عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
ای چرخ عنانم از سفر هیچ متاب
نانم ز سراندیب ده آبم زسراب
هر شام ز بامیان دهم قرصی نان
هر بام ز شام ده مرا شربتی آب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
دوش ازتف آه من شباهنگ بسوخت
دلهای جهان بر من دلتنگ بسوخت
بر دیده من دیده گردون بگریست
از گرمی آه من دل سنگ بسوخت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۲
زین سیم و زر جهان که پیرامن تست
دانی که چه مقدار نصیب تن تست
آن زر که مفرح دل دوست بود
وان سیم که میخ دیده دشمن تست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۸
در عالم سفله از بنی آدم کیست
کو زد نفسی که نز پی مردن نیست
آنکو که دمی ز ناز خندید چو برق
کز حادثه همچو ابر سالی نگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۳
هر روز زمانه را ز نو بازاریست
هر لحظه ز نو حادثه در پیکاریست
ای یار کهن ز رنج نو دل مشکن
کاین چرخ کهن نو به نو اندر کاریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۹
چون گل به میان خار می باید زیست
با دشمن دوست وار می باید زیست
خواهی که سخن ز پرده بیرون نشود
در پرده روزگار می باید زیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۳
در عشق به از رندی و خودکامی نیست
مستوری و عاشقی به جز خامی نیست
گرم است به نام زشت هنگامه عشق
افسرده تر از عشق و نکونامی نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۷
گر کسری و قارون شوی ای باد به مشت
بر عمر مکن تکیه و بر گردون پشت
کاین خاک همانست که قارون را خورد
وین چرخ همان است که کسری را کشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۱
ای خاک ز درد دل نمی یارم گفت
کامروز اجل در تو چه گوهر بنهفت
دام دل عالمی فتادت در دام
دلبند خلایقی در آغوش تو خفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۵
دل در پی کام یکدم آرام نیافت
وز کام به جز نام در ایام نیافت
در کام دو صد شست بلا یافت ولیک
در مدت شصت سال یک کام نیافت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۶
از حادثه هر کجا که بندی افتد
در کار مراد مستمندی افتد
از قله چرخ اگر درآید سنگی
بر سینه تنگ دردمندی افتد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۲
چون دست اجل تخته برهان بسترد
بس بار مظالم که بدان عالم برد
در مدت عمرش که ز بد بود بتر
هرگز به ازین نکرد کاری که بمرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۵
تا کی عمرت به خودپرستی گذرد
یا در غم نیستی و هستی گذرد
آن عمر که مرگ باشد اندر پی او
آن به که به خواب یا به مستی گذرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۴
کم نال دلا اگر شهت یاد نکرد
وز بند پس از شش مه ات آزاد نکرد
نه گوهر بحر سعد سلمان سی سال
در قلعه نای ماند و فریاد نکرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۱
برهان که به مرگ خوب ناگاه بمرد
از طالع بد به کام بدخواه بمرد
اسباب اجل هیچ نبودش لیکن
از حسرت شغل و هوس جاه بمرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۷
پستم کردی به محنت ای چرخ بلند
تا چند به بند و حبسم آخر تا چند
شیرین طبعم ولی نباشم نی قند
کز بند به تنگ افتم و از تنگ به بند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۰
ای دل چو شه ستوده آثار نماند
وآن ماند کزو عدل نکوکار نماند
با نیکی و تنگدستی خود می ساز
وانگار که آن فراخ گون بار نماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۴
گردون سیه دل که به کاسی ماند
یکدم نزند که بر اساسی ماند
قصد درو کشته عمرم دارد
آنگه مه نو بین که به داسی ماند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۷
گفتم به یکی کله که خاکش فرسود
چونی؟ که بدی؟ جفای چرخت چه نمود؟
گفتا چو تو بودم و چنین گشتم، زود
تو نیز نه بس دیر چو من خواهی بود
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۷
ای نفس اگر خاک تو بر باد شود
بس دشمن و دوست کز تو آزاد شود
هم دوست به نیکی ز غمت باز رهد
هم دشمن بد به مرگ تو شاد شود