاید و در هیچ سبب نیاویزد، نظر عزّت چون در آمد بیک لحظه از گبرى صاحب صدرى کند، و از راهزنى راهروى سازد «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ». بدان که آدمیان دو گروهند مؤمنانند و کافران، فرداى قیامت که عالمیان را حشر کنند چنان که ربّ العزّه گفت: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»
کافران را یکسر بدوزخ برند و اعمال ایشان در ترازو نهند که اعمال ایشان هباء منثور بود، و هباء منثور در تحت وزن نیاید، فذلک قوله: «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً» اما مؤمنان، هم مطیعان را و هم عاصیان را در مقام ترازو بدارند قومى را حسنات بر سیئات افزون آید ایشان را ببهشت فرستند و قومى را سیئات بر حسنات افزون آید ایشان را بدوزخ فرستند چنان که گفت: «وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» الى قوله: «بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ»، و قومى را حسنات و سیئات در ترازو برابر آید ازیشان کس باشد که در دین برادرى دارد که در دنیا با یکدیگر صحبت و در دین موافقت داشتند ربّ العزّة آن برادر را بر گمارد تا از حسنات خویش چیزى بوى بخشد چندان که کفه حسنات وى بر سیئات راجح شود و باین سبب اللَّه تعالى او را ببهشت رساند و کس باشد که در دنیا در میانه شب وقتى بیدار بود و مصطفى را علیه الصّلاة و السّلام درود داده چنان که اللَّه تعالى از وى دانست و دیگر هیچکس از وى آن حال ندانست و از آن خلوت وى خبر نداشت، ربّ العزّه آن درود وى برداشت و در خزینه غیب بنهاد تا روز قیامت آن ساعت که او را حاجت بود از غیب آن صحیفه در آید و کفه حسنات بدان راجح آید، ربّ العزّه گوید عبدى این امانت تو بود بنزدیک من بوقت حاجت با تو رسانیدم، فادخل الجنّة سالما. و از ایشان کس باشد که نه آن برادر دارد که بوى طاعت بخشد، و نه او را ودیعت بنزدیک اللَّه تعالى بود، او را در آن مقام سیاست و هیبت رستاخیز بدارند تا بیم و ترس و اندوه وى بغایت رسد آن بیم و ترس و اندوه کفاره لختى گناهان وى شود، آن کفه سیئات وى بآن کفاره سبک گردد و کفه حسنات راجح شود فرمان آید که در بهشت شو که کفه حسنات راجح گشت و بحکم ازلى و عنایت سرمدى کار تو سره شد زبان حال وى این ساعت این گوید، من چه دانستم که آرزو برید وصالست و زیرا بر جود نومیدى محالست، من چه دانستم که آن مهربان چنان بردبارست که که لطف و مهربانى او بگناهکار بىشمارست.
داود طائى از کبار فقها بود در علم ظاهر، و در صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که یا اهل الارض انّ داود الطائى قدم على ربّه، و هو عنه راض. مریدى از آن وى میگوید داود را دیدم در حال نزع در خانه خراب در شدت گرما بر خاک افتاده و نیم خشتى در زیر سر نهاده و قرآن میخواند. گفتم یا داود لو خرجت الى الصحراء ما ذا کان. چه بود اگر این ساعت با خود رفقى کنى و و بصحرا بیرون شوى تا این گرما در تو اثر کمتر کند گفت: یا فلان انّى لأشتهیه و لکن استحیى من ربّى، ان انقل قدمى الى ما فیه راحة نفسى. هرگز این نفس مرا بر من دست نبوده است درین حال اولیتر که نباشد، و هم در آن حال بر آن خاک کالبد خالى کرد رحمه اللَّه. قال الجنید کلّ من کانت حیاته بربّه فانه ینقل من حیاة الطبع الى حیاة الاصل و هو الحیاة على الحقیقة. قال اللَّه تعالى: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً».
قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» عجله دیگرست و مسارعه دیگر، عجله ناپسندیده است و نکوهیده و در آن نهى آمده که: «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ». و مسارعه پسندیده است و ستوده و بدان امر آمده که: «سارِعُوا». عجله استقبال کارى است نه بوقت خویش و مسارعة شتافتن است بکارى فرموده باوّل وقت خویش، عجله نتیجه وسواس شیطان است و مسارعه قضیه توفیقست و تعظیم فرمان، از عجله ندامت آید و شور دل، و از مسارعه سکینه پیوندد بجان و دل. هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ. حق جلّ جلاله آرامى فرو فرستد بر دل مؤمنان تا او را بشناسند نادریافته و دوست دارند نادیده، از کار خود با کار وى پرداخته و از یاد خود با یاد وى آمده و از مهر خود با مهر وى شده، همه یادها جز باد وى همه سهو است. همه مرادها جز مراد وى همه لهو است، همه مهرها جز مهر وى همه لغو است.
«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ» ارباب طریقت و اهل معرفت بر زبان اشارت در معنى این آیت گفتهاند: من یأخذکم عن تصاریف القدرة و من یحجبکم عن سوابق القضیة و من یمنعکم من تنفیذ ما قدّره و اجراء ما قضاه فسائر یسیر بانوار رحمته و آخر یسیر بنیران سخطته، برداشتن تهمت از سوابق قسمت در دین رکنى غظیمست تکیه بر تقدیر حق و اعراض از تدبیر خود صراط مستقیمست، بگذاشتن اختیار بصدق افتقار نقطه پرگار طریقتست، خویشتن را باو سپردن و دست اعتماد بضمان وى زدن مدار اسرار حقیقت است، دار و گیر و نواخت و سیاست و تاج و تاراج همه بدست اوست و بحکم اوست، یکى را در صدر عزّت بنعت رفعت مىنشاند، یکى را در صف نعال در عین مذلّت مىدارد، یکى را بر بساط لطف مىنشاند، یکى را در زیر سیاط قهر مىآورد، آدم خاکى را از خاک مذلّت بر مىکشد و بحکم افضال بر هامه همّت مىنهد، ابلیس مهجور را از عالم علوى در مىکشد و بر سر چهار سوى ارادت بىعلت از عقابین عقوبت مىآویزد، قومى را میگوید: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ» قومى را میگوید: «قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ». موسى عمران چون بطلب آتش مىشد شبانى بود با گلیم، چون باز آمد پیغامبرى بود کلیم، بلعام باعور که با آن کوه برمىشد ولیّى بود بحکم صورت، چون باز آمد سگى بود بحکم صفت، او جلّ جلاله اسرار ربوبیّت خود جایى آشکار کند که عنقاء عقول آنجا پر وهم نزند، ترازوى عدل درید اوست و حکم عدل اوست.
«وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» حکم کرد بر آن که خواست بآنچه خواست، حکمى بىمثل و قضایى بىجور که همه اعزه طریقت را از خوف این مقام زهرهها آب گشت، و جگرها خون شد و دلها بسوخت از نهیب این حکم که: «انّ الرّجل لیعمل بعمل اهل الجنّة و هو عند اللَّه من اهل النّار، و انّ الرّجل لیعمل بعمل اهل النّار و هو عند اللَّه من اهل الجنّة» سابقهاى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته: قوم طلبوه فخذلهم، و قوم هربوا منه فادرکهم، قومى شب و روز در ریاضت و مجاهدت گذاشته: و الطلب ردّ و الطریق سدّ، در گوش ایشان فرو خوانده.
قومى در بتکده معتکف گشته لات و هبل را مسجود خود کرده و نداء عزّت پیاپى شده که انا لکم شئتم ام ابیتم و انتم لى شئتم ام ابیتم.
اى جوانمرد اگر مددى از غیب بنام تو فرستادهاند و نظرى از نظرهاى لطف بتو رسیده غازى آن رومى را چنان اسیر نبرد که آن نظر ترا برد، لکن مىدان که بهیچ علت فرو نیاید و در هیچ سبب نیاویزد، نظر عزّت چون در آمد بیک لحظه از گبرى صاحب صدرى کند، و از راهزنى راهروى سازد «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ». بدان که آدمیان دو گروهند مؤمنانند و کافران، فرداى قیامت که عالمیان را حشر کنند چنان که ربّ العزّه گفت: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»
کافران را یکسر بدوزخ برند و اعمال ایشان در ترازو نهند که اعمال ایشان هباء منثور بود، و هباء منثور در تحت وزن نیاید، فذلک قوله: «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً» اما مؤمنان، هم مطیعان را و هم عاصیان را در مقام ترازو بدارند قومى را حسنات بر سیئات افزون آید ایشان را ببهشت فرستند و قومى را سیئات بر حسنات افزون آید ایشان را بدوزخ فرستند چنان که گفت: «وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» الى قوله: «بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ»، و قومى را حسنات و سیئات در ترازو برابر آید ازیشان کس باشد که در دین برادرى دارد که در دنیا با یکدیگر صحبت و در دین موافقت داشتند ربّ العزّة آن برادر را بر گمارد تا از حسنات خویش چیزى بوى بخشد چندان که کفه حسنات وى بر سیئات راجح شود و باین سبب اللَّه تعالى او را ببهشت رساند و کس باشد که در دنیا در میانه شب وقتى بیدار بود و مصطفى را علیه الصّلاة و السّلام درود داده چنان که اللَّه تعالى از وى دانست و دیگر هیچکس از وى آن حال ندانست و از آن خلوت وى خبر نداشت، ربّ العزّه آن درود وى برداشت و در خزینه غیب بنهاد تا روز قیامت آن ساعت که او را حاجت بود از غیب آن صحیفه در آید و کفه حسنات بدان راجح آید، ربّ العزّه گوید عبدى این امانت تو بود بنزدیک من بوقت حاجت با تو رسانیدم، فادخل الجنّة سالما. و از ایشان کس باشد که نه آن برادر دارد که بوى طاعت بخشد، و نه او را ودیعت بنزدیک اللَّه تعالى بود، او را در آن مقام سیاست و هیبت رستاخیز بدارند تا بیم و ترس و اندوه وى بغایت رسد آن بیم و ترس و اندوه کفاره لختى گناهان وى شود، آن کفه سیئات وى بآن کفاره سبک گردد و کفه حسنات راجح شود فرمان آید که در بهشت شو که کفه حسنات راجح گشت و بحکم ازلى و عنایت سرمدى کار تو سره شد زبان حال وى این ساعت این گوید، من چه دانستم که آرزو برید وصالست و زیرا بر جود نومیدى محالست، من چه دانستم که آن مهربان چنان بردبارست که که لطف و مهربانى او بگناهکار بىشمارست.
رشیدالدین میبدی : ۲۸- سورة القصص- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیِّ... الآیة، اى سیّد عالم، اى مهتر ذرّیت آدم، اى در زمین مقدّم و در آسمان محترم، اى ناظم قلاده نبوّت اى ناشر اعلام رسالت، اى مؤیّد ارکان هدایت اى کاشف اسرار ولایت، اى واضع منهاج شریعت، تو نبودى در آن جانب غربى بر کوه طور سینا که ما با موسى سخن گفتیم و حدیث تو کردیم و کمال عزّ تو و جاه و شرف تو و امت تو وا او نمودیم، گفتیم یا موسى اگر میخواهى که بنزدیک ما رفعت و قربت یابى پیغامبر آخر الزّمان را درود بسیار ده و نام و ذکر او بسیار گوى که وى برگزیده ماست نواخته لطف و برکشیده عطف ما است، عارف بتعریف ما و نازنده بوصال ما. نرگس روضه جود است و سرو باغ وجود. حقّه درّ حکمت است و نور حدقه عالم قدرت، مایه حسن جهان و مقصود از آفرینش عالم و عالمیان.
یا موسى لولاه ما خلقت الافلاک.
اگر نه جمال و کمال وى را بودى نه عالم بودى نه آدم.
... اى درّ خوشاب
آدم نزدى دمى درین کوى خراب
یا محمد چه زیان داشت ترا که در آن مشهد طور حاضر نبودى من حاضر بودم و ترا نیابت داشتم و حضور من ترا به از حضور تو خود را.
پیر طریقت اینجا سخنى نغز گفته: الهى از کجا باز یابم من آن روز که تو مرا بودى و من نبودم، تا باز بدان روز نرسم میان آتش و دودم، اگر بدو گیتى آن روز من یابم پرسودم، ور بود خود را دریابم به نبود خود خشنودم.
قوله: وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا. یا محمد تو نبودى بر جانب طور که ما امّت ترا برخواندیم از اصلاب پدران و سبب آن بود که موسى گفت بار خدایا من در تورات میخوانم صفت و سیرت امّتى سخت آراسته و پیراسته و بخصال حمیده ستوده، ایشان امّت کدام پیغامبراند؟ یکى از علماء طریقت صفت و سیرت این امّت گفته که در میان ایشان جوانمردانىاند که دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است. بهشت و دوزخ بر راه درد ایشان دو منزل است و هر چه دون حقّ بنزدیک ایشان باطل است. بروز در منزل رازاند بشب در محمل ناز، بروز در صنایع نظراند بشب در مشاهده صنع. بروز با خلق در خلق بشب با حق بر قدم صدق بروز راه جویند بشب راز گویند. مفلساناند از روى نعمت، لکن توانگراناند از روى صحبت. دنیا که آفرید بآن آفرید تا ایشان او را دانند. عقبى که آفرید بآن آفرید تا ایشان او را بینند.
او جلّ جلاله بهشت که آراید بدوستان خود آراید و دوستان را بدل آراید و دل را بنور جلال خود آراید. آن ماه رویان فردوس از هزاران سال باز در آن بازار گرم در انتظاراند تا کى بود که رکاب دولت این جوانمردان با على علّیین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که: فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ.
... رجعنا الى القصّة. موسى (ع) صفت این امّت در تورات بسیار مىدید، گفت: بار خدایا اینان امّت کدام پیغامبراند؟ گفت امّت احمد. موسى گفت: بار خدایا میخواهم که ایشان را ببینم. فرمان آمد که: یا موسى لیس الیوم وقت ظهورهم، امروز روز زمان ایشان نیست ور خواهى آواز ایشان ترا بشنوانم. فنادى یا امّة احمد، ربّ العالمین بجلال عزّ خود و بکمال لطف خود امّت احمد را برخواند و ایشان از اصلاب پدران همه جواب دادند تا موسى سخن ایشان بشنید. آن گه روا نداشت که ایشان را بىتحفهاى بازگرداند، گفت: اعطیتکم قبل اى تسألونى و غفرت لکم قبل ان تستغفرونى.
و بر وفق این قصّه و بیان این معنى خبر مصطفى است (ص): روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): انّ موسى کان یمشى ذات یوم بالطّریق فناداه الجبّار: یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا و لم یر احدا. ثمّ نودى الثانیة: یا موسى فالتفت یمینا و شمالا فلم یر احدا و ارتعدت فرائصه ثمّ نودى الثّالثة: یا موسى بن عمران انّى انا اللَّه لا اله الّا انا، فقال لبیک فخرّ للَّه ساجدا. فقال: ارفع رأسک یا موسى بن عمران. فرفع راسه، فقال یا موسى ان احببت ان تسکن فى ظلّ عرشى یوم لا ظلّ الّا ظلّى یا موسى فکن للیتیم کالاب الرّحیم و کن للارملة کالزّوج العطوف، یا موسى ارحم ترحم، یا موسى کما تدین تدان، یا موسى انّه من لقینى و هو جاحد بمحمد ادخلته النّار و لو کان ابرهیم خلیلى و موسى کلیمى. فقال: الهى و من محمد؟
قال: یا موسى و عزّتى و جلالى ما خلقت خلقا اکرم علىّ منه، کتبت اسمه مع اسمى فى العرش، قبل ان اخلق السّماوات و الارض و الشّمس و القمر بالفى الف سنة. و عزّتى و جلالى انّ الجنّة محرّمة حتّى یدخلها محمد و امّته. قال موسى و من امّة محمد؟ قال امّته الحمّادون یحمدون صعودا و هبوطا و على کلّ حال یشدّون اوساطهم، و یطهّرون ابدانهم، صائمون بالنّهار رهبان باللیل، اقبل منهم الیسیر و ادخلهم الجنّة بشهادة ان لا اله الّا اللَّه. قال: الهى اجعلنى نبىّ تلک الامّة. قال نبیّها منها. قال: اجعلنى من امّة ذلک النّبی قال استقدمت و استأخروا یا موسى، و لکن سأجمع بینک و بینه فى دار الجلال.
عن وهب بن منبه قال: لمّا قرّب اللَّه موسى نجیّا قال ربّ انّى اجد فى التوریة امّة هى خیر امّة تخرج للناس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر فاجعلهم من امّتى. قال: یا موسى تلک امّة احمد قال یا ربّ انّى اجد فى التوریة امّة اناجیلهم فى صدورهم یؤمنون بالکتاب الاوّل و الکتاب الآخر، فاجعلهم من امّتى. قال: یا موسى تلک امّة احمد قال: یا ربّ انّى اجد فى التوریة امّة یأکلون صدقاتهم و یقبل ذلک منهم و یستجاب دعاؤهم فاجعلهم من امّتى. قال: تلک امّة احمد.
إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ یا محمد، الهدایة من خصائص الرّبوبیّة فلا تصلح لمن وصفه البشریّة. توفیق سعادت و تحقیق هدایت از خصائص ربوبیّت است، بشریّت را بدان راه نه و جز جلال احدیت بدین صفت سزا نه. یا محمد ترا شرف نبوّت است و منزلت رسالت و جمال سفارت مقام محمود و حوض مورود، خاتم پیغامبران و سیّد مرسلانى و شفیع مذنبانى و شمع زمین و آسمانى. عنان مرکبت از آسمانها برگذشته و ساحت عرش مجید جاى اخمص تو ساخته، امّا هدایت بندگان و راه نمودن ایشان بایمان نه کار تو است و نه در دست تو. إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ ما آن را که خواهیم در مفازه تحیّر همى رانیم و آن را که خواهیم بسلسله قهر همى کشیم. ما در ازل آزال و سبق سبق تاج سعادت بر سر اهل دولت نهادیم و این موکب فرو کوفتیم که: هؤلاء فى الجنّة و لا ابالى و رقم شقاوت بر ناصیه گروهى کشیدیم و این مقرعه بر زدیم که: هؤلاء فى النّار و لا ابالى.
اى جوانمرد هیچ صفت در صفات خداى از صفت لا ابالى دردناکتر نیست.
آنچه گفت (ص): لیت رب محمد لم یخلق محمدا ناله بیم این سخن بود و آنچه صدیق اکبر گفت: لیتنى کنت شجرة تعضد، آواز درد این حدیث بود.
نیکو سخنى که آن پیر طریقت گفت: کار نه آن دارد که از کسى کسل آید و از کسى عمل، کار آن دارد که ناشایسته آمد در ازل. آن مهتر مهجوران که او را ابلیس گویند چندین سال در کارگاه عمل بود. اهل ملکوت همه طبل دولت او میزدند و ندانستند که در کارگاه ازل او را جامه دیگر گون بافتهاند ایشان در کارگاه عمل او مقراضى و دیبا همى دیدند و از کارگاه ازل او را خود گلیم سیاه آمد: وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ.
این قصّه نه زان روى چو ماه آمده است
کین رنگ گلیم ما سیاه آمده است
اى محمد اگر سعادت هدایت باختیار تو بودى تا از ابو طالب بسر نیامدى ببلال و صهیب و سلمان نرسیدى، لکن ارادت ارادت ما است و اختیار اختیار ما: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ فما للمختار و الاختیار و ما للمملوک و الملک، و ما للعبد و التّصدر فى دست الملوک.
قال اللَّه: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ.
روى ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه خلق السّماوات سبعا فاختار العلیا منها فسکنها و اسکن سائر سماواته من شاء من خلقه، ثمّ خلق الخلق فاختار من الخلق بنى آدم، و اختار من بنى آدم العرب و اختار من العرب مضر و اختار من مضر قریشا و اختار من قریش بنى هاشم و اختارنى من بنى هاشم، فانا من خیار الى خیار فمن احبّ العرب فیحبّنى احبّهم، و من ابغضهم فیبغضنى ابغضهم.
بدان که آدمى را اختیار نیست اختیار کسى تواند که او را ملک بود و آدمى بنده است و بنده را ملک نیست، آن ملک که او را شرع اثبات کرد آن ملک مجازى است عاریتى، عن قریب ازو زائل گردد، و ملک حقیقى آنست که آن را زوال نیست و آن ملک اللَّه است که مالک بر کمال است و در ملک ایمن از زوال است و در ذات و نعت متعال است. عالم بیافرید، و آنچه خواست از آن برگزید. فرشتگان را بیافرید از ایشان جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل برگزید، آدم و آدمیان را بیافرید از ایشان پیغامبران را برگزید. از پیغامبران خلیل و کلیم و عیسى و محمد را برگزید.
صحابه رسول را بیافرید، ازیشان بو بکر تیمى و عمر عدوى و عثمان اموى و على هاشمى (علیه السّلام) برگزید. بسیط زمین بیافرید از آن مکّه برگزید، موضع ولادت رسول (ص) مدینه برگزید، هجرتگاه رسول، بیت المقدس برگزید موضع مسراى رسول. روزها بیافرید و از آن روز آدینه برگزید، و هو یوم اجابة الدعوة. روز عرفه برگزید،و هو یوم المباهاة. روز عید برگزید، و هو یوم الجائزه. روز عاشورا برگزید، و هو یوم الخلعة. شبها بیافرید و از آن شب برات برگزید که حقّ جلّ جلاله بخودى خود نزول کند و بندگان را همه شب بنداء کرامت خواند و نوازد. شب قدر برگزید که فریشتگان آسمان بعدد سنگ ریز بزمین فرستد و نثار رحمت کند بر بندگان. شب عید برگزید که در رحمت و مغفرت گشاید و گناهکاران را آمرزد. کوهها بیافرید و از ان طور برگزید که موسى در آن بمناجات حقّ رسید. جودى برگزید که نوح در ان نجات یافت، حرّا برگزید که مصطفاى عربى بر ان بعثت یافت. نفس آدمى بیافرید و از ان دل برگزید و زبان، دل محلّ نور معرفت و زبان موضع کلمه شهادت. کتابها از آسمان فرو فرستاد و از آن چهار برگزید: تورات و انجیل و زبور و قرآن. و از کلمتها چهار برگزید: سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر.
قال رسول اللَّه (ص): «افضل الکلام اربع: سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا إله الا اللَّه و اللَّه اکبر لا یضرّک بایّهن بدأت.
یا موسى لولاه ما خلقت الافلاک.
اگر نه جمال و کمال وى را بودى نه عالم بودى نه آدم.
... اى درّ خوشاب
آدم نزدى دمى درین کوى خراب
یا محمد چه زیان داشت ترا که در آن مشهد طور حاضر نبودى من حاضر بودم و ترا نیابت داشتم و حضور من ترا به از حضور تو خود را.
پیر طریقت اینجا سخنى نغز گفته: الهى از کجا باز یابم من آن روز که تو مرا بودى و من نبودم، تا باز بدان روز نرسم میان آتش و دودم، اگر بدو گیتى آن روز من یابم پرسودم، ور بود خود را دریابم به نبود خود خشنودم.
قوله: وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا. یا محمد تو نبودى بر جانب طور که ما امّت ترا برخواندیم از اصلاب پدران و سبب آن بود که موسى گفت بار خدایا من در تورات میخوانم صفت و سیرت امّتى سخت آراسته و پیراسته و بخصال حمیده ستوده، ایشان امّت کدام پیغامبراند؟ یکى از علماء طریقت صفت و سیرت این امّت گفته که در میان ایشان جوانمردانىاند که دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است. بهشت و دوزخ بر راه درد ایشان دو منزل است و هر چه دون حقّ بنزدیک ایشان باطل است. بروز در منزل رازاند بشب در محمل ناز، بروز در صنایع نظراند بشب در مشاهده صنع. بروز با خلق در خلق بشب با حق بر قدم صدق بروز راه جویند بشب راز گویند. مفلساناند از روى نعمت، لکن توانگراناند از روى صحبت. دنیا که آفرید بآن آفرید تا ایشان او را دانند. عقبى که آفرید بآن آفرید تا ایشان او را بینند.
او جلّ جلاله بهشت که آراید بدوستان خود آراید و دوستان را بدل آراید و دل را بنور جلال خود آراید. آن ماه رویان فردوس از هزاران سال باز در آن بازار گرم در انتظاراند تا کى بود که رکاب دولت این جوانمردان با على علّیین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که: فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ.
... رجعنا الى القصّة. موسى (ع) صفت این امّت در تورات بسیار مىدید، گفت: بار خدایا اینان امّت کدام پیغامبراند؟ گفت امّت احمد. موسى گفت: بار خدایا میخواهم که ایشان را ببینم. فرمان آمد که: یا موسى لیس الیوم وقت ظهورهم، امروز روز زمان ایشان نیست ور خواهى آواز ایشان ترا بشنوانم. فنادى یا امّة احمد، ربّ العالمین بجلال عزّ خود و بکمال لطف خود امّت احمد را برخواند و ایشان از اصلاب پدران همه جواب دادند تا موسى سخن ایشان بشنید. آن گه روا نداشت که ایشان را بىتحفهاى بازگرداند، گفت: اعطیتکم قبل اى تسألونى و غفرت لکم قبل ان تستغفرونى.
و بر وفق این قصّه و بیان این معنى خبر مصطفى است (ص): روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): انّ موسى کان یمشى ذات یوم بالطّریق فناداه الجبّار: یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا و لم یر احدا. ثمّ نودى الثانیة: یا موسى فالتفت یمینا و شمالا فلم یر احدا و ارتعدت فرائصه ثمّ نودى الثّالثة: یا موسى بن عمران انّى انا اللَّه لا اله الّا انا، فقال لبیک فخرّ للَّه ساجدا. فقال: ارفع رأسک یا موسى بن عمران. فرفع راسه، فقال یا موسى ان احببت ان تسکن فى ظلّ عرشى یوم لا ظلّ الّا ظلّى یا موسى فکن للیتیم کالاب الرّحیم و کن للارملة کالزّوج العطوف، یا موسى ارحم ترحم، یا موسى کما تدین تدان، یا موسى انّه من لقینى و هو جاحد بمحمد ادخلته النّار و لو کان ابرهیم خلیلى و موسى کلیمى. فقال: الهى و من محمد؟
قال: یا موسى و عزّتى و جلالى ما خلقت خلقا اکرم علىّ منه، کتبت اسمه مع اسمى فى العرش، قبل ان اخلق السّماوات و الارض و الشّمس و القمر بالفى الف سنة. و عزّتى و جلالى انّ الجنّة محرّمة حتّى یدخلها محمد و امّته. قال موسى و من امّة محمد؟ قال امّته الحمّادون یحمدون صعودا و هبوطا و على کلّ حال یشدّون اوساطهم، و یطهّرون ابدانهم، صائمون بالنّهار رهبان باللیل، اقبل منهم الیسیر و ادخلهم الجنّة بشهادة ان لا اله الّا اللَّه. قال: الهى اجعلنى نبىّ تلک الامّة. قال نبیّها منها. قال: اجعلنى من امّة ذلک النّبی قال استقدمت و استأخروا یا موسى، و لکن سأجمع بینک و بینه فى دار الجلال.
عن وهب بن منبه قال: لمّا قرّب اللَّه موسى نجیّا قال ربّ انّى اجد فى التوریة امّة هى خیر امّة تخرج للناس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر فاجعلهم من امّتى. قال: یا موسى تلک امّة احمد قال یا ربّ انّى اجد فى التوریة امّة اناجیلهم فى صدورهم یؤمنون بالکتاب الاوّل و الکتاب الآخر، فاجعلهم من امّتى. قال: یا موسى تلک امّة احمد قال: یا ربّ انّى اجد فى التوریة امّة یأکلون صدقاتهم و یقبل ذلک منهم و یستجاب دعاؤهم فاجعلهم من امّتى. قال: تلک امّة احمد.
إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ یا محمد، الهدایة من خصائص الرّبوبیّة فلا تصلح لمن وصفه البشریّة. توفیق سعادت و تحقیق هدایت از خصائص ربوبیّت است، بشریّت را بدان راه نه و جز جلال احدیت بدین صفت سزا نه. یا محمد ترا شرف نبوّت است و منزلت رسالت و جمال سفارت مقام محمود و حوض مورود، خاتم پیغامبران و سیّد مرسلانى و شفیع مذنبانى و شمع زمین و آسمانى. عنان مرکبت از آسمانها برگذشته و ساحت عرش مجید جاى اخمص تو ساخته، امّا هدایت بندگان و راه نمودن ایشان بایمان نه کار تو است و نه در دست تو. إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ ما آن را که خواهیم در مفازه تحیّر همى رانیم و آن را که خواهیم بسلسله قهر همى کشیم. ما در ازل آزال و سبق سبق تاج سعادت بر سر اهل دولت نهادیم و این موکب فرو کوفتیم که: هؤلاء فى الجنّة و لا ابالى و رقم شقاوت بر ناصیه گروهى کشیدیم و این مقرعه بر زدیم که: هؤلاء فى النّار و لا ابالى.
اى جوانمرد هیچ صفت در صفات خداى از صفت لا ابالى دردناکتر نیست.
آنچه گفت (ص): لیت رب محمد لم یخلق محمدا ناله بیم این سخن بود و آنچه صدیق اکبر گفت: لیتنى کنت شجرة تعضد، آواز درد این حدیث بود.
نیکو سخنى که آن پیر طریقت گفت: کار نه آن دارد که از کسى کسل آید و از کسى عمل، کار آن دارد که ناشایسته آمد در ازل. آن مهتر مهجوران که او را ابلیس گویند چندین سال در کارگاه عمل بود. اهل ملکوت همه طبل دولت او میزدند و ندانستند که در کارگاه ازل او را جامه دیگر گون بافتهاند ایشان در کارگاه عمل او مقراضى و دیبا همى دیدند و از کارگاه ازل او را خود گلیم سیاه آمد: وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ.
این قصّه نه زان روى چو ماه آمده است
کین رنگ گلیم ما سیاه آمده است
اى محمد اگر سعادت هدایت باختیار تو بودى تا از ابو طالب بسر نیامدى ببلال و صهیب و سلمان نرسیدى، لکن ارادت ارادت ما است و اختیار اختیار ما: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ فما للمختار و الاختیار و ما للمملوک و الملک، و ما للعبد و التّصدر فى دست الملوک.
قال اللَّه: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ.
روى ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه خلق السّماوات سبعا فاختار العلیا منها فسکنها و اسکن سائر سماواته من شاء من خلقه، ثمّ خلق الخلق فاختار من الخلق بنى آدم، و اختار من بنى آدم العرب و اختار من العرب مضر و اختار من مضر قریشا و اختار من قریش بنى هاشم و اختارنى من بنى هاشم، فانا من خیار الى خیار فمن احبّ العرب فیحبّنى احبّهم، و من ابغضهم فیبغضنى ابغضهم.
بدان که آدمى را اختیار نیست اختیار کسى تواند که او را ملک بود و آدمى بنده است و بنده را ملک نیست، آن ملک که او را شرع اثبات کرد آن ملک مجازى است عاریتى، عن قریب ازو زائل گردد، و ملک حقیقى آنست که آن را زوال نیست و آن ملک اللَّه است که مالک بر کمال است و در ملک ایمن از زوال است و در ذات و نعت متعال است. عالم بیافرید، و آنچه خواست از آن برگزید. فرشتگان را بیافرید از ایشان جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل برگزید، آدم و آدمیان را بیافرید از ایشان پیغامبران را برگزید. از پیغامبران خلیل و کلیم و عیسى و محمد را برگزید.
صحابه رسول را بیافرید، ازیشان بو بکر تیمى و عمر عدوى و عثمان اموى و على هاشمى (علیه السّلام) برگزید. بسیط زمین بیافرید از آن مکّه برگزید، موضع ولادت رسول (ص) مدینه برگزید، هجرتگاه رسول، بیت المقدس برگزید موضع مسراى رسول. روزها بیافرید و از آن روز آدینه برگزید، و هو یوم اجابة الدعوة. روز عرفه برگزید،و هو یوم المباهاة. روز عید برگزید، و هو یوم الجائزه. روز عاشورا برگزید، و هو یوم الخلعة. شبها بیافرید و از آن شب برات برگزید که حقّ جلّ جلاله بخودى خود نزول کند و بندگان را همه شب بنداء کرامت خواند و نوازد. شب قدر برگزید که فریشتگان آسمان بعدد سنگ ریز بزمین فرستد و نثار رحمت کند بر بندگان. شب عید برگزید که در رحمت و مغفرت گشاید و گناهکاران را آمرزد. کوهها بیافرید و از ان طور برگزید که موسى در آن بمناجات حقّ رسید. جودى برگزید که نوح در ان نجات یافت، حرّا برگزید که مصطفاى عربى بر ان بعثت یافت. نفس آدمى بیافرید و از ان دل برگزید و زبان، دل محلّ نور معرفت و زبان موضع کلمه شهادت. کتابها از آسمان فرو فرستاد و از آن چهار برگزید: تورات و انجیل و زبور و قرآن. و از کلمتها چهار برگزید: سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر.
قال رسول اللَّه (ص): «افضل الکلام اربع: سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا إله الا اللَّه و اللَّه اکبر لا یضرّک بایّهن بدأت.
رشیدالدین میبدی : ۴۴- سورة الدخان
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بنام او که آئین زبان ما ذکر او، قوت دل ما مهر او، بنام او که شاهد جان ما نظر او، روح روح ما یاد او، مبارک آن کس که مونسش نام او، عزیز آن کس که همراهش یاد او، و شاد آن دل که در آن دل مهر او، آباد آن زبان که بر آن زبان ذکر او، آزاد آن کس که بود وى در بند او، بزرگوار آن نفس که بر امید دیدار او.
الهى یادت چون کنم که من خود همه یادم، من خرمن نشان خویش فرا باد نهادم. الهى یادى و یادگارى و دریافتن خود، یارى. معنى دعوى صادقانى، فروزنده نفسهاء دوستانى، آرامدل غریبانى، چون در میان جان حاضرى، از بىدلى میگویم که کجایى. جان را زندگى میباید، تو آنى. بخود، از خود ترجمانى. بحق تو بر تو، که ما را در سایه غرور ننشانى و بعز وصال خود رسانى.
اذا کنت قوت النفس ثم هجرتها
فلم تلبث النفس التی انت قوتها
جان و جهانم تویى و گرت نبینم
یکسر بد روز باد جان و جهانهم.
حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ این شب مبارک بقول بیشتر مفسران، شب نیمه شعبان است، آن را مبارک خواند از بهر آنکه پر خیر و پر برکت است. همه شب داعیان را اجابت است، سائلان را عطیت است، مجتهدان را معونت است، مطیعان را مثوبت است، عاصیان را اقالت است، محبان را کرامت است. همه شب درهاى آسمان گشاده، جنات عدن و فرادیس اعلى درها باز نهاده، ساکنان جنّة الخلد بر کنگرهها نشسته، ارواح انبیاء و شهداء در علیین فراطرب آمده، همه شب نسیم روح ازلى، از جانب قربت، بدل دوستان میدمد و باد کرم از هواء فردانیت بر جان عاشقان میوزد و از دوست خطاب میآید: هل من سائل فاعطیه؟ هل من مستغفر فاغفر له؟ اى درویش بیدار باش در این شب که همه بساط نزول بیفکنده و گل وصال جانان در باغ رازدارى شکفته، نسیم سحر مبارک، بهارىوار میدمد، و پیغام ملک برمزى باریک و برازى عجیب میگوید: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ و انشدوا:
ا لم یأن للهجران ان یتصرما
و للعود غصن البان ان یتضرما
و للعاشق الصب الذى ذاب و انحنى
ا لم یأن ان یبکى علیه و یرحما
و فى بعضى الآثار: عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى، لو انهم نظروا الى لطائف برى ما عبدوا غیرى. اى عجب کسى که ما را شناخت با غیر ما آرام چون گیرد. کسى که ما را یافت با دیگرى چون پردازد. کسى که رنگ و بوى وصال و یاد ما دارد، دل در رنگ و بوى دنیا چون بندد.
از تعجب هر زمان گوید بنفشه کى عجب
هر که زلف یار دارد چنگ چون در ما زند
فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ تنزل النسخة من السماء لما یحصل فى السنة من اقسام الحوادث. شب نیمه شعبان را نامهاست: شب برات گویند و شب نسخة، شب فرق، شب عرض. هر که از این شب تا دیگر سال از دنیا رفتنى است، نسخت آن از لوح محفوظ بردارند و بعزرائیل دهند، گویند این شغل تو است تا دیگر سال.
هر چه خسف و مسخ بود، سیاسات و بلیات و انواع عذاب، نسخت کنند و بجبرئیل دهند، گویند این کار تو است تا دیگر سال. هر چه نعمت و راحت و روزى بندگان بود نسخت کنند و بمیکائیل دهند، هر چه عزّ و مرتبت و اقبال و دولت بود نسخت کنند و باسرافیل دهند و ذلک قوله: إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ گفتهاند در میان فرشتگان، فرشتهاى حلیمتر و رحیمتر و مهربانتر از میکائیل نیست و فرشتهاى مهیبتر و با سیاستتر از جبرئیل نیست.
در خبر است که روزى هر دو مناظره کردند، جبرئیل گفت: مرا عجب آید که با این همه بىحرمتى و جفا کارى خلق، رب العزة بهشت از بهر چه میآفرید؟
میکائیل گفت مرا آن عجب میآید که با آن همه فضل و کرم و رحمت که اللَّه را بر بندگان است دوزخ از بهر چه میآفرید؟ از حضرت عزت و جناب جبروت ندا آمد که: احبّکما الىّ احسنکما بى ظنا، از شما هر دو، آن را دوستتر دارم که بمن ظن نیکوترى برد یعنى میکائیل، که رحمت بر غضب فضل مىنهد و قد قال اللَّه عز و جل، انّ رحمتى سبقت غضبى.
عایشه صدّیقه گفت: شب نیمه شعبان رسول خدا در حجره و نوبت من بود، در میانه شب او را نیافتم، بخاطر من گذشت، مگر بدیگر حجرهاى از حجرههاى زنان خود رفته، با خویشتن برنامدم، برخاستم بطلب وى بیرون شدم، او را در سجده یافتم، سر بر سجود نهاده و میفرماید: اعوذ بعفوک من عقابک، اعوذ برضاک من سخطک، اعوذ بک منک، لا احصى ثناء علیک. انت کما اثنیت على نفسک.
این چند کلمت اشارت است بمنازل و مراتب راه روان سوى حق، روشى از روى همم، نه از روى قدم. رسول خدا اول نظاره فعل کرد فرمود: اعوذ بعفوک من عقابک. آن گه از این مقام درگذشت، نظاره صفت کرد، فرمود: اعوذ برضاک من سخطک، آن گه از صفت درگذشت، نظاره ذات کرد فرمود: اعوذ بک منک، آن گه از صفات خود مجرد گشت، فرمود: لا احصى ثناء علیک، آن گه فردا نیت حق جل جلاله یاد کرد، فرمود: انت کما اثنیت على نفسک.
اول مقام استدلال است.
دیگر مقام افتقار. سوم مقام مشاهدة. چهارم مقام حیاة. پنجم مقام فناء.
بروایتى دیگر عایشه گفت: رأیت النبى (ص) فى لیلة النصف من شعبان ساجدا یدعو، فنزل جبرئیل، فقال: ان اللَّه عز و جل قد اعتق من النار اللیلة بشفاعتک ثلث امّتک. فزاد النبى فى الدعاء. فنزل جبرئیل فقال: ان اللَّه یقرئک السلام و یقول اعتقت نصف امّتک من النار. فزاد النبى فى الدعاء، فنزل جبرئیل و قال: ان اللَّه اعتق جمیع امّتک من النار بشفاعتک، الا من کان له خصم حتى یرضى خصمه. فزاد النبى فى الدعاء، فنزل جبرئیل عند الصبح و قال: ان اللَّه تعالى قد ضمن لخصماء امّتک ان یرضیهم بفضله و رحمته، فرضى النبى (ص) و قال: ان للَّه تعالى عتقاء من النار فى لیلة النصف من شعبان بعدد شعور غنم بنى کلاب.
و فى روایة انس بن مالک رضى اللَّه عنه قال: بعثنى النبى الى عایشه، فقلت لها اسرعى، فانى ترکت رسول اللَّه (ص) یحدّثهم بحدیث لیلة النصف من شعبان، فقالت یا انس اجلس حتى احدثک عن لیلة النصف من شعبان، قالت کان لیلة النصف من شعبان لیلتى، فجاء النبى (ص) حتى دخل معى فى لحاف، فانتبهت من اللیل فلم اجده قلت ذهب الى جاریته ماریة القبطیة، قالت: فخرجت و مررت بالمسجد فوقعت رجلى علیه و هو ساجد و هو یقول: سجد لک خیالى و سوادى و آمن بک فؤادى و هذه یدىّ التی جنیت بها على نفسى، فیا عظیم هل یغفر الذنب العظیم الا الرب العظیم، اغفر لى الذنب العظیم، ثم رفع رأسه، فقال: اللهم هب لى قلبا تقیا نقیا من الشرک بریّا، لا کافرا و لا شقیا. ثم عاد فسجد فقال: اقول لک کما قال اخى داود، اعفّر وجهى فى التراب لسیدى و حق لسیدى ان تعفّر الوجوه لوجهه. ثم قال یا حمیراء ا ما تدرین ما هذه اللیلة؟ هذه لیلة النصف من شعبان، ان للَّه فى هذه اللیلة عتقاء من النار بعدد شعر غنم کلب. قالت: قلت یا نبى اللَّه، و ما بال غنم کلب.
قال: لیس الیوم فى العرب قوم اکثر غنما منهم، لا اقول منهم سته نفر: مدمن خمر و لا عاق لوالدیه و لا مصر على زنا و لا مصارم و لا مصوّر و لا فتاة.
و روى مجاهد عن على بن ابى طالب قال قال رسول اللَّه (ص): یا على من صلى مائة رکعة فى لیلة النصف من شعبان فقرأ فى کل رکعة بفاتحة الکتاب مرة و قل هو اللَّه احد، عشر مرات.
قال النبى (ص): یا على ما من عبد یصلى هذه الصلاة الا قضى اللَّه عز و جل له کل حاجة طلبها تلک اللیلة، قال و یبعث اللَّه عز و جل سبعین الف ملک یکتبون له الحسنات و یمحون عنه السیئات و یرفعون له الدرجات الى رأس السنة.
قال و یبعث اللَّه عز و جل فى جنات عدن سبعین الف ملک او سبع مائة الف یبنون له المدائن و القصور و یغرسون له الاشجار ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب المخلوقین، و ان مات من لیلته قبل ان یحول الحول، مات شهیدا. قال: و یعطیه اللَّه بکل حرف من قل هو اللَّه احد فى لیلته تلک، سبعین حوراء.
الهى یادت چون کنم که من خود همه یادم، من خرمن نشان خویش فرا باد نهادم. الهى یادى و یادگارى و دریافتن خود، یارى. معنى دعوى صادقانى، فروزنده نفسهاء دوستانى، آرامدل غریبانى، چون در میان جان حاضرى، از بىدلى میگویم که کجایى. جان را زندگى میباید، تو آنى. بخود، از خود ترجمانى. بحق تو بر تو، که ما را در سایه غرور ننشانى و بعز وصال خود رسانى.
اذا کنت قوت النفس ثم هجرتها
فلم تلبث النفس التی انت قوتها
جان و جهانم تویى و گرت نبینم
یکسر بد روز باد جان و جهانهم.
حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ این شب مبارک بقول بیشتر مفسران، شب نیمه شعبان است، آن را مبارک خواند از بهر آنکه پر خیر و پر برکت است. همه شب داعیان را اجابت است، سائلان را عطیت است، مجتهدان را معونت است، مطیعان را مثوبت است، عاصیان را اقالت است، محبان را کرامت است. همه شب درهاى آسمان گشاده، جنات عدن و فرادیس اعلى درها باز نهاده، ساکنان جنّة الخلد بر کنگرهها نشسته، ارواح انبیاء و شهداء در علیین فراطرب آمده، همه شب نسیم روح ازلى، از جانب قربت، بدل دوستان میدمد و باد کرم از هواء فردانیت بر جان عاشقان میوزد و از دوست خطاب میآید: هل من سائل فاعطیه؟ هل من مستغفر فاغفر له؟ اى درویش بیدار باش در این شب که همه بساط نزول بیفکنده و گل وصال جانان در باغ رازدارى شکفته، نسیم سحر مبارک، بهارىوار میدمد، و پیغام ملک برمزى باریک و برازى عجیب میگوید: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ و انشدوا:
ا لم یأن للهجران ان یتصرما
و للعود غصن البان ان یتضرما
و للعاشق الصب الذى ذاب و انحنى
ا لم یأن ان یبکى علیه و یرحما
و فى بعضى الآثار: عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى، لو انهم نظروا الى لطائف برى ما عبدوا غیرى. اى عجب کسى که ما را شناخت با غیر ما آرام چون گیرد. کسى که ما را یافت با دیگرى چون پردازد. کسى که رنگ و بوى وصال و یاد ما دارد، دل در رنگ و بوى دنیا چون بندد.
از تعجب هر زمان گوید بنفشه کى عجب
هر که زلف یار دارد چنگ چون در ما زند
فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ تنزل النسخة من السماء لما یحصل فى السنة من اقسام الحوادث. شب نیمه شعبان را نامهاست: شب برات گویند و شب نسخة، شب فرق، شب عرض. هر که از این شب تا دیگر سال از دنیا رفتنى است، نسخت آن از لوح محفوظ بردارند و بعزرائیل دهند، گویند این شغل تو است تا دیگر سال.
هر چه خسف و مسخ بود، سیاسات و بلیات و انواع عذاب، نسخت کنند و بجبرئیل دهند، گویند این کار تو است تا دیگر سال. هر چه نعمت و راحت و روزى بندگان بود نسخت کنند و بمیکائیل دهند، هر چه عزّ و مرتبت و اقبال و دولت بود نسخت کنند و باسرافیل دهند و ذلک قوله: إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ گفتهاند در میان فرشتگان، فرشتهاى حلیمتر و رحیمتر و مهربانتر از میکائیل نیست و فرشتهاى مهیبتر و با سیاستتر از جبرئیل نیست.
در خبر است که روزى هر دو مناظره کردند، جبرئیل گفت: مرا عجب آید که با این همه بىحرمتى و جفا کارى خلق، رب العزة بهشت از بهر چه میآفرید؟
میکائیل گفت مرا آن عجب میآید که با آن همه فضل و کرم و رحمت که اللَّه را بر بندگان است دوزخ از بهر چه میآفرید؟ از حضرت عزت و جناب جبروت ندا آمد که: احبّکما الىّ احسنکما بى ظنا، از شما هر دو، آن را دوستتر دارم که بمن ظن نیکوترى برد یعنى میکائیل، که رحمت بر غضب فضل مىنهد و قد قال اللَّه عز و جل، انّ رحمتى سبقت غضبى.
عایشه صدّیقه گفت: شب نیمه شعبان رسول خدا در حجره و نوبت من بود، در میانه شب او را نیافتم، بخاطر من گذشت، مگر بدیگر حجرهاى از حجرههاى زنان خود رفته، با خویشتن برنامدم، برخاستم بطلب وى بیرون شدم، او را در سجده یافتم، سر بر سجود نهاده و میفرماید: اعوذ بعفوک من عقابک، اعوذ برضاک من سخطک، اعوذ بک منک، لا احصى ثناء علیک. انت کما اثنیت على نفسک.
این چند کلمت اشارت است بمنازل و مراتب راه روان سوى حق، روشى از روى همم، نه از روى قدم. رسول خدا اول نظاره فعل کرد فرمود: اعوذ بعفوک من عقابک. آن گه از این مقام درگذشت، نظاره صفت کرد، فرمود: اعوذ برضاک من سخطک، آن گه از صفت درگذشت، نظاره ذات کرد فرمود: اعوذ بک منک، آن گه از صفات خود مجرد گشت، فرمود: لا احصى ثناء علیک، آن گه فردا نیت حق جل جلاله یاد کرد، فرمود: انت کما اثنیت على نفسک.
اول مقام استدلال است.
دیگر مقام افتقار. سوم مقام مشاهدة. چهارم مقام حیاة. پنجم مقام فناء.
بروایتى دیگر عایشه گفت: رأیت النبى (ص) فى لیلة النصف من شعبان ساجدا یدعو، فنزل جبرئیل، فقال: ان اللَّه عز و جل قد اعتق من النار اللیلة بشفاعتک ثلث امّتک. فزاد النبى فى الدعاء. فنزل جبرئیل فقال: ان اللَّه یقرئک السلام و یقول اعتقت نصف امّتک من النار. فزاد النبى فى الدعاء، فنزل جبرئیل و قال: ان اللَّه اعتق جمیع امّتک من النار بشفاعتک، الا من کان له خصم حتى یرضى خصمه. فزاد النبى فى الدعاء، فنزل جبرئیل عند الصبح و قال: ان اللَّه تعالى قد ضمن لخصماء امّتک ان یرضیهم بفضله و رحمته، فرضى النبى (ص) و قال: ان للَّه تعالى عتقاء من النار فى لیلة النصف من شعبان بعدد شعور غنم بنى کلاب.
و فى روایة انس بن مالک رضى اللَّه عنه قال: بعثنى النبى الى عایشه، فقلت لها اسرعى، فانى ترکت رسول اللَّه (ص) یحدّثهم بحدیث لیلة النصف من شعبان، فقالت یا انس اجلس حتى احدثک عن لیلة النصف من شعبان، قالت کان لیلة النصف من شعبان لیلتى، فجاء النبى (ص) حتى دخل معى فى لحاف، فانتبهت من اللیل فلم اجده قلت ذهب الى جاریته ماریة القبطیة، قالت: فخرجت و مررت بالمسجد فوقعت رجلى علیه و هو ساجد و هو یقول: سجد لک خیالى و سوادى و آمن بک فؤادى و هذه یدىّ التی جنیت بها على نفسى، فیا عظیم هل یغفر الذنب العظیم الا الرب العظیم، اغفر لى الذنب العظیم، ثم رفع رأسه، فقال: اللهم هب لى قلبا تقیا نقیا من الشرک بریّا، لا کافرا و لا شقیا. ثم عاد فسجد فقال: اقول لک کما قال اخى داود، اعفّر وجهى فى التراب لسیدى و حق لسیدى ان تعفّر الوجوه لوجهه. ثم قال یا حمیراء ا ما تدرین ما هذه اللیلة؟ هذه لیلة النصف من شعبان، ان للَّه فى هذه اللیلة عتقاء من النار بعدد شعر غنم کلب. قالت: قلت یا نبى اللَّه، و ما بال غنم کلب.
قال: لیس الیوم فى العرب قوم اکثر غنما منهم، لا اقول منهم سته نفر: مدمن خمر و لا عاق لوالدیه و لا مصر على زنا و لا مصارم و لا مصوّر و لا فتاة.
و روى مجاهد عن على بن ابى طالب قال قال رسول اللَّه (ص): یا على من صلى مائة رکعة فى لیلة النصف من شعبان فقرأ فى کل رکعة بفاتحة الکتاب مرة و قل هو اللَّه احد، عشر مرات.
قال النبى (ص): یا على ما من عبد یصلى هذه الصلاة الا قضى اللَّه عز و جل له کل حاجة طلبها تلک اللیلة، قال و یبعث اللَّه عز و جل سبعین الف ملک یکتبون له الحسنات و یمحون عنه السیئات و یرفعون له الدرجات الى رأس السنة.
قال و یبعث اللَّه عز و جل فى جنات عدن سبعین الف ملک او سبع مائة الف یبنون له المدائن و القصور و یغرسون له الاشجار ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب المخلوقین، و ان مات من لیلته قبل ان یحول الحول، مات شهیدا. قال: و یعطیه اللَّه بکل حرف من قل هو اللَّه احد فى لیلته تلک، سبعین حوراء.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۱- سورة تبت- مکیة
النوبة الثالثة
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم ملک تحیّرت العقول عن ادراک عظمته و تلاشت فی بحار رحمته و طربت القلوب بالطاف قربته و تروّحت الارواح بنسیم محبّته طاحت الاشارات و تاهت العبارات. و بطلت الرّسوم، و انتهت العلوم، و نسخت الاخبار، و طمست الآثار، و نسیت الاذکار، و خلت الدّیار، و عمیت الأبصار، و لم یبق الّا الازل و القدم و الجبروت. و العظم و السّناء السّرمدى، و الکرم و القضاء الازلى و القسم.
بنام او که نه جز ازو پادشاه است، و نه جز ازو معبود. ساجدان را مسجود است، و قاصدان را مقصود. پیش از کى قائم، پیش از صنع قادر، پیش از هر وجودى موجود.
خداوندى معروف، بفضل و لطف موصوف. بکرم وجود دلهاى دوستان را عیانست و جانهاى موحّدان را مشهود. یکى بى طاعت مقبول و روزگارش مسعود، یکى بى جنایت مردود و از درگاه او مطرود. نه آنجا نیل است و نه اینجا جود، حکمى است مبرم و قضایى معهود «وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ» قوله: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ چه کرد بو لهب که در ازل نصیب او داغ حرمان آمد؟
چه آورد بو بکر در ازل که تاج سعادت و کرامت بر فرق روزگارش نهادند؟! تو گویى که بو لهب از آن شقىّ گشت که کافر آمد! و بو بکر از آن سعید گشت که مسلمان آمد؟! راه حقیقت عکس اینست! تو کفر در شقاوت دان نه شقاوت در کفر.
و اسلام در سعادت دان نه سعادت در اسلام! این کاریست رفته و بوده و در ازل پرداخته.
پیر طریقت گفت: آه از حکمى پیش از من رفته، فغان از گفتارى که خود رایى گفته، ندانم که شاد زیم یا آشفته؟! ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته؟! سگ اصحاب الکهف رنگ کفر داشت، و لباس بلعام باعور طراز دین داشت، لیکن شقاوت و سعادت ازلى از هر دو جانب در کمین بود، لا جرم چون دولت روى نمود، پوست آن سگ از روى صورت در بلعام پوشانیدند. گفتند: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ.» و مرقع بلعام در آن سگ وشیدند، گفتند: «ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ»
بنام او که نه جز ازو پادشاه است، و نه جز ازو معبود. ساجدان را مسجود است، و قاصدان را مقصود. پیش از کى قائم، پیش از صنع قادر، پیش از هر وجودى موجود.
خداوندى معروف، بفضل و لطف موصوف. بکرم وجود دلهاى دوستان را عیانست و جانهاى موحّدان را مشهود. یکى بى طاعت مقبول و روزگارش مسعود، یکى بى جنایت مردود و از درگاه او مطرود. نه آنجا نیل است و نه اینجا جود، حکمى است مبرم و قضایى معهود «وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ» قوله: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ چه کرد بو لهب که در ازل نصیب او داغ حرمان آمد؟
چه آورد بو بکر در ازل که تاج سعادت و کرامت بر فرق روزگارش نهادند؟! تو گویى که بو لهب از آن شقىّ گشت که کافر آمد! و بو بکر از آن سعید گشت که مسلمان آمد؟! راه حقیقت عکس اینست! تو کفر در شقاوت دان نه شقاوت در کفر.
و اسلام در سعادت دان نه سعادت در اسلام! این کاریست رفته و بوده و در ازل پرداخته.
پیر طریقت گفت: آه از حکمى پیش از من رفته، فغان از گفتارى که خود رایى گفته، ندانم که شاد زیم یا آشفته؟! ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته؟! سگ اصحاب الکهف رنگ کفر داشت، و لباس بلعام باعور طراز دین داشت، لیکن شقاوت و سعادت ازلى از هر دو جانب در کمین بود، لا جرم چون دولت روى نمود، پوست آن سگ از روى صورت در بلعام پوشانیدند. گفتند: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ.» و مرقع بلعام در آن سگ وشیدند، گفتند: «ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ»
رهی معیری : چند قطعه
راز خوشدلی
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۷
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۱
گر دلم زین گونه آه دم بدم خواهد کشید
آتش پنهان من آخر علم خواهد کشید
زیر کوه غم تن فرسوده کاهی بیش نیست
برگ کاهی چند، یارب! کوه غم خواهد کشید؟
تنگ شد بر عاشق بی خانمان شهر وجود
بعد ازین خود را بصحرای عدم خواهد کشید
نم کشد از آب چشمم خاک هر سر منزلی
اشک اگر اینست بام چرخ نم خواهد کشید
حرف بیدادی، که بیرون آید از کلک قضا
دور چرخ آنرا بنام من رقم خواهد کشید
جرعه نوش بزم رندان را بشارت ده که: او
سالها آب حیات از جام جم خواهد کشید
چون هلالی خاک گشتم بر امید مقدمش
وه! چه دانستم که از خاکم قدم خواهد کشید؟
آتش پنهان من آخر علم خواهد کشید
زیر کوه غم تن فرسوده کاهی بیش نیست
برگ کاهی چند، یارب! کوه غم خواهد کشید؟
تنگ شد بر عاشق بی خانمان شهر وجود
بعد ازین خود را بصحرای عدم خواهد کشید
نم کشد از آب چشمم خاک هر سر منزلی
اشک اگر اینست بام چرخ نم خواهد کشید
حرف بیدادی، که بیرون آید از کلک قضا
دور چرخ آنرا بنام من رقم خواهد کشید
جرعه نوش بزم رندان را بشارت ده که: او
سالها آب حیات از جام جم خواهد کشید
چون هلالی خاک گشتم بر امید مقدمش
وه! چه دانستم که از خاکم قدم خواهد کشید؟
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۵
ای سگ آن سر کو، ما و تو یاران همیم
خاک پاییم، بهر جا که روی در قدمیم
یار ما نیست ستمگار و جفا پیشه، ولی
ما ز بخت بد خود قابل جور و ستمیم
هیچ کس نیست، که او را بجهان نیست غمی
ما که بی قید جهانیم، گرفتار غمیم
بیش و کم هر چه بما میرسد از غیب نکوست
تو مپندار که: ما در طلب بیش و کمیم
آمدیم از عدم، از ما اگرت هست ملال
باز ما را بنگر: ساکن کوی عدمیم
از در خویش مران، همچو هلالی، ما را
حرمتی دار، که ما ساکن بیت الحرمیم
خاک پاییم، بهر جا که روی در قدمیم
یار ما نیست ستمگار و جفا پیشه، ولی
ما ز بخت بد خود قابل جور و ستمیم
هیچ کس نیست، که او را بجهان نیست غمی
ما که بی قید جهانیم، گرفتار غمیم
بیش و کم هر چه بما میرسد از غیب نکوست
تو مپندار که: ما در طلب بیش و کمیم
آمدیم از عدم، از ما اگرت هست ملال
باز ما را بنگر: ساکن کوی عدمیم
از در خویش مران، همچو هلالی، ما را
حرمتی دار، که ما ساکن بیت الحرمیم
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶