عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٩
گر پرسدت کسی که بر آتش چه افکنند
از بهر چشم زخم بهر جا بگو سپند
ور پرسدت کسیکه چه خوشتر که بشنوند
از لفظ دوستان به اندیش گو سه پند
گر پرسدت کسیکه چه بهتر که بر نهند
بر دست و پای و گردن دشمن بگو سه بند
ور پرسدت کسیکه چه به کدخدایرا
گو گندم سفید و می لعل و گوسپند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴۵
گرم گردون گردان چند روزی
بسر ز آنسان که میباید نگردد
طمع زو نگسلم یکبارگی هم
برینسان بعد ازین شاید نگردد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨١
همی شد رهی دی بنزد بزرگی
بدان تا دمی حق صحبت گذارد
یکی گفت ضایع چرا میکنی عمر
چگونه کسی تخم در شوره کارد
برو ترک او گیرو بنشین بکنجی
که این صحبت الا ندامت نیارد
نه او خود رساند بتو هیچ خیری
نه شر کسی از تو هم باز دارد
خردمند ازینگونه کس را که او هست
وجود و عدم هر دو یکسان شمارد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩١
اهل خرد که دنیی فانی طلب کنند
جز بر سه چیز نیست در آن حالشان نظر
یا بر کمال عزت و یا اکتساب مال
یا بر حصول راحت این نفس خیره سر
خواهی که دسترس بودت بر مراد دل
بشنو بگوش هوش ز من پند معتبر
گر آرزوی عزت جاوید بایدت
بر کن دل از جهان که متاعیست مختصر
وز بهر سیم و زر پی دنیا همی دوی
باری بکوش تا بودت عقل راهبر
پایت مگر بگنج قناعت فرو شود
یا در کفت چو خاک شود بیعیار زر
ور میل خاطرت سوی آسایش دل است
پس جان خود مکن سپر ناوک خطر
زحمت مکش که روزی خلقان مقدرست
آنرا بجهد می نتوان کرد بیشتر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠۵
باشد لئیم در نظر عقل چون شبه
بیقیمت و کریم بود پر بها چو در
چون قدر هر یکی بر دانا مقررست
بشنو نصیحتی ز من ای نامدار حر
با مردم کریم بپیوند و دوست باش
وز مردم لئیم چو از دشمنان ببر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧٣
ز اقتضای دور گردون گر پدید آید ترا
چند روزی در جهان بر قول و فعلی دسترس
بشنو از ابن یمین پندی بغایت سودمند
با سلامت عمر اگر داری بسر بردن هوس
بدمگوی و بدمکن با هیچکس در هیچ حال
تا نه بدگوید کست نی باشدت بیمی ز کس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠٢
کسی که لاف بزرگی همی زند بنگر
که تا چگونه کند پیش عقل اثباتش
گرش مروت و مردی بود ازو بپذیر
و گرنه روی بگردان ز حشو و طاماتش
کسی که با تو نکوئی کند چو بتوانی
در استمالت او کوش و در مراعاتش
و گر بدی کند او را بروزگار سپار
که روزگار دهد بهر تو مکافاتش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠٨
هر که وجه معاش خود دارد
وز کسی هم نمیرسد ستمش
در جهان پادشاه وقت خودست
چیست از پادشاه وقت کمش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠٩
هر نکته که از گفتن آن بیم گزندست
از دشمن و از دوست نهان دار چو جانش
هر گاه که خواهی بتوان گفت و چو گفتی
هر وقت که خواهی نتون کرد نهانش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢۵
در وصیت از بزرگان جهان
گفت دانائی بفرزند خلف
با کسی کن دوست کو درد و حال
با تو باشد همچو گوهر در صدف
بر نگردد از تو چون گردی فقیر
صحبتت داند در آنحالت شرف
هم نخواهد چون ترا بیند غنی
تا شود مالت بآسانی تلف
ور کند گردون ترا در جاه ماه
با تو دارد چهره خود بی کلف
اینت کار خوب اگر گردد تمام
اینت یار نیک اگر آید بکف
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣٨
رسم کرم مجو ز بخیلان روزگار
نشنیده ئی که میوه نروید ز چوب خشک
از ناکسان دهر امید وفا مدار
ناید ز جیفه سگ مردار بوی مشک
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣٩
مرد ثابت قدم آنست که از جا نرود
ور چه سرگشته بود گرد زمین همچو فلک
همچو سیمرغ که از جا نبرد طوفانش
نی چو گنجشک که افتد ز دم باد تفک
بهره ئی از ملکت هست و نصیبی از دیو
ترک دیوی کن و بگذر بفضیلت ز ملک
نقد امروز مده نسیه فردا مستان
که یقین را ندهد مردم فرزانه بشک
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٧
بتابی رخ ایدل ز مال و منال
گر آگاه گردی ز حال مآل
کسیرا که بیش از کفاف آرزوست
خرد پایمالست در پایمال
ز بهر نهادن اگر بخردی
چه یاقوت و لعل و چه سنگ و سفال
تو شهباز قدسی ولیکن چه سود
که شهوت ترا می کند پر و بال
نشیمن تو در سایه عقل جوی
که عقل آفتابی بود بیزوال
تو محکوم هر باطلی کی شوی
اگر حکم حق را کنی امتثال
چه سازی ز تقلید تحقیق جوی
بحال آی بگذر ز قیل و ز قال
مکن ذره کردار میل هوا
که خورشید رأیت فتد در و بال
چه گردی بگرد نم پارگین
چو شربت توان خورد ز آب زلال
اگر در سرت هست سودای آن
که خواند ترا عقل صاحب کمال
برو اقتدا کن بابن یمین
توکل علی الله فی کل حال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧۴
هر چه آن آشکار نتوان کرد
مکن اندر نهان بهیچ سبیل
ز آنکه بی شک نهان نخواهد ماند
بد و نیک جهان بهیچ سبیل
سخنی کت گزیر باشد از آن
مگذران بر زمان بهیچ سبیل
که سخن چون روان روان برود
باز نآید روان بهیچ سبیل
هر بلائی که از تو بر تو رسد
نتوان رست از آن بهیچ سبیل
پند پیرانه را ز ابن یمین
رد مکن ایجوان بهیچ سبیل
سودمندست پندش ار شنوی
ز آن نبینی زیان بهیچ سبیل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨۴
با خرد گفتم که ای فرزانه پیر کاردان
کیست آن کو را توان از خسروان گفتن کریم
گفت اکنون شاه ابوبکر علی باشد که هست
خسروی کو را توان ز اهل جهان گفتن کریم
از برای نظم کار ملک و دین پاینده باد
عمر او در کامرانی تا توان گفتن کریم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٠
خسروانرا دو کار میباید
تا شود کار خسروی بنظام
اولا همتی چو ابر بهار
که دهد بهره خواص و عوام
ثانیا هیبتی که دشمن را
خون چکاند بجای خوی زمسام
گر یکی زین دو خصله پامال است
خسرویرا مدار چشم دوام
این دو چیزست و هیچ دیگر نیست
خسرویرا همین دو هست قوام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵۴
بتعییر دی گفت با من یکی
که میزیستی از نصیحت گران
که پیری ترا در میان چون گرفت
چرا از جوانی نیی بر کران
شدت سر سپید و نشد از دلت
سیاهی خال و خط دلبران
بدو گفتم ای ساده دل اینقدر
ندانی ز گفتار دانشوران
که با سیم اگر خیر و شرت بود
چو زر گشت کارت ز سیمین بران
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵٩
بر تو پاشم ز بحر دانش خویش
سخنی همچو لؤلؤ و مرجان
بخت اگر یار و عقل رهبر تست
بنگاریش چون الف در جان
دشمنت را بهیچ رو منمای
گر چه او دوست کام گردد از آن
تشنه میباش از خضر میپذیر
منت آب چشمه حیوان
هر چه در آشکار باید خواست
عذر بر کردنش مکن پنهان
ور نیاید پسندت این گفتار
بر تو کس را نمیرسد تاوان
گر بدی از تو آید ار نیکی
نزد ابن یمین بود یکسان
زآنکه او را بهیچ کس طمعی
نیست الا برحمت یزدان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩٢
مرد نا آزموده را زنهار
نه ثنا گوی و نه نکوهش کن
گر برو اعتماد خواهی کرد
اول احوال او پژوهش کن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩۴
منت ایزد را که گردون گر که یکچندی مرا
در جهان میداشت سر گردان بسان خویشتن
از جهان بیرون نرفتم تا ندیدم عاقبت
دشمنانم را بکام دوستان خویشتن
من نه چون دونان برای نان چنین سر گشته ام
بهر آب افتاده ام دور از مکان خویشتن
از مکان خود اگر بیرون فتادم عیب نیست
از هنر بیرون فتد گوهر ز کان خویشتن
بس که در بیدای حیرت عقل سرگردان شود
گر بگویم شمه ئی از داستان خویشتن
ز احتمال بار غم چو کان صفت شد قامتم
گر چه بردم گوی ز اقران در زمان خویشتن
من ز طبع همچو آب خویشتن در آتشم
در قفص از چیست بلبل از زبان خویشتن
خویشتن را هر که بر تیغ زبان من زند
خونش در گردن که دارد قصد جان خویشتن
تا من از خوان قناعت سیر کردم آز را
بسته ام از لقمه دونان دهان خویشتن
منت رضوان نیرزد کوثر و باغ بهشت
ما و آب روی خویش و بوستان خویشتن
بهترست از توتیائی کان بمنت پرورند
چشم ما را گرد و خاک آستان خویشتن
آشکارا کرد پیش از آفرینش رزق تو
آنکه نتوانی نهفت از وی نهان خویشتن
هر کرا بینی بگیتی روزی خود میخورد
گر ز آن تست نانش یا ز آن خویشتن
پس ترا منت ز مهمان داشت باید بهر آنک
میخورد بر خوان احسان تو نان خویشتن
از طمع خواری همی خیزد بترک آن بگیر
تا شوی در ملک عزت کامران خویشتن
ور همی خواهی که یابی نام آزادی چو سرو
راستی کن با همه خلقان بسان خویشتن
بشنو از ابن یمین این پندهای سودمند
ور خلاف این کنی بینی زیان خویشتن