عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
از من همه مهر آمد و انصاف و وفا
وز تو همه کینه زاد وبیداد و جفا
مااطلب منک یا فوادی قودی
وکلت به من هو حسبی و کفا
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
آن شد که دلم ز طبع چون آتش و آب
می ریخت ز دیده چون در خوشاب
عشقی و جوانی و دل و کامی بود
وین هر سه دگر بار نبینیم به خواب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
چون تنگ دل آکنده شد از بس گله هات
معذورم اگر برم به هر کس گله هات
وز تنگدلی چو شرح جور تو دهم
اول نفسم گریه بود پس گله هات
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
آن روز که با من به عنایت بد بخت
بر تاج که مشتریم می زد تخت
وامروز که زد لگد به کارم در سخت
در پایگه ستور بنهادم رخت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
تا دست قضا بر سرمن آتش بیخت
آب مژه از دیده من سیل انگیخت
خواهم که شود ریخته در خاک تنم
کآن تازه گل از باد اجل زود بریخت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
چون یاد کنم با دل ریش از سفرت
ترسم ز هلاک جان خویش از سفرت
با اینهمه راضی ام که پیشت میرم
گر خود به زمانی دو سه پیش از سفرت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
چون عهد شکستنت مرا گشت درست
بر دل بستم سنگ شکیبائی چست
گر مهر تو کم شود نگویم با ماست
ور جان ببری چو دل نگویم با تست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
آن مهر گسل با دگری زان پیوست
تا بگسلد آن رگی که با جان پیوست
بر دیده نهم دست چو بر من گذرد
تا با دگران نبینمش دست به دست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
چون دست اجل شیشه عمرت بشکست
خون گرید جام و دیده نرگس مست
چون ساغر لاله باد پرخون دل آنک
در ماتم تو شراب گیرد در دست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
چون رای تو با رای مخالف شد راست
عهد بد و پیمان کژت عمرم کاست
روزی که دل از مهر تو مه بردارم
عذرم به هزار سال نتوانی خواست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
محرومی وصل تو دل و جانم کاست
شد طبع کژت به رغم من با همه راست
روزی که امید از تو به یکره ببرم
عذرم به هزار سال نتوانی خواست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۹۵
اشکم نه غم زمانه خونین کرده است
رویم نه ز درد بینوائی زرد است
شد روز شباب و یار دیرینه ز دست
ای دوست غم این غم است و درد این درد است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
وصلت که غم جراحت جاوید است
دردیست که هر طبیب ازو نومید است
داغی ست که مرهمش پر سیمرغ است
باغی ست کش آب از دهن خورشید است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
از بس که ز دیو و دد مرا آزار است
وز بس که ز خلق بر وجودم بار است
این جان چو نوش بر دلم چون زهر است
وین عمر عزیز پیش چشمم خوار است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۸
آن تازه صنوبرش که خوشرفتار است
بس دل که به او بسته و از غم زار است
هست از غم او هزار بارم بر دل
زیرا که بدو هزار دل پربار است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
در عشق تو صبر و چاره سازی خطر است
با طره تو دست درازی خطر است
سهل است ولی با دل سخت سیهت
با موی سپید عشق بازی خطر است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
پیوسته ز دیده در کنارم اشک است
در پای غم یار نثارم اشک است
گر دید عیان راز نهانم از اشک
پیداست که خصم آشکارم اشک است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
دریای سرشک دیده پرنم ماست
وان بدر که بر کوه نتابد دل ماست
در حسرت همدمم بشد عمر عزیز
ما در غم همدمیم و غم همدم ماست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
این ابر که چون حادثه پیوسته ماست
بارانش همه بار دل خسته ماست
می نگشاید همچو دل ما نفسی
او نیز مگر کار فروبسته ماست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
امشب شب برسر زدن و زاریم است
و اندیشه بیخوابی و بیداریم است
صد شب ز لب تو خورده ام جام شراب
آن رفت و کنون نوبت غمخواریم است