عبارات مورد جستجو در ۷۰۵ گوهر پیدا شد:
احمد شاملو : ترانههای کوچک غربت
هجرانی
چه هنگام میزیستهام؟
کدام مجموعهی پیوستهی روزها و شبان را
من ــ
اگر این آفتاب
هم آن مشعلِ کال است
بیشبنم و بیشفق
که نخستین سحرگاهِ جهان را آزموده است.
چه هنگام میزیستهام،
کدام بالیدن و کاستن را
من
که آسمانِ خودم
چترِ سرم نیست؟ ــ
آسمانی از فیروزه نیشابور
با رگههای سبزِ شاخساران،
همچون فریادِ واژگونِ جنگلی
در دریاچهیی،
آزاد و رَها
همچون آینهیی
که تکثیرت میکند.
□
بگذار
آفتابِ من
پیرهنم باشد
و آسمانِ من
آن کهنهکرباسِ بیرنگ.
بگذار
بر زمینِ خود بایستم
بر خاکی از بُرادهی الماس و رعشهی درد.
بگذار سرزمینم را
زیرِ پای خود احساس کنم
و صدای رویشِ خود را بشنوم:
رُپرُپهی طبلهای خون را
در چیتگر
و نعرهی ببرهای عاشق را
در دیلمان.
وگرنه چه هنگام میزیستهام؟
کدام مجموعهی پیوستهی روزها و شبان را من؟
۱۵ اسفندِ ۱۳۵۶
پرینستون
کدام مجموعهی پیوستهی روزها و شبان را
من ــ
اگر این آفتاب
هم آن مشعلِ کال است
بیشبنم و بیشفق
که نخستین سحرگاهِ جهان را آزموده است.
چه هنگام میزیستهام،
کدام بالیدن و کاستن را
من
که آسمانِ خودم
چترِ سرم نیست؟ ــ
آسمانی از فیروزه نیشابور
با رگههای سبزِ شاخساران،
همچون فریادِ واژگونِ جنگلی
در دریاچهیی،
آزاد و رَها
همچون آینهیی
که تکثیرت میکند.
□
بگذار
آفتابِ من
پیرهنم باشد
و آسمانِ من
آن کهنهکرباسِ بیرنگ.
بگذار
بر زمینِ خود بایستم
بر خاکی از بُرادهی الماس و رعشهی درد.
بگذار سرزمینم را
زیرِ پای خود احساس کنم
و صدای رویشِ خود را بشنوم:
رُپرُپهی طبلهای خون را
در چیتگر
و نعرهی ببرهای عاشق را
در دیلمان.
وگرنه چه هنگام میزیستهام؟
کدام مجموعهی پیوستهی روزها و شبان را من؟
۱۵ اسفندِ ۱۳۵۶
پرینستون
احمد شاملو : حدیث بیقراری ماهان
زنان و مردانِ سوزان...
فروغ فرخزاد : تولدی دیگر
ای مرز ِ پرگهر ...
فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی ، در یک شناسنامه ، مزین کردم
و هستیَم به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران
دیگر خیالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پر افتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق و جق ِ جقجقهٔ قانون...
آه
دیگر خیالم از همه سو راحتست
از فرط شادمانی
رفتم کنار پنجره ، با اشتیاق ، ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را که از غُبار پهن
و بوی خاکروبه و ادرار ، منقبض شده بود
درون سینه فرو دادم
و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری
و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای کار نوشتم : فروغ فرخزاد
در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتیست زیستن ، آن هم
وقتی که واقعیتِ موجود بودن تو پس از سالهای سال پذیرفته می شود
جایی که من با اولین نگاه رسمیم از لای پرده ، ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می بینم
که حقه بازها ، همه در هیأت غریب گدایان
در لای خاکروبه ، به دنبال وزن و قافیه می گردند
و از صدای اولین قدم رسمیَم
یکباره از میان لجن زارهای تیره ، ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز
که از سر تفنن
خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه پیر در آورده اند
با تنبلی به سوی حاشیهٔ روز می پرند
و اولین نفس زدن رسمیَم
آغشته می شود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ
محصول کارخانجاتِ عظیم پلاسکو
موهبتیست زیستن ، آری
در زادگاه شیخ ابودلقک کمانچه کش فوری
و شیخ ، ای دل ای دل تنبک تبار تنبوری
شهر ستارگان گران وزن ِ ساق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر
گهوارهٔ مؤلفان (فلسفهٔ ای بابا به من چه ولش کن)
مهد مسابقات المپیک هوش - وای !
جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت می زنی ، از آن
بوق نبوغ نابغه ای تازه سال می آید
و برگزیدگان فکری ملت
وقتی که در کلاس اکابر حضور می یابند
هر یک به روی سینه ، ششصد و هفتاد و هشت کباب پز برقی
و بر دو دست ششصد و هفتاد و هشت ساعت ناوزر ردیف کرده و می دانند
که ناتوانی از خواص تهی کیسه بودنست ، نه نادانی
فاتح شدم بله فاتح شدم
اکنون به شادمانی این فتح
در پای آینه ، با افتخار ششصد و هفتاد و هشت شمع نسیه می افروزم
و می پرم به روی طاقچه تا ، با اجازه ، چند کلامی
در بارهٔ فوائد ِ قانونی ِ حیات به عرض حضورتان برسانم
و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگیم را
همراه با طنین کف زدنی پر شور
بر فرق فرق خویش بکوبم
من زنده ام ، بله ، مانند زنده رود ، که یک روز زنده بود
و از تمام آن چه که در انحصار مردم زنده ست ، بهره خواهم برد
من می توانم از فردا
در کوچه های شهر ، که سرشار از مواهب مِلیست
و در میان سایه های سبکبار تیرهای تلگراف
گردش کنان قدم بردارم
و با غرور ، ششصد و هفتاد و هشت بار ، به دیوار مستراح های عمومی بنویسم
خط نوشتم که خر کند خنده
من می توانم از فردا
همچون وطن پرست غیوری
سهمی از ایده آل عظیمی که اجتماع
هر چارشنبه بعد از ظهر ، آن را
با اشتیاق و دلهره دنبال می کند
در قلب و مغز خویش داشته باشم
سهمی از آن هزار هوس پرور هزار ریالی
که می توان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش
یا آنکه در ازای ششصد و هفتاد و هشت رأی طبیعی
آن را شبی به ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن بخشید
من می توانم از فردا
در پستوی مغازهٔ خاچیک
بعد از فرو کشیدن چندین نفس ، ز چند گرم جنس دستِ اول خالص
و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص
و پخش چند یا حق و یا هو و وغ وغ و هوهو
رسما به مجمع فضلای فکور و فضله های فاضل روشنفکر
و پیران مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم
و طرح اولین رمان بزرگم را
که در حوالی سنهٔ یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت شمسی تبریزی
رسما به زیر دستگاه تهیدست چاپ خواهد رفت
بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاکت
اُشنوی اصل ویژه بریزم
من می توانم از فردا
با اعتماد کامل
خود را برای ششصد و هفتاد و هشت دوره به یک دستگاه مسند مخمل پوش
در مجلس تجمع و تأمین آتیه
یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم
زیرا که من تمام مندرجات مجله هنر و دانش - و تملق و کرنش را می خوانم
و شیوهٔ (درست نوشتن) را می دانم
من در میان تودهٔ سازنده ای قدم به عرصهٔ هستی نهاده ام
که گرچه نان ندارد ، اما به جای آن میدان دید ِ باز و وسیعی دارد
که مرزهای فعلی جغرافیاییش
از جانب شمال به میدان پر طراوت و سبز تیر
و از جنوب به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر ازدحام ، به میدان توپخانه رسیده ست
و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش
از صبح تا غروب ، ششصد و هفتاد و هشت قوی ِ قوی هیکل ِ گچی
به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته
- آن هم فرشتهٔ از خاک وگل سرشته -
به تبلیغ طرح های سکون و سکوت مشغولند
فاتح شدم بله فاتح شدم
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران
که در پناه پشتکار و اراده
به آن چنان مقام رفیعی رسیده است ، که در چارچوب پنجره ای
در ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متری سطح زمین قرار گرفته ست
و افتخار این را دارد که می تواند از همان دریچه - نه از راه پلکان –
خود را
دیوانه وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند
و آخرین وصیتش اینست
که در ازای ششصد و هفتاد و هشت سکه ، حضرت استاد آبراهام صهبا
مرثیه ای به قافیهٔ کشک در رثای حیاتش رقم زند
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی ، در یک شناسنامه ، مزین کردم
و هستیَم به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران
دیگر خیالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پر افتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق و جق ِ جقجقهٔ قانون...
آه
دیگر خیالم از همه سو راحتست
از فرط شادمانی
رفتم کنار پنجره ، با اشتیاق ، ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را که از غُبار پهن
و بوی خاکروبه و ادرار ، منقبض شده بود
درون سینه فرو دادم
و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری
و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای کار نوشتم : فروغ فرخزاد
در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتیست زیستن ، آن هم
وقتی که واقعیتِ موجود بودن تو پس از سالهای سال پذیرفته می شود
جایی که من با اولین نگاه رسمیم از لای پرده ، ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می بینم
که حقه بازها ، همه در هیأت غریب گدایان
در لای خاکروبه ، به دنبال وزن و قافیه می گردند
و از صدای اولین قدم رسمیَم
یکباره از میان لجن زارهای تیره ، ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز
که از سر تفنن
خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه پیر در آورده اند
با تنبلی به سوی حاشیهٔ روز می پرند
و اولین نفس زدن رسمیَم
آغشته می شود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ
محصول کارخانجاتِ عظیم پلاسکو
موهبتیست زیستن ، آری
در زادگاه شیخ ابودلقک کمانچه کش فوری
و شیخ ، ای دل ای دل تنبک تبار تنبوری
شهر ستارگان گران وزن ِ ساق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر
گهوارهٔ مؤلفان (فلسفهٔ ای بابا به من چه ولش کن)
مهد مسابقات المپیک هوش - وای !
جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت می زنی ، از آن
بوق نبوغ نابغه ای تازه سال می آید
و برگزیدگان فکری ملت
وقتی که در کلاس اکابر حضور می یابند
هر یک به روی سینه ، ششصد و هفتاد و هشت کباب پز برقی
و بر دو دست ششصد و هفتاد و هشت ساعت ناوزر ردیف کرده و می دانند
که ناتوانی از خواص تهی کیسه بودنست ، نه نادانی
فاتح شدم بله فاتح شدم
اکنون به شادمانی این فتح
در پای آینه ، با افتخار ششصد و هفتاد و هشت شمع نسیه می افروزم
و می پرم به روی طاقچه تا ، با اجازه ، چند کلامی
در بارهٔ فوائد ِ قانونی ِ حیات به عرض حضورتان برسانم
و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگیم را
همراه با طنین کف زدنی پر شور
بر فرق فرق خویش بکوبم
من زنده ام ، بله ، مانند زنده رود ، که یک روز زنده بود
و از تمام آن چه که در انحصار مردم زنده ست ، بهره خواهم برد
من می توانم از فردا
در کوچه های شهر ، که سرشار از مواهب مِلیست
و در میان سایه های سبکبار تیرهای تلگراف
گردش کنان قدم بردارم
و با غرور ، ششصد و هفتاد و هشت بار ، به دیوار مستراح های عمومی بنویسم
خط نوشتم که خر کند خنده
من می توانم از فردا
همچون وطن پرست غیوری
سهمی از ایده آل عظیمی که اجتماع
هر چارشنبه بعد از ظهر ، آن را
با اشتیاق و دلهره دنبال می کند
در قلب و مغز خویش داشته باشم
سهمی از آن هزار هوس پرور هزار ریالی
که می توان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش
یا آنکه در ازای ششصد و هفتاد و هشت رأی طبیعی
آن را شبی به ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن بخشید
من می توانم از فردا
در پستوی مغازهٔ خاچیک
بعد از فرو کشیدن چندین نفس ، ز چند گرم جنس دستِ اول خالص
و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص
و پخش چند یا حق و یا هو و وغ وغ و هوهو
رسما به مجمع فضلای فکور و فضله های فاضل روشنفکر
و پیران مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم
و طرح اولین رمان بزرگم را
که در حوالی سنهٔ یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت شمسی تبریزی
رسما به زیر دستگاه تهیدست چاپ خواهد رفت
بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاکت
اُشنوی اصل ویژه بریزم
من می توانم از فردا
با اعتماد کامل
خود را برای ششصد و هفتاد و هشت دوره به یک دستگاه مسند مخمل پوش
در مجلس تجمع و تأمین آتیه
یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم
زیرا که من تمام مندرجات مجله هنر و دانش - و تملق و کرنش را می خوانم
و شیوهٔ (درست نوشتن) را می دانم
من در میان تودهٔ سازنده ای قدم به عرصهٔ هستی نهاده ام
که گرچه نان ندارد ، اما به جای آن میدان دید ِ باز و وسیعی دارد
که مرزهای فعلی جغرافیاییش
از جانب شمال به میدان پر طراوت و سبز تیر
و از جنوب به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر ازدحام ، به میدان توپخانه رسیده ست
و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش
از صبح تا غروب ، ششصد و هفتاد و هشت قوی ِ قوی هیکل ِ گچی
به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته
- آن هم فرشتهٔ از خاک وگل سرشته -
به تبلیغ طرح های سکون و سکوت مشغولند
فاتح شدم بله فاتح شدم
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران
که در پناه پشتکار و اراده
به آن چنان مقام رفیعی رسیده است ، که در چارچوب پنجره ای
در ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متری سطح زمین قرار گرفته ست
و افتخار این را دارد که می تواند از همان دریچه - نه از راه پلکان –
خود را
دیوانه وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند
و آخرین وصیتش اینست
که در ازای ششصد و هفتاد و هشت سکه ، حضرت استاد آبراهام صهبا
مرثیه ای به قافیهٔ کشک در رثای حیاتش رقم زند
مهدی اخوان ثالث : آخر شاهنامه
میراث
پوستینی کهنه دارم من
یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود
سالخوردی جاودان مانند
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود
جز پدرم آیا کسی را میشناسم من
کز نیاکانم سخن گفتم؟
نزد آن قومی که ذرات شرف در خانهٔ خونشان
کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیت، تنگ
خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم
جز پدرم آری
من نیای دیگری نشناختم هرگز
نیز او چون من سخن میگفت
همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم
کاندر اخم جنگلی، خمیازهٔ کوهی
روز و شب میگشت، یا می خفت
این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ
تا مذهب دفترش را گاهگه میخواست
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
رعشه میافتادش اندر دست
در بنان درفشانش کلک شیرین سلک میلرزید
حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه میبست
زآنکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر میخاست
هان، کجایی، ای عموی مهربان! بنویس
ماه نو را دوش ما، با چاکران، در نیمه شب دیدیم
مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید
در کدامین عهد بوده ست اینچنین، یا آنچنان، بنویس
لیک هیچت غم مباد از این
ای عموی مهربان، تاریخ
پوستینی کهنه دارم من که میگوید
از نیاکانم به رایم داستان، تاریخ
من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست
پوستینی کهنه دارم من
سالخوردی جاودان مانند
مرده ریگی داستانگوی از نیاکانم،که شب تا روز
گویدم چون و نگوید چند
سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون
بس پدرم از جان و دل کوشید
تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
او چنین میگفت و بودش یاد
داشت کم کم شب کلاه و جبهٔ من نو ترک میشد
کشتگاهم برگ و بر میداد
ناگهان توفان خشمی با شکوه و سرخگون برخاست
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم
پوستین کهنهٔ دیرینهام با من
اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز
هم بدان سان کز ازل بودم
باز او ماند و سه پستان و گل زوفا
باز او ماند و سکنگور و سیه دانه
و آن به آیین حجره زارانی
کآنچه بینی در کتاب تحفهٔ هندی
هر یکی خوابیده او را در یکی خانه
روز رحلت پوستینش را به ما بخشید
ما پس از او پنج تن بودیم
من بسان کاروانسالارشان بودم
کاروانسالار ره نشناس
اوفتان و خیزان
تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم
سالها زین پیشتر من نیز
خواستم کاین پوستیم را نو کنم بنیاد
با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
«این مباد! آن باد »
ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست
پوستینی کهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبار آلود
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود
های، فرزندم
بشنو و هشدار
بعد من این سالخورد جاودان مانند
با بر و دوش تو دارد کار
لیک هیچت غم مباد از این
کو،کدامین جبهٔ زربفت رنگین میشناسی تو
کز مرقع پوستین کهنهٔ من پاکتر باشد؟
با کدامین خلعتش آیا بدل سازم
که من نه در سودا ضرر باشد؟
اَی دختر جان!
همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان می دار
تهران، تیر ۱۳۳۵
یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود
سالخوردی جاودان مانند
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود
جز پدرم آیا کسی را میشناسم من
کز نیاکانم سخن گفتم؟
نزد آن قومی که ذرات شرف در خانهٔ خونشان
کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیت، تنگ
خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم
جز پدرم آری
من نیای دیگری نشناختم هرگز
نیز او چون من سخن میگفت
همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم
کاندر اخم جنگلی، خمیازهٔ کوهی
روز و شب میگشت، یا می خفت
این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ
تا مذهب دفترش را گاهگه میخواست
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
رعشه میافتادش اندر دست
در بنان درفشانش کلک شیرین سلک میلرزید
حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه میبست
زآنکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر میخاست
هان، کجایی، ای عموی مهربان! بنویس
ماه نو را دوش ما، با چاکران، در نیمه شب دیدیم
مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید
در کدامین عهد بوده ست اینچنین، یا آنچنان، بنویس
لیک هیچت غم مباد از این
ای عموی مهربان، تاریخ
پوستینی کهنه دارم من که میگوید
از نیاکانم به رایم داستان، تاریخ
من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست
پوستینی کهنه دارم من
سالخوردی جاودان مانند
مرده ریگی داستانگوی از نیاکانم،که شب تا روز
گویدم چون و نگوید چند
سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون
بس پدرم از جان و دل کوشید
تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
او چنین میگفت و بودش یاد
داشت کم کم شب کلاه و جبهٔ من نو ترک میشد
کشتگاهم برگ و بر میداد
ناگهان توفان خشمی با شکوه و سرخگون برخاست
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم
پوستین کهنهٔ دیرینهام با من
اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز
هم بدان سان کز ازل بودم
باز او ماند و سه پستان و گل زوفا
باز او ماند و سکنگور و سیه دانه
و آن به آیین حجره زارانی
کآنچه بینی در کتاب تحفهٔ هندی
هر یکی خوابیده او را در یکی خانه
روز رحلت پوستینش را به ما بخشید
ما پس از او پنج تن بودیم
من بسان کاروانسالارشان بودم
کاروانسالار ره نشناس
اوفتان و خیزان
تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم
سالها زین پیشتر من نیز
خواستم کاین پوستیم را نو کنم بنیاد
با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
«این مباد! آن باد »
ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست
پوستینی کهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبار آلود
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود
های، فرزندم
بشنو و هشدار
بعد من این سالخورد جاودان مانند
با بر و دوش تو دارد کار
لیک هیچت غم مباد از این
کو،کدامین جبهٔ زربفت رنگین میشناسی تو
کز مرقع پوستین کهنهٔ من پاکتر باشد؟
با کدامین خلعتش آیا بدل سازم
که من نه در سودا ضرر باشد؟
اَی دختر جان!
همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان می دار
تهران، تیر ۱۳۳۵
عبدالقهّار عاصی : غزلها
پارسی
گل نیست،ماه نیست، دل ماست پارسی
غوغای که،ترنم دریاست پارسی
از آفتاب معجزه بر دوش میکشد
روبر مراد و روی به فرداست پارسی
از شام تا به کاشغر از سند تا خجند
آیینهدار عالم بالاست پارسی
تاریخ، را وثیقهٔ سبز شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک
چتر شرف، چراغ مسیحاست پارسی
تصویر را، مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود
پیدا بود از این، که جه زیباست پارسی
بانگ سپیده، عرصهٔ بیدار باش مرد
پیغمبرهنر، سخن راست پارسی
دنیا بگو مباش، بزرگی بگو برو
مارا فضیلتی است که ما را راست پارسی
غوغای که،ترنم دریاست پارسی
از آفتاب معجزه بر دوش میکشد
روبر مراد و روی به فرداست پارسی
از شام تا به کاشغر از سند تا خجند
آیینهدار عالم بالاست پارسی
تاریخ، را وثیقهٔ سبز شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک
چتر شرف، چراغ مسیحاست پارسی
تصویر را، مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود
پیدا بود از این، که جه زیباست پارسی
بانگ سپیده، عرصهٔ بیدار باش مرد
پیغمبرهنر، سخن راست پارسی
دنیا بگو مباش، بزرگی بگو برو
مارا فضیلتی است که ما را راست پارسی
فریدون مشیری : ریشه در خاک
نیایش
آفتابت
ــ که فروغ رخ «زرتشت» در آن گل کردهست
آسمانت
ــ که ز خمخانه «حافظ» قدحی آوردهست
کوهسارت
ــ که بر آن همت «فردوسی» پر گستردهست
بوستانت
ــ کز نسیم نفس «سعدی» جان پروردهست
همزبانان مناند.
*
مردم خوب تو، این دل به تو پرداختگان
سر و جان باختگان، غیر تو نشناختگان
پیش شمشیر بلا
قد برافراختگان،سینه سپرساختگان
مهربانان مناند.
*
نفسم را پر پرواز از توست
به دماوند تو سوگند که گر بگشایند
بندم از بند ببینندکه:
آواز از توست!
*
همه اجزایم با مهر تو آمیخته است
همه ذراتم با جان تو آمیخته باد
خون پاکم که در آن عشق تو میجوشد وبس
تا تو آزاد بمانی
به زمین ریخته باد!
ــ که فروغ رخ «زرتشت» در آن گل کردهست
آسمانت
ــ که ز خمخانه «حافظ» قدحی آوردهست
کوهسارت
ــ که بر آن همت «فردوسی» پر گستردهست
بوستانت
ــ کز نسیم نفس «سعدی» جان پروردهست
همزبانان مناند.
*
مردم خوب تو، این دل به تو پرداختگان
سر و جان باختگان، غیر تو نشناختگان
پیش شمشیر بلا
قد برافراختگان،سینه سپرساختگان
مهربانان مناند.
*
نفسم را پر پرواز از توست
به دماوند تو سوگند که گر بگشایند
بندم از بند ببینندکه:
آواز از توست!
*
همه اجزایم با مهر تو آمیخته است
همه ذراتم با جان تو آمیخته باد
خون پاکم که در آن عشق تو میجوشد وبس
تا تو آزاد بمانی
به زمین ریخته باد!
فریدون مشیری : تا صبح تابناک اهورایی
ایران و جوانان
ایران کهنسال
در عرصة تاریخ
در پهنة علم و ادب و دانش و فرهنگ
همواره درخشده
توانمند،
توانا
پرورده بزرگانی، نامآور
دانا
پیران کهن داشته،
در عالم یکتا!
امروز،
ایران به جوانانش نازد که توانند
«اسب شرف از گنبد گردان بجهانند،»
در عرصة میدان جهان نام برآرند
ایران،
دیروز به پیران خردمندش نازید
امروز،
ایران به جوانان برومندش نازد
نسلی که تواند
ایران را آزادتر، آبادتر از پیش بسازد
نسلی که ز اوهام و خرافات گسسته است
اهریمن نادانی را شاخ شکسته است!
نسلی که به ظلمتکدة جهل نمانده است
خود را به جهانهای پر از نور رسانده است
فردا همه با نسل جوان است که امروز
هر روز
تواناتر و آگاهتر از پیش
با تکیه به نیروی امید و خرد خویش
در عرصة میدان جهان راه گشاید
هر روز سرافرازتر از پیش برآید!
در عرصة تاریخ
در پهنة علم و ادب و دانش و فرهنگ
همواره درخشده
توانمند،
توانا
پرورده بزرگانی، نامآور
دانا
پیران کهن داشته،
در عالم یکتا!
امروز،
ایران به جوانانش نازد که توانند
«اسب شرف از گنبد گردان بجهانند،»
در عرصة میدان جهان نام برآرند
ایران،
دیروز به پیران خردمندش نازید
امروز،
ایران به جوانان برومندش نازد
نسلی که تواند
ایران را آزادتر، آبادتر از پیش بسازد
نسلی که ز اوهام و خرافات گسسته است
اهریمن نادانی را شاخ شکسته است!
نسلی که به ظلمتکدة جهل نمانده است
خود را به جهانهای پر از نور رسانده است
فردا همه با نسل جوان است که امروز
هر روز
تواناتر و آگاهتر از پیش
با تکیه به نیروی امید و خرد خویش
در عرصة میدان جهان راه گشاید
هر روز سرافرازتر از پیش برآید!
فریدون مشیری : نوایی هماهنگ باران
گام نخستین
با من سخن می گوید این بید کهنسال
میبیندم سرگشته و برگشته احوال
این چهره در گیسو نهفته
این در گذرگاه زمان، با رهگذاران
روزی هزاران قصه ناگفته، گفته.
گر گوش جانت هست هر برگش زبانیست
با هر زبانش داستانیست
من هر سحر میخوانمش، چونان کتابی
می تابد از او در وجودم آفتابی
هر روز در نور و نسیم بامدادان
با اولین لبخند خورشید
با من سخن میگوید این بید:
«میدانی، ای فرزند، روزی، روزگاری
فرمان پاک اورمزدت کارفرما
آیین مهرت رهنما بود؟
نیروی تدبیر تو، نور دانش تو
بر نیمی از روی زمین فرمانروا بود؟
اندیشه نیکت چو خورشیدی فرا راه
گفتار نیکت، پرتوی از جان آگاه
کردار نیکت، سروری را رهگشا بود
آن روزگاران کهن را یاد داری؟
میبینی اکنون در چه حالی، در چه کاری؟
میدانی آیا تخت و ایوانت کجا بود؟
ای مانده اینک، بسته در زنجیر تحقیر
زنجیر تقدیر
زنجیر تزویر
زنجیر...
کی جان آزادت به دورانهای تاریخ
با این همه خواری، زبونی آشنا بود؟
افسوس
افسوس
زهر سیاه ناامیدی
این قوم را مسموم کردهست
احساس شوم ناتوانی
آن عزم چون پولاد را چون موم کردهست
دیریست دلها و روانها
از پرتو خورشید دانش دور ماندهست
وان دیده در هر زبان بیدار، انگار
دور از جهان روشنایی، کور ماندهست
زنجیر صد بندت بر اندام است هرچند
هرچند میساید تو را زنجیر صد بند
هرچند دشمن
مانند بیژن
در بند چاهت نشاندهست
بیرون شدن زین هفتخوان را چاره ماندهست
گام نخستین: همتی در خود برانگیز
برخیز ! در دامان فردوسی بیامیز
شهنامه او مینماید گوهرت را
اندیشه او میگشاید شهپرت را
جانداری او میرهاند جانت از رنج
یکبار دیگر بر میافرازی سرت را
فردوسی، این دانای بینای بشردوست
باغ خرد را در گشودهست
در مکتب «دانا تواناست»
راه رهایی را نمودهست
در هر ورق نیروی دانش را ستودهست
شهنامهاش، آزادگی را زادگاه است
آزادگان پاک جان را زاد راه است
نیکی، درستی، مهر، پاکی، مکتب اوست
نادانی و سستی، کژی، اندیشه بد
در پیشگاه او گناه است
بر رسم و راه داد می خواهد جهان را
همواره سوی داد خواند مردمان را
دشت سخن را طبع سرشارش سمند است
پندی اگر میبایدت دنیای پند است
هرگز نه اهل ماتم و تسلیم و خواری
هرگز نه اهل ناله و نفرین و زاری
حتی در آن دوران که پیری مستمند است
سوی پدید آرنده گردون گردان
چون رعد، فریادش بلند است!
خورشید شعرش، خون تازهست
در پیکر پژمرده تو
گفتار نغزش نور و نیروست
در هستی سردرگریبان برده تو!
برخیز! در دامان فردوسی بیاویز
گام نخستین است و گام آخرین است
راهی که از چاهت برون آرد همین است.
میبیندم سرگشته و برگشته احوال
این چهره در گیسو نهفته
این در گذرگاه زمان، با رهگذاران
روزی هزاران قصه ناگفته، گفته.
گر گوش جانت هست هر برگش زبانیست
با هر زبانش داستانیست
من هر سحر میخوانمش، چونان کتابی
می تابد از او در وجودم آفتابی
هر روز در نور و نسیم بامدادان
با اولین لبخند خورشید
با من سخن میگوید این بید:
«میدانی، ای فرزند، روزی، روزگاری
فرمان پاک اورمزدت کارفرما
آیین مهرت رهنما بود؟
نیروی تدبیر تو، نور دانش تو
بر نیمی از روی زمین فرمانروا بود؟
اندیشه نیکت چو خورشیدی فرا راه
گفتار نیکت، پرتوی از جان آگاه
کردار نیکت، سروری را رهگشا بود
آن روزگاران کهن را یاد داری؟
میبینی اکنون در چه حالی، در چه کاری؟
میدانی آیا تخت و ایوانت کجا بود؟
ای مانده اینک، بسته در زنجیر تحقیر
زنجیر تقدیر
زنجیر تزویر
زنجیر...
کی جان آزادت به دورانهای تاریخ
با این همه خواری، زبونی آشنا بود؟
افسوس
افسوس
زهر سیاه ناامیدی
این قوم را مسموم کردهست
احساس شوم ناتوانی
آن عزم چون پولاد را چون موم کردهست
دیریست دلها و روانها
از پرتو خورشید دانش دور ماندهست
وان دیده در هر زبان بیدار، انگار
دور از جهان روشنایی، کور ماندهست
زنجیر صد بندت بر اندام است هرچند
هرچند میساید تو را زنجیر صد بند
هرچند دشمن
مانند بیژن
در بند چاهت نشاندهست
بیرون شدن زین هفتخوان را چاره ماندهست
گام نخستین: همتی در خود برانگیز
برخیز ! در دامان فردوسی بیامیز
شهنامه او مینماید گوهرت را
اندیشه او میگشاید شهپرت را
جانداری او میرهاند جانت از رنج
یکبار دیگر بر میافرازی سرت را
فردوسی، این دانای بینای بشردوست
باغ خرد را در گشودهست
در مکتب «دانا تواناست»
راه رهایی را نمودهست
در هر ورق نیروی دانش را ستودهست
شهنامهاش، آزادگی را زادگاه است
آزادگان پاک جان را زاد راه است
نیکی، درستی، مهر، پاکی، مکتب اوست
نادانی و سستی، کژی، اندیشه بد
در پیشگاه او گناه است
بر رسم و راه داد می خواهد جهان را
همواره سوی داد خواند مردمان را
دشت سخن را طبع سرشارش سمند است
پندی اگر میبایدت دنیای پند است
هرگز نه اهل ماتم و تسلیم و خواری
هرگز نه اهل ناله و نفرین و زاری
حتی در آن دوران که پیری مستمند است
سوی پدید آرنده گردون گردان
چون رعد، فریادش بلند است!
خورشید شعرش، خون تازهست
در پیکر پژمرده تو
گفتار نغزش نور و نیروست
در هستی سردرگریبان برده تو!
برخیز! در دامان فردوسی بیاویز
گام نخستین است و گام آخرین است
راهی که از چاهت برون آرد همین است.
ملا هادی سبزواری : رباعیات
وله ایضاً
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
قیرخلار میدانی
قیرخلار میدانینا واردیم,
گل بری, ائی جان, دئدیلر.
عزت ایله سلام وئردیم,
گل, ایشده مئیدن, دئدیلر.
قیرخلار بیر یئرده دوردولار,
اوتور دئیه, یئر وئردیلر,
اؤنومه سوربا سردیلر,
ال لوبمایا سون, دئدیلر.
قیرخلارین قلبی دورودور,
گلنین قلبین آریدیر,
گلیشین هاردان بریدیر,
سؤیله, سن کیمسن? - دئدیلر.
گیر سیماه, بئله اوینا,
سیلینسین, آچیلسین آینا,
قیرخ ایل قازاندا دور قاینا,
داها چیی, بو تن, دئدیلر.
گؤردویونو گؤزون ایله,
سؤیلهمه سن سؤزون ایله,
اوندان سونرا بیزیم ایله,
اولاسان مئهمان, دئدیلر.
دوشمه دونیا مؤهنتینه,
طالب اول حاق حضرتینه,
آبی-زمزم شربتینه,
بارمابینی بن, دئدیلر.
شیخ خطای نه دیر حالین,
حاقا شوکر ائت, قالدیر الین,
قئیبتدن کسه گؤر دیلین,
هر قولا یئیسن, دئدیلر.
گل بری, ائی جان, دئدیلر.
عزت ایله سلام وئردیم,
گل, ایشده مئیدن, دئدیلر.
قیرخلار بیر یئرده دوردولار,
اوتور دئیه, یئر وئردیلر,
اؤنومه سوربا سردیلر,
ال لوبمایا سون, دئدیلر.
قیرخلارین قلبی دورودور,
گلنین قلبین آریدیر,
گلیشین هاردان بریدیر,
سؤیله, سن کیمسن? - دئدیلر.
گیر سیماه, بئله اوینا,
سیلینسین, آچیلسین آینا,
قیرخ ایل قازاندا دور قاینا,
داها چیی, بو تن, دئدیلر.
گؤردویونو گؤزون ایله,
سؤیلهمه سن سؤزون ایله,
اوندان سونرا بیزیم ایله,
اولاسان مئهمان, دئدیلر.
دوشمه دونیا مؤهنتینه,
طالب اول حاق حضرتینه,
آبی-زمزم شربتینه,
بارمابینی بن, دئدیلر.
شیخ خطای نه دیر حالین,
حاقا شوکر ائت, قالدیر الین,
قئیبتدن کسه گؤر دیلین,
هر قولا یئیسن, دئدیلر.
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
مئهمان گؤردوم
یئنه مئهمان گؤردوم, کؤنلوم شاد اولدو
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
قار-قیش یابار ایکن, باهار-یاز اولدو
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
موصافیر عشق قاپوسونون دیلیدیر
خیزری سئو کیم, صاحبینین قولودور
تانری موصافیری پیریم الیدیر
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
بیر ائوه قهر اولا, موصافیر گئتمز
چالیشسا, چیرپینسا اکدیگی بیتمز
چابیرسا, بابیرسا, بیر یئپه یئتمز
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
حوممت ائیله سن کی, دایما گله
یامان-یاخشی بیزیم یوزوموز گوله
بؤیوک-کیچیک اونو, هم, خیزیر بیله
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
موصافیر گلیر کی, قیسمتی بیله
موصافیر خیزیردیر عذرونو دیله
خطایم اوبرویو توت, وئر گل اله
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
قار-قیش یابار ایکن, باهار-یاز اولدو
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
موصافیر عشق قاپوسونون دیلیدیر
خیزری سئو کیم, صاحبینین قولودور
تانری موصافیری پیریم الیدیر
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
بیر ائوه قهر اولا, موصافیر گئتمز
چالیشسا, چیرپینسا اکدیگی بیتمز
چابیرسا, بابیرسا, بیر یئپه یئتمز
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
حوممت ائیله سن کی, دایما گله
یامان-یاخشی بیزیم یوزوموز گوله
بؤیوک-کیچیک اونو, هم, خیزیر بیله
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
موصافیر گلیر کی, قیسمتی بیله
موصافیر خیزیردیر عذرونو دیله
خطایم اوبرویو توت, وئر گل اله
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
مولانا خالد نقشبندی : قصاید
در مدح یکی از امیران
خواهم از نظم ده لیل و نهار
مدد مدحت شه گرچه نیاید به شمار
آنکه در رزم دلش خنده کند بر فولاد
وانکه در بزم کفش طعنه زند بر ابحار
آنکه در منقبتش ایزد بی چون گویاست
شاهد حال بود آیه قلنا یانار
به سخایش که دهد نسبت جود حاتم؟
تا کنم رد به برهان و دلیلش صد بار
همت عالی او داغ دل چرخ برین
بخشش بی حد او رشک ده ابر بهار
دارد از موهبتش بهره همه روی زمین
عرب و کرد و عجم، تاجک و ترک و تاتار
زیر زین چو بکشد رخش و هنر بنماید
به زبر دستی او رستم دستان اقرار
ور کند درگه کین روی سنان در دشمن
خصم را از غضبش کیک فتد در شلوار
ور برد حمله کهسار چو شیر شرزه
کوه را کی بود از هیبت او استقرار؟
اهل چین را که کند فرق ز شب رنگ اگر
نظر قهر گمارد سوی آن مرز و دیار
نیست آئینه خورشید به صیقل محتاج
بهتر این شد به دعا ختم شود این اشعار
کردگارا به شهنشاه سریر لولاک
هم به سکان شبستان سپهر دوار
به صفوف ملک و زمره اصحاب رسول
به مصابیح ظلم ، شرذمه هشت و چهار
به تولای مجرد شدگان از عالم
به تمنای کریمان ز جنت بیزار
باد آن داور دین با همه اولاد کرام
ایمن از قاطبه صدمت چرخ دوار
به ابد خرم و فرمان ده و اورنگ نشین
دشمنش بد دل و محروم و ستمدیده و زار
افسر مجد به سر ، شاهد بختش در بر
تا بود پرچم شب شاهد عذرای نهار
در سخن پروریم عیب جز این نیست که نیست
جام در جام و بخارا و سمرقند قمار
خالد این شکر شیرین ز سخن می ریزی
خسروت گر بنوازد به کرم ، دور مدار
مدد مدحت شه گرچه نیاید به شمار
آنکه در رزم دلش خنده کند بر فولاد
وانکه در بزم کفش طعنه زند بر ابحار
آنکه در منقبتش ایزد بی چون گویاست
شاهد حال بود آیه قلنا یانار
به سخایش که دهد نسبت جود حاتم؟
تا کنم رد به برهان و دلیلش صد بار
همت عالی او داغ دل چرخ برین
بخشش بی حد او رشک ده ابر بهار
دارد از موهبتش بهره همه روی زمین
عرب و کرد و عجم، تاجک و ترک و تاتار
زیر زین چو بکشد رخش و هنر بنماید
به زبر دستی او رستم دستان اقرار
ور کند درگه کین روی سنان در دشمن
خصم را از غضبش کیک فتد در شلوار
ور برد حمله کهسار چو شیر شرزه
کوه را کی بود از هیبت او استقرار؟
اهل چین را که کند فرق ز شب رنگ اگر
نظر قهر گمارد سوی آن مرز و دیار
نیست آئینه خورشید به صیقل محتاج
بهتر این شد به دعا ختم شود این اشعار
کردگارا به شهنشاه سریر لولاک
هم به سکان شبستان سپهر دوار
به صفوف ملک و زمره اصحاب رسول
به مصابیح ظلم ، شرذمه هشت و چهار
به تولای مجرد شدگان از عالم
به تمنای کریمان ز جنت بیزار
باد آن داور دین با همه اولاد کرام
ایمن از قاطبه صدمت چرخ دوار
به ابد خرم و فرمان ده و اورنگ نشین
دشمنش بد دل و محروم و ستمدیده و زار
افسر مجد به سر ، شاهد بختش در بر
تا بود پرچم شب شاهد عذرای نهار
در سخن پروریم عیب جز این نیست که نیست
جام در جام و بخارا و سمرقند قمار
خالد این شکر شیرین ز سخن می ریزی
خسروت گر بنوازد به کرم ، دور مدار
ایرج میرزا : مثنوی ها
سوءِ ظَنّ
ایرج میرزا : قطعه ها
انتقاد از سازندگان آرامگاه فردوسی
یک وجب ساخته آخر نشود قبر حکیم
شاید از خود دو سه پارک دگر آباد کنند
روح فرودسی از این زن جلبان در تعبست
کاش این روح گرامی را آزاد کنند
زنده در قبر کنند اهل ادب را لیکن
قبر فردوسی طوسی را آباد کنند
مبلغی پول بگیرند به این اسم از خلق
بعد خرج پسر و دختر و داماد کنند
بس که مال همه خوردند به این عنوانات
ف که گفتند همه فکر فرح زاد کنند
باید از دولت متبوعه کنند استمداد
خلق بیچاره چه دارند که امداد کنند
یادشان رفته که این کره خر از آن پدرست
کاش مرحوم علایی را هم یاد کنند
این قُرُمساق ز مشروطه چنین آدم شد
جای آنست که رحمت به ستبداد کنند
زنده بودم من و یک تن ز من امداد نکرد
جاکشان بعد که مُردم به من امداد کنند
دل احیا که از این زن جَلَبان شاد نشد
روح اموات مگر از خودشان شاد کنند
دل اهل هنر از دست شماها خون شد
بی جهت نیست اگر ناله و فریاد کنند
دال با ذال دگر فرق ندارد امروز
جای آن نیست گر ایراد به اُستاد کنند
حبس اولاد نمود آن همه بی هوشی ها
که مبادا ستمی خلق بر اولاد کنند
همه در باطن شمرند و به ظاهر در زهد
دعوی همسری سیّد سجاد کنند
آن که پیش دگران از غم خود یاد کند
قصدش آنست که قلبش دگران شاد کنند
شاید از خود دو سه پارک دگر آباد کنند
روح فرودسی از این زن جلبان در تعبست
کاش این روح گرامی را آزاد کنند
زنده در قبر کنند اهل ادب را لیکن
قبر فردوسی طوسی را آباد کنند
مبلغی پول بگیرند به این اسم از خلق
بعد خرج پسر و دختر و داماد کنند
بس که مال همه خوردند به این عنوانات
ف که گفتند همه فکر فرح زاد کنند
باید از دولت متبوعه کنند استمداد
خلق بیچاره چه دارند که امداد کنند
یادشان رفته که این کره خر از آن پدرست
کاش مرحوم علایی را هم یاد کنند
این قُرُمساق ز مشروطه چنین آدم شد
جای آنست که رحمت به ستبداد کنند
زنده بودم من و یک تن ز من امداد نکرد
جاکشان بعد که مُردم به من امداد کنند
دل احیا که از این زن جَلَبان شاد نشد
روح اموات مگر از خودشان شاد کنند
دل اهل هنر از دست شماها خون شد
بی جهت نیست اگر ناله و فریاد کنند
دال با ذال دگر فرق ندارد امروز
جای آن نیست گر ایراد به اُستاد کنند
حبس اولاد نمود آن همه بی هوشی ها
که مبادا ستمی خلق بر اولاد کنند
همه در باطن شمرند و به ظاهر در زهد
دعوی همسری سیّد سجاد کنند
آن که پیش دگران از غم خود یاد کند
قصدش آنست که قلبش دگران شاد کنند
زرتشت : خرده اوستا
سی روزه ی کوچک
1 . [روز] هرمزد رایومند فرّ ه مند و امشاسپندان
2 . [ روز ] بهمن ، آشتی پیروز که دیدبان دیگر آفریدگان است . دانش سرشتی مزدا آفریده . دانش آموزشی مزدا داده .
3 . [ رو ز] اردیبهشت ، زیباترین امشاسپندان ، نماز ایریمن ایشیه ی توانای مزدا آفرید ه و سو ک ی نیک فراخ دیدگاه مزدا آفریده ی اشون .
4 . [ رو ز] شهریور ، فلز گداخته وآموزشی که درویشان را پناه بخشد .
5 . [ روز] سپندارمذ نیک . راتای نیک فراخ دیدگاه مزدا آفریده ی اشون .
6 . [ روز] خرداد رد . یاریه هوشیتی ، ایزدان سال و روان ردان اَشه .
7 . [ روز] آمرداد رد . گله های پرواری ، خرمن سود بخش ، گو کرن ی زور مند مزدا آفریده .
[هاونگاه ]
مهر فراخ چراگاه و رام بخشنده ی چراگاه خوب
[ رپیثوینگاه ]
اردیبهشت و آذر اهوره مزدا .
[ ازیرینگاه ]
رد بزرگوار نپات اپام وآب مزدا آفریده .
[ اویسرو ثریمگاه ]
فروشی های اشونان و زنان و گروه فرزندانشان . یایریه هوشیتی و ام ی نیک آفریده ی برزمند و بهرام اهوره افریده و اوپرتات پیروز .
[اشهینگاه ]
سروش پارسای پاداش بخش پیروز گیتی افزای و رشن راست ترین وارشتاد گیتی افزای .
8 . [روز ] دادار ( دی به آذر) . اهوره مزدای رایومند فرّ ه مند و امشاسپندان .
9 . [ روز ] آذر اهوره مزدا . فرّ و پاداش مزدا آفریده ، فرّ ایرانی مزدا آفریده ، فرّ کیانی مزدا آفریده و آذر اهوره مزدا . . . ( دنباله جمله مانند بند های 5 و 6 آتش. است .)
10 .[روز] آبان نیک مزدا آفریده . آب اردویسور آناهیتا ی اَشون ، همهی آبهای مزدا آفریده وهمه ی گیاهان مزداآفریده .
11. [روز] . خورشید جاودانه رایومند تیز اسب .
12 . [ روز] ماه دربردارنده تخمه ی گاو ، گاو یگانه آفریده و چارپایان گوناگون.
13 .[ روز] تیر ستاره رایوند فرّ ه مند و ستویس توانای مزداآفریده : فراز آورنده ی آب و ستارگان در بردارنده ی تخمه آب و تخمه ی زمین و تخمه ی گیاه ، ستاره ی ونند مزدا آفریده ، ستاره ی هفتورنگ مزدا آفریده ی فرّ ه مند درمان بخش .
14 .[ روز] گوش . گِوش تشن ، گوشورون ، درواسپ ، توانای مزدا آفریده ی اشون
15 . [ روز] دادار ( دی به مهر) . اهوره مزدای رایوند فرّه مند و امشاسپندان .
16 . [ روز] مهر فراخ چراگاه ، آن هزار گوش ده هزار چشم ، آن ایزد نامبردار و رام بخشنده ی چراگاه خوب .
17 .[ روز] سروش پارسای دلیر « تن - منثره » ی سخت رزم افزار اهورایی .
18 .[ روز] رشن راست ترین و ارشتاد گیتی افزای و جهان پرور و گفتار راست گیتی افزای .
19 . [ روز] فروردین . فروشی های نیروند پیروز اَشونان .
20 . [ روز] بهرام اهوره آفریده ، ام ی نیک آفریده ی برزمند و اوپرتات پیروز .
21 . [ روز] رام بخشنده چراگاه خوب ، اندروای زبردست ، دیدبان دیگر آفریدگان . آنچه را ازتو - ای اندر وای اَشون - که از آن سپند مینوست . ثواش جاودانه ، زروان بی کرانه و زمانه ی جاودانی .
22 .[ روز] باد نیک کنش زیرین ، زبرین ،پیشین و پسین . دلیری مردانه .
23 . [ روز] دادار ( دی به دین ) . اهوره مزدای رایوند فرّ ه مند و امشاسپندان .
24 . [ روز] دین نیک مزدا پرستی . چیستای راست ترین مزدا آفریده اشون .
25 . [ روز] ارد نیک ، چیستی نیک ، ارث ی نیک رسستات نیک ، فرّ و پاداش مزدا آفریده ، پارندی سبک گردونه ، فرّ ایرانی مزدا آفریده ، فرّ کیانی مزدا آفریده ، فرّ نا گرفتنی مزدا آفریده و فرّ مزدا آفریده ی زرتشت .
26 .[ روز] اشتاد گیتی افزای و کوه اوشیدرن مزدا آفریده ی بخشنده ی آسایش اَشه .
27 . [ روز] اسمان بلند توانا . بهترین سرای بهشت اشونان ، بخشنده روشنی سراسر خوشی .
28 .[ روز] زامیاد ایزد نیک کنش ، این جاها ، این روستاها ، کوه اوشیدرن مزدا آفریده ی بخشنده ی آسایش اشه ، همه ی کوهها ی بخشنده آسایش اشه مزدا آفریده ، فرّ کیانی مزدا آفریده و فرّ نا گرفتنی مزدا آفریده .
29 . [ روز] ماراسپند ( منثره ی سپنت) اشون کارآمد ، داد دیو ستیز ، داد زرتشتی ، روش دیرین ، دین نیک مزدا پرستی ، باور داشتن به منثره ، هوش دریافت دین مزدا پرستی ، آگاهی از منثره ، دانش سرشتی مزدا آفریده و دانش آموزشی مزدا داده .
30 . [ روز] انیران جاودانی ، گرزمان روشن ، همستکان جاودانی ، چینود پل مزدا آفریده ، رد بزرگوارنپات اپام ، آب مزدا آفریده ، هوم اشون سرشت ، دهمان آفرین نیک ، دامویش اوپمن چیره دست ، همه ی ایزدان اشون مینوی و جهانی ، فروشی های نیروند پیروز اشونان ، فروشی های نخستین آموزگاران کیش ف فروشی های نیا کان و ایزدان نامبردار.
2 . [ روز ] بهمن ، آشتی پیروز که دیدبان دیگر آفریدگان است . دانش سرشتی مزدا آفریده . دانش آموزشی مزدا داده .
3 . [ رو ز] اردیبهشت ، زیباترین امشاسپندان ، نماز ایریمن ایشیه ی توانای مزدا آفرید ه و سو ک ی نیک فراخ دیدگاه مزدا آفریده ی اشون .
4 . [ رو ز] شهریور ، فلز گداخته وآموزشی که درویشان را پناه بخشد .
5 . [ روز] سپندارمذ نیک . راتای نیک فراخ دیدگاه مزدا آفریده ی اشون .
6 . [ روز] خرداد رد . یاریه هوشیتی ، ایزدان سال و روان ردان اَشه .
7 . [ روز] آمرداد رد . گله های پرواری ، خرمن سود بخش ، گو کرن ی زور مند مزدا آفریده .
[هاونگاه ]
مهر فراخ چراگاه و رام بخشنده ی چراگاه خوب
[ رپیثوینگاه ]
اردیبهشت و آذر اهوره مزدا .
[ ازیرینگاه ]
رد بزرگوار نپات اپام وآب مزدا آفریده .
[ اویسرو ثریمگاه ]
فروشی های اشونان و زنان و گروه فرزندانشان . یایریه هوشیتی و ام ی نیک آفریده ی برزمند و بهرام اهوره افریده و اوپرتات پیروز .
[اشهینگاه ]
سروش پارسای پاداش بخش پیروز گیتی افزای و رشن راست ترین وارشتاد گیتی افزای .
8 . [روز ] دادار ( دی به آذر) . اهوره مزدای رایومند فرّ ه مند و امشاسپندان .
9 . [ روز ] آذر اهوره مزدا . فرّ و پاداش مزدا آفریده ، فرّ ایرانی مزدا آفریده ، فرّ کیانی مزدا آفریده و آذر اهوره مزدا . . . ( دنباله جمله مانند بند های 5 و 6 آتش. است .)
10 .[روز] آبان نیک مزدا آفریده . آب اردویسور آناهیتا ی اَشون ، همهی آبهای مزدا آفریده وهمه ی گیاهان مزداآفریده .
11. [روز] . خورشید جاودانه رایومند تیز اسب .
12 . [ روز] ماه دربردارنده تخمه ی گاو ، گاو یگانه آفریده و چارپایان گوناگون.
13 .[ روز] تیر ستاره رایوند فرّ ه مند و ستویس توانای مزداآفریده : فراز آورنده ی آب و ستارگان در بردارنده ی تخمه آب و تخمه ی زمین و تخمه ی گیاه ، ستاره ی ونند مزدا آفریده ، ستاره ی هفتورنگ مزدا آفریده ی فرّ ه مند درمان بخش .
14 .[ روز] گوش . گِوش تشن ، گوشورون ، درواسپ ، توانای مزدا آفریده ی اشون
15 . [ روز] دادار ( دی به مهر) . اهوره مزدای رایوند فرّه مند و امشاسپندان .
16 . [ روز] مهر فراخ چراگاه ، آن هزار گوش ده هزار چشم ، آن ایزد نامبردار و رام بخشنده ی چراگاه خوب .
17 .[ روز] سروش پارسای دلیر « تن - منثره » ی سخت رزم افزار اهورایی .
18 .[ روز] رشن راست ترین و ارشتاد گیتی افزای و جهان پرور و گفتار راست گیتی افزای .
19 . [ روز] فروردین . فروشی های نیروند پیروز اَشونان .
20 . [ روز] بهرام اهوره آفریده ، ام ی نیک آفریده ی برزمند و اوپرتات پیروز .
21 . [ روز] رام بخشنده چراگاه خوب ، اندروای زبردست ، دیدبان دیگر آفریدگان . آنچه را ازتو - ای اندر وای اَشون - که از آن سپند مینوست . ثواش جاودانه ، زروان بی کرانه و زمانه ی جاودانی .
22 .[ روز] باد نیک کنش زیرین ، زبرین ،پیشین و پسین . دلیری مردانه .
23 . [ روز] دادار ( دی به دین ) . اهوره مزدای رایوند فرّ ه مند و امشاسپندان .
24 . [ روز] دین نیک مزدا پرستی . چیستای راست ترین مزدا آفریده اشون .
25 . [ روز] ارد نیک ، چیستی نیک ، ارث ی نیک رسستات نیک ، فرّ و پاداش مزدا آفریده ، پارندی سبک گردونه ، فرّ ایرانی مزدا آفریده ، فرّ کیانی مزدا آفریده ، فرّ نا گرفتنی مزدا آفریده و فرّ مزدا آفریده ی زرتشت .
26 .[ روز] اشتاد گیتی افزای و کوه اوشیدرن مزدا آفریده ی بخشنده ی آسایش اَشه .
27 . [ روز] اسمان بلند توانا . بهترین سرای بهشت اشونان ، بخشنده روشنی سراسر خوشی .
28 .[ روز] زامیاد ایزد نیک کنش ، این جاها ، این روستاها ، کوه اوشیدرن مزدا آفریده ی بخشنده ی آسایش اشه ، همه ی کوهها ی بخشنده آسایش اشه مزدا آفریده ، فرّ کیانی مزدا آفریده و فرّ نا گرفتنی مزدا آفریده .
29 . [ روز] ماراسپند ( منثره ی سپنت) اشون کارآمد ، داد دیو ستیز ، داد زرتشتی ، روش دیرین ، دین نیک مزدا پرستی ، باور داشتن به منثره ، هوش دریافت دین مزدا پرستی ، آگاهی از منثره ، دانش سرشتی مزدا آفریده و دانش آموزشی مزدا داده .
30 . [ روز] انیران جاودانی ، گرزمان روشن ، همستکان جاودانی ، چینود پل مزدا آفریده ، رد بزرگوارنپات اپام ، آب مزدا آفریده ، هوم اشون سرشت ، دهمان آفرین نیک ، دامویش اوپمن چیره دست ، همه ی ایزدان اشون مینوی و جهانی ، فروشی های نیروند پیروز اشونان ، فروشی های نخستین آموزگاران کیش ف فروشی های نیا کان و ایزدان نامبردار.
زرتشت : وندیدا
فرگرد دوم بخش یکم
1
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
تو ـ که اهوره مزدایی ـ جز من _ که زرتشتم ـ نخست با کدام یک از مردمان همپرسگی کردی؟
کدامین کس بود که تو دین آهوره و زرتشت را بدو فراز نمودی ؟
2
اهوره مزدا پاسخ گفت :
ای زرتشت اشون !
جم هور چهر خوب رمه ، نخستین کسی از مردمان بود که پیش از تو ـ زرتشت ـ من ـ اهوره مزدا ـ با او همپرسگی کردم و آنگاه دین اهوره و زرتشت را بدو فراز نمودم .
3
ای زرتشت !
پس من ـ که اهوره مزدایم ـ او را گفتم :
هان ای جم هور چهر ، پسر ویو نگهان !
تو دین آگاه و دین بردار من در جهان باش .
ای زرتشت !
آنگاه جم هور چهر ، مرا پاسخ گفت :
من زاده و آموخته نشده ام که دین آگاه و دین بردار تو در جهان باشم .
4
ای زرتشت ان گاه من_که اهوره مزدایم او را گفتم :
ای جم !
اگر دین آگاهی و دین برداری را از من نپذیری ، پس جهان مرا فرخی بخش ؛ پس جهان مرا ببالان وبه نگاهداری جهانیان سالار و نگاهبان باش .
5
ای زرتشت !
آنگاه جم هور چهر مراپاسخ گفت :
من جهان ترا فراخی بخشم . من جان تراببالانم و به نگاهداری جهانیان سالار و نگاهبان باشم .
به شهریاری من ف نهباد سرد باشد ، نه گرم ، نه بیماری ، نه مرگ .
6
پس من ـ که اهوره مزدایم ـ او را دو زین بخشیدم : سوورا ی زرّین و اَشترای زرنشان .
7
اینک جم ، برنده ی شهریاری است !
8
آنگاه به شهریاری جم ، سیصد زمستان بسر آمد و این زمین پرشد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و اتشان سرخ سوزان ؛ و رمه ها و ستوران و مردمان ، بر این زمین جای نیافتادند .
9
پس من به جم هور چهر اگاهی دارم :
ای جم هور چهر پسر ویونگهان !
این زمین پرشد وبرهم آمد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگانو پرندگان و آتشان سرخ سوزان . و رمه ها و ستوران و مردمان ، بر این زمین جای نیابند .
10
آنگاه جم به روشنی ف به سوی نیمروز ( جنوب) به راه خورشید فراز رفت . او این زمین را به سوورا ی زرّین برسفت و به اشترا بشفت و چنین گفت :
ای سپندارمذ !
به مهربانی فراز رو و بیش فراخ شو که رمه ها و ستوران و مردمان را برتابی ( سپنت آرمیتی یا سپندارمذ که در گاهان ، یکی از فروزه های مزدا اهوره به شمار می اید ، در اوستای نو امشاسپندان بانوی نماد و نگهبان زمین است وبا زمین ، این همانی دارد و در این جا جم او را با زمین یکی می شمرد و آنچه را می خواهد در زمین بشود ، از این امشاسپند بانو خواستار می شود )
11
پس جم این زمین را یک سوم بیش از آنچه بود ، فراخی بخشید و بدان جا رمه ها و ستوران و مردمان فراز رفتند ، به خواست وکام خویش ، چونان که کام هر کس بود .
12
آنگاه به شهریاری جم ، ششصد زمستان بسر آمد و این زمین پرشد از رمه ها و ستوران و مردمان وسگان و پرند گان و آتشان سرخ سوزان ، و رمه ها و ستوران ومردمان ، بر این زمین جای نیافتند .
13
پس آنگاه من به جم هور چهر اگاهی دادم :
ای جم هور چهر پسر ویو نگهان !
این زمین پرشد و برهم آمد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان وآتشان سرخ سوزان . و رمه ها و ستوران و مردمان ، براین زمین جای نیابند .
14
آنگاه جم به روشنی ، به سوی نیمروز ، به راه خورشید فراز رفت . او این زمین را به سوورا ی زرّین برسفت و به اشترا برشفت و چنین گفت :
ای سپندارمذ !
به مهربانی فراز رو و بیش فراخ شو که رمه ها و ستوران و مردمان رابرتابی .
15
پس جم این زمین را دو سوم بیش از آنچه پیشتر بود ، فراخی بخشید و بدان جا رمه ها و ستوران و مردمان فراز رفتند ، به خواست و کا م خویش ، چونان که کام هر کس بود .
16
آنگاه به شهریاری جم ، نهصد زمستان بسر آمد و این زمین پرشد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتشان سرخ سوزان ؛ و رمه ها و ستوران و مردمان ، بر این زمین جای نیافتند .
17
پس من به جم هور چهر آگاهی دادم :
ای جم هورچهر پسر ویونگهان !
این زمین پرشد و بر هم آمد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتشان سرخ سوزان . ورمه ها و ستران و مردمان بر این زمین جای نیابند .
18
آنگاه جم به روشنی ، به سوی نیمروز ، به راه خورشید فراز رفت . او این زمین را به سو ورا ی زرّین برسفت و به اشترا بشفت و چنین گفت :
به مهربانی فراز رو و بیش فراخ شو که رمه ها و ستوران و مردمان رابرتابی .
19
پس جم این زمین را سه سوم بیش ازآنچه پیشتر بود فراخی بخشید و بدان جا رمه ها و ستوران و مردمان فراز رفتند ، به خواست و کام خویش، چونان که هر کس بود .
20
. . . و بدان جا رمه ها و ستوران و مردمان فراز رفتند ، به خواست و کام خویش ، چونان که کام هرکس بود .
بخش دوم
21
دادار اهوره مزدا برکرانه رود دایتیای نیک در ایران ویج نامی ، با ایزدان مینوی انجمن فراز بود .
جشید خوب رمه بر کرانه رود دایتیای نیک در ایران ویج نامی ف با برترین مردمان انجمن فراز برد .
دادار اهوره مزدا بر کرانه رود دایتیای نیک در ایران ویج نامی با ایزدان مینوی بدان انجمن در آمد .
جمشید خوب رمه بر کرانه ی رود دایتیای نیک در ایران ویج امی همگام با مردمان گرانمایه بدان انجمن درآمد .
22
آنگاه اهوره مزدا به جم گفت :
ای جم هور چهر پسر ویو نگهان !
بد ترین زمستان برجهان استومند فرود آید که در آن زمستانی سخت مرگ اور است .
آن بدترین زمستان برجهان استومند فرود آید که پر برف است . برفها بارد بر بلندترین کوهها به بلندای اَردوی .
23
ای جم !
از سه جای ایدرگو سپندان برسند : آنها که در بیم گین ترین جاهایند ؛ آنها که برفراز کوههایند و آنها که در ژرفای روستاهایند بدان کنده مانها .
24
ای جم !
پیش از آن زمستان در پی تازش آب این سرزمینها بارآور گیاهان باشند ؛ اما در پی زمستان و از آن پس که برفها بگدازند اگر ایدر جای پای رمه در جهان استومند دیده می شود ، شگفتی انگیزد .
25
پس تو ای جم آن ور ( ور نام پناهگاه زیر زمینی است که جم به رهنمونی اهوره مزدا برای مردمان و ستوران ساخت ) را بساز ، هریک از چهار برش به درازای اسپریسی و تخمه های رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتش سرخ سوزان را بدان جا ببر .
پس تو ای جم آن ور بساز ، هر یک از چهار برش به درازای اسپریسی برای زیستگاه مردمان ؛ هریک از چهار برش به درازای اسپریسی برای استبل گاوان و گوسفندان .
26
. . . و بدان جا آبها فراز تازان در آبراهه هایی به درازای یک هاسر .
. . . و بدان جا مرغها برویان همیشه سبز و خرم ؛ همیشه خوردنی و نکاستنی .
. . . و بدان جا خانه ها برپای دار ؛ خانه هایی فراز اَشکوب ، فروار و پیرامون فروار .
27
. . . وبدان جا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمه ها ی نرینگان و مادینگان روی زمین را فراز بر .
. . . و بدان جا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمه های چهارپایان گوناگون روی زمین را فراز بر .
28
. . . و بدان جا تخم همهی رستنیهایی را که بر زمین بلند ترین و خوشبو ی ترینند ، فراز بر .
. . . و بدان جا تخمه ی همه ی خوردنیها یی را که بر این زمین خوردنی ترین و خوش بوی ترینند ف فراز بر .
. . . و آنها را برای ایشان جفت جفت کن و از میان نارفتنی ؛ برای ایشان که مردمان ماندگار در آن ور اند .
29
مباد که گوژ پشت ، گوژ سینه ، بی پشت ، خل ، دریوک ، دیوک ، کسویش ، و یزباریش ، تباه دندان ، پیس جدا کرده تن و هیچ یک از دیگر داغ خوردگان اهریمن ، بدان جا راه یابند .
30
بدان فراز ترین جای نه گذرگاه کن ، بدان میان شش و بدان فروردین سه .
هزار تخمه ی نرینگان و مادینگان را به گذرگاههای فراز ترین جای ، ششصد تا را بدان میانه و سیصد تا را بدان فروردین ، فراز بر .
31
آنگاه جم با خود اندیشید :
ـ چگونه من این ور را بسازم که اهوره مزدا به من گفت ؟
پس اهوره مزدا به جم گفت :
ای جم هور چهر ، پسر ویونگهان !
این زمین را به چاشنه بسپر و به دست بورز ؛ بدان گونه که اکنون مردمان خاک شفته را نرم کنند .
32
آنگاه جم چنان کرد که اهوره مزدا خواست : این زمین را به پاشنه بسپرد و به دست بورزید ؛ بدان گونه که مردمان اکنون خاک شفته را نرم کنند .
33
آنگاه جم آن ور را بساخت ، هر یک از چهاربرش به درازای اسپریسی و تخمه ی رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتشان سرخ سوزان را بدان فراز برد .
آنگاه جم آن ور را بساخت ، هریک از چهاربرش به درازای اسپریسی برای زیستگاه مردمان ؛ هریک از چهار برش به درازای اسپریسی برای استبل گاوان و گوسفندان .
34
پس بدان جا آبها فراز تازاند در آبراهه هایی به درازای یک هاسر .
. . . و بدان جا مرغ ها برویانید همیشه سبز و خرّم ؛ همیشه خوردنی و نکاستنی .
. . . وبدان جا خانه ها برپای داشت ؛ خانه هایی فراز اَشکوب ، فروار و پیرامون فروار .
35
. . . وبدان جا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمه های نرینگان و مادیگان روی زمین را فراز برد .
. . . و بدان جا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمه های چهارپایان گوناگون روی زمین را فراز برد .
36
. . . و بدان جا تخم همه ی رستنیها یی را که بر این زمین ، بلند ترین و خوشبو ترینند ، فراز برد .
. . . و بدان جا تخمه ی همه ی خوردنیها یی را که بر این زمین ، خوردنی ترین و خوش بوی ترینند ، فراز برد .
. . . وآنها را برای ایشان جفت جفت کرد و از میان نارفتنی ؛ برای ایشان که مردمان ماندگار در آن ور اند .
37
. . . و بدان جا راه نیافتند گوژ پشت ، گوژ سینه ، بی پشت ، خل ، دریوک ، دیوک ،کسویش ، و یزباریش ، تباه دندان ، پیس جدا کرده تن و هیچ یک از دیگر داغ خوردگان اهریمن .
38
بدان فراز ترین جای نه گذرگاه کرد ، بدان میان شش و بدان فروردین سه .
هزار تخمه ی نرینگان و مادینگان را به گذرگاههای فرازترین جای ف ششصد تا را بدان میانه و سیصد تا را بدان فرودین ، فراز برد .
آنها را به سو ورا ی زرّین ، بدان ور براند و بدان ور دری و روزنی خود روشن از درون بنشاند .
39
زرتشت پرسید :
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
پس ان رو شنیها از چه اند ـ ای اهوره مزدای اشون ـ که چنین در آن خانه های ور جمکرد پرتو می افشانند؟
40
آنگاه اهوره مزدا گفت :
روشنیهای خود آفریده و هستی افریده .
بدان جا پدیدار و پنهان شدن ستارگان وماه و خورشید یک بار در سال دیده می شود .
41
و ایشان ( ساکنان ور) روز را چون سالی می پندارند . وبدان جا از آمیزش جفت مادینه و نرینه به چهل زمستان ، نرینه ای و مادینه ای زاده شود ، همچنین است از ستوران گونه گون .
و این مردمان در آن خانه های ور جمکرد ، نیک زیست ترین زندگانند .
42
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چه کسی دین مزدا پرستی را بدان جا ، بدان خانه های ور جمکرد برد ؟
آنگاه اهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتشت !
کرشفت مرغ ( کرشفت نام پرنده ای است اساطیری)
43
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
چه کسی ایشان را مهتر و رد است ؟
آنگاه اهوره مزدا گفت :
ای زرتشت !
او روتت نر ( نام پسر زرتشت ) و تو که زرتشتی .
زرتشت از اهوره مزدا پرسید :
ای اهوره مزدا ! ای سپند ترین مینو ! ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
تو ـ که اهوره مزدایی ـ جز من _ که زرتشتم ـ نخست با کدام یک از مردمان همپرسگی کردی؟
کدامین کس بود که تو دین آهوره و زرتشت را بدو فراز نمودی ؟
2
اهوره مزدا پاسخ گفت :
ای زرتشت اشون !
جم هور چهر خوب رمه ، نخستین کسی از مردمان بود که پیش از تو ـ زرتشت ـ من ـ اهوره مزدا ـ با او همپرسگی کردم و آنگاه دین اهوره و زرتشت را بدو فراز نمودم .
3
ای زرتشت !
پس من ـ که اهوره مزدایم ـ او را گفتم :
هان ای جم هور چهر ، پسر ویو نگهان !
تو دین آگاه و دین بردار من در جهان باش .
ای زرتشت !
آنگاه جم هور چهر ، مرا پاسخ گفت :
من زاده و آموخته نشده ام که دین آگاه و دین بردار تو در جهان باشم .
4
ای زرتشت ان گاه من_که اهوره مزدایم او را گفتم :
ای جم !
اگر دین آگاهی و دین برداری را از من نپذیری ، پس جهان مرا فرخی بخش ؛ پس جهان مرا ببالان وبه نگاهداری جهانیان سالار و نگاهبان باش .
5
ای زرتشت !
آنگاه جم هور چهر مراپاسخ گفت :
من جهان ترا فراخی بخشم . من جان تراببالانم و به نگاهداری جهانیان سالار و نگاهبان باشم .
به شهریاری من ف نهباد سرد باشد ، نه گرم ، نه بیماری ، نه مرگ .
6
پس من ـ که اهوره مزدایم ـ او را دو زین بخشیدم : سوورا ی زرّین و اَشترای زرنشان .
7
اینک جم ، برنده ی شهریاری است !
8
آنگاه به شهریاری جم ، سیصد زمستان بسر آمد و این زمین پرشد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و اتشان سرخ سوزان ؛ و رمه ها و ستوران و مردمان ، بر این زمین جای نیافتادند .
9
پس من به جم هور چهر اگاهی دارم :
ای جم هور چهر پسر ویونگهان !
این زمین پرشد وبرهم آمد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگانو پرندگان و آتشان سرخ سوزان . و رمه ها و ستوران و مردمان ، بر این زمین جای نیابند .
10
آنگاه جم به روشنی ف به سوی نیمروز ( جنوب) به راه خورشید فراز رفت . او این زمین را به سوورا ی زرّین برسفت و به اشترا بشفت و چنین گفت :
ای سپندارمذ !
به مهربانی فراز رو و بیش فراخ شو که رمه ها و ستوران و مردمان را برتابی ( سپنت آرمیتی یا سپندارمذ که در گاهان ، یکی از فروزه های مزدا اهوره به شمار می اید ، در اوستای نو امشاسپندان بانوی نماد و نگهبان زمین است وبا زمین ، این همانی دارد و در این جا جم او را با زمین یکی می شمرد و آنچه را می خواهد در زمین بشود ، از این امشاسپند بانو خواستار می شود )
11
پس جم این زمین را یک سوم بیش از آنچه بود ، فراخی بخشید و بدان جا رمه ها و ستوران و مردمان فراز رفتند ، به خواست وکام خویش ، چونان که کام هر کس بود .
12
آنگاه به شهریاری جم ، ششصد زمستان بسر آمد و این زمین پرشد از رمه ها و ستوران و مردمان وسگان و پرند گان و آتشان سرخ سوزان ، و رمه ها و ستوران ومردمان ، بر این زمین جای نیافتند .
13
پس آنگاه من به جم هور چهر اگاهی دادم :
ای جم هور چهر پسر ویو نگهان !
این زمین پرشد و برهم آمد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان وآتشان سرخ سوزان . و رمه ها و ستوران و مردمان ، براین زمین جای نیابند .
14
آنگاه جم به روشنی ، به سوی نیمروز ، به راه خورشید فراز رفت . او این زمین را به سوورا ی زرّین برسفت و به اشترا برشفت و چنین گفت :
ای سپندارمذ !
به مهربانی فراز رو و بیش فراخ شو که رمه ها و ستوران و مردمان رابرتابی .
15
پس جم این زمین را دو سوم بیش از آنچه پیشتر بود ، فراخی بخشید و بدان جا رمه ها و ستوران و مردمان فراز رفتند ، به خواست و کا م خویش ، چونان که کام هر کس بود .
16
آنگاه به شهریاری جم ، نهصد زمستان بسر آمد و این زمین پرشد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتشان سرخ سوزان ؛ و رمه ها و ستوران و مردمان ، بر این زمین جای نیافتند .
17
پس من به جم هور چهر آگاهی دادم :
ای جم هورچهر پسر ویونگهان !
این زمین پرشد و بر هم آمد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتشان سرخ سوزان . ورمه ها و ستران و مردمان بر این زمین جای نیابند .
18
آنگاه جم به روشنی ، به سوی نیمروز ، به راه خورشید فراز رفت . او این زمین را به سو ورا ی زرّین برسفت و به اشترا بشفت و چنین گفت :
به مهربانی فراز رو و بیش فراخ شو که رمه ها و ستوران و مردمان رابرتابی .
19
پس جم این زمین را سه سوم بیش ازآنچه پیشتر بود فراخی بخشید و بدان جا رمه ها و ستوران و مردمان فراز رفتند ، به خواست و کام خویش، چونان که هر کس بود .
20
. . . و بدان جا رمه ها و ستوران و مردمان فراز رفتند ، به خواست و کام خویش ، چونان که کام هرکس بود .
بخش دوم
21
دادار اهوره مزدا برکرانه رود دایتیای نیک در ایران ویج نامی ، با ایزدان مینوی انجمن فراز بود .
جشید خوب رمه بر کرانه رود دایتیای نیک در ایران ویج نامی ف با برترین مردمان انجمن فراز برد .
دادار اهوره مزدا بر کرانه رود دایتیای نیک در ایران ویج نامی با ایزدان مینوی بدان انجمن در آمد .
جمشید خوب رمه بر کرانه ی رود دایتیای نیک در ایران ویج امی همگام با مردمان گرانمایه بدان انجمن درآمد .
22
آنگاه اهوره مزدا به جم گفت :
ای جم هور چهر پسر ویو نگهان !
بد ترین زمستان برجهان استومند فرود آید که در آن زمستانی سخت مرگ اور است .
آن بدترین زمستان برجهان استومند فرود آید که پر برف است . برفها بارد بر بلندترین کوهها به بلندای اَردوی .
23
ای جم !
از سه جای ایدرگو سپندان برسند : آنها که در بیم گین ترین جاهایند ؛ آنها که برفراز کوههایند و آنها که در ژرفای روستاهایند بدان کنده مانها .
24
ای جم !
پیش از آن زمستان در پی تازش آب این سرزمینها بارآور گیاهان باشند ؛ اما در پی زمستان و از آن پس که برفها بگدازند اگر ایدر جای پای رمه در جهان استومند دیده می شود ، شگفتی انگیزد .
25
پس تو ای جم آن ور ( ور نام پناهگاه زیر زمینی است که جم به رهنمونی اهوره مزدا برای مردمان و ستوران ساخت ) را بساز ، هریک از چهار برش به درازای اسپریسی و تخمه های رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتش سرخ سوزان را بدان جا ببر .
پس تو ای جم آن ور بساز ، هر یک از چهار برش به درازای اسپریسی برای زیستگاه مردمان ؛ هریک از چهار برش به درازای اسپریسی برای استبل گاوان و گوسفندان .
26
. . . و بدان جا آبها فراز تازان در آبراهه هایی به درازای یک هاسر .
. . . و بدان جا مرغها برویان همیشه سبز و خرم ؛ همیشه خوردنی و نکاستنی .
. . . و بدان جا خانه ها برپای دار ؛ خانه هایی فراز اَشکوب ، فروار و پیرامون فروار .
27
. . . وبدان جا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمه ها ی نرینگان و مادینگان روی زمین را فراز بر .
. . . و بدان جا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمه های چهارپایان گوناگون روی زمین را فراز بر .
28
. . . و بدان جا تخم همهی رستنیهایی را که بر زمین بلند ترین و خوشبو ی ترینند ، فراز بر .
. . . و بدان جا تخمه ی همه ی خوردنیها یی را که بر این زمین خوردنی ترین و خوش بوی ترینند ف فراز بر .
. . . و آنها را برای ایشان جفت جفت کن و از میان نارفتنی ؛ برای ایشان که مردمان ماندگار در آن ور اند .
29
مباد که گوژ پشت ، گوژ سینه ، بی پشت ، خل ، دریوک ، دیوک ، کسویش ، و یزباریش ، تباه دندان ، پیس جدا کرده تن و هیچ یک از دیگر داغ خوردگان اهریمن ، بدان جا راه یابند .
30
بدان فراز ترین جای نه گذرگاه کن ، بدان میان شش و بدان فروردین سه .
هزار تخمه ی نرینگان و مادینگان را به گذرگاههای فراز ترین جای ، ششصد تا را بدان میانه و سیصد تا را بدان فروردین ، فراز بر .
31
آنگاه جم با خود اندیشید :
ـ چگونه من این ور را بسازم که اهوره مزدا به من گفت ؟
پس اهوره مزدا به جم گفت :
ای جم هور چهر ، پسر ویونگهان !
این زمین را به چاشنه بسپر و به دست بورز ؛ بدان گونه که اکنون مردمان خاک شفته را نرم کنند .
32
آنگاه جم چنان کرد که اهوره مزدا خواست : این زمین را به پاشنه بسپرد و به دست بورزید ؛ بدان گونه که مردمان اکنون خاک شفته را نرم کنند .
33
آنگاه جم آن ور را بساخت ، هر یک از چهاربرش به درازای اسپریسی و تخمه ی رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتشان سرخ سوزان را بدان فراز برد .
آنگاه جم آن ور را بساخت ، هریک از چهاربرش به درازای اسپریسی برای زیستگاه مردمان ؛ هریک از چهار برش به درازای اسپریسی برای استبل گاوان و گوسفندان .
34
پس بدان جا آبها فراز تازاند در آبراهه هایی به درازای یک هاسر .
. . . و بدان جا مرغ ها برویانید همیشه سبز و خرّم ؛ همیشه خوردنی و نکاستنی .
. . . وبدان جا خانه ها برپای داشت ؛ خانه هایی فراز اَشکوب ، فروار و پیرامون فروار .
35
. . . وبدان جا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمه های نرینگان و مادیگان روی زمین را فراز برد .
. . . و بدان جا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمه های چهارپایان گوناگون روی زمین را فراز برد .
36
. . . و بدان جا تخم همه ی رستنیها یی را که بر این زمین ، بلند ترین و خوشبو ترینند ، فراز برد .
. . . و بدان جا تخمه ی همه ی خوردنیها یی را که بر این زمین ، خوردنی ترین و خوش بوی ترینند ، فراز برد .
. . . وآنها را برای ایشان جفت جفت کرد و از میان نارفتنی ؛ برای ایشان که مردمان ماندگار در آن ور اند .
37
. . . و بدان جا راه نیافتند گوژ پشت ، گوژ سینه ، بی پشت ، خل ، دریوک ، دیوک ،کسویش ، و یزباریش ، تباه دندان ، پیس جدا کرده تن و هیچ یک از دیگر داغ خوردگان اهریمن .
38
بدان فراز ترین جای نه گذرگاه کرد ، بدان میان شش و بدان فروردین سه .
هزار تخمه ی نرینگان و مادینگان را به گذرگاههای فرازترین جای ف ششصد تا را بدان میانه و سیصد تا را بدان فرودین ، فراز برد .
آنها را به سو ورا ی زرّین ، بدان ور براند و بدان ور دری و روزنی خود روشن از درون بنشاند .
39
زرتشت پرسید :
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
پس ان رو شنیها از چه اند ـ ای اهوره مزدای اشون ـ که چنین در آن خانه های ور جمکرد پرتو می افشانند؟
40
آنگاه اهوره مزدا گفت :
روشنیهای خود آفریده و هستی افریده .
بدان جا پدیدار و پنهان شدن ستارگان وماه و خورشید یک بار در سال دیده می شود .
41
و ایشان ( ساکنان ور) روز را چون سالی می پندارند . وبدان جا از آمیزش جفت مادینه و نرینه به چهل زمستان ، نرینه ای و مادینه ای زاده شود ، همچنین است از ستوران گونه گون .
و این مردمان در آن خانه های ور جمکرد ، نیک زیست ترین زندگانند .
42
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
چه کسی دین مزدا پرستی را بدان جا ، بدان خانه های ور جمکرد برد ؟
آنگاه اهوره مزدا گفت :
ای سپیتمان زرتشت !
کرشفت مرغ ( کرشفت نام پرنده ای است اساطیری)
43
ای دادار جهان استومند ! ای اشون!
چه کسی ایشان را مهتر و رد است ؟
آنگاه اهوره مزدا گفت :
ای زرتشت !
او روتت نر ( نام پسر زرتشت ) و تو که زرتشتی .
زرتشت : وندیدا
فرگرد شانزدهم
بخش یکم
1
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر در خانه ی مزداپرستان ، زنی باشد که خون دشتان ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ از وی روان شود ، مزداپرستان چه باید بکنند ؟
2
اهوره مزدا پاسخ داد :
باید راه او را از هرگونه گل و بوته ای پاک کنند و در جایی که او باید بماند ، خاک خشک برزمین بپاشند و برای او ساختمانی بر پای دارند که همچند یک دوم یا یک سوم یا یک چهارم یا یک پنجم بلندی خانه ، از خانه بلندتر باشد تا مبادا نگاه او بر آتش بیفتد .
3
ای دادار جهان استومند 1 ای اشون !
چه انداه دور از آتش ؟
چه اندازه دور از آب ؟
چه اندازه دور از دسته های برسم ویژه آیین ؟
چه اندازه دور از مردم اشون ؟
4
اهوره مزداپاسخ داد :
پانزده گام دور از آتش .
پانزده گام دور از اب .
پانزده گام دور از دسته های برسم ویژه ایین .
سه گام دور از مردم اشون .
5
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که برای زن دشتان ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ خوراک می برد ، چه اندازه باید از او دور بایستد ؟
6
اهوره مزدا پاسخ داد :
کسی که برای زن دشتان ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ خوراک می برد ، باید سه گام از او دور بایستد .
در چه گونه آوندهایی باید برای او خورش ببرند ؟ در چه گونه آوندهایی باید برای او نان ببرند ؟
در آوندهای برنجین یا سربین یا هر آوندی فلزی کم بها ی دیگر .
7
چه اندازه خوراک و چه اندازه نان باید برای او ببرند ؟
تنها به اندازه ی دو دینار نان و به اندازه ی یک دینار شیر با ت مبادا نیرو بگیرد.
اگر کودکی با وی برخورد یافته باشد ، باید نخست دستها و پس از آن ، تن کودک را بشویند .
8
اگر زن دشتان پس از گذشت سه شبانروز ، باز هم خون ببیند ، باید تاپایان روز چهارم در دشتانستان بماند .
اگر زن دشتان پس پس از گذشت شبانروز چهارم بازهم خون ببیند باید تاپایان شبانروز پنجم در دشتانستان بماند .
9-10
اگر زن دشتان . . . (همان جمله که دو بار در بند 8 آمد ، چهار بار دیگر در بندهای 9 و 10 تکرار می شود و شماره ها به ترتیب در چهار جمله ( پنج و شش ) ، ( شش و هفتم ) ، ( هفت و هشتم ) و ( هشت و نهم ) است .)
11
اگر زن دشتان پس از گذشت نه شبانروز باز هم خون ببیند ، این کاری است که کارگزاران دیوان برای پرستش و ستایش آنان کرده اند .
بخش دوم
مزداپرستان باید راه را از هر گونه گل و بوته ای پاک کنند .
12
آنان باید سه گودال در زمین بکنند و بر سر دو گودال زن دشتان را با گمیز و بر سر گودال با آب بشویند .
آنان با ید خرفستران را بدین شمار بکشند : اگر تابستان باشد ، دویست مور دانه کش و اگر زمستان باشد ، دویست خرفستر از گونه های دیگر که اهریمن آنها را آفریده است .
بخش سوم
13
اگر مزدا پرستی ، خون زن دشتان را ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ بند آورد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سروشو ـ چرن است .
14
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مردی بارها آگاهانه با زن دشتان ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ دشتان مرزی کند ، چنان که دشتان بهنجار و نابهنجار آن زن جابجاشود ، پاد افره گناه آن مرد چیست ؟
15
اهوره مزدا پاسخ داد :
نخستین بار که او با زن دشتان مرزی کند ، سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار ( مانند نخستین بار با شماره ی 20 به جای 30)
سومین بار ( مانند نخستین بار با شماره ی 70 به جای 30)
16
چهارمین بار که او با زن دشتان ، دشتان مرزی کند ، اگر تن را از زیر جامه بفشارد ، اگر ران ناپاک او را ـ بی آن که با او در آمیزد ـ بفشارد ، پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزداپاسخ داد :
نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه باسرو شو ـ چرن پادافره ی گناه اوست .
17
کسی که با زن دشتان ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ به کامجویی در آمیزد ، کردار او بهتر از کردار کسی نیست که تن مرده ی پسر خویش را ـ که از خون خود او زاده شده و به ناخوشی نئزه مرده است ـ بسوزاند و چربی تن وی را در آتش بریزد .
18
همه ی این گونه گناهکاران که دروج به پیکرشان راه یافته است ، خوارشمارندگان «داد» ند و همه ی خوارشمارندگان «داد» ، سرکشان در برابر آفریدگارند و همه ی سرکشان در برابر آفریدگار ند و همه ی سرکشان در برابر آفریدگار ، نااشونند و پادافره ی هر نا اشونی مرگ است .
1
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر در خانه ی مزداپرستان ، زنی باشد که خون دشتان ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ از وی روان شود ، مزداپرستان چه باید بکنند ؟
2
اهوره مزدا پاسخ داد :
باید راه او را از هرگونه گل و بوته ای پاک کنند و در جایی که او باید بماند ، خاک خشک برزمین بپاشند و برای او ساختمانی بر پای دارند که همچند یک دوم یا یک سوم یا یک چهارم یا یک پنجم بلندی خانه ، از خانه بلندتر باشد تا مبادا نگاه او بر آتش بیفتد .
3
ای دادار جهان استومند 1 ای اشون !
چه انداه دور از آتش ؟
چه اندازه دور از آب ؟
چه اندازه دور از دسته های برسم ویژه آیین ؟
چه اندازه دور از مردم اشون ؟
4
اهوره مزداپاسخ داد :
پانزده گام دور از آتش .
پانزده گام دور از اب .
پانزده گام دور از دسته های برسم ویژه ایین .
سه گام دور از مردم اشون .
5
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که برای زن دشتان ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ خوراک می برد ، چه اندازه باید از او دور بایستد ؟
6
اهوره مزدا پاسخ داد :
کسی که برای زن دشتان ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ خوراک می برد ، باید سه گام از او دور بایستد .
در چه گونه آوندهایی باید برای او خورش ببرند ؟ در چه گونه آوندهایی باید برای او نان ببرند ؟
در آوندهای برنجین یا سربین یا هر آوندی فلزی کم بها ی دیگر .
7
چه اندازه خوراک و چه اندازه نان باید برای او ببرند ؟
تنها به اندازه ی دو دینار نان و به اندازه ی یک دینار شیر با ت مبادا نیرو بگیرد.
اگر کودکی با وی برخورد یافته باشد ، باید نخست دستها و پس از آن ، تن کودک را بشویند .
8
اگر زن دشتان پس از گذشت سه شبانروز ، باز هم خون ببیند ، باید تاپایان روز چهارم در دشتانستان بماند .
اگر زن دشتان پس پس از گذشت شبانروز چهارم بازهم خون ببیند باید تاپایان شبانروز پنجم در دشتانستان بماند .
9-10
اگر زن دشتان . . . (همان جمله که دو بار در بند 8 آمد ، چهار بار دیگر در بندهای 9 و 10 تکرار می شود و شماره ها به ترتیب در چهار جمله ( پنج و شش ) ، ( شش و هفتم ) ، ( هفت و هشتم ) و ( هشت و نهم ) است .)
11
اگر زن دشتان پس از گذشت نه شبانروز باز هم خون ببیند ، این کاری است که کارگزاران دیوان برای پرستش و ستایش آنان کرده اند .
بخش دوم
مزداپرستان باید راه را از هر گونه گل و بوته ای پاک کنند .
12
آنان باید سه گودال در زمین بکنند و بر سر دو گودال زن دشتان را با گمیز و بر سر گودال با آب بشویند .
آنان با ید خرفستران را بدین شمار بکشند : اگر تابستان باشد ، دویست مور دانه کش و اگر زمستان باشد ، دویست خرفستر از گونه های دیگر که اهریمن آنها را آفریده است .
بخش سوم
13
اگر مزدا پرستی ، خون زن دشتان را ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ بند آورد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سروشو ـ چرن است .
14
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مردی بارها آگاهانه با زن دشتان ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ دشتان مرزی کند ، چنان که دشتان بهنجار و نابهنجار آن زن جابجاشود ، پاد افره گناه آن مرد چیست ؟
15
اهوره مزدا پاسخ داد :
نخستین بار که او با زن دشتان مرزی کند ، سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار ( مانند نخستین بار با شماره ی 20 به جای 30)
سومین بار ( مانند نخستین بار با شماره ی 70 به جای 30)
16
چهارمین بار که او با زن دشتان ، دشتان مرزی کند ، اگر تن را از زیر جامه بفشارد ، اگر ران ناپاک او را ـ بی آن که با او در آمیزد ـ بفشارد ، پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزداپاسخ داد :
نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه باسرو شو ـ چرن پادافره ی گناه اوست .
17
کسی که با زن دشتان ـ خواه دشتان بهنجار ، خواه دشتان نابهنجار ـ به کامجویی در آمیزد ، کردار او بهتر از کردار کسی نیست که تن مرده ی پسر خویش را ـ که از خون خود او زاده شده و به ناخوشی نئزه مرده است ـ بسوزاند و چربی تن وی را در آتش بریزد .
18
همه ی این گونه گناهکاران که دروج به پیکرشان راه یافته است ، خوارشمارندگان «داد» ند و همه ی خوارشمارندگان «داد» ، سرکشان در برابر آفریدگارند و همه ی سرکشان در برابر آفریدگار ند و همه ی سرکشان در برابر آفریدگار ، نااشونند و پادافره ی هر نا اشونی مرگ است .
نهج البلاغه : خطبه ها
آموزش جنگ و تشویق یاران به جهاد
و من كلام له عليهالسلام في حث أصحابه على القتال
فَقَدِّمُوا اَلدَّارِعَ
وَ أَخِّرُوا اَلْحَاسِرَ
وَ عَضُّوا عَلَى اَلْأَضْرَاسِ
فَإِنَّهُ أَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ اَلْهَامِ
وَ اِلْتَوُوا فِي أَطْرَافِ اَلرِّمَاحِ
فَإِنَّهُ أَمْوَرُ لِلْأَسِنَّةِ
وَ غُضُّوا اَلْأَبْصَارَ فَإِنَّهُ أَرْبَطُ لِلْجَأْشِ
وَ أَسْكَنُ لِلْقُلُوبِ
وَ أَمِيتُوا اَلْأَصْوَاتَ فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ
وَ رَايَتَكُمْ فَلاَ تُمِيلُوهَا وَ لاَ تُخِلُّوهَا
وَ لاَ تَجْعَلُوهَا إِلاَّ بِأَيْدِي شُجْعَانِكُمْ
وَ اَلْمَانِعِينَ اَلذِّمَارَ مِنْكُمْ
فَإِنَّ اَلصَّابِرِينَ عَلَى نُزُولِ اَلْحَقَائِقِ هُمُ اَلَّذِينَ يَحُفُّونَ بِرَايَاتِهِمْ
وَ يَكْتَنِفُونَهَا حِفَافَيْهَا
وَ وَرَاءَهَا وَ أَمَامَهَا
لاَ يَتَأَخَّرُونَ عَنْهَا فَيُسْلِمُوهَا
وَ لاَ يَتَقَدَّمُونَ عَلَيْهَا فَيُفْرِدُوهَا
أَجْزَأَ اِمْرُؤٌ قِرْنَهُ
وَ آسَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ
وَ لَمْ يَكِلْ قِرْنَهُ إِلَى أَخِيهِ
فَيَجْتَمِعَ عَلَيْهِ قِرْنُهُ وَ قِرْنُ أَخِيهِ
وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَئِنْ فَرَرْتُمْ مِنْ سَيْفِ اَلْعَاجِلَةِ لاَ تَسْلَمُوا مِنْ سَيْفِ اَلْآخِرَةِ
وَ أَنْتُمْ لَهَامِيمُ اَلْعَرَبِ وَ اَلسَّنَامُ اَلْأَعْظَمُ
إِنَّ فِي اَلْفِرَارِ مَوْجِدَةَ اَللَّهِ
وَ اَلذُّلَّ اَللاَّزِمَ
وَ اَلْعَارَ اَلْبَاقِيَ
وَ إِنَّ اَلْفَارَّ لَغَيْرُ مَزِيدٍ فِي عُمُرِهِ
وَ لاَ مَحْجُوزٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ يَوْمِهِ
مَنِ اَلرَّائِحُ إِلَى اَللَّهِ كَالظَّمْآنِ يَرِدُ اَلْمَاءَ
اَلْجَنَّةُ تَحْتَ أَطْرَافِ اَلْعَوَالِي
اَلْيَوْمَ تُبْلَى اَلْأَخْبَارُ
وَ اَللَّهِ لَأَنَا أَشْوَقُ إِلَى لِقَائِهِمْ مِنْهُمْ إِلَى دِيَارِهِمْ
اَللَّهُمَّ فَإِنْ رَدُّوا اَلْحَقَّ فَافْضُضْ جَمَاعَتَهُمْ
وَ شَتِّتْ كَلِمَتَهُمْ
وَ أَبْسِلْهُمْ بِخَطَايَاهُمْ
إِنَّهُمْ لَنْ يَزُولُوا عَنْ مَوَاقِفِهِمْ دُونَ طَعْنٍ دِرَاكٍ يَخْرُجُ مِنْهُمُ اَلنَّسِيمُ
وَ ضَرْبٍ يَفْلِقُ اَلْهَامَ
وَ يُطِيحُ اَلْعِظَامَ
وَ يُنْدِرُ اَلسَّوَاعِدَ وَ اَلْأَقْدَامَ
وَ حَتَّى يُرْمَوْا بِالْمَنَاسِرِ تَتْبَعُهَا اَلْمَنَاسِرُ
وَ يُرْجَمُوا بِالْكَتَائِبِ تَقْفُوهَا اَلْحَلاَئِبُ
وَ حَتَّى يُجَرَّ بِبِلاَدِهِمُ اَلْخَمِيسُ يَتْلُوهُ اَلْخَمِيسُ
وَ حَتَّى تَدْعَقَ اَلْخُيُولُ فِي نَوَاحِرِ أَرْضِهِمْ
وَ بِأَعْنَانِ مَسَارِبِهِمْ وَ مَسَارِحِهِمْ
قال السيد الشريف أقول الدعق الدق أي تدق الخيول بحوافرها أرضهم
و نواحر أرضهم متقابلاتها
و يقال منازل بني فلان تتناحر أي تتقابل
فَقَدِّمُوا اَلدَّارِعَ
وَ أَخِّرُوا اَلْحَاسِرَ
وَ عَضُّوا عَلَى اَلْأَضْرَاسِ
فَإِنَّهُ أَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ اَلْهَامِ
وَ اِلْتَوُوا فِي أَطْرَافِ اَلرِّمَاحِ
فَإِنَّهُ أَمْوَرُ لِلْأَسِنَّةِ
وَ غُضُّوا اَلْأَبْصَارَ فَإِنَّهُ أَرْبَطُ لِلْجَأْشِ
وَ أَسْكَنُ لِلْقُلُوبِ
وَ أَمِيتُوا اَلْأَصْوَاتَ فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ
وَ رَايَتَكُمْ فَلاَ تُمِيلُوهَا وَ لاَ تُخِلُّوهَا
وَ لاَ تَجْعَلُوهَا إِلاَّ بِأَيْدِي شُجْعَانِكُمْ
وَ اَلْمَانِعِينَ اَلذِّمَارَ مِنْكُمْ
فَإِنَّ اَلصَّابِرِينَ عَلَى نُزُولِ اَلْحَقَائِقِ هُمُ اَلَّذِينَ يَحُفُّونَ بِرَايَاتِهِمْ
وَ يَكْتَنِفُونَهَا حِفَافَيْهَا
وَ وَرَاءَهَا وَ أَمَامَهَا
لاَ يَتَأَخَّرُونَ عَنْهَا فَيُسْلِمُوهَا
وَ لاَ يَتَقَدَّمُونَ عَلَيْهَا فَيُفْرِدُوهَا
أَجْزَأَ اِمْرُؤٌ قِرْنَهُ
وَ آسَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ
وَ لَمْ يَكِلْ قِرْنَهُ إِلَى أَخِيهِ
فَيَجْتَمِعَ عَلَيْهِ قِرْنُهُ وَ قِرْنُ أَخِيهِ
وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَئِنْ فَرَرْتُمْ مِنْ سَيْفِ اَلْعَاجِلَةِ لاَ تَسْلَمُوا مِنْ سَيْفِ اَلْآخِرَةِ
وَ أَنْتُمْ لَهَامِيمُ اَلْعَرَبِ وَ اَلسَّنَامُ اَلْأَعْظَمُ
إِنَّ فِي اَلْفِرَارِ مَوْجِدَةَ اَللَّهِ
وَ اَلذُّلَّ اَللاَّزِمَ
وَ اَلْعَارَ اَلْبَاقِيَ
وَ إِنَّ اَلْفَارَّ لَغَيْرُ مَزِيدٍ فِي عُمُرِهِ
وَ لاَ مَحْجُوزٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ يَوْمِهِ
مَنِ اَلرَّائِحُ إِلَى اَللَّهِ كَالظَّمْآنِ يَرِدُ اَلْمَاءَ
اَلْجَنَّةُ تَحْتَ أَطْرَافِ اَلْعَوَالِي
اَلْيَوْمَ تُبْلَى اَلْأَخْبَارُ
وَ اَللَّهِ لَأَنَا أَشْوَقُ إِلَى لِقَائِهِمْ مِنْهُمْ إِلَى دِيَارِهِمْ
اَللَّهُمَّ فَإِنْ رَدُّوا اَلْحَقَّ فَافْضُضْ جَمَاعَتَهُمْ
وَ شَتِّتْ كَلِمَتَهُمْ
وَ أَبْسِلْهُمْ بِخَطَايَاهُمْ
إِنَّهُمْ لَنْ يَزُولُوا عَنْ مَوَاقِفِهِمْ دُونَ طَعْنٍ دِرَاكٍ يَخْرُجُ مِنْهُمُ اَلنَّسِيمُ
وَ ضَرْبٍ يَفْلِقُ اَلْهَامَ
وَ يُطِيحُ اَلْعِظَامَ
وَ يُنْدِرُ اَلسَّوَاعِدَ وَ اَلْأَقْدَامَ
وَ حَتَّى يُرْمَوْا بِالْمَنَاسِرِ تَتْبَعُهَا اَلْمَنَاسِرُ
وَ يُرْجَمُوا بِالْكَتَائِبِ تَقْفُوهَا اَلْحَلاَئِبُ
وَ حَتَّى يُجَرَّ بِبِلاَدِهِمُ اَلْخَمِيسُ يَتْلُوهُ اَلْخَمِيسُ
وَ حَتَّى تَدْعَقَ اَلْخُيُولُ فِي نَوَاحِرِ أَرْضِهِمْ
وَ بِأَعْنَانِ مَسَارِبِهِمْ وَ مَسَارِحِهِمْ
قال السيد الشريف أقول الدعق الدق أي تدق الخيول بحوافرها أرضهم
و نواحر أرضهم متقابلاتها
و يقال منازل بني فلان تتناحر أي تتقابل
نهج البلاغه : حکمت ها
نهی از تشریفات بیجا
وَ قَالَ عليهالسلام وَ قَدْ لَقِيَهُ عِنْدَ مَسِيرِهِ إِلَى اَلشَّامِ دَهَاقِينُ اَلْأَنْبَارِ فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اِشْتَدُّوا بَيْنَ يَدَيْهِ
فَقَالَ مَا هَذَا اَلَّذِي صَنَعْتُمُوهُ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا فَقَالَ
وَ اَللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُكُمْ وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ
وَ مَا أَخْسَرَ اَلْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا اَلْعِقَابُ وَ أَرْبَحَ اَلدَّعَةَ مَعَهَا اَلْأَمَانُ مِنَ اَلنَّارِ
فَقَالَ مَا هَذَا اَلَّذِي صَنَعْتُمُوهُ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا فَقَالَ
وَ اَللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُكُمْ وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ
وَ مَا أَخْسَرَ اَلْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا اَلْعِقَابُ وَ أَرْبَحَ اَلدَّعَةَ مَعَهَا اَلْأَمَانُ مِنَ اَلنَّارِ
مفاتیح الجنان : اعمال ماه محرم
اعمال روز دهم، روز عاشورا
روز شهادت سیدالشهداء و روز مصیبت و حزن ائمه طاهرین و شیعیان ایشان است و در این روز سزاوار است شیعیان مشغول کاری از کارهای دنیا نگردند و برای خانه خود چیزی ذخیره نکنند و مشغول گریه و نوحه و مصیبت باشند و عزاداری حضرت امام حسین(علیه السلام) را بر پا کنند و اشتغال به ماتم داشته باشند به صورتی که در ماتم عزیزترین اولاد و اقوام خود اشتغال می ورزند و آن حضرت را به «زیارت عاشورا» که پس از این در باب زیارات بیاید، زیارت کنند و در نفرین و لعن بر قاتلان آن حضرت بکوشند و یکدیگر را در مصیبت آن وجود مقدّس به این جملات تعزیت گویند:
أَعْظَمَ اللّهُ أُجُورَنا بِمُصابِنا بِالْحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ، وَجَعَلَنا وَ إِیاکمْ مِنَ الطَّالِبِینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیهِ الْإِمامِ الْمَهْدِی مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِمُ السَّلامُ.
سزاوار است در این روز مقتل [یعنی کتاب هایی که پیرامون واقعه کربلا نگاشته شده است] بخوانند و یکدیگر را بگریانند؛ روایت شده: که چون حضرت موسی به ملاقات خضر و فرا گرفتن بعضی از حقایق از آن حضرت مأمور شد، اول چیزی که در هنگام ملاقات بین ایشان مذاکره شد، این بود که خضر برای حضرت موسی مصائب و بلاهایی را که بر آل محمّد(صلی الله علیه وآله) وارد می شود بیان کرد و هر دو گریستند و گریستن ایشان شدّت گرفت.
از ابن عباس روایت شده است: در ذی قار خدمت حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسیدم، صحیفه ای به خط خود و دیکته شده پیامبر(صلی الله علیه وآله) بیرون آورد و از آن صحیفه برای من خواند، در آن صحیفه مقتل امام حسین(علیه السلام) بود و اینکه چگونه شهید می شود و چه کسی او را به شهادت می رساند و چه کسی او را یاری می کند و چه کسی با او شهید می شود، پس آن حضرت گریه کرد گریه ای سخت و مرا به گریه انداخت.
فقیر گوید: اگر مقام را گنجایش بود، مختصر مقتلی در اینجا ذکر می کردم، امّا محل را گنجایش آن نیست؛ هرکه بخواهد به کتاب های ما درزمینهٔ مقتل رجوع کند.
در هر صورت اگر کسی در این روز نزد قبر مطهّر آن حضرت باشد و مردم را آب دهد، مانند کسی است که لشگر آن جناب را آب داده باشد و با آن حضرت در کربلا حاضر بوده و خواندن «هزار مرتبه» سوره «توحید» در این روز فضیلت بسیار دارد و روایت شده: که خدای رحمان به سوی او نظر رحمت کند و سید برای این روز دعایی نقل کرده شبیه به «دعای عشرات»، بلکه موافق بعضی روایات ظاهراً خود آن دعا باشد.
شیخ طوسی از عبدالله بن سنان از امام صادق(علیه السلام) چهار رکعت نماز و دعایی نقل کرده است که باید در این روز در حدود صبح یا نزدیک ظهر بخواند، ما به خاطر اختصار ذکر نکردیم؛ هرکه خواهان است به «زاد المعاد» رجوع کند؛
و نیز شایسته است که شیعیان در این روز بی آنکه قصد روزه کنند، از خوردن و آشامیدن امساک نمایند؛ و در پایان روز، پس از عصر غذا بخورند به غذایی که اهل مصیبت می خورند، مانند ماست یا شیر و امثال آن ها، نه مثل غذاهای لذیذ و جامه های پاکیزه بپوشند و به هیئت صاحبان مصیبت دگمه ها را بگشایند و آستین ها را بالا بزنند؛
و علامه مجلسی در «زاد المعاد» فرموده: بهتر آن است که روز نهم و دهم را روزه نگیرد، زیرا بنی امیه این دو روز را برای برکت و شماتت بر قتل آن حضرت روزه می گرفتند و به دروغ، احادیث بسیار در فضیلت این دو روز و روزه آن ها را به حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) نسبت داده اند و از طریق اهل بیت احادیث بسیاری در مذمّت روزه این دو روز به ویژه روز عاشورا وارد شده و نیز بنی امیه(علیهم اللعنه) برای برکت، آذوقه سال را در روز عاشورا ذخیره می کردند!
به این خاطر از حضرت رضا(علیه السلام) روایت شده: هرکه کوشیدن در حوائج خود را در روز عاشورا ترک کند و به دنبال کاری نرود، حق تعالی حوائج دنیا و آخرت او را برآورد و هرکه روز عاشورا، روز مصیبت و اندوه و گریه او باشد، حق تعالی روز قیامت را روز شادی و سرور و خوشحالی او گرداند و دیده اش در بهشت به ما روشن شود؛ هرکه روز عاشورا را روز برکت نامد و در آن روز برای منزل خود چیزی ذخیره کند خدا آن ذخیره را برای او مبارک نکند و روز قیامت با یزید و عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد(علیهم اللعنه) محشور گردد.
بنابراین انسان باید در روز عاشورا مشغول کاری از کارهای دنیا نگردد، بلکه در گریه و نوحه و مصیبت باشد و اهل خانه خود را دستور دهد که عزای آن حضرت را بپا دارند و مشغول ماتم و سوگواری باشند، چنان که در سوگ عزیزترین اولاد و اقوام خود مشغول می شوند و در آن روز بی آنکه قصد روزه کنند، از خوردن و آشامیدن امساک ورزند و در پایان روز پس از عصر غذا بخورند گرچه به جرعه آبی باشد و روزه کامل نگیرند، مگر آنکه در خصوص آن روز روزه واجب داشته باشد که به نذر یا مثل آن بر او واجب شده باشد و در آن روز در خانه خود آذوقه ذخیره نکند و لب به خنده نگشاید و به لهو و لعب نپردازد و «هزار مرتبه» قاتلان آن حضرت را لعنت کند و بگوید:
اللّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ.
نویسنده گوید: از کلام این بزرگوار معلوم می شود که احادیثی که در فضیلت روز عاشوراست همه جعلی است و به دروغ به حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) نسبت داده اند.
صاحب کتاب «شفاء الصدور» در شرح این قسمت از زیارت عاشورا: «اللّهُمَّ إِنَّ هذَا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو أُمَیَّةَ» سخن را در این مقام گسترده کرده؛ خلاصه اش آنکه، تبرّک بنی امیه به این روز نامیمون بر چند وجه است:
اوّل:
ذخیره کردن غذا و آذوقه را در این روز مستحب شمردند و آن آذوقه را تا سال دیگر مایه سعادت و وسعت رزق و رفاه زندگی دانستند، چنان که در اخبار اهل بیت، از باب اشاره به ایشان، از این مطلب نهی مکرّر وارد شده.
دوم:
اقامه مراسم عید است، از توسعه رزق بر عیال و نو کردن لباس و کوتاه کردن شارب و گرفتن ناخن و مصافحه و رسوم دیگر عید که راه و روش بنی امیه و پیروان ایشان بر آن جاری است.
سوم:
التزام به روزه این روز که اخبار بسیاری در فضیلت آن جعل کرده اند.
چهارم:
دعا و طلب حوائج در این روز را به عنوان روزی مبارک مستحب دانسته اند و برای این کار در این روز، با دروغ و ساختن حدیث و افترا، مناقب و فضائلی ساخته اند و دعاهایی چند تلفیق کرده، تعلیم عاصیان نمودند تا امر مبهم و درهم و کار اشتباه شود؛ چنان که در خطبه ای که در این روز در شهرهای خود می خوانند، برای هر پیامبر وسیله و شرفی در این روز یاد می کنند مانند خاموش شدن آتش نمرود، استقرار سفینه نوح، غرق شدن لشگریان فرعون و نجات یافتن عیسی از دار یهودیان؛ چنان که جبله مکیه نقل کرده است: که از میثم تمّار شنیدم که فرمود:
و الله این امّت پسر پیامبر خود را در محرّم در روز دهم به قتل می رسانند و هرآینه دشمنان حق این روز را روز برکت قرار می دهند و همانا این کار شدنی است و در علم خدای تعالی گذشته و من آن را می دانم به عهدی که از مولایم امیر المؤمنین(علیه السلام) به من رسیده.
جبّله می گوید: گفتم: چگونه مردم روز شهادت حسین(علیه السلام) را روز برکت قرار می دهند؟ میثم گریست و فرمود: حدیثی جعل می کنند که روز عاشورا روزی است که خدای تعالی توبه آدم را در آن قبول کرد، با اینکه خداوند توبه آدم را در ذوالحجه پذیرفت و گمان می کنند که عاشورا روزی است که خدا یونس را از شکم ماهی بیرون آورد، درحالی که خدا در ذوالقعده یونس را از شکم ماهی بیرون آورد و گمان می کنند این روز، روزی است که کشتی نوح بر کوه جودی قرار گرفت، با اینکه این واقعه در روز هیجدهم ذوالحجّه رُخ داده و گمان می کنند روزی است که خداوند دریا را برای موسی شکافت، درحالی که این حادثه در ربیع الاول بوده است.
در هر صورت با این همه تصریح و تأکید که در خبر میثم آمده است و در حقیقت از نشانه های نبوّت و امامت و دلیل بر حقّانیت طریقه شیعه است که این گونه اخبار یقینی را در اختیار گذاشته و مضمون آن مطابق با واقع محسوس است.
از عجایب است که دعایی بر طبق این اکاذیب، تلفیق شده و در کتاب های بعضی از بی خبران که غافل بوده اند، ذکرش به میان آمده و به دست عوام داده شده و البته خواندن آن دعا بدعت و حرام است و آن دعا این است:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، سُبْحانَ اللّهِ مِلءَ الْمِیزانِ، وَمُنْتَهَی الْعِلْمِ، وَمَبْلَغَ الرِّضا، وَزِنَةَ الْعَرْشِ... بعد از دو سه سطر دارد: «ده مرتبه» صلوات بفرست و بگو: یا قَابِلَ تَوْبَةِ آدَمَ یوْمَ عاشُوراءَ، یا رافِعَ إِدْرِیسَ إِلَی السَّماءِ یوْمَ عاشُوراءَ، یا مُسَکنَ سَفِینَةِ نُوحٍ عَلَی الْجُودِی یوْمَ عاشُوراءَ، یا غِیاثَ إِبْراهِیمَ مِنَ النَّارِ یوْمَ عاشُوراءَ. .. إلی آخره.
به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانی اش همیشگی است، منزّه است خدا به پُری ترازو و نهایت دانش و سر حدّ خشنودی و وزن عرش... بعد از دو سه سطر دارد: «ده مرتبه» صلوات بفرستد و بگوید: ای پذیرنده توبه آدم در روز عاشورا، ای بالا برنده ادریس به آسمان در روز عاشورا، ای آرام دهنده کشتی نوح بر جودی در روز عاشورا، ای فریادرس ابراهیم از آتش در روز عاشورا.
شک نیست که این دعا را یکی از ناصبی های مدینه، یا خوارج مسقط یا امثال این ها جعل کرده و با این جعل کردن ظلم بنی امیه را به کمال رسانده...(پایان خلاصه کلام صاحب کتاب «شفاء الصدور»)
در هر صورت در پایان روز عاشورا سزاوار است یاد کردن حال اهل حضرت سیدالشهدا و دختران و اطفال آن حضرت که در این وقت، در سرزمین کربلا اسیر دشمنان گشته و به حزن و گریه مشغول بودند و مصائبی بر ایشان گذشت که در خاطر هیچ آفریده ای خطور نکند و قلم را تاب نوشتن آن نباشد و چه نیکو سروده هر که سروده:
فاجِعَةٌ اِنْ اَرَدْتُ اَکتُبُها
مُجْمَلَةً ذِکرَةً لِمُدِّکرٍ
فاجعه ای است اگر بخواهم آن را بنویسم
به صورت اجمال برای یادآوری یادآوران
جَرَتْ دُمُوعی فَحالَ حائِلُها
ما بَینَ لَحْظِ الْجُفُونِ وَالزُّبُرِ
اشکم روان شود، پس پرده گردد
میان نگاه چشم ها و صفحات کتاب
وَقالَ قَلْبی بُقْیا عَلَی فَلا
وَاللّهِ ما قَدْ طُبِعْتُ مِنْ حَجَرٍ
دلم گوید بر من رحمی که
سوگند به خدا من از سنگ سرشته نشدم
بَکتْ لَهَا الاْرْضُ وَ السَّماَّءُ
بَینَهُما فی مَدامِعٍ حُمُرٍ
بر آن مصیبت زمین و آسمان گریست
و هرچه ما بین آن دو می باشد، گریه ای خونبار
من از تحریر این غم ناتوانم
که تصویرش زده آتش بجانم
ترا طاقت نباشد از شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن
پس برخیز و به رسول خدا و علی مرتضی و فاطمه زهرا و امام مجتبی و سایر امامان از ذُریه سیدالشهدا(سلام الله علیهم) سلام کن و ایشان را بر این مصائب جانکاه با دل سوخته و چشم گریان تسلیت بگو و این زیارت را بخوان:
السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ نُوحٍ نَبِی اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ إِبْراهِیمَ خَلِیلِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ مُوسی کلِیمِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ عَیسی رُوحِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِیبِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ عَلِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ لِی اللّهِ؛
السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ الْحَسَنِ الشَّهِیدِ سِبْطِ رَسُولِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ الْبَشِیرِ النَّذِیرِ وَابْنَ سَیدِ الْوَصِیینَ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ فاطِمَةَ سَیدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، السَّلامُ عَلَیک یا أَبا عَبْدِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا خِیرَةَ اللّهِ وَابْنَ خِیرَتِهِ، السَّلامُ عَلَیک یا ثارَ اللّهِ وَابْنَ ثارِهِ، السَّلامُ عَلَیک أَیهَا الْوِتْرُ الْمَوْتُورُ؛
السَّلامُ عَلَیک أَیهَا الْإِمامُ الْهادِی الزَّکی وَعَلَی أَرْواحٍ حَلَّتْ بِفِنائِک، وَأَقامَتْ فَی جِوارِک، وَوَفَدَتْ مَعَ زُوَّارِک، السَّلامُ عَلَیک مِنِّی مَا بَقِیتُ وَبَقِی اللَّیلُ وَالنَّهارُ، فَلَقَدْ عَظُمَتْ بِک الرَّزِیةُ، وَجَلَّ الْمُصابُ فِی الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُسْلِمِینَ وَفِی أَهْلِ السَّمَاواتِ أَجْمَعِینَ وَفِی سُکانِ الْأَرَضِینَ فَإِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ، وَصَلَواتُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ وَتَحِیاتُهُ عَلَیک وَعَلَی آبائِک الطَّاهِرِینَ الطَّیبِینَ الْمُنْتَجَبِینَ وَعَلَی ذَرارِیهِمُ الْهُداةِ الْمَهْدِیینَ، السَّلامُ عَلَیک یا مَوْلای وَعَلَیهِمْ، وَعَلَی رُوحِک وَعَلَی أَرْواحِهِمْ، وَعَلَی تُرْبَتِک وَعَلَی تُرْبَتِهِمْ؛ اللّهُمَّ لَقِّهِمْ رَحْمَةً وَرِضْواناً وَرَوْحاً وَرَیحاناً.
السَّلامُ عَلَیک یا مَوْلای یا أَبا عَبْدِ اللّهِ، یا ابْنَ خاتَمِ النَّبِیینَ، وَیا ابْنَ سَیدِ الْوَصِیینَ، وَیا ابْنَ سَیدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، السَّلامُ عَلَیک یا شَهِیدُ، یا ابْنَ أَبَاالشُّهَداءِ. اللّهُمَّ بَلِّغْهُ عَنِّی فی هذِهِ السَّاعَةِ وَفِی هذَا الْیوْمِ وَفِی هذَا الْوَقْتِ وَفِی کلِّ وَقْتٍ تَحِیةً کثِیرَةً وَسَلاماً، سَلامُ اللّهِ عَلَیک وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ یا ابْنَ سَیدِ الْعالَمِینَ وَعَلَی الْمُسْتَشْهَدِینَ مَعَک سَلاماً مُتَّصِلاً مَا اتَّصَلَ اللَّیلُ وَالنَّهارُ؛
السَّلامُ عَلَی الْحُسَینِ بْنِ عَلِی الشَّهِیدِ، السَّلامُ عَلَی عَلِی بْنِ الْحُسَینِ الشَّهِیدِ، السَّلامُ عَلَی الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ الشَّهِیدِ، السَّلامُ عَلَی الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ، السَّلامُ عَلَی الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ، السَّلامُ عَلَی الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَینِ، السَّلامُ عَلَی الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ وَعَقِیلٍ، السَّلامُ عَلَی کلِّ مُسْتَشْهَدٍ مَعَهُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَبَلِّغْهُمْ عَنَّی تَحِیةً کثِیرَةً وَسَلاماً.
السَّلامُ عَلَیک یا رَسُولَ اللّهِ أَحْسَنَ اللّهُ لَک الْعَزاءَ فَی وَلَدِک الْحُسَینِ، السَّلامُ عَلَیک یافاطِمَةُ أَحْسَنَ اللّهُ لَک الْعَزاءَ فَی وَلَدِک الْحُسَینِ، السَّلامُ عَلَیک یا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ أَحْسَنَ اللّهُ لَک الْعَزاءَ فِی وَلَدِک الْحُسَینِ، السَّلامُ عَلَیک یا أَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ أَحْسَنَ اللّهُ لَک الْعَزاءَ فَی أَخِیک الْحُسَینِ، یا مَوْلای یا أَبا عَبْدِ اللّهِ، أَنَا ضَیفُ اللّهِ وَضَیفُک وَجارُ اللّهِ وَجارُک، وَ لِکلِّ ضَیفٍ وَجارٍ قِری وَقِرای فِی هذَا الْوَقْتِ أَنْ تَسْأَلَ اللّهَ سُبْحانَهُ وَتَعَالی أَنْ یرْزُقَنِی فَکاک رَقَبَتِی مِنَ النَّارِ إِنَّهُ سَمِیعُ الدُّعاءِ قَرِیبٌ مُجِیبٌ.
أَعْظَمَ اللّهُ أُجُورَنا بِمُصابِنا بِالْحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ، وَجَعَلَنا وَ إِیاکمْ مِنَ الطَّالِبِینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیهِ الْإِمامِ الْمَهْدِی مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِمُ السَّلامُ.
سزاوار است در این روز مقتل [یعنی کتاب هایی که پیرامون واقعه کربلا نگاشته شده است] بخوانند و یکدیگر را بگریانند؛ روایت شده: که چون حضرت موسی به ملاقات خضر و فرا گرفتن بعضی از حقایق از آن حضرت مأمور شد، اول چیزی که در هنگام ملاقات بین ایشان مذاکره شد، این بود که خضر برای حضرت موسی مصائب و بلاهایی را که بر آل محمّد(صلی الله علیه وآله) وارد می شود بیان کرد و هر دو گریستند و گریستن ایشان شدّت گرفت.
از ابن عباس روایت شده است: در ذی قار خدمت حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسیدم، صحیفه ای به خط خود و دیکته شده پیامبر(صلی الله علیه وآله) بیرون آورد و از آن صحیفه برای من خواند، در آن صحیفه مقتل امام حسین(علیه السلام) بود و اینکه چگونه شهید می شود و چه کسی او را به شهادت می رساند و چه کسی او را یاری می کند و چه کسی با او شهید می شود، پس آن حضرت گریه کرد گریه ای سخت و مرا به گریه انداخت.
فقیر گوید: اگر مقام را گنجایش بود، مختصر مقتلی در اینجا ذکر می کردم، امّا محل را گنجایش آن نیست؛ هرکه بخواهد به کتاب های ما درزمینهٔ مقتل رجوع کند.
در هر صورت اگر کسی در این روز نزد قبر مطهّر آن حضرت باشد و مردم را آب دهد، مانند کسی است که لشگر آن جناب را آب داده باشد و با آن حضرت در کربلا حاضر بوده و خواندن «هزار مرتبه» سوره «توحید» در این روز فضیلت بسیار دارد و روایت شده: که خدای رحمان به سوی او نظر رحمت کند و سید برای این روز دعایی نقل کرده شبیه به «دعای عشرات»، بلکه موافق بعضی روایات ظاهراً خود آن دعا باشد.
شیخ طوسی از عبدالله بن سنان از امام صادق(علیه السلام) چهار رکعت نماز و دعایی نقل کرده است که باید در این روز در حدود صبح یا نزدیک ظهر بخواند، ما به خاطر اختصار ذکر نکردیم؛ هرکه خواهان است به «زاد المعاد» رجوع کند؛
و نیز شایسته است که شیعیان در این روز بی آنکه قصد روزه کنند، از خوردن و آشامیدن امساک نمایند؛ و در پایان روز، پس از عصر غذا بخورند به غذایی که اهل مصیبت می خورند، مانند ماست یا شیر و امثال آن ها، نه مثل غذاهای لذیذ و جامه های پاکیزه بپوشند و به هیئت صاحبان مصیبت دگمه ها را بگشایند و آستین ها را بالا بزنند؛
و علامه مجلسی در «زاد المعاد» فرموده: بهتر آن است که روز نهم و دهم را روزه نگیرد، زیرا بنی امیه این دو روز را برای برکت و شماتت بر قتل آن حضرت روزه می گرفتند و به دروغ، احادیث بسیار در فضیلت این دو روز و روزه آن ها را به حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) نسبت داده اند و از طریق اهل بیت احادیث بسیاری در مذمّت روزه این دو روز به ویژه روز عاشورا وارد شده و نیز بنی امیه(علیهم اللعنه) برای برکت، آذوقه سال را در روز عاشورا ذخیره می کردند!
به این خاطر از حضرت رضا(علیه السلام) روایت شده: هرکه کوشیدن در حوائج خود را در روز عاشورا ترک کند و به دنبال کاری نرود، حق تعالی حوائج دنیا و آخرت او را برآورد و هرکه روز عاشورا، روز مصیبت و اندوه و گریه او باشد، حق تعالی روز قیامت را روز شادی و سرور و خوشحالی او گرداند و دیده اش در بهشت به ما روشن شود؛ هرکه روز عاشورا را روز برکت نامد و در آن روز برای منزل خود چیزی ذخیره کند خدا آن ذخیره را برای او مبارک نکند و روز قیامت با یزید و عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد(علیهم اللعنه) محشور گردد.
بنابراین انسان باید در روز عاشورا مشغول کاری از کارهای دنیا نگردد، بلکه در گریه و نوحه و مصیبت باشد و اهل خانه خود را دستور دهد که عزای آن حضرت را بپا دارند و مشغول ماتم و سوگواری باشند، چنان که در سوگ عزیزترین اولاد و اقوام خود مشغول می شوند و در آن روز بی آنکه قصد روزه کنند، از خوردن و آشامیدن امساک ورزند و در پایان روز پس از عصر غذا بخورند گرچه به جرعه آبی باشد و روزه کامل نگیرند، مگر آنکه در خصوص آن روز روزه واجب داشته باشد که به نذر یا مثل آن بر او واجب شده باشد و در آن روز در خانه خود آذوقه ذخیره نکند و لب به خنده نگشاید و به لهو و لعب نپردازد و «هزار مرتبه» قاتلان آن حضرت را لعنت کند و بگوید:
اللّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ.
نویسنده گوید: از کلام این بزرگوار معلوم می شود که احادیثی که در فضیلت روز عاشوراست همه جعلی است و به دروغ به حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) نسبت داده اند.
صاحب کتاب «شفاء الصدور» در شرح این قسمت از زیارت عاشورا: «اللّهُمَّ إِنَّ هذَا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو أُمَیَّةَ» سخن را در این مقام گسترده کرده؛ خلاصه اش آنکه، تبرّک بنی امیه به این روز نامیمون بر چند وجه است:
اوّل:
ذخیره کردن غذا و آذوقه را در این روز مستحب شمردند و آن آذوقه را تا سال دیگر مایه سعادت و وسعت رزق و رفاه زندگی دانستند، چنان که در اخبار اهل بیت، از باب اشاره به ایشان، از این مطلب نهی مکرّر وارد شده.
دوم:
اقامه مراسم عید است، از توسعه رزق بر عیال و نو کردن لباس و کوتاه کردن شارب و گرفتن ناخن و مصافحه و رسوم دیگر عید که راه و روش بنی امیه و پیروان ایشان بر آن جاری است.
سوم:
التزام به روزه این روز که اخبار بسیاری در فضیلت آن جعل کرده اند.
چهارم:
دعا و طلب حوائج در این روز را به عنوان روزی مبارک مستحب دانسته اند و برای این کار در این روز، با دروغ و ساختن حدیث و افترا، مناقب و فضائلی ساخته اند و دعاهایی چند تلفیق کرده، تعلیم عاصیان نمودند تا امر مبهم و درهم و کار اشتباه شود؛ چنان که در خطبه ای که در این روز در شهرهای خود می خوانند، برای هر پیامبر وسیله و شرفی در این روز یاد می کنند مانند خاموش شدن آتش نمرود، استقرار سفینه نوح، غرق شدن لشگریان فرعون و نجات یافتن عیسی از دار یهودیان؛ چنان که جبله مکیه نقل کرده است: که از میثم تمّار شنیدم که فرمود:
و الله این امّت پسر پیامبر خود را در محرّم در روز دهم به قتل می رسانند و هرآینه دشمنان حق این روز را روز برکت قرار می دهند و همانا این کار شدنی است و در علم خدای تعالی گذشته و من آن را می دانم به عهدی که از مولایم امیر المؤمنین(علیه السلام) به من رسیده.
جبّله می گوید: گفتم: چگونه مردم روز شهادت حسین(علیه السلام) را روز برکت قرار می دهند؟ میثم گریست و فرمود: حدیثی جعل می کنند که روز عاشورا روزی است که خدای تعالی توبه آدم را در آن قبول کرد، با اینکه خداوند توبه آدم را در ذوالحجه پذیرفت و گمان می کنند که عاشورا روزی است که خدا یونس را از شکم ماهی بیرون آورد، درحالی که خدا در ذوالقعده یونس را از شکم ماهی بیرون آورد و گمان می کنند این روز، روزی است که کشتی نوح بر کوه جودی قرار گرفت، با اینکه این واقعه در روز هیجدهم ذوالحجّه رُخ داده و گمان می کنند روزی است که خداوند دریا را برای موسی شکافت، درحالی که این حادثه در ربیع الاول بوده است.
در هر صورت با این همه تصریح و تأکید که در خبر میثم آمده است و در حقیقت از نشانه های نبوّت و امامت و دلیل بر حقّانیت طریقه شیعه است که این گونه اخبار یقینی را در اختیار گذاشته و مضمون آن مطابق با واقع محسوس است.
از عجایب است که دعایی بر طبق این اکاذیب، تلفیق شده و در کتاب های بعضی از بی خبران که غافل بوده اند، ذکرش به میان آمده و به دست عوام داده شده و البته خواندن آن دعا بدعت و حرام است و آن دعا این است:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، سُبْحانَ اللّهِ مِلءَ الْمِیزانِ، وَمُنْتَهَی الْعِلْمِ، وَمَبْلَغَ الرِّضا، وَزِنَةَ الْعَرْشِ... بعد از دو سه سطر دارد: «ده مرتبه» صلوات بفرست و بگو: یا قَابِلَ تَوْبَةِ آدَمَ یوْمَ عاشُوراءَ، یا رافِعَ إِدْرِیسَ إِلَی السَّماءِ یوْمَ عاشُوراءَ، یا مُسَکنَ سَفِینَةِ نُوحٍ عَلَی الْجُودِی یوْمَ عاشُوراءَ، یا غِیاثَ إِبْراهِیمَ مِنَ النَّارِ یوْمَ عاشُوراءَ. .. إلی آخره.
به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانی اش همیشگی است، منزّه است خدا به پُری ترازو و نهایت دانش و سر حدّ خشنودی و وزن عرش... بعد از دو سه سطر دارد: «ده مرتبه» صلوات بفرستد و بگوید: ای پذیرنده توبه آدم در روز عاشورا، ای بالا برنده ادریس به آسمان در روز عاشورا، ای آرام دهنده کشتی نوح بر جودی در روز عاشورا، ای فریادرس ابراهیم از آتش در روز عاشورا.
شک نیست که این دعا را یکی از ناصبی های مدینه، یا خوارج مسقط یا امثال این ها جعل کرده و با این جعل کردن ظلم بنی امیه را به کمال رسانده...(پایان خلاصه کلام صاحب کتاب «شفاء الصدور»)
در هر صورت در پایان روز عاشورا سزاوار است یاد کردن حال اهل حضرت سیدالشهدا و دختران و اطفال آن حضرت که در این وقت، در سرزمین کربلا اسیر دشمنان گشته و به حزن و گریه مشغول بودند و مصائبی بر ایشان گذشت که در خاطر هیچ آفریده ای خطور نکند و قلم را تاب نوشتن آن نباشد و چه نیکو سروده هر که سروده:
فاجِعَةٌ اِنْ اَرَدْتُ اَکتُبُها
مُجْمَلَةً ذِکرَةً لِمُدِّکرٍ
فاجعه ای است اگر بخواهم آن را بنویسم
به صورت اجمال برای یادآوری یادآوران
جَرَتْ دُمُوعی فَحالَ حائِلُها
ما بَینَ لَحْظِ الْجُفُونِ وَالزُّبُرِ
اشکم روان شود، پس پرده گردد
میان نگاه چشم ها و صفحات کتاب
وَقالَ قَلْبی بُقْیا عَلَی فَلا
وَاللّهِ ما قَدْ طُبِعْتُ مِنْ حَجَرٍ
دلم گوید بر من رحمی که
سوگند به خدا من از سنگ سرشته نشدم
بَکتْ لَهَا الاْرْضُ وَ السَّماَّءُ
بَینَهُما فی مَدامِعٍ حُمُرٍ
بر آن مصیبت زمین و آسمان گریست
و هرچه ما بین آن دو می باشد، گریه ای خونبار
من از تحریر این غم ناتوانم
که تصویرش زده آتش بجانم
ترا طاقت نباشد از شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن
پس برخیز و به رسول خدا و علی مرتضی و فاطمه زهرا و امام مجتبی و سایر امامان از ذُریه سیدالشهدا(سلام الله علیهم) سلام کن و ایشان را بر این مصائب جانکاه با دل سوخته و چشم گریان تسلیت بگو و این زیارت را بخوان:
السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ نُوحٍ نَبِی اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ إِبْراهِیمَ خَلِیلِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ مُوسی کلِیمِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ عَیسی رُوحِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِیبِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ عَلِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ لِی اللّهِ؛
السَّلامُ عَلَیک یا وارِثَ الْحَسَنِ الشَّهِیدِ سِبْطِ رَسُولِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ الْبَشِیرِ النَّذِیرِ وَابْنَ سَیدِ الْوَصِیینَ، السَّلامُ عَلَیک یا ابْنَ فاطِمَةَ سَیدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، السَّلامُ عَلَیک یا أَبا عَبْدِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک یا خِیرَةَ اللّهِ وَابْنَ خِیرَتِهِ، السَّلامُ عَلَیک یا ثارَ اللّهِ وَابْنَ ثارِهِ، السَّلامُ عَلَیک أَیهَا الْوِتْرُ الْمَوْتُورُ؛
السَّلامُ عَلَیک أَیهَا الْإِمامُ الْهادِی الزَّکی وَعَلَی أَرْواحٍ حَلَّتْ بِفِنائِک، وَأَقامَتْ فَی جِوارِک، وَوَفَدَتْ مَعَ زُوَّارِک، السَّلامُ عَلَیک مِنِّی مَا بَقِیتُ وَبَقِی اللَّیلُ وَالنَّهارُ، فَلَقَدْ عَظُمَتْ بِک الرَّزِیةُ، وَجَلَّ الْمُصابُ فِی الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُسْلِمِینَ وَفِی أَهْلِ السَّمَاواتِ أَجْمَعِینَ وَفِی سُکانِ الْأَرَضِینَ فَإِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ، وَصَلَواتُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ وَتَحِیاتُهُ عَلَیک وَعَلَی آبائِک الطَّاهِرِینَ الطَّیبِینَ الْمُنْتَجَبِینَ وَعَلَی ذَرارِیهِمُ الْهُداةِ الْمَهْدِیینَ، السَّلامُ عَلَیک یا مَوْلای وَعَلَیهِمْ، وَعَلَی رُوحِک وَعَلَی أَرْواحِهِمْ، وَعَلَی تُرْبَتِک وَعَلَی تُرْبَتِهِمْ؛ اللّهُمَّ لَقِّهِمْ رَحْمَةً وَرِضْواناً وَرَوْحاً وَرَیحاناً.
السَّلامُ عَلَیک یا مَوْلای یا أَبا عَبْدِ اللّهِ، یا ابْنَ خاتَمِ النَّبِیینَ، وَیا ابْنَ سَیدِ الْوَصِیینَ، وَیا ابْنَ سَیدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، السَّلامُ عَلَیک یا شَهِیدُ، یا ابْنَ أَبَاالشُّهَداءِ. اللّهُمَّ بَلِّغْهُ عَنِّی فی هذِهِ السَّاعَةِ وَفِی هذَا الْیوْمِ وَفِی هذَا الْوَقْتِ وَفِی کلِّ وَقْتٍ تَحِیةً کثِیرَةً وَسَلاماً، سَلامُ اللّهِ عَلَیک وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ یا ابْنَ سَیدِ الْعالَمِینَ وَعَلَی الْمُسْتَشْهَدِینَ مَعَک سَلاماً مُتَّصِلاً مَا اتَّصَلَ اللَّیلُ وَالنَّهارُ؛
السَّلامُ عَلَی الْحُسَینِ بْنِ عَلِی الشَّهِیدِ، السَّلامُ عَلَی عَلِی بْنِ الْحُسَینِ الشَّهِیدِ، السَّلامُ عَلَی الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ الشَّهِیدِ، السَّلامُ عَلَی الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ، السَّلامُ عَلَی الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ، السَّلامُ عَلَی الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَینِ، السَّلامُ عَلَی الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ وَعَقِیلٍ، السَّلامُ عَلَی کلِّ مُسْتَشْهَدٍ مَعَهُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَبَلِّغْهُمْ عَنَّی تَحِیةً کثِیرَةً وَسَلاماً.
السَّلامُ عَلَیک یا رَسُولَ اللّهِ أَحْسَنَ اللّهُ لَک الْعَزاءَ فَی وَلَدِک الْحُسَینِ، السَّلامُ عَلَیک یافاطِمَةُ أَحْسَنَ اللّهُ لَک الْعَزاءَ فَی وَلَدِک الْحُسَینِ، السَّلامُ عَلَیک یا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ أَحْسَنَ اللّهُ لَک الْعَزاءَ فِی وَلَدِک الْحُسَینِ، السَّلامُ عَلَیک یا أَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ أَحْسَنَ اللّهُ لَک الْعَزاءَ فَی أَخِیک الْحُسَینِ، یا مَوْلای یا أَبا عَبْدِ اللّهِ، أَنَا ضَیفُ اللّهِ وَضَیفُک وَجارُ اللّهِ وَجارُک، وَ لِکلِّ ضَیفٍ وَجارٍ قِری وَقِرای فِی هذَا الْوَقْتِ أَنْ تَسْأَلَ اللّهَ سُبْحانَهُ وَتَعَالی أَنْ یرْزُقَنِی فَکاک رَقَبَتِی مِنَ النَّارِ إِنَّهُ سَمِیعُ الدُّعاءِ قَرِیبٌ مُجِیبٌ.