عبارات مورد جستجو در ۵۸ گوهر پیدا شد:
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۳۶ - به یکی از دوستان نوشته
هنگامی که بنده زاده هنر را به سامان ری پی سپر خواستم سفارش رفت که در آن مرزش با هیچ آفریده از یاران دیده و شنیده جز با سرکار کاری و بازاری نباشد. نیاز نامه ای نیز لابه هنگامه در باب نگاهداشت و پاس اندیشی وی از شتاب بی هنگام و درنگ بدفرجام و آمیز رسوایی خیز و آویز بدنامی انگیز و هنجار سست و گفتار نادرست، و دیگر چیزها که ننگ نام پسندان است و به درستی شکست هنرمندان، نگارش افتاد، زنهار فراموش مکن و از پند پدرانه خاموش مباش که روز پایمردی و هنگام دستیاری است. هر که ره اندیش این سامان باشد، رهی را آگهی بخش که کارش چیست و بازارش با کیست؟ در چه روش گام سپار است و بر چه منش کام گزار؟ انباز روزش کدام است و دمساز شبش را چه نام؟ اندازش کدامین کاخ است و پروازش کدامین شاخ؟ راز نهان با که گوید و رامش جان از چه جوید؟خدا را به خودش خوان و به خود باز ممان که بی آتش دستی سرکارش ترکجوش امید خام خواهد ماند و این تکه که با صد هزار خون جگر فرا لب رسیده از کام خواهد افتاد.
اگر چه به فر پرورش های خداوندی چون دگر بندگان خام پیشه و سست اندیشه نیست که از پند پیران گوش آکنده دارد و در کار بستن و بهم پیوستن مغز پریشان و هوش پراکنده. ولی چون به دستی که شاید و آزمودگان را به کار آید نرم و درشت ندیده تلخ و شیرین نچشیده، بیمناک و اندیشه مندم که به گفتاری ناپسند و کرداری نااستوارش پخته آرزو خام گردد و دانه جستجو دام. بهر گامش همرهی کن و در هر کارش آگهی بخش، شاید به خواست خدا و نیروی یاران از این بستش گشادی خیزد و از این تیره شامش روشن بامدادی زاید.
با کاردانی سرکار و لابه رانی من پیداست این کشتی انداز کنار و این خزان ساز بهار خواهد گرفت. مصرع: او را به خدا و به خداوند سپردم. چون گزارش کار و شمار اندیشه من بنده در نامه هنرفاش و نهفته آموده و نسفته هر چه هست بی پرده چهره نماست، آرای خامه در این نامه دست کوته طرازی در آستین برد و سرمه زگالاب از چشم دیبا باز گرفته در کام کلک بیهوده لای فزون سرا ریخت. اگر بزم یاران را آرایش خواهند و جان دوستداران را آسایش، کاربند هر گونه فرمایش آمده که از بار خدا بخشایش خواهد بود. گردش مینای سپهرت به کام و خورشید و ماهت باده و جام باد.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۵۰ - به میرزا محمدعلی خطر نگاشته
خطر، این چند گاه که ریش سفیدی«تبت» و «توحید» بر تو راست و استوار افتاد، تا امروز که انجام نخستین ماه بهار است چه کار کرده ای؟ و از گزو انار ونهال خرما و سنجد و هسته و یونجه و پسته ودیگر درخت های زودگذر و دیر پای چه به بار آورده ای؟ بی کاست و فزود آنچه کنون خرم و سبز است و گمان خوشیدن نیست و امید جوشیدن هست بر نگار و بر شمار و با من فرست تا این راز پوشیدن پیدا و بیکارگی یا کاردانی تو نیز آشکارا شود.
پیش از این ساز و سامان پیله وری و سوداگری نیز پرداخته بودی و با سرمایه کم و سود اندک در ساخته. گاهی آگاهی میدادی و نوید فزایش می فرستادی، چون شد که این هنگامت از آن شیوه نگارش بند بر زبان است و دست بر دهان؟ مگر سرمایه زیان کرد و گلت ناشکفته دست فرسود خزان شد. سود و زیان در این کار ناگزر است و کاست و فزود دست در آغوش یکدیگر، بیک لغزش از پیش رفتن و بدرود پیشه خویش گفتن کار دانشوران و شمار هنر پروران نیست. اگر گرم وگیرا بر سرکار نیائی و به دستور گذشته سوداسنج این بازار نیائی، سبک ساری دیوانه رنگت خواهم دید نه گران دانشی فرزانه سنگ.
همچنان در کار باش و بیدار زی که شوریده کاری مایه زیان نیفتد و به آلوده دستی و آز پرستی زبان گزا و انگشت نمای این و آن نشوی. علی یار و عباس را به زبان نغز و رفتار خوش آسوده دار تا هم آنان در کشت و کار و شخم و شیار به گناه تن آسائی آلوده نیایند و هم تواز دشت ناکنده و کشت پراکنده و دیگر کاستی ها که از سردی باغکاران خیزد پیش من شرمسار و فرسوده نپائی.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۱۲ - به هنر نوشته
اسمعیل، این چار پنجسال که از من بدخیال شده ای و مکرر مخاطبت و مکاتبت کرده ای اگر من تقصیر خود را دانسته ام یا مقصود ترا فهمیده ام در دو دنیا از رحمت خدا دور باشم. آنچه مکنون خاطر تست پارسی و پا برهنه برنگار. اگر انجام آن به حسب دنیا و آخرت موجب ملامت خلق و رنجش خدا نباشد، بدون توانی و تاخیر صورت داد. چنانچه اینجا مایه آنجا علت عذاب گردد. خود بر من نخواهی پسندید. هر چه دانی و داری بگوی و به آخرت مینداز که حتما یکی را شرمساری خواهد زاد. اول دفع و چاره مکروهات و... خاطر و کاوش و معادات دشمن لازم است آن که از میان برخاست ما و تو با هم به سخن و چاره رنجش خواهیم نشست.
آنی از حاکم و پیشکار غافل مباش. با حاجی سید میرزا البته ترک مکاتبه و مماشات مکن. از حیله و پیله دشمن های نزدیک هراسان زی. اگر از من شنیده بودی کار به اینجا نمی رسید. با عرب ها راه برو، دل بجوی. با برادرها پدری کن. از راحت خانه نشینی بگذر. بر نوایب و تلبیس مردم بردباری نمای، و به روی خود میار. زود زجر و چاره پرداز باش. خلق را وسعت بده، با حاکم و پیشکار گرم ونرک و سازگار باش. چاره فساد کار خود و عناد دشمن را از ایشان بخواه. فریب نوید و پیمان مردم مخور. عاشق خیالات و معلومات خود مباش. نزدیک به چهل سال پند نمی خواهد و اگر ناصح آزموده بگوید نشنودن از نفهمیدن بدتر است زیاده حاجت نیست.
اگر غالب با حاکم و پیشکار سمنان نباشی و سالی سه چهار ماه در طهران با معارف رجال دولت آمیزش نکنی، درنگ سمنان از وقوف بیابانک بدتر خواهد بود، سوراخ دعا را گم مکن.حرره یغما.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۵۱
گرامی فرزند «خسته» را دل از بند هستی رسته باد، و تهی از سودای خود پرستی با خدا پیوسته. هنگام بازگشت بیابانک بارها سفارش کردم، احمد را بگوی امسال و آینده تا زنده ای و بار خدای را بنده بر همان هنجار که دستوری داده ام، و با پاک یزدان پیمان بامیان نهاده، بزم سوگواری تشنه کربلا و کشته نینوا را پاک و پاکیزه به سامان دار، درویشان جو به جو سنگ نیازآور. و توانگران از پلو و چلو دستار خوان برگستران. اگر سرموئی از این پیشه و اندیشه روی و رای بگردانی در زیست و مرگ از تو ناخرسند خواهم بود، و کیفر کردار را پاداش بد و سزای ناستوده از خداوند خواهم خواست.
و همچنین آن اندیشه که در کار فرزندی ملاباشی داشتم در پای رفت، و سگالش دگرگون گشت، زیرا که کار بستن آن کار که به چشم اندر مایه خشنودی پروردگار و پاک پیمبر همی نمود به راهی که راز گشودن و بار نمودن، برون از یاسای پرده داری است، اکنون براندام وانداز دیگر همی بینم. امید گاهی «موبد» و «خسته» را نیز گواه گرفتم که از آن اندیشه باز آمده ام، تو نیز دل تهی دار و در انجام رای کوتهی آور. چون خدای چیزی را نخواهد، ما و تو چگونه توانیم خواست. کمترین بنده یغما.
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۸
گر میخری شکسته تو خود ما شکسته ایم
ور خسته میپذیری ما سخت خسته ایم
لطف تو میگشاید اگر کار بسته را
ما پای خود بدست خود ایدوست بسته ایم
ای خضر رهنما نظری کن بما که ما
عمری بشد که بر سر راهت نشسته ایم
ای رستگان ز خویشتن ای بستگان بحق
لطفی بما کنید که از خود نرسته ایم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۹۹ - عبدالهادی
بعبدالهادیت روشن صراط است
از و سلاک ره را انبساط است
در او دارد تجلی اسم هادی
بخاصه اهل ره را زاوست شادی
خود او را در هدایت کرده مختص
بهر جائیست ارشادش مشخص
هدایت در شریعت حفظ حد است
طرق جز امر و نهیش جمله سد است
بود در فقر هادیرا هدایت
با خلاق و خلوص و حسن نیت
نشان این هدایت با خواص است
که هادی را برایشان اختصاص است
دگر ارشاد هادی در حقیقت
بود تکمیل خلق از روی خلقت
باو دارند اشیاء اهتدائی
که دارد هر وجودی اقتضائی
نگردد ز اقتضای خویش گمراه
ز سیر خود نباشد گر چه آگاه
نداند دانه چون در گل فروشد
که او را این تنزل از چه رو شد
هم از آن بیخبر چون سرزداز خاک
که گردد زان ترقی راس افلاک
نماید هادیش ره تا بمقصد
نداند خود که چون یکدانه شد صد
بدینسان هر چه در کونست موجود
رساند هادی از رهشان بمقصود
خود این باشد هدایت در حقایق
نه ارشادی که در شرع است لایق
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۷
«یا علیّ للسّعید ثلث علامات؛ قوت الحلال فی بلده»
یعنی قوت حلال توشهٔ راه آخرت است، و حرام آن است که از رفتن راه باز مانی.
و علامت دیگر: «مجالسة العلماء»
و علما آن‌هااند که بدانند راه‌ها را و در آن راه‌ها بروند. تو باید که با ایشان نشینی و با آن ره روانی که راه‌ها بدانند بروی.
و علامت دیگر: «خمس صلوات مع الامام»
و امام آن‌کس است که او خداوند و حاکم آن شهر و آن ولایت آبادان است که ما بدانجا می‌رویم. اکنون منشور از ایشان باید طلبیدن و از ایشان باید بدرقهٔ فرشتگان خواستن و منزل‌های آن ولایت طلبیدن، و به کسانِ آن ولایت فرمان خواستن.
او معناه، «یا علیّ من اکل من الحرام مات قلبه و خلق دینه و ضعف یقینه و کلّت عبادته و حجبت دعوته».
لقمه چون تخمی‌ است و خوردن تو کاشتن است در زمین تن. اکنون در زمین تنِ خود می‌نگر که دخلش و نزلش چیست و بارَش چیست، اگر این‌هاست که گفتیم، بدان که حرام خورده‌ای، و اگر ضد این می‌بینی آنگاه بدان که حلال خورده‌ای
و اللّه اعلم.
امام خمینی : رباعیات
طفل طریق
ای پیرطریق، دستگیری فرما!
طفلیم در این طریق پیری فرما
فرسوده شدیم و ره به جایی نرسید
یارا، تو درین راه امیری فرما!
نهج البلاغه : نامه ها
دستور العمل به مأموران جمع آورى زکات
و من وصية له عليه‌السلام كان يكتبها لمن يستعمله على الصدقات قال الشريف و إنما ذكرنا هنا جملا ليعلم بها أنه عليه‌السلام كان يقيم عماد الحق و يشرع أمثلة العدل في صغير الأمور و كبيرها و دقيقها و جليلها
اِنْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اَللَّهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ لاَ تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً وَ لاَ تَجْتَازَنَّ عَلَيْهِ كَارِهاً وَ لاَ تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَكْثَرَ مِنْ حَقِّ اَللَّهِ فِي مَالِهِ
فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَى اَلْحَيِّ فَانْزِلْ بِمَائِهِمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْيَاتَهُمْ ثُمَّ اِمْضِ إِلَيْهِمْ بِالسَّكِينَةِ وَ اَلْوَقَارِ حَتَّى تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ وَ لاَ تُخْدِجْ بِالتَّحِيَّةِ لَهُمْ
ثُمَّ تَقُولَ عِبَادَ اَللَّهِ أَرْسَلَنِي إِلَيْكُمْ وَلِيُّ اَللَّهِ وَ خَلِيفَتُهُ لِآخُذَ مِنْكُمْ حَقَّ اَللَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ فَهَلْ لِلَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَى وَلِيِّهِ
فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ لاَ فَلاَ تُرَاجِعْهُ وَ إِنْ أَنْعَمَ لَكَ مُنْعِمٌ فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخِيفَهُ أَوْ تُوعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ أَوْ تُرْهِقَهُ فَخُذْ مَا أَعْطَاكَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ
فَإِنْ كَانَ لَهُ مَاشِيَةٌ أَوْ إِبِلٌ فَلاَ تَدْخُلْهَا إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَإِنَّ أَكْثَرَهَا لَهُ فَإِذَا أَتَيْتَهَا فَلاَ تَدْخُلْ عَلَيْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَيْهِ وَ لاَ عَنِيفٍ بِهِ وَ لاَ تُنَفِّرَنَّ بَهِيمَةً وَ لاَ تُفْزِعَنَّهَا وَ لاَ تَسُوءَنَّ صَاحِبَهَا فِيهَا
وَ اِصْدَعِ اَلْمَالَ صَدْعَيْنِ ثُمَّ خَيِّرْهُ فَإِذَا اِخْتَارَ فَلاَ تَعْرِضَنَّ لِمَا اِخْتَارَهُ ثُمَّ اِصْدَعِ اَلْبَاقِيَ صَدْعَيْنِ ثُمَّ خَيِّرْهُ فَإِذَا اِخْتَارَ فَلاَ تَعْرِضَنَّ لِمَا اِخْتَارَهُ فَلاَ تَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَبْقَى مَا فِيهِ وَفَاءٌ لِحَقِّ اَللَّهِ فِي مَالِهِ فَاقْبِضْ حَقَّ اَللَّهِ مِنْهُ
فَإِنِ اِسْتَقَالَكَ فَأَقِلْهُ ثُمَّ اِخْلِطْهُمَا ثُمَّ اِصْنَعْ مِثْلَ اَلَّذِي صَنَعْتَ أَوَّلاً حَتَّى تَأْخُذَ حَقَّ اَللَّهِ فِي مَالِهِ
وَ لاَ تَأْخُذَنَّ عَوْداً وَ لاَ هَرِمَةً وَ لاَ مَكْسُورَةً وَ لاَ مَهْلُوسَةً وَ لاَ ذَاتَ عَوَارٍ وَ لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَيْهَا إِلاَّ مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ رَافِقاً بِمَالِ اَلْمُسْلِمِينَ حَتَّى يُوَصِّلَهُ إِلَى وَلِيِّهِمْ فَيَقْسِمَهُ بَيْنَهُمْ
وَ لاَ تُوَكِّلْ بِهَا إِلاَّ نَاصِحاً شَفِيقاً وَ أَمِيناً حَفِيظاً غَيْرَ مُعْنِفٍ وَ لاَ مُجْحِفٍ وَ لاَ مُلْغِبٍ وَ لاَ مُتْعِبٍ
ثُمَّ اُحْدُرْ إِلَيْنَا مَا اِجْتَمَعَ عِنْدَكَ نُصَيِّرْهُ حَيْثُ أَمَرَ اَللَّهُ بِهِ فَإِذَا أَخَذَهَا أَمِينُكَ فَأَوْعِزْ إِلَيْهِ أَلاَّ يَحُولَ بَيْنَ نَاقَةٍ وَ بَيْنَ فَصِيلِهَا وَ لاَ يَمْصُرَ لَبَنَهَا فَيَضُرَّ ذَلِكَ بِوَلَدِهَا وَ لاَ يَجْهَدَنَّهَا رُكُوباً وَ لْيَعْدِلْ بَيْنَ صَوَاحِبَاتِهَا فِي ذَلِكَ وَ بَيْنَهَا
وَ لْيُرَفِّهْ عَلَى اَللاَّغِبِ وَ لْيَسْتَأْنِ بِالنَّقِبِ وَ اَلظَّالِعِ وَ لْيُورِدْهَا مَا تَمُرُّ بِهِ مِنَ اَلْغُدُرِ وَ لاَ يَعْدِلْ بِهَا عَنْ نَبْتِ اَلْأَرْضِ إِلَى جَوَادِّ اَلطُّرُقِ وَ لْيُرَوِّحْهَا فِي اَلسَّاعَاتِ وَ لْيُمْهِلْهَا عِنْدَ اَلنِّطَافِ وَ اَلْأَعْشَابِ
حَتَّى تَأْتِيَنَا بِإِذْنِ اَللَّهِ بُدَّناً مُنْقِيَاتٍ غَيْرَ مُتْعَبَاتٍ وَ لاَ مَجْهُودَاتٍ لِنَقْسِمَهَا عَلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله فَإِنَّ ذَلِكَ أَعْظَمُ لِأَجْرِكَ وَ أَقْرَبُ لِرُشْدِكَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ
نهج البلاغه : حکمت ها
پندهایی ارزشمند به فرزند
وَ قَالَ عليه‌السلام لاِبْنِهِ اَلْحَسَنِ يَا بُنَيَّ اِحْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً لاَ يَضُرُّكَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ إِنَّ أَغْنَى اَلْغِنَى اَلْعَقْلُ وَ أَكْبَرَ اَلْفَقْرِ اَلْحُمْقُ وَ أَوْحَشَ اَلْوَحْشَةِ اَلْعُجْبُ وَ أَكْرَمَ اَلْحَسَبِ حُسْنُ اَلْخُلُقِ
يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ اَلْأَحْمَقِ فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرَّكَ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ اَلْبَخِيلِ فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ
وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ اَلْفَاجِرِ فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ
وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ اَلْكَذَّابِ فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ اَلْبَعِيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ اَلْقَرِيبَ
نهج البلاغه : حکمت ها
نتیجه همنشینی با احمق
وَ قَالَ عليه‌السلام لاَ تَصْحَبِ اَلْمَائِقَ فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ فِعْلَهُ وَ يَوَدُّ أَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ
نهج البلاغه : حکمت ها
نکوهش فقر
وَ قَالَ عليه‌السلام لاِبْنِهِ مُحَمَّدِ اِبْنِ اَلْحَنَفِيَّةِ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ اَلْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنْهُ فَإِنَّ اَلْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّينِ مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ
نهج البلاغه : حکمت ها
احترام به استاد
وَ قَالَ عليه‌السلام لاَ تَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِكَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَكَ وَ بَلاَغَةَ قَوْلِكَ عَلَى مَنْ سَدَّدَكَ
نهج البلاغه : حکمت ها
پندهایی ارزشمند به فرزند
وَ قَالَ عليه‌السلام لاِبْنِهِ اَلْحَسَنِ يَا بُنَيَّ اِحْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً لاَ يَضُرُّكَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ إِنَّ أَغْنَى اَلْغِنَى اَلْعَقْلُ وَ أَكْبَرَ اَلْفَقْرِ اَلْحُمْقُ وَ أَوْحَشَ اَلْوَحْشَةِ اَلْعُجْبُ وَ أَكْرَمَ اَلْحَسَبِ حُسْنُ اَلْخُلُقِ
يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ اَلْأَحْمَقِ فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرَّكَ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ اَلْبَخِيلِ فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ
وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ اَلْفَاجِرِ فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ
وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ اَلْكَذَّابِ فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ اَلْبَعِيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ اَلْقَرِيبَ
نهج البلاغه : حکمت ها
نهی از جنگ طلبی
وَ قَالَ عليه‌السلام لاِبْنِهِ اَلْحَسَنِ عليهماالسلام لاَ تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ وَ إِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ فَإِنَّ اَلدَّاعِيَ إِلَيْهَا بَاغٍ وَ اَلْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ
امام سجاد علیه‌السلام : رساله حقوق
حق كسی كه از تو مشورت میخواهد
وأما حـق المستشير فإن حضرك له وجه رأى جهـدت له فى النصيحة وأشرت عليه بما تعلم انك لـوكنت مكانـه عملت بـه و ذلك ليكن منك فى رحمـة و لين ؛ فإن اللين يؤنس الوحشة وإن الغلظ يوحش موضع الانس وإن لم يحضرك له رأى وعرفت له من تثق برأيه وترضى به لنفسك؛ دللته عليه و أرشدته اليه فكنت لم تأله خيرا و لم تدخره نصحا ؛ ولا قوة الا بالله
امام سجاد علیه‌السلام : رساله حقوق
حق كسی كه از او مشورت میخواهی
أما حق المشير عليك فلا تتهمه فيما يوافقك عليه من رأيه اذا اشار عليك فانما هى الآراء وتصرف الناس فيها و اختلافهم فكـن عليه فى رأيـه بالخيار اذا اتهمت رأيـه فاما تهمته فلا تجوز لك إذا كان عندك ممن يستحق المشاورة ؛ ولا تدع شكره على ما بدا لك من إشخاص رأيه و حسن وجــه مشورته ؛ فاذا وافقـك حمدت الله و قبلت ذلك من أخيه بالشكر والارصاد بالمكافأة فى مثلها ان فزع اليك ولا قوة الا بالله
امام سجاد علیه‌السلام : رساله حقوق
حق نصیحت كننده
وأما حق الناصح فأن تلين له جناحك ثم تشرئب له قلبك وتفتح له سمعك حتى تفهـم عنه نصيحته ثم تنظر فيها فإن كان وفق فيها للصواب حمدت الله على ذلك و قبلت منه وعرفت له نصيحته وإن لم يكن وفق لها فيها رحمته ولم تتهمه وعلمت أنه لم يألك نصحا إلا أنه أخطأ ؛ إلا أن يكون عندك مستحقا للتهمة فلا تعبأ بشئ من أمره على كل حال ؛ و لا قوة الا بالله