عبارات مورد جستجو در ۶۰ گوهر پیدا شد:
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۹
بنگار سبک دوازده، ده را
وآنکه بدو جا دوازده گردان
تصحیف کن آن دو قسم را و آنگه
ماری بمیان قسمها بنشان
آن لحظه که مار، مار گردانی
پیدا شود این حکایت پنهان
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۳۰
آن قوم که راه بین فتادند و شدند
کس را ز یقین نشان ندادند و شدند
آن بند که هیچ کس ندانست گشود
یک بند دگر برو نهادند و شدند
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۰
خاری که راه در دل از آن جور پیشه کرد
از بسکه ماند در دلم آن خار ریشه کرد
سنگین دلی است صورت شیرین که کوهکن
بوسی تراش ازو نتواند به تیشه کرد
مردم پری به شیشه، گر از ساحری کنند
چشم خوش تو مردم ساحر بشیشه کرد
هرکس که مست آهوی چشم تو گشته است
مشنو که پنجه با سگ او شیر بیشه کرد
ورد فرشته بود چو اهلی طریق من
تعلیم غمزه تو مرا سحر پیشه کرد
غالب دهلوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
نازم به نشاط این چنین برگشتن
رمزیست نهفته اندرین برگشتن
سرمایه نازش ست و پیرایه حسن
برگشتن مژگان بود این برگشتن
سرایندهٔ فرامرزنامه : فرامرزنامه
بخش ۸۰ - سؤال کردن برهمن
دگر باره گفت ای جهان سخن
جوانی به سال و به دانش کهن
درختی کجا چارگوهر در اوست
همه مغز او نغز بینی و پوست
یکی ساق فرقش هزاران هزار
سیاه و سفید ونقب شش هزار
یکی شاخ او زرد ودیگر کبود
به من پیرمرد این سخن ها نمود
شنیدم که اصل وی آمد سفید
ولی فرق او نار و جوز است وبید
به هرگونه میوه بدان شاخ بر
چه گوید در این گرد والاگهر
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۱
از سطح افق شعله گلگون آید
وز رنگ شفق ترشح خون آید
یک پرده بسیار مهمی بالاست
تا از پس این پرده چه بیرون آید
ادیب الممالک : اصطلاحات علم رمل
شمارهٔ ۱ - قطعه
یک نقطه خط شمار لحیان
انگیس بعکس او همی دان
خط و نقط و دو خط به تقدیر
حمره است و بیاض عکس آن گیر
دو نقطه دو خط برون نصرت
دو خط دو نقط درون نصرت
نقطه خط و نقطه خط برون را
قبض است و مخالفش درون را
دو خط که دو نقطه در دو حدش
شد عقله و اجتماع ضدش
سه نقطه و خط برون عتبه
یک خط سه نقط درون عتبه
دو نقطه خطی و نقطه کوسج
عکسش تو نقی شمر ز مخرج
شد چار نقط طریق طاعت
ور چار خط است دان جماعت
اشکال رمل اینست و بس
خواهی اگر ترتیب آن
لحن بقاع اعقفن
بغطج بود نرکیب آن
ادیب الممالک : اصطلاحات علم رمل
شمارهٔ ۷ - ایضا
از جماعت اولین نقطه ستان
بر سر شکل طریق اندر نشان
تا طریقت عتبة الداخل شود
شکل لحیان بعد از آن حاصل شود
بعد از آن آن نقطه باز آور بجای
نقطه دوم ببر ای نیک رای
بر طریق افزای تا گردد نقی
پس جماعت حمره شد ای متقی
باز جای خود بر آن نقطه دگر
وز جماعت نقطه سوم ببر
بر طریق افزای و کوسج را ببین
پس بیاض از آن جماعت بین یقین
باز جای خود بر آن نقطه دگر
وز جماعت نقطه چارم ببر
بر طریق آن نقطه را بنما مزید
تا که عتبه خارج آید زو پدید
پس جماعت صورت انگیس دان
این دو شکل نحس پر تلبیس دان
ز آن دو شکل این هشت فرزندان خوشند
زادگان زاده ایشان خوشند
پس بحمره ضرب کن لحیان دگر
نصرة الخارج ببین ای باهنر
ضرب لحیان با نقی کن پس ببین
نصرة الداخل برون آمد یقین
ضرب لحیان و بیاض آور دگر
قبض خارج را از ایشان کن بدر
ضرب کن لحیان و کوسج تا یکی
قبض داخل از برون کن بی شکی
ضرب کن انگیس و لحیان را بهم
عقله حاصل کن که دورت باد غم
ضرب کن لحیان و عتبه خارجه
اجتماع آور ینه از زایجه
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۴۸ - قطعه به بحر مضارع محتوی بر هشت بیت
اپر، سپس چو «دنگ » پس آوان شمار پیش
پارانته هست خویش و پاران اقریب و خویش
فی دختر است و فیس پسر در بر عقب
پارمی بود میانه و آنفاس هست پیش
اب را شمر فلق کرپوسکول شفق برد
بل فوی عروس و ژاندر، ختن اولسر است ریش
بزغاله شوره دان و بزماده هست شور
اینوبره موتن غنم آمد بربی میش
در هست پشت و وانتر شکم شد مراره رات
موستانش هست سبلت و میدان تو بارب ریش
پنست چو کلبتان شد و منشار «سی » بود
مارته چکوش و هاش تبردان فلئیه کیش
آنفان شمار کودک و آقابل مهربان
اسکرین چو کژدم و پیکورور است نیش
سکره نهان پدید کسلر شد ددان میان
باشد فقیر پور و بود مالدار ریش
آذر بیگدلی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۶
از روی فرخ فال بین، زلفش نگونسار آمده
طاووس رنگین بال بین، افسونگر مار آمده
در دیر شد رقصان صنم، یا میچمد صید حرم؟!
یا در گلستان ارم، سروی برفتار آمده؟!
چون رخ ز می رخشان کند، خورشید و مه پنهان کند؛
سودا که با اخوان کند یوسف ببازار آمده؟!
چون دیدمش با تیغ کین، بر پای او سودم جبین؛
گفتا که: آذر را ببین، از جان چه بیزار آمده؟!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
در کوی بتان، گاه نفس میگیرد؛
گفتیم: دل آنکه داد، پس میگیرد
در گوشه ی بام، گفت ماهی: رو رو
در کوچه ما دزد عسس میگیرد
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۶
پرتو آئینه ام حیرتبیانی می کند
صورت بهزاد فکر من نه مانی می کند
وضع میزان خیالم را مپرس از نازکی
سایه موئی به یاد آید گرانی می کند!
عقده های مشکل رمز و کنایات مرا
فهمد آن دانا که حل بوالمعانی می کند
در سریر موشکافی شاهم از فکر رسا
در دیار نظم طبعم حکمرانی می کند
اختر طالع به اوج دانشم دنباله زد
ملک معنی را دلم صاحبقرانی می کند
هر که شد در بحر اشعارم نخستین ناخدا
زورق از فهم بلند خویش ثانی می کند
مهره نرد بساط بیت موزون مرا
هر کسی با قدر دانش دانه رانی می کند
در شکار صید معنی های وحشترام من
گه خدنگ از غمزه که ابرو کمانی می کند؟!
طغرل آسا روز و شب در اوج مضمون های بکر
طائر رمز نکاتم پرفشانی می کند
واعظ قزوینی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۱۵ - تاریخ انجام ساختمان کتابخانه یی
زین خانه ز بس برون شدن مشکل گشت
آسان نتواند نظر از شیشه گذشت
شد هشت از آنکه بهر تاریخ، از غیب
گفتند:«کتابخانه » میخواهد «هشت »
بلند اقبال : بخش سوم
بخش ۴۸ - درجفر
بکن هرچه داری ز یزدان سؤال
بتاریخ روز وشب وماه وسال
پس آنگه حروفات اوراشمار
شماری هم از نقطه هایش بر آر
برابر کن این دو عدد را به هم
که یک نقطه نه بیش گردد نه کم
پس از هر یک از آن عددها که هست
بیاور حروفاتشان را به دست
به روشندلی چون رخ آینه
بگیر آن حروفات را بینه
برون کن زچشم ودل خود رمد
بگیر ازحروفات آنها عدد
پس ازآن عددها حروفات گیر
وز‌آنها عددها وسیط و صغیر
صغیر آنکه از یک الی نه بود
وسیط آنکه صددر شمرده شود
کن این دوعدد را یکی درشمار
که مقصود ازین میشود آشکار
شمار حروف وعدد وآن عدد
خبر از جواب سؤات دهد
نظیره حروفی که پیدا شود
جواب تورا صاف گویا شود
وفایی مهابادی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵
جانا شب دوش مرغکی غالیه فام
از بهر وفایی چه خوش افتاده به دام
یک پشت، دو هفت گردن و یازده رو
دو چار سر و دو شش قدم و هفت اندام
دو شهپر و سیزده دم و شش منقار
نه ناخن هم چو خنجر و شازده نام
سه اختر و یک پاره مه و چار هلال
با پنج در و ده صدفش، بود به کام
ای دوست! اگر این مرغ تو دانستی چیست
این مرغ «وفایی» ز وفا باد حرام
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۵
رمزی است خط دوست که چون بخت سرآید
آب سیه از چشمه خورشید برآید
نیما یوشیج : مجموعه اشعار
کک کی
دیری ست نعره می کشد از بیشه ی خموش
کک کی که مانده گم.

از چشم ها نهفته پری وار
زندان بر او شده است علف زار
بر او که او قرار ندارد
هیچ آشنا گذار ندارد.

اما به تن درست و برومند
کک کی که مانده گم
دیری است نعره میکشد از بیشه ی خموش.
احمد شاملو : باغ آینه
غروبِ «سيارود»
می‌چکد سمفونیِ شب
آرام
روی دلتنگیِ خاموشِ غروب.

مغرب
از آتشِ افسرده‌ی روز
بی‌صدا می‌سوزد.

می‌برد نغمه‌ی دلتنگی را
بادِ جنوب
تا کند زمزمه بر بامِ هوا.
نیست حرفی به لبانش
لیکن
مانده با خامُشی‌اش مطلب‌ها.

می‌پرد موج‌زنان بازمی‌آید به فرود
همچون آن سایه‌ی لغزانِ شب‌کور،
هی‌هیِ چوپان
از دور.

می‌خزد مار
چون آن جاده‌ی پیچانِ چون مار.
در سراشیبیِ غوغاگرِ رود.



بی‌که از خیمه‌ی رازش به‌درآید
وه که می‌خواند
جنگل
چه به‌شور!

۱۳۳۸

مهدی اخوان ثالث : آخر شاهنامه
بی دل
آری، تو آنکه دل طلبد آنی
اما
افسوس
دیری ست کان کبوتر خون آلود
جویای برج گمشده ی جادو
پرواز کرده ست
مهدی اخوان ثالث : در حیاط کوچک پاییز، در زندان
درین همسایه ۲
درین همسایه مرغی هست، گویا مرغ حق نامش
نمی‌دانم
و شاید جغد، شاید مرغ کوکو خوان
درین همسایه، نامش هر چه، مرغی هست
که شب را، همچنان ویرانه‌ها را، دوست می‌دارد
و تنها می‌نشیند در سکوت و وحشت ِ ویرانه‌ها تا صبح
و حق حق می‌زند، کوکو سرایان ناله می‌بارد
و من آواز ِ این غمگین ِ دردآلود
نشد هرگز که یک شب بشنوم، بی اعتنا مانم
و حزن انگیز اوهامی، دلم در پنجه نفشارد
درین همسایه مرغی هست خون آلوده‌اش آواز
کنار پنجره دیشب
نشستم گوش دادم مدتی آواز ِ او را، باز
نشستم ماجرا پرسان
چراگویان، ولی آرام
همَش همدرد، هم ترسان:
-"چرا آواز ِ تو چون ضجه‌ای خونین و هول آمیز؟
چه می‌جویی؟ چه می‌گویی؟
چرا این قدر دردآلود و حزن انگیز؟
چرا؟ آخر چرا؟..."
بسیار پرسیدم
و اندهناک ترسیدم
و او - با گریه شاید - گفت:
-"شب و ویرانه، آری این و این آری
من این ویرانه‌ها را دوست می‌دارم
و شب را دوست می‌دارم
و این هو هو و حق حق را
همین، آری همین، من دوست می‌دارم
شب مطلق، شب و ویرانهٔ مطلق
و شاید هر چه مطلق را"
نشستم مدتی ترسان و از او ماجرا پرسان
و او - با ضجه شاید - گفت:
-"نمی‌دانم چرا شب، یا چرا ویرانه‌ام لانه
ولی دانم که شب میراث ِ خورشید است
و میراث ِ خداوند است ویرانه
نمی‌دانم چرا، من مرغم و آواز من این است
جهانم این و جانم این
نهانم این و پیدا و نشانم این
و شاید راز من این است"
درین همسایه مرغی هست....