عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۸
تا حلقهٔ آن زلف مشوّش دیدم
دل را به میانه در کشاکش دیدم
تا روی چوآتش تودیدم از دور
دور از رویت به چشم آتش دیدم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲۰
بی عشق تو زیستن دریغم آید
جز از تو گریستن دریغم آید
چون نیست ز نازکی ترا تاب نظر
در تو نگریستن دریغم آید
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲۱
ای حسن تو درحدّ کمال افتاده
شرح دهنت کار محال افتاده
خورشید، که در زیر نگین دارد ملک،
از شرم رخ تو در زوال افتاده
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲۴
لعلت که بلای دل و دین آید هم
گه چون گل و گه چو انگبین آید هم
گر خوبی ماهِ آسمان بسیارست
پیشِ رخِ تو فرا زمین آید هم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲۶
گل را به چمن گونهٔ رخسار تو نیست
مه را به سخن لعل شکربار تو نیست
خورشید جهان فروز را یک ساعت
در هیچ طریق تاب دیدار تو نیست
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲۷
عشق رخ تو که کیمیای خطرست
از یک جو او دو کون زیر و زبرست
چون سرپیچم از تو چو هر روز مرا
همچون رخ تو، عشق رخت، تازهترست
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲۸
گاهی ز سرِ زلفِ سیاهت ترسم
گاهی ز کمین گاهِ کلاهت ترسم
گفتی: «به نهان بر تو آیم، یک شب»
از روشنی روی چو ماهت ترسم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲۹
کوثر که لبِ ترا ندیم افتادهست
سر بر خطِ سبزِ تومقیم افتادهست
آفاق ز روی تست روشن همه روز
خورشید بهانهای عظیم افتادهست
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۰
ماهی که ز رخ یک سرِ مویم ننمود
راهم زد و راهِ سرِ کویم ننمود
صد معنی بکر در صفات رویش،
چون روی نماید، ز چه رویم ننمود
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۲
بی لعلِ لبش شکرستان میچکنم
بی ماهِ رخش زحمتِ جان میچکنم
گویند: «جهان بر رخِ او باید دید»
گر پیش آید رخش جهان میچکنم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۳
بگشاده رخ و بسته قبا میآید
سرمست به بازار چرا میآید
میآید و در پوست چو گل میخندد
آری چه توان کرد مرا میآید
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۴
آن روز که روی دلستان نتوان دید
از بینایی نام ونشان نتوان دید
او مردم چشم ماست چون میبرود
شک نیست که بعد ازین جهان نتوان دید
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۶
ای باد به سوی زلفِ آن یار بتاز
کوتاه مکن دست از آن زلف دراز
آهم به سرِ زلفِ درازش برسان
بوی جگر سوخته در مشک انداز
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۹
دل، خستهٔ چشم ناوک انداز مدار
جان بستهٔ آن زلفِ فسونساز مدار
شوریدهٔ زنجیر سرِ‌زلفِ توام
زنجیر ز شوریدهٔ خود باز مدار
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴۰
اول که به پیشِ خویشتن راهم داد
صد وعدهٔ وصل گاه و بیگاهم داد
و آخر ز حیل پردهٔ کژ ساخت ز زلف
یعنی که ترا پردهٔ کژ خواهم داد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴۳
زلف تو که بود آرزوئی همه را
جز دیدن او نبود روئی همه را
موئی ز سرِ یک شکنش برکندم
کآویخته بود دل به موئی همه را
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴۵
جانا! ز همه جهان نشستم برتر
سربازان را چو دیده هستم در خور
در باز کن و ببین که هستم بر در
وز دستِ سرِ زلفِ تو دستم بر سر
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴۶
تا در سر زلفت خم و چین افکندی
بر ماه نقاب عنبرین افکندی
با تو سخنی ز زلف تو میگفتم
در خشم شدی و بر زمین افکندی
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴۷
زلف تو که چون مشک به هر سوی افتاد
بی مهر از آن است که هندوی افتاد
زان گشت چنین شکسته کز غارت جان
از بس که شتاب کرد بر روی افتاد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴۸
دل گفت: «رهِ زلف تو چون کوتاهی است»
چون دید که نیست هر زمانش آهی است
در زلفِ تو میرفت و به زاری میگفت:
«یا رب چه دراز و بس پریشان راهی است!»