عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶
هر دم که دلم به فکر در کار آید
هر ذرّهٔ دل منبعِ اسرار آید
هر قطره که از بحر دلم بردارم
بحری دگر از میان پدیدار آید
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷
در قعرِ دلِ خود سفرم میباید
در عالمِ کل یک نظرم میباید
هر روز ز تشنگی راهم صد بحر
خوردم تنها و دیگرم میباید
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸
عمری به امید در طلب بنشستیم
در فکرت کار روز و شب بنشستیم
صد بحر چو نوشیده شد از غیرت خلق
لب بستردیم و خشک لب بنشستیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱۱
در عالمِ پُر علم سفر خواهم کرد
وز عالم پُر جهل گذر خواهم کرد
در دریایی که نُه فلک غرقهٔ اوست
چو غوّاصان، قصد گهر خواهم کرد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱۳
بستیم میان و خون دل بگشادیم
پندار وجود خود ز سر بنهادیم
ما را چه کنی ملامت، ای دوست که ما
در وادی بینهایتی افتادیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱۴
زان روز که ما به زندگانی مُردیم
گوی طلب از هزار عالم بُردیم
راهی که در او هزار هشیار بسوخت
در مستی خویش و بیخودی بسپُردیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱۶
صعب است به ذرّهای نگاهی کردن
زان ذرّه رهی نامتناهی کردن
جانان چو گشاده کرد بر جان آن راه
گفتم: چه کنم گفت: چه خواهی کردن
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱۷
تا عقل من از عقیله آزادی یافت
دل غمگین شد ولیک جان شادی یافت
در دانایی هزار جهلش بفزود
در نادانی هزار استادی یافت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۰
روزی دو سه خانه در عدم باید داشت
روزی دو سه دروجود هم باید داشت
اکنون ز وجود و از عدم آزادیم
ما ما گشتیم از که غم باید داشت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۱
ما روی ز هر دو کون برتافتهایم
بس سینهٔ دل به فکر بشکافتهایم
از پردهٔ هفتمین دل، یعنی جان
بیرون ز دو کون، عالمی یافتهایم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۳
از فوق، ورای آسمان بودم من
وز تحت، زمین بیکران بودم من
عمریم جهان باز همی خواند به خویش
چون در نگریستم جهان بودم من
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۴
چون من نه منم چه جان و تن باشم و بس
کان اولیتر که خویشتن باشم و بس
تا کی ز نبود و بود، چون در دو جهان
گر باشم وگرنه، همه من باشم و بس
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۵
عمرم دایم ز روز و شب بیرون است
مطلوب من از وُسْعِ طلب بیرون است
دانی تو که چیست در درونِ جانم
چیزی عجب، از چیز عجب بیرون است
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۶
با هستی و نیستیم بیگانگیست
کز هر دو شدن برون، ز مردانگیست
گر من ز عجایبی که در جان دارم
دیوانه نمیشوم، ز دیوانگیست
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۰
ما جوهر پاک خویش بشناختهایم
پیش از اجل این خانه بپرداختهایم
از پوست برون رفتن و مرگ آزادیم
کاین پوست به زندگانی انداختهایم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۷
هر روز ز چرخ بیش میخواهم گشت
گاه از پس و گه ز پیش میخواهم گشت
با عالم و خلق عالمم کاری نیست
گرد سر و پای خویش میخواهم گشت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۸
زین پیش دم از سر جنون میزدهام
وانگه قدم از چرا و چون میزدهام
عمری بزدم این در و چون بگشادند
من خود ز درون، در برون میزدهام
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۹
من بیخبر از جان و تنم، اینت عجب!
خود میباید خویشتنم، اینت عجب!
با خود آیم با دگری آمدهام
گویی دگری است آنچه منم، اینت عجب!
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۳
هرگاه که در پردهٔ راز آیم من
در گرد دو کون پرده ساز آیم من
گویند کزان جهان کسی نامد باز
هر روز به چند بار باز آیم من
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۴
چندان که ز عالم پس و پیشش دیدم
آن خویش ندیدمش که خویشش دیدم
در عمر دراز آن چه بدیدم یک بار
گویی که هزار بار بیشش دیدم