عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲
هر ذات که در تصرّف دوران است
اندر طلب نور یقین حیران است
هر ذره که در سطح هوا گردان است
سرگشتهٔ این وادی بیپایان است
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳
چندان که نگاه میکنم حیرانی است
سرگشتگی و بی سر و بی سامانی است
در بادیهای که دانشش نادانی است
گردون را بین که جمله سرگردانی است
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۴
بنشین که اگر بسی گذر خواهی کرد
هم بر سر خویش خاک بر خواهی کرد
چندان که درین پرده سفر خواهی کرد
حیرانی خویش بیشتر خواهی کرد
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۵
بر بوی یقین درین بیابان رفتیم
وز عالم تن به عالم جان رفتیم
عمری شب و روز در تفکر بودیم
سرگشته درآمدیم و حیران رفتیم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۶
گر عقل مرا مصلحت اندیش آمد
تا این چه طریقیست که در پیش آمد
روزی صد رَه دلم بجان بیش آمد
آخر متحیر شد و بیخویش آمد
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۷
احوالِ جهان سخت عجیب افتادهست
زیرکتر عقل بینصیب افتادهست
چون نیست به جز تحیرِ آخر کار
بیمارترین کسی طبیب افتادهست
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۸
مائیم و نصیب جز جگر خواری نه
وز هیچ کسی به ذرهای یاری نه
از مستی جهل امید هشیاری نه
وز رفتن و آمدن خبرداری نه
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۹
دانی که چهایم نه بزرگیم نه خُرد
دانی که چه میخوریم نه صاف نه دُرد
نه میبتوان ماند نه میبتوان بُرد
نه میبتوان زیست نه میبتوان مُرد
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۱
از آرزوی یقین چو مینتوان زیست
بر خلق بباید ای خردمند! گریست
کاینجا که بود هیچ نمیداند کیست
وانجا که رود حال نمیداند چیست
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۲
ای دل هر دم غم دگرگون میخور
کم میزن و درد درد افزون میخور
سِرّی که ز ذرّهَ ذرّه میجوئی باز
چون بازنیابی چه کنی خون میخور
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۳
این درد چه دردیست که درمانش نیست
وین راه چه راهیست که پایانش نیست
هان ای دل سرگشته بدین وادی صعب
تا چند فرو روی که پایانش نیست
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۷
آن میخواهم که جایگاهی گیرم
در سایهٔ دولتی پناهی گیرم
صد راه ز هر ذرّه چو بر میخیزد
پس من چه کنم کدام راهی گیرم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۱۹
دردا که ز خود بیخبرم باید مرد
آغشته به خونِ جگرم باید مرد
چون زندگی خویش نمییابم باز
هر روز به نوعی دگرم باید مرد
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۰
زانگه که بقا روی نمودست مرا
هر لحظه تحیری فزودست مرا
از بود و نبود من چه سودست مرا
چون میبندانم که چه بودست مرا
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۱
امروز منم ذوقِ خرد نادیده
انسی ز وجودِ نیک و بد نادیده
در واقعهای که شرح مینتوان داد
هرگز متحیری چو خود نادیده
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۲
آگاه نیم از دل و جانم که چه بود
پی مینبرم علم و عیانم که چه بود
این میبینم که مینبینم که چه رفت
این میدانم که میندانم که چه بود
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۲۶
دل نیست مرا، یکی مصیبت خانهست
جان نیز یکی سوختهٔ دیوانهست
در دارِ فنا چون خبرم نیست ز هیچ
کارم همه یا نظاره یا افسانهست
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۰
از دنیی فانیم جوی نیست پدید
وز عقبی نیز پرتوی نیست پدید
دردا که برفت جان شیرین از دست
وز این شورش برون شوی نیست پدید
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۲
چندان که بدین قصه فرو مینگرم
یک ذرّه نمیرسد ز جائی دگرم
هرچند که شایسته و زیبا پسرم
نه کار من است این و نه کار پدرم
عطار نیشابوری : باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی
شمارهٔ ۳۸
دل هرچه که دید خشک لب دید همه
ذرّات دو کون در طلب دید همه
بسیار به خون بگشت تا آخر کار
از بس که عجب دید عجب دید همه