عبارات مورد جستجو در ۳۶۴۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴۱
گفتی که تو دیوانه و مجنون خوئی
دیوانه توئی که عقل از من جوئی
گفتی که چه بی‌شرم و چه آهن روئی
آئینه کند همیشه آهن روئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۶۰
من جان تو نیستم مگو جان غلطی
من جان جنیدم و سری سقطی
کی باشم جان هر خری کوردلی
کو باز نداند سقطی از سخطی
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۹
دل خود رای مرا برده گل خودروئی
ترک خنجر کش مردم کش آتش خوئی
طفل نو سلسله‌ای شوخ تنگ حوصله‌ای
شاه دیوانه و شی ماه مشوش موئی
سر و کارم به غزالیست کزاغیار مدام
می‌کند روکش مردم به یک آدم روئی
دیده پرنور شود نرگس نابینا را
گر به گلشن رسد از پیرهن او بوئی
گوش بر بد سخنم کی منهی امروز ای گل
خورده بر گوش تو گویا سخن بدگوئی
چند سویت نگرم عشوهٔ چشمی بنما
عشوهٔ چشم نباشد گره ابروئی
عشوهٔ غلب شده بر محتشم آری چکند
ناتوانی چنین خصم قوی بازوئی
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۰۱
هنوزت به ما کینه برجاست گوئی
هنوزت سرکشتن ماست گوئی
هنوزت به این کشته نا پشیمان
سر جنگ و آهنگ غوغاست گوئی
هنوزت ز کین صورت خشم پنهان
در آیینهٔ چهره پیداست گوئی
هنوزت بدشنام من پیش خوبان
لب تلخ گفتار گویاست گوئی
هنوز استمالت دهت در عذابم
بدآموز آزار فرماست گوئی
هنوز اندران خاطر اسباب کلفت
ز دیرینه‌گیها مهیاست گوئی
کسی این قدر تاب خواری ندارد
دل محتشم سنگ خاراست گوئی
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۲۳
به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد
چه چشمداشت دگر از وطن بود ما را؟
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۸۴
بنه بر طاق نسیان زهد را چون شیشهٔ خالی
درین موسم که سنگ از لاله جام آورد مستان را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۸۸
ز زندگی چه به کرکس رسد جز مردار؟
چه لذّت است ز عمر دراز، نادان را؟
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۲۱۱
زود گردد چهرهٔ بی‌شرم، پامال نگاه
می‌رود گلشن به غارت، باغبان خفته را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۲۹۹
جز این که داد سر خویش را به باد حباب
چه طرف بست ندانم ز پوچ‌گوییها؟
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۳۲۰
صد عقده زهد خشک به کارم فکنده بود
ذکرش به خیر باد که تسبیح من گسیخت !
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۳۶۹
از بس کتاب در گرو باده کرده‌ایم
امروز خشت میکده‌ها از کتاب ماست !
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۷۷۱
مستی از شیشه و پیمانهٔ خالی کردند
ساده‌لوحان که در کعبه و بتخانه زدند
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۱۳
دیوانهٔ ما را نخریدند به سنگی
در کوچهٔ این سنگدلان چند توان بود؟
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۲۱۳
ما توبه را به طاعت پیمانه برده‌ایم
محراب را به سجدهٔ بتخانه برده‌ایم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۲۶۰
نه دین ما به‌جا و نه دنیای ما تمام
از حق گذشته‌ایم و به باطل نمی‌رسیم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۸۴
مرا از زندگانی سیر کرد از لقمهٔ اوّل
طعام این خسیسان آب شمشیرست پنداری
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۳۰
ای عقل شیشه‌بار که گل بر تو سنگ بود
در کوهسار سنگ ملامت چه می‌کنی؟
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۶
صراحی دگر بارم از دست برد
به من باز بنمود می دستبرد
هزار آفرین بر می سرخ باد
که از روی ما رنگ زردی ببرد
بنازیم دستی که انگور چید
مریزاد پایی که در هم فشرد
برو زاهدا خورده بر ما مگیر
که کار خدایی نه کاریست خرد
مرا از ازل عشق شد سرنوشت
قضای نوشته نشاید سترد
مزن دم ز حکمت که در وقت مرگ
ارسطو دهد جان، چو بیچاره کرد
مکش رنج بیهوده خرسند باش
قناعت کن ار نیست اطلس چو برد
چنان زندگانی کن اندر جهان
که چون مرده باشی نگویند مرد
شود مست وحدت زجام الست
هر آن کاو چو حافظ می صاف خورد
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۱۵
به جد و جهد چو کاری نمی رود از پیش
به کردگار رها کرده به مصالح خویش
به پادشاهی عالم فرو نیارد سر
اگر ز سر قناعت خبر شود درویش
بنوش باده که قسام صنع قسمت کرد
در آفرینش از انواع نوشدارو نیش
ز سنگ تفرقه خواهی که منحنی نشوی
مشو بسان ترازو تو در پی کم و بیش
ریا حلال شمارند و جام باده حرام
زهی طریقت و ملت زهی شریعت و کیش
ریای زاهد سالوس جان من فرسود
قدح بیار و بنه مرهمی بر این دل ریش
به دلربائی اگر خود سر آمدی چه عجب
که نور حسن تو بود از اساس عالم پیش
دهان نیک تو دلخواه جان حافظ شد
به جان بود خطرم زین دل محال اندیش
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۱۷
روز عید است و من امروز در آن تدبیرم
که دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرم
چند روزیست که دورم ز رخ ساقی و جام
بس خجالت که به روی آمد ازین تقصیرم
من به خلوت ننشینم پس از این، ور به مثل
زاهد صومعه بر پای نهد زنجیرم
پند پیرانه دهد واعظ شهرم لیکن
من نه آنم که دگر پند کسی بپذیرم
آن که بر خاک در میکده جان داد کجاست
تا نهم در قدم او سر و پیشش میرم
می به زیر کش و سجادهٔ تقوی بر دوش
آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم
خلق گویند که حافظ سخن پیر نیوش
سالخورده میی امروز به از صد پیرم