عبارات مورد جستجو در ۲۱۹ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۲
جامی : دفتر اول
بخش ۱۴۲ - حکایت بر سبیل تمثیل
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۱۴ - حکایت آن پاره دوز به خرقه پاره دوزی اسباب معیشت اندوز که هر میوه تازه که رسیدی از آن مقداری خریدی و پیش عیال و اطفال خود بردی و با ایشان خوردی و گفتی به این خرسند باشید و چهره همت خود را به اندیشه زیادت نخراشید که طعم این میوه همه سال جز این نیست و مرا استطاعت خریدن بیش ازین نی
پاره دوزی بود در اقصای ری
مطمئن بر پاره دوزی رای وی
با خمیده پشتی از بار عیال
داشت مشتی طفلکان خردسال
بود بر دلق معاش خویشتن
روز و شب از پاره دوزی وصله زن
چون رسیدی میوه های سال نو
خاطرش بودی به هر میوه گرو
سوی اهل خود به صد گونه حیل
آمدی هم جیب ازان پر هم بغل
پیش ایشان ریختی آن را دلیر
تا بخوردندی همه زان میوه سیر
بعد ازان گفتی که ای افتادگان
بر فراش محنت و غم زادگان
گر فتد صد بار ازین میوه به چنگ
جمله را اینست طعم و بوی و رنگ
ترک آز و آرزومندی کنید
طبع را مایل به خرسندی کنید
من چو خاکم زیر پای فقر پست
بیش ازینم برنمی آید ز دست
مطمئن بر پاره دوزی رای وی
با خمیده پشتی از بار عیال
داشت مشتی طفلکان خردسال
بود بر دلق معاش خویشتن
روز و شب از پاره دوزی وصله زن
چون رسیدی میوه های سال نو
خاطرش بودی به هر میوه گرو
سوی اهل خود به صد گونه حیل
آمدی هم جیب ازان پر هم بغل
پیش ایشان ریختی آن را دلیر
تا بخوردندی همه زان میوه سیر
بعد ازان گفتی که ای افتادگان
بر فراش محنت و غم زادگان
گر فتد صد بار ازین میوه به چنگ
جمله را اینست طعم و بوی و رنگ
ترک آز و آرزومندی کنید
طبع را مایل به خرسندی کنید
من چو خاکم زیر پای فقر پست
بیش ازینم برنمی آید ز دست
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۲۱ - ظاهر شدن آرزوی فرزند از شاه کامیاب و سخن راندن حکیم در آن باب
چون به تدبیر حکیم نامدار
یافت گیتی بر شه یونان قرار
سر به سر گیتی مسخر ساختش
ثانی اثنین سکندر ساختش
یک نگین وار از همه روی زمین
خارجش نگذاشت از زیر نگین
شه شبی در حال خویش اندیشه کرد
شیوه نعمت شناسی پیشه کرد
خلعت اقبال بر خود چست یافت
هر چه از اسباب دولت جست یافت
غیر فرزندی که در عز و شرف
از پس رفتن بود او را خلف
در ضمیر شه چو این اندیشه خاست
گفت با دانای حکمت پیشه راست
گفت ای دستور شاهی پیشه ات
آفرین بادا بر این اندیشه ات
هیچ نعمت بهتر از فرزند نیست
جز به جان فرزند را پیوند نیست
حاصل از فرزند گردد کام مرد
زنده از فرزند ماند نام مرد
چشم تو تا زنده ای روشن به اوست
خاک تو چون مرده ای گلشن به اوست
دستت او گیرد اگر افتی ز پای
پایت او باشد اگر مانی به جای
پشت تو از پشتیش گردد قوی
عمرت از دیدار او یابد نوی
اوست بران در صف هیجا چو تیغ
تیرباران بر سر اعدا چو میغ
چون به همکاران شود دشمن شکن
او به جان کوشش کند ایشان به تن
دشمنت را شیوه از وی شیون است
خاصه گویی بهر قهر دشمن است
یافت گیتی بر شه یونان قرار
سر به سر گیتی مسخر ساختش
ثانی اثنین سکندر ساختش
یک نگین وار از همه روی زمین
خارجش نگذاشت از زیر نگین
شه شبی در حال خویش اندیشه کرد
شیوه نعمت شناسی پیشه کرد
خلعت اقبال بر خود چست یافت
هر چه از اسباب دولت جست یافت
غیر فرزندی که در عز و شرف
از پس رفتن بود او را خلف
در ضمیر شه چو این اندیشه خاست
گفت با دانای حکمت پیشه راست
گفت ای دستور شاهی پیشه ات
آفرین بادا بر این اندیشه ات
هیچ نعمت بهتر از فرزند نیست
جز به جان فرزند را پیوند نیست
حاصل از فرزند گردد کام مرد
زنده از فرزند ماند نام مرد
چشم تو تا زنده ای روشن به اوست
خاک تو چون مرده ای گلشن به اوست
دستت او گیرد اگر افتی ز پای
پایت او باشد اگر مانی به جای
پشت تو از پشتیش گردد قوی
عمرت از دیدار او یابد نوی
اوست بران در صف هیجا چو تیغ
تیرباران بر سر اعدا چو میغ
چون به همکاران شود دشمن شکن
او به جان کوشش کند ایشان به تن
دشمنت را شیوه از وی شیون است
خاصه گویی بهر قهر دشمن است
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۲۳ - در مذمت فرزند ناخلف
اینکه گفتم حال فرزند نکوست
کش به اصل خویش پیوند نکوست
آن که باشد بد سگال و بد سرشت
در سرشت او هزاران خوی زشت
به بود کز سلک دوران داریش
پیش گیری شیوه بیزاریش
نوح را فرزند چون نااهل بود
فطرت او بر غرور و جهل بود
داغ بر وی لیس من اهلک کشید
روی بیرون رفتن از طوفان ندید
چون نباشد حال هر فرزند نیک
از خدا می کن طلب فرزند لیک
آنچنان فرزند کآخر در دعا
مرگ او جستن نباید از خدا
کش به اصل خویش پیوند نکوست
آن که باشد بد سگال و بد سرشت
در سرشت او هزاران خوی زشت
به بود کز سلک دوران داریش
پیش گیری شیوه بیزاریش
نوح را فرزند چون نااهل بود
فطرت او بر غرور و جهل بود
داغ بر وی لیس من اهلک کشید
روی بیرون رفتن از طوفان ندید
چون نباشد حال هر فرزند نیک
از خدا می کن طلب فرزند لیک
آنچنان فرزند کآخر در دعا
مرگ او جستن نباید از خدا
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۵ - ظاهر شدن آرزوی فرزند بر شاه
چون به تدبیر حکیم نامدار
یافت گیتی بر شه یونان قرار
یک نگینوار از همه روی زمین
خارجش نگذاشت از زیر نگین
شه شبی در حال خویش اندیشه کرد
شیوهٔ نعمتشناسی پیشه کرد
خلعت اقبال بر خود چست یافت
هر چه از اسباب دولت جست، یافت
غیر فرزندی که از عز و شرف
از پس رفتن، بود او را خلف
در ضمیر شه چون این اندیشه خاست
گفت با دانای حکمتپیشه، راست
گفت: ای دستور شاهی پیشهات!
آفرین بادا! بر این اندیشهات!
هیچ نعمت بهتر از فرزند نیست
جز به جان فرزند را پیوند نیست
حاصل از فرزند گردد کام مرد
زنده از فرزند ماند نام مرد
چشم تو تا زندهای روشن بدوست
خاک تو چون مردهای، گلشن بدوست
دستت او گیرد، اگر افتی ز پای
پایت او باشد، اگر مانی به جای
پشت تو از پشتیاش گردد قوی
عمرت از دیدار او یابد نوی
دشمنت را شیوه از وی شیون است
خاصه، گویی بهر قهر دشمن است
یافت گیتی بر شه یونان قرار
یک نگینوار از همه روی زمین
خارجش نگذاشت از زیر نگین
شه شبی در حال خویش اندیشه کرد
شیوهٔ نعمتشناسی پیشه کرد
خلعت اقبال بر خود چست یافت
هر چه از اسباب دولت جست، یافت
غیر فرزندی که از عز و شرف
از پس رفتن، بود او را خلف
در ضمیر شه چون این اندیشه خاست
گفت با دانای حکمتپیشه، راست
گفت: ای دستور شاهی پیشهات!
آفرین بادا! بر این اندیشهات!
هیچ نعمت بهتر از فرزند نیست
جز به جان فرزند را پیوند نیست
حاصل از فرزند گردد کام مرد
زنده از فرزند ماند نام مرد
چشم تو تا زندهای روشن بدوست
خاک تو چون مردهای، گلشن بدوست
دستت او گیرد، اگر افتی ز پای
پایت او باشد، اگر مانی به جای
پشت تو از پشتیاش گردد قوی
عمرت از دیدار او یابد نوی
دشمنت را شیوه از وی شیون است
خاصه، گویی بهر قهر دشمن است
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ ایشانراست که سوگند خورند مِنْ نِسائِهِمْ از زنان خویش دور بودن را و باز ایستادن را از رسیدن بایشان، تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ درنگ چهار ماه فَإِنْ فاؤُ اگر باز آیند فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۲۶) اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ و اگر عزم کنند طلاق دادن را فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۷) خداى شنوا است سوگند را و داناست عزیمت را.
وَ الْمُطَلَّقاتُ زنان طلاق داده یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ درنگ کنند بتن خویش ثَلاثَةَ قُرُوءٍ سه پاکى وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ و نه رواست زنان را أَنْ یَکْتُمْنَ که از بهر شتافتن را به تزویج پنهان دارند ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ فرزندى که خداى در رحم ایشان آفرید، إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ اگر با خداى گروندهاند و بروز رستاخیر، وَ بُعُولَتُهُنَّ و شوهران ایشان أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ حقتراند و سزاوارتر بایشان از شوى دیگر تا عدّت بنگذرد، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر خواهند که آشتى کنند وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ و زنان را بر مردان همچنانست که مردان را بر زنان از پاک داشتن خویش و خوش داشتن بِالْمَعْرُوفِ بر اندازه توان وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ و مردان را بر زنان در معاملت یک درجه افزونى است وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۲۸) و خداى توانا است دانا.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ و اگر عزم کنند طلاق دادن را فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۷) خداى شنوا است سوگند را و داناست عزیمت را.
وَ الْمُطَلَّقاتُ زنان طلاق داده یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ درنگ کنند بتن خویش ثَلاثَةَ قُرُوءٍ سه پاکى وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ و نه رواست زنان را أَنْ یَکْتُمْنَ که از بهر شتافتن را به تزویج پنهان دارند ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ فرزندى که خداى در رحم ایشان آفرید، إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ اگر با خداى گروندهاند و بروز رستاخیر، وَ بُعُولَتُهُنَّ و شوهران ایشان أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ حقتراند و سزاوارتر بایشان از شوى دیگر تا عدّت بنگذرد، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر خواهند که آشتى کنند وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ و زنان را بر مردان همچنانست که مردان را بر زنان از پاک داشتن خویش و خوش داشتن بِالْمَعْرُوفِ بر اندازه توان وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ و مردان را بر زنان در معاملت یک درجه افزونى است وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۲۸) و خداى توانا است دانا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ الآیة... ایلاء از روى لغت مصدر الى است یقال آلى یولى ایلاء، فهو مول آلى و ایتلى و تألّى همه یکسانست «و لا یأتل اولوا الفضل» ازینست، و ألیة نام سوگندست قال الشاعر.
قلیل الألایا حافظ لیمینه و ان بدرت منه الالیة برّت.
و از روى شرع ایلا آن باشد که مردى سوگند خورد بنامى از نامهاى خداوند عز و جل که باهل خود نرسم و نزدیکى نکنم زیادت از چهار ماه چندانک تقدیر کند، اما اگر سوگند بچهار ماه خورد یا کم از چهار ماه مولى نباشد، و اگر سوگند نه بنام خدا خورد که بطلاق و عتاق خورد بروزه و بنماز و صدقه که بر خود واجب کند بقول جدید شافعى رض مولى باشد. پس چون ایلا درست شد چهار ماه مدت تربص وى باشد که درین مدت از جهت شرع مطالبتى بر وى متوجه نشود. اما اگر در میانه این مدت پیش از آنک چهار ماه بر آید باز آید و با اهل خویش کند، بر وى جز از کفارت سوگند نیست و این فیئه هر چند که نه در محل خویش است اما چون کسى بود که بروى دینى موجّل باشد و پیش از اجل آن دین باز دهد روا بود. و اگر این فیئه نکند تا مدت چهار ماه بسر آید و آن گه بى عذرى هم نزدیکى نکند، زنان را رسد که مطالبت وى کند که باز آى یا طلاق ده. اختلافست علما را که باز آمدن بسخن است یا بوطى. قومى گفتند. بسخن است گوید با پس آمدم. و درستتر آنست که وطى است. پس اگر باز نیاید زن را رسد که از قاضى در خواهد تا وى را طلاق دهد. و چون باز آمد بعد از مطالبت و نزدیکى کرد، اگر سوگند که خورده بود بنام خداى بود عز و جل کفارت سوگند بروى لازم آید، بدلیل خبر که گفت «من حلف على یمین فرأى غیرها خیر منها فلیأت الذى هو خیر و لیکفّر عن یمینه»
و بقول قدیم شافعى کفارت لازم نیاید، لقوله تعالى فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ علّق المغفرة بالفیئة فدل على انه قد استغنى عن الکفارة. و اگر سوگند بطلاق یا عتاق بود به نفس وطى طلاق در افتد، و عتق حاصل شود. و اگر بر طریق نذر سوگند یاد کرده بود چنانک گوید ان وطأتک فللّه على ان اعتق رقبة او اصوم کذا او اصلى کذا او اتصدق بکذا. اینجا مخیر است اگر خواهد بوفاء نذر بازآید و اگر خواهد کفارت سوگند کند.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ این آیت از دو وجه رد است بر اصحاب رأى که گفتند چون مدت ایلاء چهار ماه بسر آید زن از مرد جدا شود بیک طلاق، و حاجت بآن نیست که شوهر را بفیئه یا طلاق مطالبت کند. گوئیم اگر چنان بودى پس این عزم کردن بر طلاق معنى نداشتى، که وقوع طلاق خود حاصل بودى، و در آیت فائده نماندى. وجه دیگر آنست که گفت: فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ لفظ سماع اقتضاء مسموع کند، و مسموع لفظ طلاقست تا بزبان بنگوید مسموع نباشد.
وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ الآیة... تربص اینجا عدت است. و قرء بمذهب شافعى طهر است. و کمینه طهر پانزده روز است، و مهینه آنچ بود که آن را حدى نیست. در شرع میگوید: و النساء المطلقات یتربّصن، بتعریض انفسهن للنکاح ثلاثة اطهار.
زن دست باز داشته یعنى آن زن که ببلوغ رسید و با شوهر دخول یافت و آبستن نیست درنگ کند در عدت، و باز ایستد از تزویج تا سه پاکى. وعدتها در قرآن پنج است: عدت زن که بحیض نرسید سه ماهست. وعدت زن نومید شده از حیض هم چنان، و ذلک فى قوله تعالى وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ و عدّت باروران زنان تا ببار فرو نهادن است و ذلک فى قوله: وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ اگر هم در آن ساعة که شوى مرد یا طلاق داد بار فرو نهد، هم در ساعة تزویج وى حلال گردد چهارم عدت شوى مرده چهار ماه و ده روز است. و ذلک فى قوله وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً پنجم عدت مطلقات سه پاکى و هو قوله: وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ. و زن دست باز داشته که بمرد نرسید خود بروى عدت نیست، و ذلک فى قوله فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها مگر که شوهرش بمیرد که هم چهار ماه و ده روز بنشیند، عموم آیت را که گفت یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً و فرق ننهاد میان آن زن که بمرد رسید و آنک نرسید، این بیان عدت آزاد زنان است. اما عدت زنان بردگى نیمه عدت آزاد زنانست، مگر در اطهار که عدت ایشان در آن دو طهر است. و در حمل همچون آزاد زنان وضع حمل است. اما ابتداء و انتهاء عدت بآن توان دانست که مرد که زن را طلاق دهد در حال حیض دهد یا در حال طهر. اگر در حال حیض دهد روزگار آن حیض در شمار نیست تا طهر پدید آید، آن گه در عدت شود تا سه طهر بگذرد. چون حیض چهارم آغاز کند عدت بسر آمد. و اگر در حال طهر طلاق دهد، اگر همه یک لحظه باشد آن طهر در شمار باشد بعد از آن که دو طهر دیگر بگذرد چون حیض سوم آغاز کند عدت تمام شد. و درین معنى رجوع با زنان باید کرد، که راه معرفت این احوال گفت ایشانست. هر گه که کم از سى و دو روز و دو لحظه نگویند که کم ازین صورت نه بندد و اللَّه اعلم.
وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ الآیة... و حلال نیست زنان را که چیزى از حیض یا از بار خویش که در شکم دارند پنهان کنند، تا حق رجعت مرد بدان باطل کنند.
عکرمه گفت: این چنان باشد که زن در عدت شود چون مرد خواهد که رجعت کند گوید مرا حیض سیم رسید، و عدت بسر آمد و قصد وى بدان ابطال حق مرد باشد از رجعت آن گه گفت: وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ اى برجعتهن فى ذلک اى فى العدة هم شوهران.
ایشان بایشان سزاوارتراند که رجعت کنند از دیگران، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر مقصود ایشان در آن رجعت اصلاح باشد نه اضرار، چنانک قومى میکردند در ابتداء اسلام که زن را طلاق رجعى میداند، چون نزدیک آن بود که عدت بسر آید رجعت میکردند، و زن را با خود میگرفتند باز دیگر باره وى را طلاق رجعى میدادند، و مقصود ایشان بآن رجعت اضرار و تعذیب ایشان بود نه اصلاح ایشان، مفسران گفتند وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ در حق مردى آمد از اهل طایف که زن خویش را سه طلاق داد، زن بار داشت و مرد ندانست، و زن از بار خویش وى را آگاهى نداد، پس رب العالمین این آیت فرستاد، و مرد بحکم آیت مراجعت کرد. و این حکم ثابت بود میان ایشان تا هر مرد که بارور را طلاق دادى هم شوى وى سزاوارتر بودى بوى، و حق رجعت وى را بودى، پس باین آیت دیگر که الطَّلاقُ مَرَّتانِ این منسوخ شد، و احکام طلاق دو گانه و سه گانه آنجا روشن شد بعولة جمع بعل است همچون ذکورة و فعوله و عمومة و خؤولة. شوهر را بعل گویند و زن را بعله و اشتقاق آن از مباعله است و المباعلة المجامعة.
وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ الآیة... میگوید حق زنان.
بر مردان همچنانست که حق مردان بر زنان. بر هر دو واجب است که یکدیگر را چندانک خویشتن را پاک دارند، و خوش دارند، و خوش زندگى کنند، و عشرت و صحبت راساخته باشند. قال ابن عباس رض انى لاحبّ ان اتزیّن للمرأة کما احب ان تتزین لى لان اللَّه تعالى یقول وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ همانست که جاى دیگر گفت: عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ. و مصطفى ع گفت «خیرکم خیرکم لاهله».
و عن سعید بن المسیب قال بلغنى ان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «انّ المرأة المسلم اذا همّ باتیان اهله کتب اللَّه له عشرین حسنة، و محا عنه عشرین سیئة، فاذا اخذ بیدها کتب اللَّه له اربعین حسنة و محا عنه اربعین سیئة. فاذا قبلها کتب اللَّه له بها ستین حسنة و کفّر عنه ستین سیّئة، فاذا اصابها کتب اللَّه له عشرین و مائة حسنة، ثم اذا قام یغتسل باهى اللَّه تعالى به الملائکة، و یقول انظروا الى عبدى قام فى لیلة باردة یغتسل من الجنابة، یبتغى رضاء ربه، اشهدکم انى قد غفرت له».
وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ الآیة... و مردان را بر زنان افزونى است. یعنى بما ساقوا من المهر، و انفقوا من المال. بآنک مهر و نفقت بر ایشانست، ایشان را بر زنان افزونى است، هم بدیت که دیت مردان دو چند دیت زنان است، و هم بمیراث که مردان را دو بهره است، و زنان را یک بهره، و هم بطلاق و رجعت که در دست مردان است نه در دست زنان، و هم بامامت و امارت و جهاد که مردان را است و زنان را نه، و هم بعقل و دین که زنان ناقصات عقل و دین اند، و ذلک فى
قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ما رأیت من ناقصات عقل و دین اغلب لذى لبّ منکن فقالت امرأة یا رسول اللَّه ما نقصان العقل و الدین؟ قال اما نقصان العقل فشهادة امرأتین بشهادة رجل فهذا نقصان العقل و تمکث احدیکن اللیالى لا تصوم و تفطر فى رمضان فهذا من نقصان الدین».
روى سعید بن المسیب عن ابن عباس رض فى قول اللَّه عز و جل وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ الآیة... قال اذا کان یوم القیمة جمع اللَّه تعالى الفقهاء و العلماء، فقاموا صفّا، فیجىء رجل متعلق بامرأة و هو یقول یا رب انت الحکم العدل! کنت انا و هذه قبل النکاح حرامین ثم صرنا بالنکاح حلالین و کانت لها من اللّذة مثل مالى فلم اوجبت لها علىّ الصداق و انت الحکم العدل؟ فیقول اللَّه تعالى و قد اخذت منه مهرا؟ فتقول نعم فیقول من امرک بهذا؟ فتؤمى الى الفقهاء فیقول اللَّه جل جلاله للفقهاء انتم امرتم هذه ان تأخذ منه مهرا؟ فیقولون نعم، فیقول من این قلتم؟ فیقولون یا رب انت قلت فى کتابک وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فیقول اللَّه عز و جل صدقتم. فیقول الزوج و لم اوجبت لها على الصداق و کنا فى اللذة سواء؟ فیقول اللَّه جل جلاله لانى ابحت لک ان تتلذذ بغیرها، و هى معک و حرمت علیها ان تتلذذ بغیرک ما دامت معک، فلما ابحت لک و حرمت علیها اردت ان اعطیها ما تساویان، فجعلت لها علیک الصداق. فیقول الزوج ثانیا یا رب فلم اوجبت لها علىّ النفقة بعد الصداق؟ فیقول اللَّه جل جلاله لانى فرضت علیها طاعتک ان لا تعصیک اىّ وقت اردتها، و لم افرض علیک طاعتها، فلما فرضت علیها و اسقطت عنک اردت ان اعطیها ما تتساویان، فجعلت لها علیک النفقة بعد الصداق. فیقول الزوج ثالثا یا رب فلم اوجبت علی نفقة الولد و أسقطت عنها و الولد بینى و بینها؟ فیقول اللَّه تعالى لانک حملت الولد فى ظهرک خفا و وضعته شهوة، و حملته ثقلا و وضعته کرها، من هاهنا اسقطت عنها النفقة و اوجبت علیک. فیقول الزوج رابعا فلم اوجبت علىّ نفقة الولد بعد خروجه من الرضاعة و فى الکبر و اسقطت عنها؟ فیقول اللَّه تعالى جعلت ذلک غیر انى عوضتک، فیقول بماذا یا رب؟ فیقول اذا مات الولد قسمت میراثه اثلاثا: للام الثلث، و للاب الثلثان، ثلث بازاء ثلث الام و الثلث الآخر عوضا عن النفقة. فیقول الزوج خامسا فى کتابک انت قلت وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ و قد تساوینا فاین درجتى علیها؟ فیقول اللَّه عزّ و جلّ: درجتک علیها انى جعلت امرها الیک ان شئت طلقتها و ان شئت امسکتها، و لیس الیها ذلک. ثم یقول اللَّه عز و جل للفقهاء و العلماء کیف ترون حکمى و قضایى من قضاء قضاتکم فى دار الدنیا؟ فیقولون یا رب انت الحکم العدل ما رأینا من قضاتنا فى دار الدنیا شیئا من ذلک.
و عن ابى سعید الخدرى رض قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ان الرجل اذا نظر الى زوجته و نظرت الیه، نظر اللَّه عز و جل الیهما من فوق عرشه نظرة رحمة. فاذا اخذ بکفها و اخذت بکفه تناثرت ذنوبهما من خلال اصابعهما.
فاذا تحللها اکتنفتهما الملائکة من اعالى رؤسهما الى عنان السماء، یستغفرون لهما و یتراحمون علیهما، و کان لهما بکل قبلة و شهوة حسنات امثال جبال تهامة، فاذا دخلا مغتسلهما فاغتسلا خرجا من ذنوبهما کما تخرج الشعرة من العجین، فان هى حملت، کان لها فى ذلک کاجر الصائم المخبت فى سبیل اللَّه عز و جل. فاذا وضعت فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعین. قالوا هذا للنساء فما للرجل؟ فقال، و للرجال علیهن درجة و اللَّه عزیز حکیم.
قلیل الألایا حافظ لیمینه و ان بدرت منه الالیة برّت.
و از روى شرع ایلا آن باشد که مردى سوگند خورد بنامى از نامهاى خداوند عز و جل که باهل خود نرسم و نزدیکى نکنم زیادت از چهار ماه چندانک تقدیر کند، اما اگر سوگند بچهار ماه خورد یا کم از چهار ماه مولى نباشد، و اگر سوگند نه بنام خدا خورد که بطلاق و عتاق خورد بروزه و بنماز و صدقه که بر خود واجب کند بقول جدید شافعى رض مولى باشد. پس چون ایلا درست شد چهار ماه مدت تربص وى باشد که درین مدت از جهت شرع مطالبتى بر وى متوجه نشود. اما اگر در میانه این مدت پیش از آنک چهار ماه بر آید باز آید و با اهل خویش کند، بر وى جز از کفارت سوگند نیست و این فیئه هر چند که نه در محل خویش است اما چون کسى بود که بروى دینى موجّل باشد و پیش از اجل آن دین باز دهد روا بود. و اگر این فیئه نکند تا مدت چهار ماه بسر آید و آن گه بى عذرى هم نزدیکى نکند، زنان را رسد که مطالبت وى کند که باز آى یا طلاق ده. اختلافست علما را که باز آمدن بسخن است یا بوطى. قومى گفتند. بسخن است گوید با پس آمدم. و درستتر آنست که وطى است. پس اگر باز نیاید زن را رسد که از قاضى در خواهد تا وى را طلاق دهد. و چون باز آمد بعد از مطالبت و نزدیکى کرد، اگر سوگند که خورده بود بنام خداى بود عز و جل کفارت سوگند بروى لازم آید، بدلیل خبر که گفت «من حلف على یمین فرأى غیرها خیر منها فلیأت الذى هو خیر و لیکفّر عن یمینه»
و بقول قدیم شافعى کفارت لازم نیاید، لقوله تعالى فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ علّق المغفرة بالفیئة فدل على انه قد استغنى عن الکفارة. و اگر سوگند بطلاق یا عتاق بود به نفس وطى طلاق در افتد، و عتق حاصل شود. و اگر بر طریق نذر سوگند یاد کرده بود چنانک گوید ان وطأتک فللّه على ان اعتق رقبة او اصوم کذا او اصلى کذا او اتصدق بکذا. اینجا مخیر است اگر خواهد بوفاء نذر بازآید و اگر خواهد کفارت سوگند کند.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ این آیت از دو وجه رد است بر اصحاب رأى که گفتند چون مدت ایلاء چهار ماه بسر آید زن از مرد جدا شود بیک طلاق، و حاجت بآن نیست که شوهر را بفیئه یا طلاق مطالبت کند. گوئیم اگر چنان بودى پس این عزم کردن بر طلاق معنى نداشتى، که وقوع طلاق خود حاصل بودى، و در آیت فائده نماندى. وجه دیگر آنست که گفت: فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ لفظ سماع اقتضاء مسموع کند، و مسموع لفظ طلاقست تا بزبان بنگوید مسموع نباشد.
وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ الآیة... تربص اینجا عدت است. و قرء بمذهب شافعى طهر است. و کمینه طهر پانزده روز است، و مهینه آنچ بود که آن را حدى نیست. در شرع میگوید: و النساء المطلقات یتربّصن، بتعریض انفسهن للنکاح ثلاثة اطهار.
زن دست باز داشته یعنى آن زن که ببلوغ رسید و با شوهر دخول یافت و آبستن نیست درنگ کند در عدت، و باز ایستد از تزویج تا سه پاکى. وعدتها در قرآن پنج است: عدت زن که بحیض نرسید سه ماهست. وعدت زن نومید شده از حیض هم چنان، و ذلک فى قوله تعالى وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ و عدّت باروران زنان تا ببار فرو نهادن است و ذلک فى قوله: وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ اگر هم در آن ساعة که شوى مرد یا طلاق داد بار فرو نهد، هم در ساعة تزویج وى حلال گردد چهارم عدت شوى مرده چهار ماه و ده روز است. و ذلک فى قوله وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً پنجم عدت مطلقات سه پاکى و هو قوله: وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ. و زن دست باز داشته که بمرد نرسید خود بروى عدت نیست، و ذلک فى قوله فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها مگر که شوهرش بمیرد که هم چهار ماه و ده روز بنشیند، عموم آیت را که گفت یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً و فرق ننهاد میان آن زن که بمرد رسید و آنک نرسید، این بیان عدت آزاد زنان است. اما عدت زنان بردگى نیمه عدت آزاد زنانست، مگر در اطهار که عدت ایشان در آن دو طهر است. و در حمل همچون آزاد زنان وضع حمل است. اما ابتداء و انتهاء عدت بآن توان دانست که مرد که زن را طلاق دهد در حال حیض دهد یا در حال طهر. اگر در حال حیض دهد روزگار آن حیض در شمار نیست تا طهر پدید آید، آن گه در عدت شود تا سه طهر بگذرد. چون حیض چهارم آغاز کند عدت بسر آمد. و اگر در حال طهر طلاق دهد، اگر همه یک لحظه باشد آن طهر در شمار باشد بعد از آن که دو طهر دیگر بگذرد چون حیض سوم آغاز کند عدت تمام شد. و درین معنى رجوع با زنان باید کرد، که راه معرفت این احوال گفت ایشانست. هر گه که کم از سى و دو روز و دو لحظه نگویند که کم ازین صورت نه بندد و اللَّه اعلم.
وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ الآیة... و حلال نیست زنان را که چیزى از حیض یا از بار خویش که در شکم دارند پنهان کنند، تا حق رجعت مرد بدان باطل کنند.
عکرمه گفت: این چنان باشد که زن در عدت شود چون مرد خواهد که رجعت کند گوید مرا حیض سیم رسید، و عدت بسر آمد و قصد وى بدان ابطال حق مرد باشد از رجعت آن گه گفت: وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ اى برجعتهن فى ذلک اى فى العدة هم شوهران.
ایشان بایشان سزاوارتراند که رجعت کنند از دیگران، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر مقصود ایشان در آن رجعت اصلاح باشد نه اضرار، چنانک قومى میکردند در ابتداء اسلام که زن را طلاق رجعى میداند، چون نزدیک آن بود که عدت بسر آید رجعت میکردند، و زن را با خود میگرفتند باز دیگر باره وى را طلاق رجعى میدادند، و مقصود ایشان بآن رجعت اضرار و تعذیب ایشان بود نه اصلاح ایشان، مفسران گفتند وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ در حق مردى آمد از اهل طایف که زن خویش را سه طلاق داد، زن بار داشت و مرد ندانست، و زن از بار خویش وى را آگاهى نداد، پس رب العالمین این آیت فرستاد، و مرد بحکم آیت مراجعت کرد. و این حکم ثابت بود میان ایشان تا هر مرد که بارور را طلاق دادى هم شوى وى سزاوارتر بودى بوى، و حق رجعت وى را بودى، پس باین آیت دیگر که الطَّلاقُ مَرَّتانِ این منسوخ شد، و احکام طلاق دو گانه و سه گانه آنجا روشن شد بعولة جمع بعل است همچون ذکورة و فعوله و عمومة و خؤولة. شوهر را بعل گویند و زن را بعله و اشتقاق آن از مباعله است و المباعلة المجامعة.
وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ الآیة... میگوید حق زنان.
بر مردان همچنانست که حق مردان بر زنان. بر هر دو واجب است که یکدیگر را چندانک خویشتن را پاک دارند، و خوش دارند، و خوش زندگى کنند، و عشرت و صحبت راساخته باشند. قال ابن عباس رض انى لاحبّ ان اتزیّن للمرأة کما احب ان تتزین لى لان اللَّه تعالى یقول وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ همانست که جاى دیگر گفت: عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ. و مصطفى ع گفت «خیرکم خیرکم لاهله».
و عن سعید بن المسیب قال بلغنى ان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «انّ المرأة المسلم اذا همّ باتیان اهله کتب اللَّه له عشرین حسنة، و محا عنه عشرین سیئة، فاذا اخذ بیدها کتب اللَّه له اربعین حسنة و محا عنه اربعین سیئة. فاذا قبلها کتب اللَّه له بها ستین حسنة و کفّر عنه ستین سیّئة، فاذا اصابها کتب اللَّه له عشرین و مائة حسنة، ثم اذا قام یغتسل باهى اللَّه تعالى به الملائکة، و یقول انظروا الى عبدى قام فى لیلة باردة یغتسل من الجنابة، یبتغى رضاء ربه، اشهدکم انى قد غفرت له».
وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ الآیة... و مردان را بر زنان افزونى است. یعنى بما ساقوا من المهر، و انفقوا من المال. بآنک مهر و نفقت بر ایشانست، ایشان را بر زنان افزونى است، هم بدیت که دیت مردان دو چند دیت زنان است، و هم بمیراث که مردان را دو بهره است، و زنان را یک بهره، و هم بطلاق و رجعت که در دست مردان است نه در دست زنان، و هم بامامت و امارت و جهاد که مردان را است و زنان را نه، و هم بعقل و دین که زنان ناقصات عقل و دین اند، و ذلک فى
قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ما رأیت من ناقصات عقل و دین اغلب لذى لبّ منکن فقالت امرأة یا رسول اللَّه ما نقصان العقل و الدین؟ قال اما نقصان العقل فشهادة امرأتین بشهادة رجل فهذا نقصان العقل و تمکث احدیکن اللیالى لا تصوم و تفطر فى رمضان فهذا من نقصان الدین».
روى سعید بن المسیب عن ابن عباس رض فى قول اللَّه عز و جل وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ الآیة... قال اذا کان یوم القیمة جمع اللَّه تعالى الفقهاء و العلماء، فقاموا صفّا، فیجىء رجل متعلق بامرأة و هو یقول یا رب انت الحکم العدل! کنت انا و هذه قبل النکاح حرامین ثم صرنا بالنکاح حلالین و کانت لها من اللّذة مثل مالى فلم اوجبت لها علىّ الصداق و انت الحکم العدل؟ فیقول اللَّه تعالى و قد اخذت منه مهرا؟ فتقول نعم فیقول من امرک بهذا؟ فتؤمى الى الفقهاء فیقول اللَّه جل جلاله للفقهاء انتم امرتم هذه ان تأخذ منه مهرا؟ فیقولون نعم، فیقول من این قلتم؟ فیقولون یا رب انت قلت فى کتابک وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فیقول اللَّه عز و جل صدقتم. فیقول الزوج و لم اوجبت لها على الصداق و کنا فى اللذة سواء؟ فیقول اللَّه جل جلاله لانى ابحت لک ان تتلذذ بغیرها، و هى معک و حرمت علیها ان تتلذذ بغیرک ما دامت معک، فلما ابحت لک و حرمت علیها اردت ان اعطیها ما تساویان، فجعلت لها علیک الصداق. فیقول الزوج ثانیا یا رب فلم اوجبت لها علىّ النفقة بعد الصداق؟ فیقول اللَّه جل جلاله لانى فرضت علیها طاعتک ان لا تعصیک اىّ وقت اردتها، و لم افرض علیک طاعتها، فلما فرضت علیها و اسقطت عنک اردت ان اعطیها ما تتساویان، فجعلت لها علیک النفقة بعد الصداق. فیقول الزوج ثالثا یا رب فلم اوجبت علی نفقة الولد و أسقطت عنها و الولد بینى و بینها؟ فیقول اللَّه تعالى لانک حملت الولد فى ظهرک خفا و وضعته شهوة، و حملته ثقلا و وضعته کرها، من هاهنا اسقطت عنها النفقة و اوجبت علیک. فیقول الزوج رابعا فلم اوجبت علىّ نفقة الولد بعد خروجه من الرضاعة و فى الکبر و اسقطت عنها؟ فیقول اللَّه تعالى جعلت ذلک غیر انى عوضتک، فیقول بماذا یا رب؟ فیقول اذا مات الولد قسمت میراثه اثلاثا: للام الثلث، و للاب الثلثان، ثلث بازاء ثلث الام و الثلث الآخر عوضا عن النفقة. فیقول الزوج خامسا فى کتابک انت قلت وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ و قد تساوینا فاین درجتى علیها؟ فیقول اللَّه عزّ و جلّ: درجتک علیها انى جعلت امرها الیک ان شئت طلقتها و ان شئت امسکتها، و لیس الیها ذلک. ثم یقول اللَّه عز و جل للفقهاء و العلماء کیف ترون حکمى و قضایى من قضاء قضاتکم فى دار الدنیا؟ فیقولون یا رب انت الحکم العدل ما رأینا من قضاتنا فى دار الدنیا شیئا من ذلک.
و عن ابى سعید الخدرى رض قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ان الرجل اذا نظر الى زوجته و نظرت الیه، نظر اللَّه عز و جل الیهما من فوق عرشه نظرة رحمة. فاذا اخذ بکفها و اخذت بکفه تناثرت ذنوبهما من خلال اصابعهما.
فاذا تحللها اکتنفتهما الملائکة من اعالى رؤسهما الى عنان السماء، یستغفرون لهما و یتراحمون علیهما، و کان لهما بکل قبلة و شهوة حسنات امثال جبال تهامة، فاذا دخلا مغتسلهما فاغتسلا خرجا من ذنوبهما کما تخرج الشعرة من العجین، فان هى حملت، کان لها فى ذلک کاجر الصائم المخبت فى سبیل اللَّه عز و جل. فاذا وضعت فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعین. قالوا هذا للنساء فما للرجل؟ فقال، و للرجال علیهن درجة و اللَّه عزیز حکیم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ الْوالِداتُ زایندگان مادران یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ شیر دهند فرزندان خود را حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ دو سال تمام، لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ آن کس را که خواهد که شیر دادن فرزند تمام کند وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ و برین پدرست که فرزند او را زادند رِزْقُهُنَّ روزى این زنان که فرزند زادند، وَ کِسْوَتُهُنَّ و جامه ایشان بِالْمَعْرُوفِ بانصاف و بر اقتصاد، لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها بر نه نهند بفرمان بر هیچ تن مگر توان آن، لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها مبادا که ستیز کناد و بر فرزند خویش گزند آراد هیچ مادر، وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ و مبادا که ستیز کناد و گزند نمایاد هیچ پدر بطفل خویش، وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ و بر قیم است از فرمان و حکم در کار طفل همین که بر پدر و مادر است، فَإِنْ أَرادا فِصالًا پس اگر خواهند از شیر باز کردن عَنْ تَراضٍ مِنْهُما از هامداستانى دل هر دو، وَ تَشاوُرٍ و باز گفتن هر دو با یکدیگر، فَلا جُناحَ عَلَیْهِما بریشان تنگى نیست در دایه گرفتن وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ و اگر خواهید که دایه گیرید شیر دادن فرزند را فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگى نیست إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ که مزد دایه که پذیرفته بودید شیر دادن را بسپردید بانصاف و بچم وَ اتَّقُوا اللَّهَ و به پرهیزید از خشم و عذاب خداى وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۳) و بدانید که خداى بآنچه میکنید بیناست و دانا.
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ و ایشان که بمیرند از شما وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً و زنان گذارند یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ درنگ کنند به تن خویش أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً چهار ماه و ده روز فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ پس چون بپایان عدّت خویش رسند. فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ نیست بر شما تنگى فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ در آنچه کنند در تن خویش از شوى کردن بِالْمَعْرُوفِ بدو گواه و ولىّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۲۳۴) و خداى بآنچه شما میکنید داناست و از نهان آگاه.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و نیست بر شما تنگى فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ در آنچه بتعریض سخن سر بسته گوئید، مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ از خواستایى زنان أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ یا نهان در دل میدارید سگالش خواستائیى، عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ میداند اللَّه که شما بایست و سگالش خواستایى زنان معتدّه در دل میدارید، وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا لکن سخن گشاده بزبان در عدت ایشان را وعده خواستایى مدهید، إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً مگر که بگوئید گفتى نیکو و سخنى بچم، وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکاحِ و با آن زن سخن روشن و وعده درست بستن نکاح را، و بند تزویج را مگویید، و وعده منهید، حَتَّى یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ تا آن گه که بمدّت آن زن بکران آید، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ و بدانید که اللَّه میداند آنچه در دلهاى شما است، فَاحْذَرُوهُ حذر کنید از او و از آگاهى او وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۲۳۵) و بدانید که اللَّه آمرزگارست و بردبار.
لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ نیست بر شما تنگى اگر زن را طلاق دهید ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ تا آن گه که ایشان را نپاسیده بید، أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً یا آن زن را کاوین مسمّى و مقدّر بر خویشتن فریضه نکرده بید، وَ مَتِّعُوهُنَّ و ایشان را چیزى دهید و تهى گسیل مکنید، عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ بر مرد توانگر باندازه توان وى وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ و بر مرد درویش باندازه توان وى، مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ چیزى فرا دست آن زن، چیزى بچم که از آن بر دهنده زور نیاید، و آن زن را از آن ننگ ناید، حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ (۲۳۶) این را سزاى نهادیم بر نیکوکاران.
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ و اگر آن زن را طلاق دهید مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از آن که بآن زن رسیده باشید، وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً و آن زن را کاوین نامزد کرده باشید فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ واجب بر شما نیمى است از آن کاوین که نامزد کرده باشید، إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ مگر که آن زن و ولى وى آن نیمه فرا گذارند و ببخشند، أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا این شوى باز گرفتن نیمه کاوین فرا گذارد و کاوین بتمامى فرا دهد وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى و اگر فرا گذارید نزدیکتر است به پرهیزگارى، وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ و فراموش مکنید در میان خویش بفضل و نیکوکارى رفتن إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۷) که خداى بآنچه شما میکنید بینا است.
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ و ایشان که بمیرند از شما وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً و زنان گذارند یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ درنگ کنند به تن خویش أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً چهار ماه و ده روز فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ پس چون بپایان عدّت خویش رسند. فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ نیست بر شما تنگى فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ در آنچه کنند در تن خویش از شوى کردن بِالْمَعْرُوفِ بدو گواه و ولىّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۲۳۴) و خداى بآنچه شما میکنید داناست و از نهان آگاه.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و نیست بر شما تنگى فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ در آنچه بتعریض سخن سر بسته گوئید، مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ از خواستایى زنان أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ یا نهان در دل میدارید سگالش خواستائیى، عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ میداند اللَّه که شما بایست و سگالش خواستایى زنان معتدّه در دل میدارید، وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا لکن سخن گشاده بزبان در عدت ایشان را وعده خواستایى مدهید، إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً مگر که بگوئید گفتى نیکو و سخنى بچم، وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکاحِ و با آن زن سخن روشن و وعده درست بستن نکاح را، و بند تزویج را مگویید، و وعده منهید، حَتَّى یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ تا آن گه که بمدّت آن زن بکران آید، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ و بدانید که اللَّه میداند آنچه در دلهاى شما است، فَاحْذَرُوهُ حذر کنید از او و از آگاهى او وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۲۳۵) و بدانید که اللَّه آمرزگارست و بردبار.
لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ نیست بر شما تنگى اگر زن را طلاق دهید ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ تا آن گه که ایشان را نپاسیده بید، أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً یا آن زن را کاوین مسمّى و مقدّر بر خویشتن فریضه نکرده بید، وَ مَتِّعُوهُنَّ و ایشان را چیزى دهید و تهى گسیل مکنید، عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ بر مرد توانگر باندازه توان وى وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ و بر مرد درویش باندازه توان وى، مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ چیزى فرا دست آن زن، چیزى بچم که از آن بر دهنده زور نیاید، و آن زن را از آن ننگ ناید، حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ (۲۳۶) این را سزاى نهادیم بر نیکوکاران.
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ و اگر آن زن را طلاق دهید مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از آن که بآن زن رسیده باشید، وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً و آن زن را کاوین نامزد کرده باشید فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ واجب بر شما نیمى است از آن کاوین که نامزد کرده باشید، إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ مگر که آن زن و ولى وى آن نیمه فرا گذارند و ببخشند، أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا این شوى باز گرفتن نیمه کاوین فرا گذارد و کاوین بتمامى فرا دهد وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى و اگر فرا گذارید نزدیکتر است به پرهیزگارى، وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ و فراموش مکنید در میان خویش بفضل و نیکوکارى رفتن إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۷) که خداى بآنچه شما میکنید بینا است.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ الْوالِداتُ الآیة... زنان مطلقات را میگوید که فرقت افتد میان ایشان و شوهران و طفل در میان، اگر بعد از طلاق زایند و گر پیش از آن، بر مادران است که شیر دهند آن فرزند را، چنانک اللَّه گفت: یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ هر چند بلفظ خبر گفت، معنى امرست امر استحباب نه امر ایجاب.
میگوید تا شیر دهند مادران فرزندان خود را، که ایشان بآن سزاوارتر و حقتر. آن گه حق رضاع و مدّت آن پدید کرد و گفت: حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ دو سال تمام شیر که درین دو سال دهند، حکم رضاع از تحریم و محرمیت واجب کند، و اگر بعد ازین دو سال شیر دهنده شیر دهد حکم رضاع بآن ثابت نشود، ابن عباس گفت «لا رضاع الا ما کان فى الحولین» و روى یحیى بن سعید: انّ رجلا قال لابى موسى الاشعرى: انّى مصصت من ثدى امرأتى لبنا فذهب فى بطنى فقال ابو موسى: لا اراها الّا قد حرّمت علیک فقال عبد اللَّه بن مسعود: انظر ما یفتى به الرجل. فقال ابو موسى فما تقول انت؟ قال عبد اللَّه «لا رضاع الّا ما کان فى الحولین» قال ابو موسى لا تسئلوا عن شیء ما دام هذا الحبر بین اظهرکم» هر چند که مدت دو سال مقید کرد، اما فریضه نیست، اگر بیفزایند در آن یا بکاهند رواست. لکن سرّ این تقیید آنست تا معلوم شود که شیر دادن در جمله این مدت حکم تحریم و محرمیّت را واجب کند، و بعد از دو سال نکند و بمذهب مالک تا دو سال و یک ماه بگذرد مدت رضاع و ثبوت تحریم برجاست، و بمذهب بو حنیفه تا دو سال و شش ماه.
وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ الآیة.... نگفت «على الأب» از بهر آنک سر آیت وَ الْوالِداتُ بود نه امهات، چون الْوالِداتُ بود الْمَوْلُودِ لَهُ نیکوتر و لطیف تر بود. میگوید دایگى بر ما درست نفقه بر پدر، یعنى نفقه این زن که فرزند زاد، همانست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت در بعضى اخبار: و لهن علیکم رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ معروف آنست که بانصاف باشد و بچم، در خور مرد و بر توان وى، عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ هر کس را چندان بر نهند که برتابد.
چنانک گفت: لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها بر مرد توانگر دو مد از طعام و یک دست لباس نفیس در خور وى، و بر درویش یک مد و یک دست لباس کم قیمت، چنانک لایق حال وى باشد. و بر میانه یک مد و نیم و دستى لباس میانه. این همچنانست که آنجا گفت: لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ.
لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها لا تضارّ بفتح راء قراءت نافع است و شامى و کوفى، از ضرار است و ضرار ستیز بود. میگوید مبادا که ستیز کناد و بر فرزند خویش گزند آرد هیچ مادر بآن که وى را با پدر دهاد در خصومت فراق، تا بر فرزند رنج نهاد، لا تُضَارَّ بضم راء قراءت مکى است، و قراءت بصره و قتیبه از کسایى در لفظ مستقبل است. بمعنى نهى، میگوید ستیز نکند و گزند نکند هیچ مادر بفرزند خویش، که وى را شیر خواره با پدر دهد، وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ و مبادا که ستیز کناد و رنج نهاد هیچ پدر بر طفل خویش، بآنک در وقت خصومت او را از مادر باز گیرد و فرا دایه دهد، بستیز با مادر بر فرزند گزند افکند. وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ میگوید بر قیم همانست در کار طفل که بر پدر و مادر، وارث نام برد بجاى قیم، از بهر آنک ورثه و اهل بیت قیّمى کنند، یا قیمى فرا کنند، یا از سلطان قیم خواهند. میگوید اگر چنانست که پدر طفل بمرده است، این قیم با مادر طفل ستیزه و بدرایى نکند، و دایه گیرد، بر طفل ستم نکند، و شفقت مادر از وى دریغ ندارد.
قال ابن سیرین اتى عبد اللَّه بن عتبة فى رضاع صبىّ یتیم، و معه ولیّه فجعل رضاعه فى ماله و قال لوارثه: لو لم یکن له مال لجعلنا رضاعه فى مالک، أ لا ترى اللَّه عز و جل یقول. وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ قال الضحاک: ان مات ابو الصبى، و للصبى مال اخذ رضاعه من ماله و ان لم یکن له مال اخذ من العصبة فان لم تکن للعصبة مال، اجبرت امّه علیه.
فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فصال و فصل از شیر باز کردن است: فصل یفصل فصلا و فصالا میگوید: اگر پدر و مادر خواهند که آن طفل را پیش از تمامى دو سال از شیر باز کنند، و هر دو بدان رضا دهند، و به صوابدید و مشاورت یکدیگر کنند، ایشان را رسد که چنین کنند، و بر ایشان تنگى نیست.
ابن عباس گفت اگر فرزند شش ماهه در وجود آید دو سال تمام که بیست و چهار ماه باشد وى را شیر دهند، و اگر هفت ماه بود بیست و سه ماه شیر دهند، و اگر نه ماهه بود بیست و یک ماه تا حمل و فصال سى ماه باشد: چنانک رب العالمین گفت وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً.
وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ الآیة.... إِنْ أَرَدْتُمْ گفت و ان احتجتم نگفت تا جائز باشد دایه گرفتن بى حاجت و ضرورت. میگوید اگر مادر شیر ندهد که عذرى دارد یا عذرى ندارد، و فراغت وى را دایه گیرند، بهر حال بر شما تنگیى نیست که دایه گیرید. إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ که مزد دایه بدهید و نیکو داشت وى بجاى آرید چندانک در خور توان فرزند بود و بر حد منزلت او وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً الآیة... میگوید ایشان که بمیرند از شما و زنان گذارند، بر زنان است که در خانه شوهر چهار ماه و ده روز درنگ کنند عدّت را، چنانک در خبر است
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لامرأة مات زوجها: «اعتدّى فى البیت الذى اتاک فیه وفاة زوجک حتى یبلغ الکتاب اجله، اربعة اشهر و عشرا»
و در آن عدت بیرون نیایند مگر ضرورت را و زینتها بگذارند، جامه رنگین و پیرایه نپوشند، و بوى خوش بکار ندارند، و خضاب نکنند و سرمه در چشم نکشند.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «المتوفى عنها زوجها لا تلبس المعصفر من الثیاب، و لا الممشق، و لا الحلى، و لا تختضب، و لا تکتحل»
الثوب الممشق الذى یصبغ بالمشق، و هو طین احمر. و روت ام حبیبة انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال: «لا یحلّ لامرأة تؤمن باللّه و الیوم الآخر ان تحد على میت فوق ثلاث الّا على زوج اربعة اشهر و عشرا».
قال سعید بن المسیب «الحکمة فى هذه المدة ان فیها ینفخ الروح فى الولد.» گفتهاند: چون فرزند پسر باشد بعد از سه ماه روح در وى شود و در حرکت آید، و چون دختر بود بچهار ماه در حرکت آید، پس ده روز دیگر در عدّت بر سر گرفتند استظهار را.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ تعریض در سخن آن باشد که سر بسته گویى، و نیوشنده را بى تصریح بر سر کار دارى، و تفهیم کنى. و خطبة بکسر خاء زن خواستن است، و بضم خاء سخنى باشد که آن را اول و آخر بود که در پیش مراد نهى، هر مراد که باشد و هر حاجت که افتد، و اکنان آنست که در دل چیزى پنهان میدارى، ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ از آنست، یقال: اکننت فى قلبى و کنت فى العیبة و الوعاء و الکم، و ما شبهها فهو مکنون، میگوید تنگیى نیست بر شما که مردانید زنان را در حال عدت بسخن سر بسته خوازائى کنید، چنانک گوئید تو از شوى در نمانى، دیگرى یابى، خداى عز و جل کار تو بسازد، تو شایسته و پسندیده چون عدّت بسر آید مرا خبر کن، مرا بتو حاجت است، مرا در زن خواستن رغبت است، و آنچه بدین ماند.
عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ اى بالتزویج بالمشافهة وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا قال الکلبى معناه لا تصفوا انفسکم لهن بکثرة الجماع، و السرّ على هذا القول نفس الجماع، و به یقول الاعشى.
الا زعمت بسباسة الیوم اننى ------------ کبرت و ان لا یشهد السرّ امثالى
و قال زید بن اسلم «لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا» اى، لا تنکحوهنّ ثم تمسکها حتى اذا حلّت اظهرت ذلک و ادخلتها، باین قول سرّ نکاح است، میگوید نکاح ایشان مکنید بپوشیدگى در حال عدت، تا بعد از عدت اظهار آن کنید، پس استثنا کرد گفت: «إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً» اى تعریضا بالخطبة دون التصریح وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ اى لا تعزموا على عقد النکاح یقول لا تنکحوهن حتى تنقضى عدتهنّ میگوید تا در عدت باشند، ایشان را بزنى مخواهید، چون عدت بسر آمد ایشان را بزنى بخواهید و بیوه فرو مگذارید. در خیر است که زن بیوه را چون کفو پدید آمد بشوى دهید و در آن تقصیر مکنید و کار وى در تأخیر میفکنید. همانست که رب العالمین گفت فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ. جاى دیگر گفت وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ.
فصل فى الترغیب فى النکاح
ابو هریره رض قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اذا تزوج احدکم عجّ شیطانه یا ویله، عصم ابن آدم منى بثلثى دینه»
رسول گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: چون یکى از شما زن خواهد، شیطان وى بفریاد آید، گوید اى واى بر من که پسر آدم را از وسوسه من نگاه داشتند و باین زن که خواست دو سیک دین او را مسلم شد. همانست که در خبرى دیگر گفت «من تزوج، فقد حصّن ثلثى دینه، فلیتّق اللَّه فى الثلث الباقى» و چنانک سلامت و عصمت دین در نکاح بست، روزى و بى نیازى از خلق در دنیا هم در نکاح بست، بآن خبر که مصطفى ع گفت: «التمسوا الرزق بالنکاح».
و یکى پیش رسول خدا شد و از درویشى و بى کامى بنالید، رسول او را بر نکاح داشت، یعنى که اللَّه تعالى میگوید ایشان را که زن خواهند إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ و قال ابو هریرة رض لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد، للقیت اللَّه بزوجة، سمعت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بقول: «شرارکم عزابکم»
ابو هریرة گفت اگر از دنیا نماند مگر یک روز، من زنى بخواهم، تا عزب بخداى نرسم، که شنیدم از رسول خدا که گفت بدترین شما عزبان شمااند معاذ رض دو زن داشت و هر دو در طاعون فرو شدند، پس گفت مرا زن دهید پیش از آنک بمیرم، که من نخواهم که عزب میرم و عزب بخدا رسم. و یکى را مىآرند از بزرگان دین که وى فرمان یافت و هر چند که زنان را بر وى عرضه کردند بهیچ رغبت نکرد، گفت در تنهایى دل را حاضر تر و همت را جمع تر مىبینم. تا شبى در خواب دید که درهاى آسمان گشاده بود و گروهى مردمان پیاپى فرو مىآمدند و در هوا میرفتند، چون بر وى رسیدند اول مردى ازیشان گفت این آن مرد شومست، دیگرى گفت آرى، و ترسید از هیبت ایشان که پرسیدى، آخر چون همه بر گذشتند، باز پسین ایشان را گفت که ایشان کرا میگویند؟ گفت ترا، که پیش ازین عبادت تو در جمله اعمال مجاهدان بآسمان مىآوردند، اکنون یک هفته است که ترا از جمله مجاهدان بیرون کردهاند، ندانم که چه کرده پس از خواب درآمد با خود اندیشه کرد که از آنست که تن از نکاح باز دادهام تا از منزلت مجاهدان بیفتادهام، پس زن بخواست و خداى عز و جل را بدان شکر کرد.
عن عطیة بن بشر المازنى قال اتى عکافة بن وداعة الهلالى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال: یا عکافة أ لک زوجة؟ قال لا یا رسول اللَّه، قال و لا جاریة؟ قال لا؟ قال و انت صحیح موسر؟ قال نعم الحمد اللَّه، قال فانک اذا من اخوان الشیاطین، اما ان تکون من رهبان النصارى و اما ان تکون مؤمنا، فاصنع کما نصنع فان من سنّتنا النکاح.
و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «النکاح سنتى فمن رغب عن سنتى فلیس منى من احبّ فطرتى فلیستنّ بسنّتى، الا و هى النکاح».
قوله تعالى: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ الآیة... اصل جناح از جنوح است، معنى جنوح میل است. جنح اى مال و جنح نام پارهایست از شب، و هر جا که لا جُناحَ گفت معنى آنست که بر آن کس از نام کژى چیزى نیست و بر وى بزهمندى نیست. مفسران گفتند این آیت بدان آمد که چون مصطفى تهدید داد و بترسانید ایشان را که طلاق بسیار گویند و زن بسیار خواهند، بآنچه گفت: «ان اللَّه یبغض کل مطلاق ذواق»
و گفت: «ابغض الحلال الى اللَّه الطلاق»
و گفت «ما بال قوم یلعبون بحدود اللَّه یقولون طلقتک راجعتک»
مسلمانان چون این تهدید شنیدند، گمان بردند که هر آن کس که زن خود را طلاق دهد بزه کار شود و تنگیى عظیم بر دل ایشان آمد.
بدین معنى رب العالمین گفت: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ نه چنانست که شما گمان مىبرید که بهر حال که طلاق دهید، بزه کار شوید، نیست بر شما تنگیى و بزه کارهاى، چون ایشان را طلاق دهید بوقت حاجت و بر وجه مندوب. و باشد که خود فراق به بود از امساک، چون سازگارى و مهربانى نبود، و ذلک فى قوله فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ پس گفت: ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ معنى آنست که تا آن گه که زن را نپاسیده باشید، «ما لم تماسوهن» تا آن وقت که با آن زن هام پوست نبوده باشید. «تماسوهن» بالف بر بناء مفاعله قراءة حمزه و کسایى است، باقى قراء سبعه تَمَسُّوهُنَّ بى الف خوانند. و مسیس اینجا مجامعت است میگوید بهر وقت که خواهید که ایشان را بر شما تنگیى نیست، چون بایشان نرسیده باشید، از بهر آنک پیش از مسیس در طلاق سنت و بدعت نیست، چنانک بعد مسیس است. نه بینى که بعد مسیس و دخول سنت آنست که چون طلاق دهند پس از آن دهند که از حیض پاک شود، و مرد بوى نرسیده، تا عدت بر وى دراز نگردد. و شرح این آنجاست که گفت فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ آن گه گفت: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ بفتح دال قراءت شامى و حمزه و کسایى و حفص است، و اختیار بو عبید. و دیگران بسکون دال خوانند، و هر دو لغت قرآن است. قال اللَّه تعالى فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها و قال وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ و پارسى هر دو اندازه است، این آیت در شأن مردى انصارى آمد، که زنى خواست، از بنى حنیفه، و او را در عقد نکاح مهرى مسمى نکرد، پس وى را طلاق داد، پیش از آنک بوى رسید، رب العالمین این آیت فرستاد، و مصطفى ع آن مرد را گفت «متعها و لو بقلنسوة».
مذهب شافعى آنست که هر که زنى خواهد، و در عقد نکاح مهر وى مسمى نکند، اگر او را طلاق دهد، پیش از دخول مهر واجب نشود، اما متعت واجب شود، و قدر واجب براى امام مفوض است، تا بر هر کس آن نهد که لایق حال وى بود عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ ابن عباس گفت اکثر المتعة خادم و اقلّها مقنعة. ابن عمر گفت یمتّعها ثلثین درهما اینست که اللَّه گفت.
مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ.
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از نزول این آیت کسى که زن را طلاق دادى پیش از مسیس، از آن مهر که وى را مسمى بودى، هیچ چیز بر مرد لازم نیامدى، بلکه متعت واجب بودى، بحکم این آیت که در سورة الاحزاب است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ... تا آنجا که گفت فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا پس چون این آیت آمد، آن حکم متعت منسوخ شد، و نیمه مهر مسمى واجب گشت.
فذلک قوله: وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ این آن گه باشد که طلاق دهد پیش از دخول، بر مرد است نیمه مهر مسمى، و بر زن عدت نه، اما اگر مرد بمیرد پیش از دخول، مهر مسمى تمام بر مرد واجب آید، و بر زن عدت وفات لازم آید.
آن گه گفت إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ مگر که آن زنان اهلیت عفو دارند بثیابت و بلوغ و عقل و رشد، عفو کنند، و آن یک نیمه مهر که ایشانراست بشوهران بگذارند، و نخواهند. أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا زن بکر و نا باشد و جایز الامر نبود، ولى دارد، پدر یا جد، این ولى اگر عفو کند و بگذارد، آن نیمه مهر روا باشد، و این مذهب جماعتى مفسران است، اما درست تر آنست که أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ عفو شوهرست، و إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ عفو زن و ولى، میگوید مگر آن زن و ولى وى آن نیمه که ایشانراست فرا گذارند، و بشوهر بخشند، و هیچ چیز از وى نخواهند أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا این شوهر باز گرفتن نیمه مهر فرا گذارد، و مهر تمام بدهد.
آن گه گفت: وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى و اگر فرا گذارید شما که شوهرانید نزدیک تر است بپرهیز از بیداد، که از آن زن و ولى آن نیمه دیگر فرا گذارند و چیزى نخواهند، تا این شوى باز گرفتن نیمه فرا گذارد و کاوین تمام بدهد.
وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ اى، و لا تناسوا در میان خویش فضل و افزونى یکدیگر بشناختن فرو مگذارید، و تا توانید بعفو کوشید: إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ که اللَّه تعالى آنچه شما میکنید از عفو مىبیند و بدان پاداش دهد.
میگوید تا شیر دهند مادران فرزندان خود را، که ایشان بآن سزاوارتر و حقتر. آن گه حق رضاع و مدّت آن پدید کرد و گفت: حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ دو سال تمام شیر که درین دو سال دهند، حکم رضاع از تحریم و محرمیت واجب کند، و اگر بعد ازین دو سال شیر دهنده شیر دهد حکم رضاع بآن ثابت نشود، ابن عباس گفت «لا رضاع الا ما کان فى الحولین» و روى یحیى بن سعید: انّ رجلا قال لابى موسى الاشعرى: انّى مصصت من ثدى امرأتى لبنا فذهب فى بطنى فقال ابو موسى: لا اراها الّا قد حرّمت علیک فقال عبد اللَّه بن مسعود: انظر ما یفتى به الرجل. فقال ابو موسى فما تقول انت؟ قال عبد اللَّه «لا رضاع الّا ما کان فى الحولین» قال ابو موسى لا تسئلوا عن شیء ما دام هذا الحبر بین اظهرکم» هر چند که مدت دو سال مقید کرد، اما فریضه نیست، اگر بیفزایند در آن یا بکاهند رواست. لکن سرّ این تقیید آنست تا معلوم شود که شیر دادن در جمله این مدت حکم تحریم و محرمیّت را واجب کند، و بعد از دو سال نکند و بمذهب مالک تا دو سال و یک ماه بگذرد مدت رضاع و ثبوت تحریم برجاست، و بمذهب بو حنیفه تا دو سال و شش ماه.
وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ الآیة.... نگفت «على الأب» از بهر آنک سر آیت وَ الْوالِداتُ بود نه امهات، چون الْوالِداتُ بود الْمَوْلُودِ لَهُ نیکوتر و لطیف تر بود. میگوید دایگى بر ما درست نفقه بر پدر، یعنى نفقه این زن که فرزند زاد، همانست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت در بعضى اخبار: و لهن علیکم رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ معروف آنست که بانصاف باشد و بچم، در خور مرد و بر توان وى، عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ هر کس را چندان بر نهند که برتابد.
چنانک گفت: لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها بر مرد توانگر دو مد از طعام و یک دست لباس نفیس در خور وى، و بر درویش یک مد و یک دست لباس کم قیمت، چنانک لایق حال وى باشد. و بر میانه یک مد و نیم و دستى لباس میانه. این همچنانست که آنجا گفت: لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ.
لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها لا تضارّ بفتح راء قراءت نافع است و شامى و کوفى، از ضرار است و ضرار ستیز بود. میگوید مبادا که ستیز کناد و بر فرزند خویش گزند آرد هیچ مادر بآن که وى را با پدر دهاد در خصومت فراق، تا بر فرزند رنج نهاد، لا تُضَارَّ بضم راء قراءت مکى است، و قراءت بصره و قتیبه از کسایى در لفظ مستقبل است. بمعنى نهى، میگوید ستیز نکند و گزند نکند هیچ مادر بفرزند خویش، که وى را شیر خواره با پدر دهد، وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ و مبادا که ستیز کناد و رنج نهاد هیچ پدر بر طفل خویش، بآنک در وقت خصومت او را از مادر باز گیرد و فرا دایه دهد، بستیز با مادر بر فرزند گزند افکند. وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ میگوید بر قیم همانست در کار طفل که بر پدر و مادر، وارث نام برد بجاى قیم، از بهر آنک ورثه و اهل بیت قیّمى کنند، یا قیمى فرا کنند، یا از سلطان قیم خواهند. میگوید اگر چنانست که پدر طفل بمرده است، این قیم با مادر طفل ستیزه و بدرایى نکند، و دایه گیرد، بر طفل ستم نکند، و شفقت مادر از وى دریغ ندارد.
قال ابن سیرین اتى عبد اللَّه بن عتبة فى رضاع صبىّ یتیم، و معه ولیّه فجعل رضاعه فى ماله و قال لوارثه: لو لم یکن له مال لجعلنا رضاعه فى مالک، أ لا ترى اللَّه عز و جل یقول. وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ قال الضحاک: ان مات ابو الصبى، و للصبى مال اخذ رضاعه من ماله و ان لم یکن له مال اخذ من العصبة فان لم تکن للعصبة مال، اجبرت امّه علیه.
فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فصال و فصل از شیر باز کردن است: فصل یفصل فصلا و فصالا میگوید: اگر پدر و مادر خواهند که آن طفل را پیش از تمامى دو سال از شیر باز کنند، و هر دو بدان رضا دهند، و به صوابدید و مشاورت یکدیگر کنند، ایشان را رسد که چنین کنند، و بر ایشان تنگى نیست.
ابن عباس گفت اگر فرزند شش ماهه در وجود آید دو سال تمام که بیست و چهار ماه باشد وى را شیر دهند، و اگر هفت ماه بود بیست و سه ماه شیر دهند، و اگر نه ماهه بود بیست و یک ماه تا حمل و فصال سى ماه باشد: چنانک رب العالمین گفت وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً.
وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ الآیة.... إِنْ أَرَدْتُمْ گفت و ان احتجتم نگفت تا جائز باشد دایه گرفتن بى حاجت و ضرورت. میگوید اگر مادر شیر ندهد که عذرى دارد یا عذرى ندارد، و فراغت وى را دایه گیرند، بهر حال بر شما تنگیى نیست که دایه گیرید. إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ که مزد دایه بدهید و نیکو داشت وى بجاى آرید چندانک در خور توان فرزند بود و بر حد منزلت او وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً الآیة... میگوید ایشان که بمیرند از شما و زنان گذارند، بر زنان است که در خانه شوهر چهار ماه و ده روز درنگ کنند عدّت را، چنانک در خبر است
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لامرأة مات زوجها: «اعتدّى فى البیت الذى اتاک فیه وفاة زوجک حتى یبلغ الکتاب اجله، اربعة اشهر و عشرا»
و در آن عدت بیرون نیایند مگر ضرورت را و زینتها بگذارند، جامه رنگین و پیرایه نپوشند، و بوى خوش بکار ندارند، و خضاب نکنند و سرمه در چشم نکشند.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «المتوفى عنها زوجها لا تلبس المعصفر من الثیاب، و لا الممشق، و لا الحلى، و لا تختضب، و لا تکتحل»
الثوب الممشق الذى یصبغ بالمشق، و هو طین احمر. و روت ام حبیبة انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال: «لا یحلّ لامرأة تؤمن باللّه و الیوم الآخر ان تحد على میت فوق ثلاث الّا على زوج اربعة اشهر و عشرا».
قال سعید بن المسیب «الحکمة فى هذه المدة ان فیها ینفخ الروح فى الولد.» گفتهاند: چون فرزند پسر باشد بعد از سه ماه روح در وى شود و در حرکت آید، و چون دختر بود بچهار ماه در حرکت آید، پس ده روز دیگر در عدّت بر سر گرفتند استظهار را.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ تعریض در سخن آن باشد که سر بسته گویى، و نیوشنده را بى تصریح بر سر کار دارى، و تفهیم کنى. و خطبة بکسر خاء زن خواستن است، و بضم خاء سخنى باشد که آن را اول و آخر بود که در پیش مراد نهى، هر مراد که باشد و هر حاجت که افتد، و اکنان آنست که در دل چیزى پنهان میدارى، ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ از آنست، یقال: اکننت فى قلبى و کنت فى العیبة و الوعاء و الکم، و ما شبهها فهو مکنون، میگوید تنگیى نیست بر شما که مردانید زنان را در حال عدت بسخن سر بسته خوازائى کنید، چنانک گوئید تو از شوى در نمانى، دیگرى یابى، خداى عز و جل کار تو بسازد، تو شایسته و پسندیده چون عدّت بسر آید مرا خبر کن، مرا بتو حاجت است، مرا در زن خواستن رغبت است، و آنچه بدین ماند.
عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ اى بالتزویج بالمشافهة وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا قال الکلبى معناه لا تصفوا انفسکم لهن بکثرة الجماع، و السرّ على هذا القول نفس الجماع، و به یقول الاعشى.
الا زعمت بسباسة الیوم اننى ------------ کبرت و ان لا یشهد السرّ امثالى
و قال زید بن اسلم «لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا» اى، لا تنکحوهنّ ثم تمسکها حتى اذا حلّت اظهرت ذلک و ادخلتها، باین قول سرّ نکاح است، میگوید نکاح ایشان مکنید بپوشیدگى در حال عدت، تا بعد از عدت اظهار آن کنید، پس استثنا کرد گفت: «إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً» اى تعریضا بالخطبة دون التصریح وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ اى لا تعزموا على عقد النکاح یقول لا تنکحوهن حتى تنقضى عدتهنّ میگوید تا در عدت باشند، ایشان را بزنى مخواهید، چون عدت بسر آمد ایشان را بزنى بخواهید و بیوه فرو مگذارید. در خیر است که زن بیوه را چون کفو پدید آمد بشوى دهید و در آن تقصیر مکنید و کار وى در تأخیر میفکنید. همانست که رب العالمین گفت فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ. جاى دیگر گفت وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ.
فصل فى الترغیب فى النکاح
ابو هریره رض قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اذا تزوج احدکم عجّ شیطانه یا ویله، عصم ابن آدم منى بثلثى دینه»
رسول گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: چون یکى از شما زن خواهد، شیطان وى بفریاد آید، گوید اى واى بر من که پسر آدم را از وسوسه من نگاه داشتند و باین زن که خواست دو سیک دین او را مسلم شد. همانست که در خبرى دیگر گفت «من تزوج، فقد حصّن ثلثى دینه، فلیتّق اللَّه فى الثلث الباقى» و چنانک سلامت و عصمت دین در نکاح بست، روزى و بى نیازى از خلق در دنیا هم در نکاح بست، بآن خبر که مصطفى ع گفت: «التمسوا الرزق بالنکاح».
و یکى پیش رسول خدا شد و از درویشى و بى کامى بنالید، رسول او را بر نکاح داشت، یعنى که اللَّه تعالى میگوید ایشان را که زن خواهند إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ و قال ابو هریرة رض لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد، للقیت اللَّه بزوجة، سمعت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بقول: «شرارکم عزابکم»
ابو هریرة گفت اگر از دنیا نماند مگر یک روز، من زنى بخواهم، تا عزب بخداى نرسم، که شنیدم از رسول خدا که گفت بدترین شما عزبان شمااند معاذ رض دو زن داشت و هر دو در طاعون فرو شدند، پس گفت مرا زن دهید پیش از آنک بمیرم، که من نخواهم که عزب میرم و عزب بخدا رسم. و یکى را مىآرند از بزرگان دین که وى فرمان یافت و هر چند که زنان را بر وى عرضه کردند بهیچ رغبت نکرد، گفت در تنهایى دل را حاضر تر و همت را جمع تر مىبینم. تا شبى در خواب دید که درهاى آسمان گشاده بود و گروهى مردمان پیاپى فرو مىآمدند و در هوا میرفتند، چون بر وى رسیدند اول مردى ازیشان گفت این آن مرد شومست، دیگرى گفت آرى، و ترسید از هیبت ایشان که پرسیدى، آخر چون همه بر گذشتند، باز پسین ایشان را گفت که ایشان کرا میگویند؟ گفت ترا، که پیش ازین عبادت تو در جمله اعمال مجاهدان بآسمان مىآوردند، اکنون یک هفته است که ترا از جمله مجاهدان بیرون کردهاند، ندانم که چه کرده پس از خواب درآمد با خود اندیشه کرد که از آنست که تن از نکاح باز دادهام تا از منزلت مجاهدان بیفتادهام، پس زن بخواست و خداى عز و جل را بدان شکر کرد.
عن عطیة بن بشر المازنى قال اتى عکافة بن وداعة الهلالى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال: یا عکافة أ لک زوجة؟ قال لا یا رسول اللَّه، قال و لا جاریة؟ قال لا؟ قال و انت صحیح موسر؟ قال نعم الحمد اللَّه، قال فانک اذا من اخوان الشیاطین، اما ان تکون من رهبان النصارى و اما ان تکون مؤمنا، فاصنع کما نصنع فان من سنّتنا النکاح.
و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «النکاح سنتى فمن رغب عن سنتى فلیس منى من احبّ فطرتى فلیستنّ بسنّتى، الا و هى النکاح».
قوله تعالى: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ الآیة... اصل جناح از جنوح است، معنى جنوح میل است. جنح اى مال و جنح نام پارهایست از شب، و هر جا که لا جُناحَ گفت معنى آنست که بر آن کس از نام کژى چیزى نیست و بر وى بزهمندى نیست. مفسران گفتند این آیت بدان آمد که چون مصطفى تهدید داد و بترسانید ایشان را که طلاق بسیار گویند و زن بسیار خواهند، بآنچه گفت: «ان اللَّه یبغض کل مطلاق ذواق»
و گفت: «ابغض الحلال الى اللَّه الطلاق»
و گفت «ما بال قوم یلعبون بحدود اللَّه یقولون طلقتک راجعتک»
مسلمانان چون این تهدید شنیدند، گمان بردند که هر آن کس که زن خود را طلاق دهد بزه کار شود و تنگیى عظیم بر دل ایشان آمد.
بدین معنى رب العالمین گفت: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ نه چنانست که شما گمان مىبرید که بهر حال که طلاق دهید، بزه کار شوید، نیست بر شما تنگیى و بزه کارهاى، چون ایشان را طلاق دهید بوقت حاجت و بر وجه مندوب. و باشد که خود فراق به بود از امساک، چون سازگارى و مهربانى نبود، و ذلک فى قوله فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ پس گفت: ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ معنى آنست که تا آن گه که زن را نپاسیده باشید، «ما لم تماسوهن» تا آن وقت که با آن زن هام پوست نبوده باشید. «تماسوهن» بالف بر بناء مفاعله قراءة حمزه و کسایى است، باقى قراء سبعه تَمَسُّوهُنَّ بى الف خوانند. و مسیس اینجا مجامعت است میگوید بهر وقت که خواهید که ایشان را بر شما تنگیى نیست، چون بایشان نرسیده باشید، از بهر آنک پیش از مسیس در طلاق سنت و بدعت نیست، چنانک بعد مسیس است. نه بینى که بعد مسیس و دخول سنت آنست که چون طلاق دهند پس از آن دهند که از حیض پاک شود، و مرد بوى نرسیده، تا عدت بر وى دراز نگردد. و شرح این آنجاست که گفت فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ آن گه گفت: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ بفتح دال قراءت شامى و حمزه و کسایى و حفص است، و اختیار بو عبید. و دیگران بسکون دال خوانند، و هر دو لغت قرآن است. قال اللَّه تعالى فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها و قال وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ و پارسى هر دو اندازه است، این آیت در شأن مردى انصارى آمد، که زنى خواست، از بنى حنیفه، و او را در عقد نکاح مهرى مسمى نکرد، پس وى را طلاق داد، پیش از آنک بوى رسید، رب العالمین این آیت فرستاد، و مصطفى ع آن مرد را گفت «متعها و لو بقلنسوة».
مذهب شافعى آنست که هر که زنى خواهد، و در عقد نکاح مهر وى مسمى نکند، اگر او را طلاق دهد، پیش از دخول مهر واجب نشود، اما متعت واجب شود، و قدر واجب براى امام مفوض است، تا بر هر کس آن نهد که لایق حال وى بود عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ ابن عباس گفت اکثر المتعة خادم و اقلّها مقنعة. ابن عمر گفت یمتّعها ثلثین درهما اینست که اللَّه گفت.
مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ.
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از نزول این آیت کسى که زن را طلاق دادى پیش از مسیس، از آن مهر که وى را مسمى بودى، هیچ چیز بر مرد لازم نیامدى، بلکه متعت واجب بودى، بحکم این آیت که در سورة الاحزاب است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ... تا آنجا که گفت فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا پس چون این آیت آمد، آن حکم متعت منسوخ شد، و نیمه مهر مسمى واجب گشت.
فذلک قوله: وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ این آن گه باشد که طلاق دهد پیش از دخول، بر مرد است نیمه مهر مسمى، و بر زن عدت نه، اما اگر مرد بمیرد پیش از دخول، مهر مسمى تمام بر مرد واجب آید، و بر زن عدت وفات لازم آید.
آن گه گفت إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ مگر که آن زنان اهلیت عفو دارند بثیابت و بلوغ و عقل و رشد، عفو کنند، و آن یک نیمه مهر که ایشانراست بشوهران بگذارند، و نخواهند. أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا زن بکر و نا باشد و جایز الامر نبود، ولى دارد، پدر یا جد، این ولى اگر عفو کند و بگذارد، آن نیمه مهر روا باشد، و این مذهب جماعتى مفسران است، اما درست تر آنست که أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ عفو شوهرست، و إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ عفو زن و ولى، میگوید مگر آن زن و ولى وى آن نیمه که ایشانراست فرا گذارند، و بشوهر بخشند، و هیچ چیز از وى نخواهند أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا این شوهر باز گرفتن نیمه مهر فرا گذارد، و مهر تمام بدهد.
آن گه گفت: وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى و اگر فرا گذارید شما که شوهرانید نزدیک تر است بپرهیز از بیداد، که از آن زن و ولى آن نیمه دیگر فرا گذارند و چیزى نخواهند، تا این شوى باز گرفتن نیمه فرا گذارد و کاوین تمام بدهد.
وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ اى، و لا تناسوا در میان خویش فضل و افزونى یکدیگر بشناختن فرو مگذارید، و تا توانید بعفو کوشید: إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ که اللَّه تعالى آنچه شما میکنید از عفو مىبیند و بدان پاداش دهد.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان، یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان اتَّقُوا رَبَّکُمُ بپرهیزید از خداوند خویش، الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ آن خداوند که شما را بیافرید از یک تن، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها و بیافرید از آن یک تن، جفت وى وَ بَثَّ مِنْهُما و از ایشان هر دو پراکند در جهان، رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً مردان و زنان فراوان، وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ و بپرهیزید از خشم آن خداى که داد و زینهار از یکدیگر بوى میخواهید، وَ الْأَرْحامَ و بپرهیزید از خویشاوندان ببریدن، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً (۱) که خداى بر شما دیده بان است و گوشوان.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ مالهاى یتیمان فرا ایشان دهید، وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ و مال یتیم که شما را خبیث است بدل مگیرید از مال خویش که شما را پاکست، وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ و مال ایشان با مال خویش مخورید، إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً (۲) که خوردن مال یتیم بزه بزرگست.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر بترسید، أَلَّا تُقْسِطُوا که داد نکنید، فِی الْیَتامى در کار یتیمان، فَانْکِحُوا بزنى کنید، «ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ آنچه شما را حلال و پاکست از زنان، مَثْنى دوگانه، وَ ثُلاثَ و سه گانه، وَ رُباعَ و چهارگانه، فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا پس اگر ترسید که داد نکنید میان ایشان، فَواحِدَةً پس یک زن بزنى کنید، أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یا سریت همىدارید بملکیت، ذلِکَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا (۳) آن نزدیکتر بود بآنکه گران مؤنت نبید.
وَ آتُوا النِّساءَ و بزنان دهید، صَدُقاتِهِنَّ کاوینهاى ایشان نِحْلَةً فریضه نامزد کرده و خدا بایشان بخشیده، فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ اگر این زنان خوش منش باشند شما را، عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً بآنکه چیزى از کاوین بشما دهند بخوش دلى، فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً (۴) میخورید آن را نوش و گوارنده.
وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ مالهاى خویش فرا بیخردان مدهید، الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً آن مال که خداى آن شما را قیام شما کرد، وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها یتیمان را و معتوهان را روزى میدهید در آن، وَ اکْسُوهُمْ و بپوشید ایشان را بجامه، وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً (۵) و ایشان را سخن خوش گوئید سخن نیک پسندیده.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ مالهاى یتیمان فرا ایشان دهید، وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ و مال یتیم که شما را خبیث است بدل مگیرید از مال خویش که شما را پاکست، وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ و مال ایشان با مال خویش مخورید، إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً (۲) که خوردن مال یتیم بزه بزرگست.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر بترسید، أَلَّا تُقْسِطُوا که داد نکنید، فِی الْیَتامى در کار یتیمان، فَانْکِحُوا بزنى کنید، «ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ آنچه شما را حلال و پاکست از زنان، مَثْنى دوگانه، وَ ثُلاثَ و سه گانه، وَ رُباعَ و چهارگانه، فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا پس اگر ترسید که داد نکنید میان ایشان، فَواحِدَةً پس یک زن بزنى کنید، أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یا سریت همىدارید بملکیت، ذلِکَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا (۳) آن نزدیکتر بود بآنکه گران مؤنت نبید.
وَ آتُوا النِّساءَ و بزنان دهید، صَدُقاتِهِنَّ کاوینهاى ایشان نِحْلَةً فریضه نامزد کرده و خدا بایشان بخشیده، فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ اگر این زنان خوش منش باشند شما را، عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً بآنکه چیزى از کاوین بشما دهند بخوش دلى، فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً (۴) میخورید آن را نوش و گوارنده.
وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ مالهاى خویش فرا بیخردان مدهید، الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً آن مال که خداى آن شما را قیام شما کرد، وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها یتیمان را و معتوهان را روزى میدهید در آن، وَ اکْسُوهُمْ و بپوشید ایشان را بجامه، وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً (۵) و ایشان را سخن خوش گوئید سخن نیک پسندیده.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا یَحِلُّ لَکُمْ شما را حلال نیست، أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ که زنان یکدیگر بمیراث برید کَرْهاً بر نبایست ایشان، وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ و ایشان را از نکاح باز مدارید، لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ تا از آنچه فرا ایشان میباید داد چیزى برید، إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مگر که فاحشهاى کنند، مُبَیِّنَةٍ فاحشهاى به بیّنت روشن کرده و محکم، وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ و با ایشان بنیکویى زندگانى گزارید،، فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ اگر ایشان را نخواهید و خوش نیاید شما را، فَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً مگر که شما را ناخوش آید چیزى، وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً (۱۹) و خداى در آن شما را نیکویى فراوان دارد و سازد.
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ و اگر خواهید بدل گرفتن زنى، مَکانَ زَوْجٍ دست باز داشتن زنى، و بجاى وى دیگرى بزنى کردن، وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً و آن زن را داده باشید قنطارى از مال، فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً چیزى از آنچه وى را دادید باز مستانید. أَ تَأْخُذُونَهُ مىبازستانید از آن کاوین که وى را دادید، بُهْتاناً بیدادى بزرگ، وَ إِثْماً مُبِیناً (۲۰) و بزه آشکارا؟!
وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ و خود چون باز ستانید؟ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُکُمْ إِلى بَعْضٍ پس آن گه بیکدیگر رسیده و هام پوست زیسته باشید، وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً (۲۱) و ایشان از شما بستدهاند پیمانى بزرگ.
وَ لا تَنْکِحُوا و بزنى مکنید، ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ آن زن که پدران شما بزنى کرده باشند، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت، إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً آن زنا است، وَ مَقْتاً و زشتى است، وَ ساءَ سَبِیلًا (۲۲) و بد راهى و سنّتى که آنست.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ حرام کرده آمد بر شما، أُمَّهاتُکُمْ بزنى کردن مادران شما، وَ بَناتُکُمْ و دختران شما، وَ أَخَواتُکُمْ و خواهران شما، وَ عَمَّاتُکُمْ و خواهران پدران شما، وَ خالاتُکُمْ و خواهران مادران شما، وَ بَناتُ الْأَخِ و دختران برادران شما، وَ بَناتُ الْأُخْتِ و دختران خواهران شما، وَ أُمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أَرْضَعْنَکُمْ و مادران شما که دایگان شمااند بشیر، وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ و هام شیران شما که خواهران شمااند بشیر، وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ و خورسوان شما یعنى مادران زنان شما، وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ و دختر ندران شما که در کنارهاى شمااند، مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ از آن زنان شما که با ایشان بودهاید و دخول کردهاید، فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ اگر با ایشان بودهنبید و دخول نکردید، فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگى نیست، وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ و زنان پسران شما، الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ ایشان که از پشت شما آیند، وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و حرام است بر شما بزنى داشتن دو خواهر بیک جاى، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت. إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۲۳) خداى آمرزگار است مهربان همیشه.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ و حرامست بر شما زنان شوىمند، إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مگر چیزى که ملک شما بود، کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ این نبشته خدا است بر شما،، وَ أُحِلَّ لَکُمْ و شما را حلال کرد و گشاده ما وَراءَ ذلِکُمْ هر چه گذارنده آنست که بر شمردیم، أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ بشرط آنکه زن که بزنى کنید بکاوین کنید از مال خویش، مُحْصِنِینَ بنکاح پاک زن کرده، غَیْرَ مُسافِحِینَ نه بزنا با وى گرد آمده، فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ هر که بنکاح متعت بزنى گرفتهاید از ایشان، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ اجرهاى ایشان بایشان گزارید، فَرِیضَةً آن بر شما واجب و بریده است. وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و بر شما تنگى نیست، فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ در آنچه با یکدیگر مرد و زن همداستان شدید در کمیّت کاوین، مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ پس آنکه عقد بر کاوین بسته بید، و بر خود واجب کرده، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۲۴) که خداى داناى است راست دانش همیشهاى.
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ و اگر خواهید بدل گرفتن زنى، مَکانَ زَوْجٍ دست باز داشتن زنى، و بجاى وى دیگرى بزنى کردن، وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً و آن زن را داده باشید قنطارى از مال، فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً چیزى از آنچه وى را دادید باز مستانید. أَ تَأْخُذُونَهُ مىبازستانید از آن کاوین که وى را دادید، بُهْتاناً بیدادى بزرگ، وَ إِثْماً مُبِیناً (۲۰) و بزه آشکارا؟!
وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ و خود چون باز ستانید؟ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُکُمْ إِلى بَعْضٍ پس آن گه بیکدیگر رسیده و هام پوست زیسته باشید، وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً (۲۱) و ایشان از شما بستدهاند پیمانى بزرگ.
وَ لا تَنْکِحُوا و بزنى مکنید، ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ آن زن که پدران شما بزنى کرده باشند، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت، إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً آن زنا است، وَ مَقْتاً و زشتى است، وَ ساءَ سَبِیلًا (۲۲) و بد راهى و سنّتى که آنست.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ حرام کرده آمد بر شما، أُمَّهاتُکُمْ بزنى کردن مادران شما، وَ بَناتُکُمْ و دختران شما، وَ أَخَواتُکُمْ و خواهران شما، وَ عَمَّاتُکُمْ و خواهران پدران شما، وَ خالاتُکُمْ و خواهران مادران شما، وَ بَناتُ الْأَخِ و دختران برادران شما، وَ بَناتُ الْأُخْتِ و دختران خواهران شما، وَ أُمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أَرْضَعْنَکُمْ و مادران شما که دایگان شمااند بشیر، وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ و هام شیران شما که خواهران شمااند بشیر، وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ و خورسوان شما یعنى مادران زنان شما، وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ و دختر ندران شما که در کنارهاى شمااند، مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ از آن زنان شما که با ایشان بودهاید و دخول کردهاید، فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ اگر با ایشان بودهنبید و دخول نکردید، فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگى نیست، وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ و زنان پسران شما، الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ ایشان که از پشت شما آیند، وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و حرام است بر شما بزنى داشتن دو خواهر بیک جاى، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت. إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۲۳) خداى آمرزگار است مهربان همیشه.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ و حرامست بر شما زنان شوىمند، إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مگر چیزى که ملک شما بود، کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ این نبشته خدا است بر شما،، وَ أُحِلَّ لَکُمْ و شما را حلال کرد و گشاده ما وَراءَ ذلِکُمْ هر چه گذارنده آنست که بر شمردیم، أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ بشرط آنکه زن که بزنى کنید بکاوین کنید از مال خویش، مُحْصِنِینَ بنکاح پاک زن کرده، غَیْرَ مُسافِحِینَ نه بزنا با وى گرد آمده، فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ هر که بنکاح متعت بزنى گرفتهاید از ایشان، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ اجرهاى ایشان بایشان گزارید، فَرِیضَةً آن بر شما واجب و بریده است. وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و بر شما تنگى نیست، فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ در آنچه با یکدیگر مرد و زن همداستان شدید در کمیّت کاوین، مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ پس آنکه عقد بر کاوین بسته بید، و بر خود واجب کرده، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۲۴) که خداى داناى است راست دانش همیشهاى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنْ تَجْتَنِبُوا اگر پرهیزید، کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ از بزرگهاى آن گناهان که شما را از آن مىباز زنند، نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ناپیدا کنیم و بستریم از شما گناهان شما، وَ نُدْخِلْکُمْ و شما را درآریم، مُدْخَلًا کَرِیماً (۳۱) درآوردنى نیکو.
وَ لا تَتَمَنَّوْا و آرزو مکنید، ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ آن چیز که اللَّه تعالى شما را بآن بیکدیگر افزونى و فضل داد، لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا مردان را بهرهایست از آنچه کنند، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ و زنان را بهرهایست از آنچه کنند، وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ و از خداى میخواهید از فضل وى، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۳۲) که خداى بهمه چیز دانا است.
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا و هر کس را از مردان و زنان پدید کردیم، مَوالِیَ عصبهاى که ازو میراث برد، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه گذاشت پدران و مادران و خویشان، وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ و ایشان که بند بست بایشان، أَیْمانُکُمْ سوگندان شما، فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ نصیب ایشان از میراث بایشان دهید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (۳۳) که اللَّه بر همه چیز گواه است همیشهاى.
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ مردان بر سر زنان کدخدایاناند و کارداران و براست دارندگان، بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ با آنچه خداى ایشان را بر یکدیگر فضل داد، وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ و بآنچه نفقه میکنند مردان بر زنان از مالهاى خویش، فَالصَّالِحاتُ نیک زناناند، قانِتاتٌ که خداى را و شویان خویش را فرمان بردارانند، حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ زیر جامه خویش را نگهداراناند، بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه خداى نگهداشت. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ و آن زمان که مىترسید، نُشُوزَهُنَّ از بیرون نشستن ایشان، فَعِظُوهُنَّ پند دهید ایشان را، وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ و جامهاى خواب از ایشان جدا کنید، وَ اضْرِبُوهُنَّ و ایشان را زنید، فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ اگر فرمان برند شما را، فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه دیگر مگیرید، و بیداد را راهى مجوئید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً (۳۴) که اللَّه خداوندیست برتر و مهتر همیشهاى.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر دانید، شِقاقَ بَیْنِهِما ناساختن و خلاف میان مرد و زن، فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ بینگیزانید داورى از کسان مرد، وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها و داورى از کسان زن، إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً اگر در دل صلاحى دارند و آشتى بیوسند، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما خداى میان ایشان بر آمد سازد و با هم ساختن پدید آرد، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً (۳۵) که خداى دانایى است آگاه همیشهاى.
وَ لا تَتَمَنَّوْا و آرزو مکنید، ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ آن چیز که اللَّه تعالى شما را بآن بیکدیگر افزونى و فضل داد، لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا مردان را بهرهایست از آنچه کنند، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ و زنان را بهرهایست از آنچه کنند، وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ و از خداى میخواهید از فضل وى، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۳۲) که خداى بهمه چیز دانا است.
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا و هر کس را از مردان و زنان پدید کردیم، مَوالِیَ عصبهاى که ازو میراث برد، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه گذاشت پدران و مادران و خویشان، وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ و ایشان که بند بست بایشان، أَیْمانُکُمْ سوگندان شما، فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ نصیب ایشان از میراث بایشان دهید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (۳۳) که اللَّه بر همه چیز گواه است همیشهاى.
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ مردان بر سر زنان کدخدایاناند و کارداران و براست دارندگان، بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ با آنچه خداى ایشان را بر یکدیگر فضل داد، وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ و بآنچه نفقه میکنند مردان بر زنان از مالهاى خویش، فَالصَّالِحاتُ نیک زناناند، قانِتاتٌ که خداى را و شویان خویش را فرمان بردارانند، حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ زیر جامه خویش را نگهداراناند، بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه خداى نگهداشت. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ و آن زمان که مىترسید، نُشُوزَهُنَّ از بیرون نشستن ایشان، فَعِظُوهُنَّ پند دهید ایشان را، وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ و جامهاى خواب از ایشان جدا کنید، وَ اضْرِبُوهُنَّ و ایشان را زنید، فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ اگر فرمان برند شما را، فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه دیگر مگیرید، و بیداد را راهى مجوئید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً (۳۴) که اللَّه خداوندیست برتر و مهتر همیشهاى.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر دانید، شِقاقَ بَیْنِهِما ناساختن و خلاف میان مرد و زن، فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ بینگیزانید داورى از کسان مرد، وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها و داورى از کسان زن، إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً اگر در دل صلاحى دارند و آشتى بیوسند، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما خداى میان ایشان بر آمد سازد و با هم ساختن پدید آرد، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً (۳۵) که خداى دانایى است آگاه همیشهاى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ الآیة معنى آنست که اگر از گناهان کبائر بپرهیزید گناهان صغائر از دیوان شما برگیریم، و ناپیدا کنیم بنماز پنجگانه، و ذلک فىقوله (ص): «الصّلوات الخمس کفّارة لما بینهنّ، ما اجتنب الکبائر».
و در کبائر علماء سلف مختلفاند، هم در اعداد آن، و هم در اعیان آن. از ابن عباس روایت کنند که هر چه در قرآن در آن عقوبتى نامزد است، چنان که ختم آن گناه بلعنت است، یا بغضب، یا بآتش دوزخ، یا بعذاب مطلق، آن همه کبائراند. قومى گفتند: کبائر آنند که در آن حدّى است مسمّى، چنان که زنا، و دزدى، و قتل بناحق، و شرب خمر، و قذف محصنات و قومى بضدّ این گفتهاند، گفتند: کبائر آن گناهاناند که درین جهان از آن تطهیر نیست، چون تضییع نماز، و سوگند بدروغ، و کبر، و عجب، و سخن چینى، و استهزاء بمردم کردن، و قمار باختن، و خیانت کردن، و فضله آب خویش از آشامنده باز گرفتن، و در حکم رشوت ستدن، و عقوق پدر و مادر و امثال آن.
امّا اختلاف اعداد آنست که قومى گفتند: کبائر سیزدهاند، قومى گفتند: نهاند، قومى گفتند: هفتاند، قومى گفتند: چهاراند، قومى گفتند: بیستاند.
على الجمله متفقاند بر زنا، و سوگند بدروغ، و دزدى، و خون ناحق، و شرب خمر، و سحر، و قذف محصنات. قومى گفتند: بزرگتر گناهى پس از شرک نومیدى است از رحمت خدا، و ایمنى از مکر خدا، و طمع بریدن از فرج فرستادن خداى. قال سعید بن جبیر: عن ابن عباس (رض) «کلّ شىء عصى اللَّه عزّ و جلّ فیه، فهو کبیرة، فمن عمل منهما شیئا فلیستغفر، فانّ اللَّه لا یخلّد فى النّار من هذه الامّة الّا راجعا عن الاسلام، او جاحدا فرضه، او مکذّبا بقدره.»، و در تورات است که: «امّهات الخطایا ثلاث و هنّ: الکبر، و هو اوّل ذنب عصى اللَّه به، و کان ذلک لابلیس و الحرص، و کان لآدم (ع)، و الحسد، و کان لقابیل حین قتل هابیل،» مالک بن مغول گفت: کبائر درین آیت گناه اهل بدعت است، و سیّآت گناه اهل سنّت است.
و روایت کنند از ابن عباس که گفت: هر چه اللَّه تعالى از آن نهى کرده است آن کبیره است، و اگر چه یک نظر بود و بهذا قال انس بن مالک: «انّکم تعملون اعمالا هى ادقّ فى انفسکم من الشّعر، کنّا نعدّها على عهد رسول اللَّه من الکبائر.»
وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً مدخلا بفتح میم قراءت مدنى است، و احتمال دو وجه کند: یا مصدر باشد بمعنى دخول، یا مکان دخول باشد، همچون مخرج که بمعنى خروج باشد، یا بمعنى مکان خروج. اگر بر مصدر حمل کنى لا بدّ فعلى اضمار باید کرد که بر آن دلالت کند، و انتصاب او بدان فعل مضمر باشد، و تقدیر چنان بود که: و ندخلکم فتدخلون مدخلا کریما، اى دخولا کریما. میگوید: درآریم شما را تا درشوید درشدنى نیکو و اگر بر مکان حمل کنى، حاجت باضمار فعلى دیگر نباشد، و انتصاب او باین فعل بود که مذکور است، اى و ندخلکم مکان دخول زیرا که چون تو گویى: ادخلتک مکانا، این «مکانا» به «ادخلتک» بنصب کنى، و این بر خلاف حرف جرّ باشد. و التقدیر، ادخلتک فى مکان. میگوید: در آریم شما را بجاى نیکو یعنى بهشت.
باقى قرّاء مدخلا خوانند بضمّ میم، و این نیز همان دو وجه را که گفتیم محتمل باشد: یا مصدر «ادخل» باشد، بمعنى الادخال، اى و ندخلکم ادخالا کریما، در آریم شما را درآوردنى نیکو. یا مفعول «ادخل» باشد بمعنى مکان الادخال، اى و ندخلکم مکان ادخال کریما، درآریم شما را در جایى نیکو و اگر بر مصدر حمل کنى، در هر دو قراءت مفعول به محذوف باشد. تقدیر چنان بود که: و ندخلکم الجنّة ادخالا، او فتدخلونها دخولا. نیکوتر آنست که بر مکان حمل کنند، زیرا که به «کرم» آن را صفت میکند، چنان که در سورة الدخان مکان را بکرم صفت کرد، گفت: کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ. ۶۱
روى انّ النّبیّ (ص) قال: «ما من عبد یأتى الصّلوات الخمس، و یصوم رمضان، و یجتنب الکبائر الّا فتحت له ابواب الجنّة یوم القیامة، حتّى انّها لتصطفق ثم تلا: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ، وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً.
کریم ایدر بمعنى شریف است، یعنى بهشت بر دیگر جایها شرف و فضل دارد، همانست که عرش را گفت: رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ، اى الشّریف الفاضل و نامه سلیمان را گفت: إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ اى شریف بشرف کاتبه و قیل شریف بالختم، کما جاء فى الحدیث: کرم الکتاب ختمه و در قرآن کریم بمعنى شرف و فضل فراوان است: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ، اى أفضلکم و اشرفکم، وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، اى شرّفناهم و فضّلناهم، أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ؟
اى فضّلت، فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ اى فضّله و کریم بمعنى صفوح است، آنجا که گفت: فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ، اى صفوح، ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ اى الصّفوح و کریم بمعنى کثیر است آنجا که گفت: لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ اى کثیر و کریم است بمعنى حسن، آنجا که گفت: کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ اى حسن، وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً اى حسنا. هر چند که عبارات مختلف است امّا حقیقت کرم در همه بشرف و فضل باز گردد.
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ مجاهد گفت در تفسیر این آیت که: ام سلمه گفت: یا رسول اللَّه مردان را در راه خدا جهاد است و زنان را نیست، تا لا جرم زنان را در میراث نیمه مردان است، کاشک ما نیز مردان بودمانى، تا ما را نیز مزد جهاد بودى، و میراث تمام. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که دریغ مدارید، و خویشتن را این آرزو مکنید. لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا من الجهاد، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ من حفظ فروجهنّ، و طاعة ازواجهنّ.
چنان که مردان را ثواب است در جهاد، زنان را ثواب است در پارسایى، و خویشتن دارى، و شوهران را فرمان بردارى. قول سدى آنست که: چون مردان را در میراث دو بهر آمد، و زنان را یک بهر، مردان گفتند: چنان که امروز در میراث ما را بر زنان فضل دادند، امید داریم که فردا قیامت در ثواب اعمال، ما را بر ایشان فضل بود، این بود آرزوى مردان. و زنان نیز آرزو کردند، گفتند: چنان که امروز ما را میراث نیمه مردان است امید داریم که فردا در قیامت گناهان ما نیمه گناه مردان بود. ربّ العالمین این آیت فرستاد، یعنى که این آرزو مکنید که فردا ثواب و عقاب باندازه کردار بود، هم مردان را و هم زنان را. کلبى گفت: این تمنّى که ایشان را از آن نهى کردند شبه حسد بود بر ایشان که مال داشتند، و زن و فرزند بر مراد، و چاکران و چهارپایان نیکو. ایشان مىحسد بردند و دریغ میداشتند، و خود را آن میخواستند. ربّ العالمین گفت: این آرزو مکنید، و گر حاجت بمال دارید از فضل خداى خواهید.
اینست که گفت جلّ جلاله: وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ، بفتح سین بى همزه قراءت مکى و کسایى است، و وجه این قراءت آنست که همزه را حذف کردند تخفیف را، و حرکت وى با سین دادند. باقى قرّاء وَ سْئَلُوا اللَّهَ خوانند، با ثبات همزه بر اصل خویش، زیرا که همزه عین فعل است، و کلمه امر مخاطبه است، بمنزلت اقطعوا و فضل اینجا بمعنى رزق است، میگوید: حسد مبرید، و روزى از خدا خواهید.
قال رسول اللَّه (ص): «سلوا اللَّه من فضله، فانّه یحبّ ان یسأل، و انّ من افضل العبادة انتظار الفرج.
و قال: «من لم یسل اللَّه من فضله غضب علیه»
و قالت عائشة: «سلوا ربّکم حتّى الشّسع، فانّه ان لم ییسّره اللَّه عزّ و جلّ لم یتیسّر»، و قال سفیان بن عیینة: «لم یأمر بالمسألة الّا لیعطى».
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ الآیة این آیت را دو تأویل گفتهاند: یکى آنست کههر کس را عصبه ایست که آن عصبه ازو مىمیراث برند، آن میراث که پدران و مادران و خویشان وى او را گذاشتهاند. والدان و اقربون برین تأویل موروثاناند نه وارثان. تأویل دیگر آنست که: و لکلّ شخص جعلنا موالى ممّن ترکهم، و هم الوالدان و الأقربون، میگوید: هر شخصى را عصبهایست که از وى مىبازمانند، و میراث برند، آن عصبه پدران و مادران و خویشاونداناند. برین تأویل «ما» بمعنى «من» است و والدان و اقربون وارثاناند.
و الّذین عاقدت و عقدت، هر دو خواندهاند: بى الف قراءت کوفى است، و بالف قراءت باقى. و معاقدت و معاهدت هر دو یکسانند، و ایمان جمع یمین است، و قسم را بدان یمین نام کردند که آن عقدى است و عهدى که میان دو کس یا میان جماعتى میرود، و آن ساعت که عهد میدهند دست در دست یکدیگر نهند، و سوگند یاد کنند. مفسّران گفتند: معنى معاقدت درین آیت آنست که در جاهلیّت دو کس فراهم میشدند، و میگفتند: دمى دمک، و حربى حربک، و سلمى سلمک، ترثنى و ارثک، و ایشان را حلیف یکدیگر میگفتند. چون اسلام پدید آمد از یکدیگر میراث میبردند، بحکم این آیت که اللَّه گفته بود: فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ، و آن نصیب ایشان سدس بود. روزگارى در بدو اسلام چنین بود. پس این آیت منسوخ گشت، و ناسخ این بود که: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. ابو روق گفت: این آیت در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، که وى سوگند یاد کرد که بر فرزند وى عبد الرحمن هیچ نفقه نکند، و وى را از میراث محروم کند. پس چون عبد الرحمن مسلمان شد، او را فرمودند تا از مال خویش وى را نصیبى داد. اینست که اللَّه گفت: فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من اعمالکم، «شَهِیداً» ان اعطیتموهم أ و لم تعطوهم. الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ الآیة مقاتل گفت: این آیت در شأن سعد بن الربیع بن عمرو الانصارى فرو آمد. زن وى حبیبة بنت زید بن ابى زهیر الانصاریة نافرمانى کرد، و نشوز نمود. سعد لطمهاى بر وى زد. حبیبه بخشم برفت، بخانه پدر بار شد. پدرش پیش مصطفى (ص) شد، و شکایت کرد از سعد، و گفت: افرشته کریمتى فلطمها، دختر گرامى خویش را فراش وى ساختم، و او را بزد.
رسول خدا (ص) گفت: او را بر شوهر قصاص است. حبیبه رفت تا قصاص خواهد.
رسول (ص) او را باز خواند و گفت: توقّف کن تا جبرئیل فرود آید، و از آسمان حکم آرد. آن ساعت جبرئیل فرو آمد، و آیت آورد: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ.
فقال النّبیّ (ص): «اراد اللَّه امرا و اردنا امرا، و الّذى اراده اللَّه خیر».
معنى آیت آنست که مردان بر زنان مسلّطاند، و بر سر ایشان بداشته، تا ایشان را تأدیب و تعلیم میکنند، و آنچه صلاح ایشانست بایشان مینمایند، و فرا آن میدارند، و میان ایشان قصاص نیست مگر در نفس و در جرح. و مردان را بر زنان فضل است با فزونى عقل، و دین، و یقین، و قوّت عبادت، و کمال شهادت، و استحقاق نبوّت و خلافت، و امارت، و دیت و میراث دو چندان زنان، و طلاق در دست مردان، و زنان را یک شوى، و مردان را چهار زن و زنان را در خانه نشستن آئین، که اللَّه تعالى گفت: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ، و مردان را بیرون شدن و جهاد کردن که اللَّه گفت: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.
قال رسول اللَّه (ص): «المرأة مسکینة ما لم یکن لها زوج.» قیل یا رسول اللَّه: و ان کان لها مال؟ قال: «و ان کان لها مال» و قال: «خیر النّساء امرأة ان نظرت الیها سرتک، و ان امرتها اطاعتک، و اذا غبت عنها حفظتک فى مالها و نفسها»، ثمّ تلا (ص): «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ»
یعنى: و فضّلوا بما ساقوا الیهنّ من المهر و الانفاق علیهنّ.
فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ الغیب هاهنا الفرج، و قیل یحفظن فروجهن اذا غاب ازواجهنّ. میگوید: نیک زنان ایشانند که خداى را فرمان بردارند، و آن گه در غیبت شوى خویشتن، خویش و سرّ خویش نگه دارند. بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه اللَّه نگه داشت، یعنى نکاح حلال، ایشان تن خویش بآن نگه دارند. ابو جعفر در شواذّ خوانده: «بما حفظ اللَّه» بنصب ها، یعنى ایشان خود را نگه میدارند بآنچه اللَّه را نگاه میدارد، یعنى حدود و فرمان وى را، و آن تقوى است. و این هم چنان است که مصطفى (ص) گفت فرا ابن عباس: «احفظ اللَّه یحفظک»، خداى را نگهدار تا خدا ترا نگه دارد.
یعنى ازو بترس، و حدود وى را نگهدار، تا او ترا نگاه دارد. پس حدود اینجا مقدّر است، اى احفظ حدود اللَّه، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. یدلّ علیه قوله: وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ.
وَ اللَّاتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ اللّاتى جمع الّتى است، و اللّائى و اللّاء و اللّواتى و اللّوات همچنین. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ اى تعلمون نشوزهنّ. نشوز زن آنست که عصیان نماید شوهر خویش را، و طاعت دارى نکند. چون امارات نشوز بر زن ظاهر گشت بر شوهر وى است که نخست او را پند دهد، و بخداى عزّ و جلّ بترساند، و آنچه شرع او را فرموده از طاعت دارى شوهر بر وى خواند، و با وى گوید: اتّقى اللَّه و ارجعى الى فراشى. اگر بوعظ مجرّد از عصیان باطاعت دارى نیاید هجرت باید جست از وى، هم در کلام و هم در جامه خواب. امّا هجرت در کلام بیش از سه روز روا نباشد، که مصطفى (ص) گفت: «لا یحلّ لمسلم أن یهجر اخاه فوق ثلاثة ایّام».
و هجرت در فراش آنست که ابن عباس گفت: لا تضاجعها فى فراشک. پس اگر بهجرت کار بر نیاید، زخم کردن رواست، زخمى که نه بر مقتل بود، و نه بر روى، و نه از جاى بخیزانند، و به
قال النّبیّ (ص): «اتّقوا اللَّه فى النّساء فانّکم اخذتموهنّ بکتاب اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه، و انّ لکم علیهن أن لا یوطئن فراشکم احدا تکرهونه، فان فعلن ذلک فاضربوهنّ ضربا غیر مبرح»
، وقال (ص): «علّق السّوط حیث یراه اهل البیت»، و عن اسماء بنت ابى بکر، قالت: کنت رابعة اربع نسوة عند الزبیر بن العوام، فاذا غضب على احدینا ضربها بعود المشجب حتّى یکسره علیها.
فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ طاعت ایدر جماع است، میگوید: اگر طاعت دارند شما را فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه مجوئید. و قیل: لا تکلّفها من الحبّ لک ما لا تطیق.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا اى رفیعا فوق خلقه، «کَبِیراً» لیس شىء اکبر و لا اعظم منه.
قوله تعالى: وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما الآیة یعنى: و ان علمتم خلاف بینهما، میگوید: اگر دانید که مرد و زن را بهم سازگارى نبود، و بسر نتوانند برد، و هر دو را بر یکدیگر دعواى نشوز کنند، بر حاکم مسلمانان است که دو حکم بر ایشان گمارد، یعنى دو مرد عدل: یکى از قبیله مرد و یکى از قبیله زن، تا در کار ایشان نظر کنند، و با صلح و آشتى خوانند، اگر ممکن شود، و الّا فرقت افکنند میان ایشان، چنان که راى ایشان اقتضا کند در کار ایشان. و قول درست آنست که: رضاء زوجین در جمع و تفریق از جهت حکمین معتبر نیست، بدلیل خبر على (ع)، و هو انّ رجلا و امرأة أتیا علیا (ع)، مع کلّ واحد منهما قیام من النّاس، فقال على (ع): «ما شأن هذین؟» قالوا: وقع بینهما شقاق، قال على (ع): «فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها». فقال على للحکمین: «هل تدریان ما علیکما؟ انّ علیکما ان رأیتما أن تجمعا جمعتما، و ان رأیتما أن تفرقا فرقتما». فقالت المرأة: رضیت بکتاب اللَّه عزّ و جلّبما علىّ فیه. فقال الرّجل: امّا الفرقة فلا. فقال على (ع): «کذبت و اللَّه لا تنقلب منّى حتّى تقرّ بمثل ما اقرّت به».
ثمّ قال عزّ و جلّ: إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یعنى ان اراد الحکمان اصلاحا، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما اى بین المرأة و الزّوج بالصّلاح.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً بما فى قلوب الزّوجین و الحکمین.
و در کبائر علماء سلف مختلفاند، هم در اعداد آن، و هم در اعیان آن. از ابن عباس روایت کنند که هر چه در قرآن در آن عقوبتى نامزد است، چنان که ختم آن گناه بلعنت است، یا بغضب، یا بآتش دوزخ، یا بعذاب مطلق، آن همه کبائراند. قومى گفتند: کبائر آنند که در آن حدّى است مسمّى، چنان که زنا، و دزدى، و قتل بناحق، و شرب خمر، و قذف محصنات و قومى بضدّ این گفتهاند، گفتند: کبائر آن گناهاناند که درین جهان از آن تطهیر نیست، چون تضییع نماز، و سوگند بدروغ، و کبر، و عجب، و سخن چینى، و استهزاء بمردم کردن، و قمار باختن، و خیانت کردن، و فضله آب خویش از آشامنده باز گرفتن، و در حکم رشوت ستدن، و عقوق پدر و مادر و امثال آن.
امّا اختلاف اعداد آنست که قومى گفتند: کبائر سیزدهاند، قومى گفتند: نهاند، قومى گفتند: هفتاند، قومى گفتند: چهاراند، قومى گفتند: بیستاند.
على الجمله متفقاند بر زنا، و سوگند بدروغ، و دزدى، و خون ناحق، و شرب خمر، و سحر، و قذف محصنات. قومى گفتند: بزرگتر گناهى پس از شرک نومیدى است از رحمت خدا، و ایمنى از مکر خدا، و طمع بریدن از فرج فرستادن خداى. قال سعید بن جبیر: عن ابن عباس (رض) «کلّ شىء عصى اللَّه عزّ و جلّ فیه، فهو کبیرة، فمن عمل منهما شیئا فلیستغفر، فانّ اللَّه لا یخلّد فى النّار من هذه الامّة الّا راجعا عن الاسلام، او جاحدا فرضه، او مکذّبا بقدره.»، و در تورات است که: «امّهات الخطایا ثلاث و هنّ: الکبر، و هو اوّل ذنب عصى اللَّه به، و کان ذلک لابلیس و الحرص، و کان لآدم (ع)، و الحسد، و کان لقابیل حین قتل هابیل،» مالک بن مغول گفت: کبائر درین آیت گناه اهل بدعت است، و سیّآت گناه اهل سنّت است.
و روایت کنند از ابن عباس که گفت: هر چه اللَّه تعالى از آن نهى کرده است آن کبیره است، و اگر چه یک نظر بود و بهذا قال انس بن مالک: «انّکم تعملون اعمالا هى ادقّ فى انفسکم من الشّعر، کنّا نعدّها على عهد رسول اللَّه من الکبائر.»
وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً مدخلا بفتح میم قراءت مدنى است، و احتمال دو وجه کند: یا مصدر باشد بمعنى دخول، یا مکان دخول باشد، همچون مخرج که بمعنى خروج باشد، یا بمعنى مکان خروج. اگر بر مصدر حمل کنى لا بدّ فعلى اضمار باید کرد که بر آن دلالت کند، و انتصاب او بدان فعل مضمر باشد، و تقدیر چنان بود که: و ندخلکم فتدخلون مدخلا کریما، اى دخولا کریما. میگوید: درآریم شما را تا درشوید درشدنى نیکو و اگر بر مکان حمل کنى، حاجت باضمار فعلى دیگر نباشد، و انتصاب او باین فعل بود که مذکور است، اى و ندخلکم مکان دخول زیرا که چون تو گویى: ادخلتک مکانا، این «مکانا» به «ادخلتک» بنصب کنى، و این بر خلاف حرف جرّ باشد. و التقدیر، ادخلتک فى مکان. میگوید: در آریم شما را بجاى نیکو یعنى بهشت.
باقى قرّاء مدخلا خوانند بضمّ میم، و این نیز همان دو وجه را که گفتیم محتمل باشد: یا مصدر «ادخل» باشد، بمعنى الادخال، اى و ندخلکم ادخالا کریما، در آریم شما را درآوردنى نیکو. یا مفعول «ادخل» باشد بمعنى مکان الادخال، اى و ندخلکم مکان ادخال کریما، درآریم شما را در جایى نیکو و اگر بر مصدر حمل کنى، در هر دو قراءت مفعول به محذوف باشد. تقدیر چنان بود که: و ندخلکم الجنّة ادخالا، او فتدخلونها دخولا. نیکوتر آنست که بر مکان حمل کنند، زیرا که به «کرم» آن را صفت میکند، چنان که در سورة الدخان مکان را بکرم صفت کرد، گفت: کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ. ۶۱
روى انّ النّبیّ (ص) قال: «ما من عبد یأتى الصّلوات الخمس، و یصوم رمضان، و یجتنب الکبائر الّا فتحت له ابواب الجنّة یوم القیامة، حتّى انّها لتصطفق ثم تلا: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ، وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً.
کریم ایدر بمعنى شریف است، یعنى بهشت بر دیگر جایها شرف و فضل دارد، همانست که عرش را گفت: رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ، اى الشّریف الفاضل و نامه سلیمان را گفت: إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ اى شریف بشرف کاتبه و قیل شریف بالختم، کما جاء فى الحدیث: کرم الکتاب ختمه و در قرآن کریم بمعنى شرف و فضل فراوان است: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ، اى أفضلکم و اشرفکم، وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، اى شرّفناهم و فضّلناهم، أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ؟
اى فضّلت، فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ اى فضّله و کریم بمعنى صفوح است، آنجا که گفت: فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ، اى صفوح، ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ اى الصّفوح و کریم بمعنى کثیر است آنجا که گفت: لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ اى کثیر و کریم است بمعنى حسن، آنجا که گفت: کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ اى حسن، وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً اى حسنا. هر چند که عبارات مختلف است امّا حقیقت کرم در همه بشرف و فضل باز گردد.
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ مجاهد گفت در تفسیر این آیت که: ام سلمه گفت: یا رسول اللَّه مردان را در راه خدا جهاد است و زنان را نیست، تا لا جرم زنان را در میراث نیمه مردان است، کاشک ما نیز مردان بودمانى، تا ما را نیز مزد جهاد بودى، و میراث تمام. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که دریغ مدارید، و خویشتن را این آرزو مکنید. لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا من الجهاد، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ من حفظ فروجهنّ، و طاعة ازواجهنّ.
چنان که مردان را ثواب است در جهاد، زنان را ثواب است در پارسایى، و خویشتن دارى، و شوهران را فرمان بردارى. قول سدى آنست که: چون مردان را در میراث دو بهر آمد، و زنان را یک بهر، مردان گفتند: چنان که امروز در میراث ما را بر زنان فضل دادند، امید داریم که فردا قیامت در ثواب اعمال، ما را بر ایشان فضل بود، این بود آرزوى مردان. و زنان نیز آرزو کردند، گفتند: چنان که امروز ما را میراث نیمه مردان است امید داریم که فردا در قیامت گناهان ما نیمه گناه مردان بود. ربّ العالمین این آیت فرستاد، یعنى که این آرزو مکنید که فردا ثواب و عقاب باندازه کردار بود، هم مردان را و هم زنان را. کلبى گفت: این تمنّى که ایشان را از آن نهى کردند شبه حسد بود بر ایشان که مال داشتند، و زن و فرزند بر مراد، و چاکران و چهارپایان نیکو. ایشان مىحسد بردند و دریغ میداشتند، و خود را آن میخواستند. ربّ العالمین گفت: این آرزو مکنید، و گر حاجت بمال دارید از فضل خداى خواهید.
اینست که گفت جلّ جلاله: وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ، بفتح سین بى همزه قراءت مکى و کسایى است، و وجه این قراءت آنست که همزه را حذف کردند تخفیف را، و حرکت وى با سین دادند. باقى قرّاء وَ سْئَلُوا اللَّهَ خوانند، با ثبات همزه بر اصل خویش، زیرا که همزه عین فعل است، و کلمه امر مخاطبه است، بمنزلت اقطعوا و فضل اینجا بمعنى رزق است، میگوید: حسد مبرید، و روزى از خدا خواهید.
قال رسول اللَّه (ص): «سلوا اللَّه من فضله، فانّه یحبّ ان یسأل، و انّ من افضل العبادة انتظار الفرج.
و قال: «من لم یسل اللَّه من فضله غضب علیه»
و قالت عائشة: «سلوا ربّکم حتّى الشّسع، فانّه ان لم ییسّره اللَّه عزّ و جلّ لم یتیسّر»، و قال سفیان بن عیینة: «لم یأمر بالمسألة الّا لیعطى».
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ الآیة این آیت را دو تأویل گفتهاند: یکى آنست کههر کس را عصبه ایست که آن عصبه ازو مىمیراث برند، آن میراث که پدران و مادران و خویشان وى او را گذاشتهاند. والدان و اقربون برین تأویل موروثاناند نه وارثان. تأویل دیگر آنست که: و لکلّ شخص جعلنا موالى ممّن ترکهم، و هم الوالدان و الأقربون، میگوید: هر شخصى را عصبهایست که از وى مىبازمانند، و میراث برند، آن عصبه پدران و مادران و خویشاونداناند. برین تأویل «ما» بمعنى «من» است و والدان و اقربون وارثاناند.
و الّذین عاقدت و عقدت، هر دو خواندهاند: بى الف قراءت کوفى است، و بالف قراءت باقى. و معاقدت و معاهدت هر دو یکسانند، و ایمان جمع یمین است، و قسم را بدان یمین نام کردند که آن عقدى است و عهدى که میان دو کس یا میان جماعتى میرود، و آن ساعت که عهد میدهند دست در دست یکدیگر نهند، و سوگند یاد کنند. مفسّران گفتند: معنى معاقدت درین آیت آنست که در جاهلیّت دو کس فراهم میشدند، و میگفتند: دمى دمک، و حربى حربک، و سلمى سلمک، ترثنى و ارثک، و ایشان را حلیف یکدیگر میگفتند. چون اسلام پدید آمد از یکدیگر میراث میبردند، بحکم این آیت که اللَّه گفته بود: فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ، و آن نصیب ایشان سدس بود. روزگارى در بدو اسلام چنین بود. پس این آیت منسوخ گشت، و ناسخ این بود که: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. ابو روق گفت: این آیت در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، که وى سوگند یاد کرد که بر فرزند وى عبد الرحمن هیچ نفقه نکند، و وى را از میراث محروم کند. پس چون عبد الرحمن مسلمان شد، او را فرمودند تا از مال خویش وى را نصیبى داد. اینست که اللَّه گفت: فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من اعمالکم، «شَهِیداً» ان اعطیتموهم أ و لم تعطوهم. الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ الآیة مقاتل گفت: این آیت در شأن سعد بن الربیع بن عمرو الانصارى فرو آمد. زن وى حبیبة بنت زید بن ابى زهیر الانصاریة نافرمانى کرد، و نشوز نمود. سعد لطمهاى بر وى زد. حبیبه بخشم برفت، بخانه پدر بار شد. پدرش پیش مصطفى (ص) شد، و شکایت کرد از سعد، و گفت: افرشته کریمتى فلطمها، دختر گرامى خویش را فراش وى ساختم، و او را بزد.
رسول خدا (ص) گفت: او را بر شوهر قصاص است. حبیبه رفت تا قصاص خواهد.
رسول (ص) او را باز خواند و گفت: توقّف کن تا جبرئیل فرود آید، و از آسمان حکم آرد. آن ساعت جبرئیل فرو آمد، و آیت آورد: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ.
فقال النّبیّ (ص): «اراد اللَّه امرا و اردنا امرا، و الّذى اراده اللَّه خیر».
معنى آیت آنست که مردان بر زنان مسلّطاند، و بر سر ایشان بداشته، تا ایشان را تأدیب و تعلیم میکنند، و آنچه صلاح ایشانست بایشان مینمایند، و فرا آن میدارند، و میان ایشان قصاص نیست مگر در نفس و در جرح. و مردان را بر زنان فضل است با فزونى عقل، و دین، و یقین، و قوّت عبادت، و کمال شهادت، و استحقاق نبوّت و خلافت، و امارت، و دیت و میراث دو چندان زنان، و طلاق در دست مردان، و زنان را یک شوى، و مردان را چهار زن و زنان را در خانه نشستن آئین، که اللَّه تعالى گفت: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ، و مردان را بیرون شدن و جهاد کردن که اللَّه گفت: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.
قال رسول اللَّه (ص): «المرأة مسکینة ما لم یکن لها زوج.» قیل یا رسول اللَّه: و ان کان لها مال؟ قال: «و ان کان لها مال» و قال: «خیر النّساء امرأة ان نظرت الیها سرتک، و ان امرتها اطاعتک، و اذا غبت عنها حفظتک فى مالها و نفسها»، ثمّ تلا (ص): «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ»
یعنى: و فضّلوا بما ساقوا الیهنّ من المهر و الانفاق علیهنّ.
فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ الغیب هاهنا الفرج، و قیل یحفظن فروجهن اذا غاب ازواجهنّ. میگوید: نیک زنان ایشانند که خداى را فرمان بردارند، و آن گه در غیبت شوى خویشتن، خویش و سرّ خویش نگه دارند. بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه اللَّه نگه داشت، یعنى نکاح حلال، ایشان تن خویش بآن نگه دارند. ابو جعفر در شواذّ خوانده: «بما حفظ اللَّه» بنصب ها، یعنى ایشان خود را نگه میدارند بآنچه اللَّه را نگاه میدارد، یعنى حدود و فرمان وى را، و آن تقوى است. و این هم چنان است که مصطفى (ص) گفت فرا ابن عباس: «احفظ اللَّه یحفظک»، خداى را نگهدار تا خدا ترا نگه دارد.
یعنى ازو بترس، و حدود وى را نگهدار، تا او ترا نگاه دارد. پس حدود اینجا مقدّر است، اى احفظ حدود اللَّه، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. یدلّ علیه قوله: وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ.
وَ اللَّاتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ اللّاتى جمع الّتى است، و اللّائى و اللّاء و اللّواتى و اللّوات همچنین. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ اى تعلمون نشوزهنّ. نشوز زن آنست که عصیان نماید شوهر خویش را، و طاعت دارى نکند. چون امارات نشوز بر زن ظاهر گشت بر شوهر وى است که نخست او را پند دهد، و بخداى عزّ و جلّ بترساند، و آنچه شرع او را فرموده از طاعت دارى شوهر بر وى خواند، و با وى گوید: اتّقى اللَّه و ارجعى الى فراشى. اگر بوعظ مجرّد از عصیان باطاعت دارى نیاید هجرت باید جست از وى، هم در کلام و هم در جامه خواب. امّا هجرت در کلام بیش از سه روز روا نباشد، که مصطفى (ص) گفت: «لا یحلّ لمسلم أن یهجر اخاه فوق ثلاثة ایّام».
و هجرت در فراش آنست که ابن عباس گفت: لا تضاجعها فى فراشک. پس اگر بهجرت کار بر نیاید، زخم کردن رواست، زخمى که نه بر مقتل بود، و نه بر روى، و نه از جاى بخیزانند، و به
قال النّبیّ (ص): «اتّقوا اللَّه فى النّساء فانّکم اخذتموهنّ بکتاب اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه، و انّ لکم علیهن أن لا یوطئن فراشکم احدا تکرهونه، فان فعلن ذلک فاضربوهنّ ضربا غیر مبرح»
، وقال (ص): «علّق السّوط حیث یراه اهل البیت»، و عن اسماء بنت ابى بکر، قالت: کنت رابعة اربع نسوة عند الزبیر بن العوام، فاذا غضب على احدینا ضربها بعود المشجب حتّى یکسره علیها.
فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ طاعت ایدر جماع است، میگوید: اگر طاعت دارند شما را فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه مجوئید. و قیل: لا تکلّفها من الحبّ لک ما لا تطیق.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا اى رفیعا فوق خلقه، «کَبِیراً» لیس شىء اکبر و لا اعظم منه.
قوله تعالى: وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما الآیة یعنى: و ان علمتم خلاف بینهما، میگوید: اگر دانید که مرد و زن را بهم سازگارى نبود، و بسر نتوانند برد، و هر دو را بر یکدیگر دعواى نشوز کنند، بر حاکم مسلمانان است که دو حکم بر ایشان گمارد، یعنى دو مرد عدل: یکى از قبیله مرد و یکى از قبیله زن، تا در کار ایشان نظر کنند، و با صلح و آشتى خوانند، اگر ممکن شود، و الّا فرقت افکنند میان ایشان، چنان که راى ایشان اقتضا کند در کار ایشان. و قول درست آنست که: رضاء زوجین در جمع و تفریق از جهت حکمین معتبر نیست، بدلیل خبر على (ع)، و هو انّ رجلا و امرأة أتیا علیا (ع)، مع کلّ واحد منهما قیام من النّاس، فقال على (ع): «ما شأن هذین؟» قالوا: وقع بینهما شقاق، قال على (ع): «فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها». فقال على للحکمین: «هل تدریان ما علیکما؟ انّ علیکما ان رأیتما أن تجمعا جمعتما، و ان رأیتما أن تفرقا فرقتما». فقالت المرأة: رضیت بکتاب اللَّه عزّ و جلّبما علىّ فیه. فقال الرّجل: امّا الفرقة فلا. فقال على (ع): «کذبت و اللَّه لا تنقلب منّى حتّى تقرّ بمثل ما اقرّت به».
ثمّ قال عزّ و جلّ: إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یعنى ان اراد الحکمان اصلاحا، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما اى بین المرأة و الزّوج بالصّلاح.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً بما فى قلوب الزّوجین و الحکمین.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ» آمدند برادران یوسف، «فَدَخَلُوا عَلَیْهِ» بر او در شدند، «فَعَرَفَهُمْ» یوسف ایشان را بشناخت، «وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (۵۸)» و ایشان او را نشناختند.
«وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» چون ایشان را بساخت گسیل کردن را، «قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ» گفت آن برادر هم پدر خویش بر من آرید، «أَ لا تَرَوْنَ» نمىبینید، «أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ» که من بهره حاضر کیل او تمام مىسپارم، «وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (۵۹)» و نیک میزبانى من نمىبینید.
«فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ» اگر آن برادر را با خود نیارید به من، «فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی» شما را بنزدیک من بردن را بار نیست، «وَ لا تَقْرَبُونِ (۶۰)» و نزدیک من میائید.
«قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ» گفتند آرى بکوشیم با پدر و بخواهیم ازو، «وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ (۶۱)» و چنین کنیم.
«وَ قالَ لِفِتْیانِهِ» یوسف گفت غلامان خویش را، «اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ» آن چیز که ایشان آوردهاند ببهاى گندم، آن در میان گندم پنهان کنید، «لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها» تا مگر آن را بشناسند، «إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ» چون با خانه و کسان خود شوند، «لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۶۲)» مگر باز آیند.
«فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِیهِمْ» چون با پدر شدند، «قالُوا یا أَبانا» گفتند اى پدر ما، «مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ» بار از ما باز گرفتند، «فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا» بفرست با ما برادر ما، «نَکْتَلْ» تا بار او بستانیم، «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (۶۳)» و ما او را نگه بآنانیم.
«قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ» یعقوب گفت استوار دارم شما را برو، «إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ» مگر هم چنان که شما را استوار داشتم بر برادر او پیش ازین، «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً» اللَّه خود به است بنگهبانى، «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۶۴)» و او مهربان تر مهربانانست.
«وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ» چون بار خویشتن بگشادند، «وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ» آنچ برده بودند یافتند، «رُدَّتْ إِلَیْهِمْ» که با ایشان داده بودند، «قالُوا یا أَبانا» گفتند اى پدر ما، «ما نَبْغِی» ما دروغ نمىگوئیم، «هذِهِ بِضاعَتُنا» اینک بضاعت ما، «رُدَّتْ إِلَیْنا» بما باز دادند، «وَ نَمِیرُ أَهْلَنا» و کسان خویش را طعام آریم، «وَ نَحْفَظُ أَخانا» و برادر خویش را نگه داریم، «وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ» و شتر وار او بیفزائیم، «ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ (۶۵)» آن شتر وار فزودن ما را آسان، «قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ» گفت بنفرستم با شما، «حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» تا مرا پیمان دهید از زبان خویش از اللَّه تعالى، «لَتَأْتُنَّنِی بِهِ» که او را با من آرید، «إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» مگر که همه هلاک شوید و ناتوان مانید، «فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ» چون او را از خویشتن پیمان دادند و ببستند، «قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ (۶۶)» گفت اللَّه تعالى بر اینچ گفتیم یار است و گواه.
«وَ قالَ یا بَنِیَّ» یعقوب گفت اى پسران من، «لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ» چون آنجا شوید از یک در در مروید، «وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ» از درهاى پراکنده در شوید، «وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ» و من شما را در آن بکار نیایم و با خواست او چیز نتوانم، «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» هیچ نیست خواست و کار مگر خداى را، «عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» کار باو سپردم و پشت باو باز کردم، «وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ (۶۷)» و کار سپاران کار باو سپارند.
«وَ لَمَّا دَخَلُوا» و آن گه که در شدند، «مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ» از آن درهاى پراکنده که پدر فرموده بود ایشان را، «ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ» سود نداشت آن حذر ایشان را هیچیز از خواست خدا و بکار نیامد، «إِلَّا حاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها» مگر آنک چیزى در دل یعقوب افتاد خواست تا از دل وى بیرون شود، «وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ» و یعقوب با دانش بود، «لِما عَلَّمْناهُ» که ما آموخته بودیم او را «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۶۸)» لکن بیشتر مردمان نمیدانند.
«وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» چون ایشان را بساخت گسیل کردن را، «قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ» گفت آن برادر هم پدر خویش بر من آرید، «أَ لا تَرَوْنَ» نمىبینید، «أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ» که من بهره حاضر کیل او تمام مىسپارم، «وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (۵۹)» و نیک میزبانى من نمىبینید.
«فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ» اگر آن برادر را با خود نیارید به من، «فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی» شما را بنزدیک من بردن را بار نیست، «وَ لا تَقْرَبُونِ (۶۰)» و نزدیک من میائید.
«قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ» گفتند آرى بکوشیم با پدر و بخواهیم ازو، «وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ (۶۱)» و چنین کنیم.
«وَ قالَ لِفِتْیانِهِ» یوسف گفت غلامان خویش را، «اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ» آن چیز که ایشان آوردهاند ببهاى گندم، آن در میان گندم پنهان کنید، «لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها» تا مگر آن را بشناسند، «إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ» چون با خانه و کسان خود شوند، «لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۶۲)» مگر باز آیند.
«فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِیهِمْ» چون با پدر شدند، «قالُوا یا أَبانا» گفتند اى پدر ما، «مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ» بار از ما باز گرفتند، «فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا» بفرست با ما برادر ما، «نَکْتَلْ» تا بار او بستانیم، «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (۶۳)» و ما او را نگه بآنانیم.
«قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ» یعقوب گفت استوار دارم شما را برو، «إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ» مگر هم چنان که شما را استوار داشتم بر برادر او پیش ازین، «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً» اللَّه خود به است بنگهبانى، «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۶۴)» و او مهربان تر مهربانانست.
«وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ» چون بار خویشتن بگشادند، «وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ» آنچ برده بودند یافتند، «رُدَّتْ إِلَیْهِمْ» که با ایشان داده بودند، «قالُوا یا أَبانا» گفتند اى پدر ما، «ما نَبْغِی» ما دروغ نمىگوئیم، «هذِهِ بِضاعَتُنا» اینک بضاعت ما، «رُدَّتْ إِلَیْنا» بما باز دادند، «وَ نَمِیرُ أَهْلَنا» و کسان خویش را طعام آریم، «وَ نَحْفَظُ أَخانا» و برادر خویش را نگه داریم، «وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ» و شتر وار او بیفزائیم، «ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ (۶۵)» آن شتر وار فزودن ما را آسان، «قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ» گفت بنفرستم با شما، «حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» تا مرا پیمان دهید از زبان خویش از اللَّه تعالى، «لَتَأْتُنَّنِی بِهِ» که او را با من آرید، «إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» مگر که همه هلاک شوید و ناتوان مانید، «فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ» چون او را از خویشتن پیمان دادند و ببستند، «قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ (۶۶)» گفت اللَّه تعالى بر اینچ گفتیم یار است و گواه.
«وَ قالَ یا بَنِیَّ» یعقوب گفت اى پسران من، «لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ» چون آنجا شوید از یک در در مروید، «وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ» از درهاى پراکنده در شوید، «وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ» و من شما را در آن بکار نیایم و با خواست او چیز نتوانم، «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» هیچ نیست خواست و کار مگر خداى را، «عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» کار باو سپردم و پشت باو باز کردم، «وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ (۶۷)» و کار سپاران کار باو سپارند.
«وَ لَمَّا دَخَلُوا» و آن گه که در شدند، «مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ» از آن درهاى پراکنده که پدر فرموده بود ایشان را، «ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ» سود نداشت آن حذر ایشان را هیچیز از خواست خدا و بکار نیامد، «إِلَّا حاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها» مگر آنک چیزى در دل یعقوب افتاد خواست تا از دل وى بیرون شود، «وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ» و یعقوب با دانش بود، «لِما عَلَّمْناهُ» که ما آموخته بودیم او را «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۶۸)» لکن بیشتر مردمان نمیدانند.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ» چون پیش یوسف در شدند، «آوى إِلَیْهِ أَخاهُ» برادر خویش را بنیامین با خود آورد و خود او را خالى کرد، «قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ» گفت من یوسفم هم مادر تو، «فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۶۹)» نگر تیمار ندارى و باک از آنچ ایشان کردند با من و از آنچ کنند پس ازین.
«فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» چون ایشان را گسیل کرد ساخته، «جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ» یوسف فرمود تا آن صواع در جوال بنیامین پنهان کردند، «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ» آن گه آواز دهندهاى بر در شهر آواز داد، «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ (۷۰)» اى کاروانیان بدارید که در میان شما دزدست.
«قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ» کاروانیان جواب دادند و روى فرا منادى کردند، «ما ذا تَفْقِدُونَ (۷۱)» گفتند آن چیست که باز نمىیابید؟
«قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ» گفتند که صواع ملک باز نمىیابیم، «وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ» و هر کس را که آن صواع باز آرد، «حِمْلُ بَعِیرٍ» او راست شتروارى گندم، «وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ (۷۲)» و من او را میانجىام.
«قالُوا تَاللَّهِ» گفتند بخداى، «لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ» که شما دانستهاید که ما نیامدیم که راه مصر ناایمن کنیم، «وَ ما کُنَّا سارِقِینَ (۷۳)» و ما دزدان نهایم.
«قالُوا فَما جَزاؤُهُ» گفتند پاداش این دزد اکنون چیست؟
«إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ (۷۴)» اگر شما دروغ مىگویید.
«قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ» گفتند پاداش این دزد آنست که صواع در جوال او باز یابند «فَهُوَ جَزاؤُهُ» که این دزد بعقوبت دزدى بنده ملک است پس ازین، «کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (۷۵)» چنین پاداش کنیم ما دزدان را.
«فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ» پیشى کرد بجوالهاى دیگر برادران جستن، «قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ»
پیش از جوال بنیامین، «ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ» آن گه از جوال بنیامین بیرون آوردند، «کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» آن چنان کید ما ساختیم یوسف را، «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ» یوسف را برده گرفتن دزد حکم دین وى نبود، «إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» مگر آنچ خواهد میکند اللَّه، «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بر میداریم درجهاى هر کس که خواهیم، «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (۷۶)» و زبر هر خداوند دانشى دانایى است.
«قالُوا إِنْ یَسْرِقْ» گفتند اگر دزدى کرد او، «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» برادرى بود او را ازین پیش او هم دزدى کرده بود، «فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ» یوسف خشم خویش و جواب آن سخن ایشان در دل خویش پنهان داشت، «وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ» و پیدا نکرد ایشان را، «قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً» یوسف در خویشتن گفت شما بتر از دزداید، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (۷۷)» و خداى تعالى به داند که آن چیست که شما مىگوئید.
«قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» گفتند اى عزیز «إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً» این برادر را پدرى است پیرى سخت بزرگ، «فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ» یکى را از ما برده گیر بجایگاه او، «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۷۸)» ما ترا از نیکوکاران مى بینیم.
«قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ» گفت معاذ اللَّه که ما برده گیریم، «إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ» مگر آن کس را که کالاى خویش بنزدیک او یافتیم، «إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (۷۹)» ما پس آن گه ستمکارانیم.
«فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ» چون نومید شدند ازو، «خَلَصُوا نَجِیًّا» با یک سو شدند خود بخود بى بیگانه راز در گرفتند، «قالَ کَبِیرُهُمْ» برادر ایشان شمعون فرا ایشان گفت، «أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ» دانسته نهاید که پدر شما، «قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» بر شما پیمانى گرفت از خداى تعالى، «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ» و پیش ازین خود هیچیز فرو نگذاشتید در کار یوسف، «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ» من بارى از زمین مصر بنجنبم، «حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی» تا آن گه که پدر دستورى دهد مرا، «أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی» یا خداى مرا حکم نماید، «وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۸۰)» و او خداى بهتر کار گزارى و بهتر کاررانى است.
«فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» چون ایشان را گسیل کرد ساخته، «جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ» یوسف فرمود تا آن صواع در جوال بنیامین پنهان کردند، «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ» آن گه آواز دهندهاى بر در شهر آواز داد، «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ (۷۰)» اى کاروانیان بدارید که در میان شما دزدست.
«قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ» کاروانیان جواب دادند و روى فرا منادى کردند، «ما ذا تَفْقِدُونَ (۷۱)» گفتند آن چیست که باز نمىیابید؟
«قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ» گفتند که صواع ملک باز نمىیابیم، «وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ» و هر کس را که آن صواع باز آرد، «حِمْلُ بَعِیرٍ» او راست شتروارى گندم، «وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ (۷۲)» و من او را میانجىام.
«قالُوا تَاللَّهِ» گفتند بخداى، «لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ» که شما دانستهاید که ما نیامدیم که راه مصر ناایمن کنیم، «وَ ما کُنَّا سارِقِینَ (۷۳)» و ما دزدان نهایم.
«قالُوا فَما جَزاؤُهُ» گفتند پاداش این دزد اکنون چیست؟
«إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ (۷۴)» اگر شما دروغ مىگویید.
«قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ» گفتند پاداش این دزد آنست که صواع در جوال او باز یابند «فَهُوَ جَزاؤُهُ» که این دزد بعقوبت دزدى بنده ملک است پس ازین، «کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (۷۵)» چنین پاداش کنیم ما دزدان را.
«فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ» پیشى کرد بجوالهاى دیگر برادران جستن، «قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ»
پیش از جوال بنیامین، «ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ» آن گه از جوال بنیامین بیرون آوردند، «کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» آن چنان کید ما ساختیم یوسف را، «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ» یوسف را برده گرفتن دزد حکم دین وى نبود، «إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» مگر آنچ خواهد میکند اللَّه، «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بر میداریم درجهاى هر کس که خواهیم، «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (۷۶)» و زبر هر خداوند دانشى دانایى است.
«قالُوا إِنْ یَسْرِقْ» گفتند اگر دزدى کرد او، «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» برادرى بود او را ازین پیش او هم دزدى کرده بود، «فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ» یوسف خشم خویش و جواب آن سخن ایشان در دل خویش پنهان داشت، «وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ» و پیدا نکرد ایشان را، «قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً» یوسف در خویشتن گفت شما بتر از دزداید، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (۷۷)» و خداى تعالى به داند که آن چیست که شما مىگوئید.
«قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» گفتند اى عزیز «إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً» این برادر را پدرى است پیرى سخت بزرگ، «فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ» یکى را از ما برده گیر بجایگاه او، «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۷۸)» ما ترا از نیکوکاران مى بینیم.
«قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ» گفت معاذ اللَّه که ما برده گیریم، «إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ» مگر آن کس را که کالاى خویش بنزدیک او یافتیم، «إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (۷۹)» ما پس آن گه ستمکارانیم.
«فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ» چون نومید شدند ازو، «خَلَصُوا نَجِیًّا» با یک سو شدند خود بخود بى بیگانه راز در گرفتند، «قالَ کَبِیرُهُمْ» برادر ایشان شمعون فرا ایشان گفت، «أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ» دانسته نهاید که پدر شما، «قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» بر شما پیمانى گرفت از خداى تعالى، «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ» و پیش ازین خود هیچیز فرو نگذاشتید در کار یوسف، «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ» من بارى از زمین مصر بنجنبم، «حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی» تا آن گه که پدر دستورى دهد مرا، «أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی» یا خداى مرا حکم نماید، «وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۸۰)» و او خداى بهتر کار گزارى و بهتر کاررانى است.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَخاهُ» زیر تقدیر الیه تعبیههاست و در قصّه دوستى در باب دوستان قضیّههاست، یعقوب و بنیامین هر دو مشتاق دیدار یوسف بودند و خسته تیر فراق او، آن گه یعقوب در بیت الاحزان با درد فراق سالها بمانده و بنیامین بمشاهده یوسف رسیده و شادى بشارت انّى انا اخوک یافته، فمنهم مرفوق به و منهم صاحب بلاء، نه از آن که بنیامین را بر یعقوب شرف است لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند که حوصله ایشان بار بلا کم بر تابد و بلا که روى نماید بقدر ایمان روى نماید، هر کرا ایمان قوىتر، بلاء وى بیشتر موسى کلیم را گفت: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى طبخناک بالبلاء طبخا حتّى صرت صافیا نقیّا و قال النّبی (ص): «ان اللَّه عز و جل ادخر البلاء لاولیائه کما ادخر الشهادة لاحبائه».
بنیامین از پیش پدر بیامد پدر را درد بر درد بیفزود امّا یوسف بدیدار وى بیاسود، آرى چنین است تقدیر الهى و حکم ربّانى، آفتاب رخشان هر چند فرو مى شود از قومى تا بر ایشان ظلمت آرد، بقومى باز برآید و نور بارد: مصائب قوم عند قوم فوائد. بنیامین را اگر شب فراق پدر پیش آمد آخر صبح وصال یوسفش بر آمد و ماه روى دولت ناگاه از در درآمد. یکى را پرسیدند که در جهان چه خوشتر؟
گفت: ایاب من غیر ارتیاب و قفلة على غفلة و وصول من غیر رسول، دوستى که ناگاه از در درآید و غایب شدهاى که باز آید.
بنیامین را بار نسبت دزدى بر نهادند! گفت باکى نیست هزار چندان بردارم، در مشاهده جمال یوسف اکنون که بقرب یوسف روح خود یافتم آن شربت زهر آلوده نوشاگین انگاشتم و اگر روزى بحسرت اشک باریدم امروز آن حسرت همه دولت انگاریدم:
گر روز وصال باز بینم روزى
با او گلههاى روز هجران نکنم
«کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» قال ابن عطاء: ابلیناه بانواع البلاء حتّى اوصلناه الى محلّ العزّ و الشّرف، از روى اشارت میگوید: یوسف را بانواع بلا بگردانیدیم و بر مقام حیرت بر بساط حسرت بسى بداشتیم تا او را بمحل کرامت و رفعت رسانیدیم و شراب زلفت و الفت چشانیدیم، آن محنت در مقابل این نعمت نه گرانست، و آن حسرت بجنب این زلفت نه تاوانست، سنّت خداوند جهان اینست که مایه شادى همه رنج است و زیر یک ناکامى هزار گنج است، و اگر حکمت ازین روشن تر خواهى و بیان ازین شافىتر، ما در ازل حکم کردهایم و قضا رانده که یوسف پادشاه مصر خواهد بود، نخست او را ذلّ بندگى نمودیم تا از حسرت دل اسیران و بردگان خبر دارد، پس او را ببلاء زندان مبتلا کردیم تا از سوز و اندوه زندانیان آگاه بود، بوحشت غربت افکندیم تا از درماندگى غریبان غافل نبود:
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
با تو در فقر و غریبى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود بر خلق ما
«نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بالاستقامة، ثمّ بالمکاشفة، ثمّ بالمشاهدة، ما آن را که خواهیم پایگاه بلند دهیم و درجات وى برداریم، اوّل توفیق طاعت پس تحقیق مثوبت، اوّل اخلاص اعمال پس تصفیه احوال، اوّل دوام خدمت بر مقام شریعت پس یافت مشاهدت در عین حقیقت، آن استقامت اشارت بشریعت است و آن مکاشفت نشان طریقت است و آن مشاهده عین حقیقتست، شریعت بندگى است، طریقت بى خودى است، حقیقت از میان هر دو آزادیست:
آزاد شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
قوله «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً» الآیة... چون یوسف، بنیامین را بعلّت دزدى باز گرفت هر چند برادران کوشیدند و وسائل برانگیختند و حرمت پیرى پدر شفیع آوردند تا یکى را از ایشان بجاى وى بدارد و بدل پذیرد، نپذیرفت و سود نداشت، اشارت است که فرداى قیامت هر کس بفعل خود مطالب است و بگناه خود معاقب: «لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» کذلک قال یوسف: «مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ».
بنیامین از پیش پدر بیامد پدر را درد بر درد بیفزود امّا یوسف بدیدار وى بیاسود، آرى چنین است تقدیر الهى و حکم ربّانى، آفتاب رخشان هر چند فرو مى شود از قومى تا بر ایشان ظلمت آرد، بقومى باز برآید و نور بارد: مصائب قوم عند قوم فوائد. بنیامین را اگر شب فراق پدر پیش آمد آخر صبح وصال یوسفش بر آمد و ماه روى دولت ناگاه از در درآمد. یکى را پرسیدند که در جهان چه خوشتر؟
گفت: ایاب من غیر ارتیاب و قفلة على غفلة و وصول من غیر رسول، دوستى که ناگاه از در درآید و غایب شدهاى که باز آید.
بنیامین را بار نسبت دزدى بر نهادند! گفت باکى نیست هزار چندان بردارم، در مشاهده جمال یوسف اکنون که بقرب یوسف روح خود یافتم آن شربت زهر آلوده نوشاگین انگاشتم و اگر روزى بحسرت اشک باریدم امروز آن حسرت همه دولت انگاریدم:
گر روز وصال باز بینم روزى
با او گلههاى روز هجران نکنم
«کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» قال ابن عطاء: ابلیناه بانواع البلاء حتّى اوصلناه الى محلّ العزّ و الشّرف، از روى اشارت میگوید: یوسف را بانواع بلا بگردانیدیم و بر مقام حیرت بر بساط حسرت بسى بداشتیم تا او را بمحل کرامت و رفعت رسانیدیم و شراب زلفت و الفت چشانیدیم، آن محنت در مقابل این نعمت نه گرانست، و آن حسرت بجنب این زلفت نه تاوانست، سنّت خداوند جهان اینست که مایه شادى همه رنج است و زیر یک ناکامى هزار گنج است، و اگر حکمت ازین روشن تر خواهى و بیان ازین شافىتر، ما در ازل حکم کردهایم و قضا رانده که یوسف پادشاه مصر خواهد بود، نخست او را ذلّ بندگى نمودیم تا از حسرت دل اسیران و بردگان خبر دارد، پس او را ببلاء زندان مبتلا کردیم تا از سوز و اندوه زندانیان آگاه بود، بوحشت غربت افکندیم تا از درماندگى غریبان غافل نبود:
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
با تو در فقر و غریبى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود بر خلق ما
«نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بالاستقامة، ثمّ بالمکاشفة، ثمّ بالمشاهدة، ما آن را که خواهیم پایگاه بلند دهیم و درجات وى برداریم، اوّل توفیق طاعت پس تحقیق مثوبت، اوّل اخلاص اعمال پس تصفیه احوال، اوّل دوام خدمت بر مقام شریعت پس یافت مشاهدت در عین حقیقت، آن استقامت اشارت بشریعت است و آن مکاشفت نشان طریقت است و آن مشاهده عین حقیقتست، شریعت بندگى است، طریقت بى خودى است، حقیقت از میان هر دو آزادیست:
آزاد شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
قوله «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً» الآیة... چون یوسف، بنیامین را بعلّت دزدى باز گرفت هر چند برادران کوشیدند و وسائل برانگیختند و حرمت پیرى پدر شفیع آوردند تا یکى را از ایشان بجاى وى بدارد و بدل پذیرد، نپذیرفت و سود نداشت، اشارت است که فرداى قیامت هر کس بفعل خود مطالب است و بگناه خود معاقب: «لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» کذلک قال یوسف: «مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ».
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» ببرید این پیراهن من، «فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِی» آن را بر روى پدر من افکنید، «یَأْتِ بَصِیراً» تا با بینایى آید، «وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (۹۳)» و کسان خویش همه بمن آرید.«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» چون کاروان گسسته گشت از مصر، «قالَ أَبُوهُمْ» پدر ایشان یعقوب گفت، «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» من بوى یوسف مىیابم، «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹۴)» اگر شما مرا نادان و نابکار گوى نخوانید.
«قالُوا تَاللَّهِ» گفتند بخداى، «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (۹۵)» که توهم بر آن محنت دیرینهاى.
«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ» چون بشارت دهنده آمد، «أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ» پیراهن را بر روى پدر افکند، «فَارْتَدَّ بَصِیراً» و پدر به بوى پیراهن بینا گشت، «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ» گفت نه من شما را مىگفتم، «إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۹۶)» که من از خداى آن دانم که شما ندانید.
«قالُوا یا أَبانَا» گفتند اى پدر ما، «اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» آمرزش خواه گناهان ما را، «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ (۹۷)» که ما بد کردیم.
«قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی» گفت آرى آمرزش خواهم شما را از خداوند خویش، «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۹۸)» که اللَّه تعالى عیب پوش است مهربان.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ» چون بر یوسف در شدند، «آوى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» پدر را و خاله را با خود آورد، «وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ (۹۹)» و گفت در آئید در مصر ایمن ان شاء اللَّه.
«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» و پدر را و خاله را بر تخت ملک خود برد، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» و همگان وى را بسجود افتادند، «وَ قالَ یا أَبَتِ» و گفت اى پدر، «هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» این سرانجام آن خواب منست که دیده بودم ازین پیش، «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» خداوند من آن را راست کرد، «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی» و نیکویى کرد با من، «إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» که مرا از زندان بیرون آورد، «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ» و شما را از بادیه بمن آورد، «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ» پس آن تباهى و آغالش که دیو افکند، «بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی» میان من و میان برادران من، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» خداوند من باریک دانست و دوربین کارى را که خواهد، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۱۰۰)» و داناى است راست دان راست کار.
«قالُوا تَاللَّهِ» گفتند بخداى، «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (۹۵)» که توهم بر آن محنت دیرینهاى.
«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ» چون بشارت دهنده آمد، «أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ» پیراهن را بر روى پدر افکند، «فَارْتَدَّ بَصِیراً» و پدر به بوى پیراهن بینا گشت، «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ» گفت نه من شما را مىگفتم، «إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۹۶)» که من از خداى آن دانم که شما ندانید.
«قالُوا یا أَبانَا» گفتند اى پدر ما، «اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» آمرزش خواه گناهان ما را، «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ (۹۷)» که ما بد کردیم.
«قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی» گفت آرى آمرزش خواهم شما را از خداوند خویش، «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۹۸)» که اللَّه تعالى عیب پوش است مهربان.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ» چون بر یوسف در شدند، «آوى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» پدر را و خاله را با خود آورد، «وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ (۹۹)» و گفت در آئید در مصر ایمن ان شاء اللَّه.
«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» و پدر را و خاله را بر تخت ملک خود برد، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» و همگان وى را بسجود افتادند، «وَ قالَ یا أَبَتِ» و گفت اى پدر، «هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» این سرانجام آن خواب منست که دیده بودم ازین پیش، «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» خداوند من آن را راست کرد، «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی» و نیکویى کرد با من، «إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» که مرا از زندان بیرون آورد، «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ» و شما را از بادیه بمن آورد، «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ» پس آن تباهى و آغالش که دیو افکند، «بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی» میان من و میان برادران من، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» خداوند من باریک دانست و دوربین کارى را که خواهد، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۱۰۰)» و داناى است راست دان راست کار.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ قَضى رَبُّکَ» خداى تو فرمود و وصیّت کرد، «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» که مپرستید بخدایى مگر او را، «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» و نیز بپدر و مادر که نیکویى کنید با ایشان، «إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ» اگر چنانست که بپیرى رسند در زندگانى تو، «أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما» یکى از ایشان یا هر دو، «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» نگر که ایشان را نگویى اف، «وَ لا تَنْهَرْهُما» و بآواز بلند با ایشان سخن نگویى، «وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً (۲۳)» و با ایشان سخنى آزاده نیکو گوى
«وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» و ایشان را بفروتنى و فروترى بر تواضع و خدمتکارى در پاى آر، «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما» و بگوى خداوند من ببخشاى بر ایشان، «کَما رَبَّیانِی صَغِیراً (۲۴)» چنانک مرا بپروردند و من خرد بودم.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ» خداوند شما داناست بآنچ در تنهاى شماست، «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» اگر چنانست که از نیکانید، «فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً (۲۵)» او تائبان را و باز گروندگان را با او آمرزگارست.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» حق خویشاوند از مال خود او را ده، «وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» و درویش را و راهگذرى را، «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً (۲۶)» و مال خویش بیهوده ضایع مکن ضایع کردنى.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ» ضایع کنندگان مال بیهوده، «کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» برادران و همکاران دیواند، «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً (۲۷)» و دیو خداوند خویش را ناسپاس است.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ» و اگر روى گردانى هنگامى از خویشاوندان و درویشان و آنچ خواهند ندارى و نتوانى، «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها» در امید رحمتى از خداوندى خویش که مىبیوسى، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً (۲۸)» فرا ایشان سخنى گوى از وعد که دل ایشان را خوش کند.
«وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» و دست خویش با گردن خویش مبند، «وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» و بگزاف فرو مگشاى از همه روى، «فَتَقْعُدَ» که بنشینى و بمانى، «مَلُوماً مَحْسُوراً (۲۹)» نکوهیده در قسمت، درمانده از نفقه.
«إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ» خداوند تو مىگستراند و مىگشاید روزى او را که خواهد، «وَ یَقْدِرُ» و فرو مىگیرد باندازه، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۳۰)» که اللَّه تعالى از بندگان خویش آگاهست، بایشان دانا و بینا همیشه.
«وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ» فرزندان خویش را مکشید، «خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» از بیم درویشى، «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» ما روزى دهیم هم ایشان را و هم شما را، «إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً (۳۱)» فرزند کشتن گناهى بزرگست.
«وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى» و گرد زنا مگردید، «إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً» که زنا زشتست، «وَ ساءَ سَبِیلًا (۳۲)» و بد راهى که آنست.
«وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» و مکشید آن تن که حرام کرد اللَّه تعالى کشتن آن، «إِلَّا بِالْحَقِّ» مگر بفرمان خداى، «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً» و هر کسرا بکشتند به بیداد، «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» وارث او را کردیم بفرمان خویش در دین خویش دست رسى، «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» تا مردم گزاف نکنند در کشتن، «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً (۳۳)» که یارى اللَّه تعالى با آن خونست.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ» و گرد مال یتیم مگردید، «إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» مگر بآن روى که آن نیکوتر، «حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» تا آن گه که یتیم بنگاهداشت مال خود رسد، «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» و پیمان خویش را باز آئید، «إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا (۳۴)» که شما را از پیمان بخواهند پرسید.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» و راست پیمایید و تمام که پیمایید، «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» و بترازوى راست سنجید، «ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا (۳۵)» شما را آن به است و نیکو سرانجامتر.
«وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» و ایشان را بفروتنى و فروترى بر تواضع و خدمتکارى در پاى آر، «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما» و بگوى خداوند من ببخشاى بر ایشان، «کَما رَبَّیانِی صَغِیراً (۲۴)» چنانک مرا بپروردند و من خرد بودم.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ» خداوند شما داناست بآنچ در تنهاى شماست، «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» اگر چنانست که از نیکانید، «فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً (۲۵)» او تائبان را و باز گروندگان را با او آمرزگارست.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» حق خویشاوند از مال خود او را ده، «وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» و درویش را و راهگذرى را، «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً (۲۶)» و مال خویش بیهوده ضایع مکن ضایع کردنى.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ» ضایع کنندگان مال بیهوده، «کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» برادران و همکاران دیواند، «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً (۲۷)» و دیو خداوند خویش را ناسپاس است.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ» و اگر روى گردانى هنگامى از خویشاوندان و درویشان و آنچ خواهند ندارى و نتوانى، «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها» در امید رحمتى از خداوندى خویش که مىبیوسى، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً (۲۸)» فرا ایشان سخنى گوى از وعد که دل ایشان را خوش کند.
«وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» و دست خویش با گردن خویش مبند، «وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» و بگزاف فرو مگشاى از همه روى، «فَتَقْعُدَ» که بنشینى و بمانى، «مَلُوماً مَحْسُوراً (۲۹)» نکوهیده در قسمت، درمانده از نفقه.
«إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ» خداوند تو مىگستراند و مىگشاید روزى او را که خواهد، «وَ یَقْدِرُ» و فرو مىگیرد باندازه، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۳۰)» که اللَّه تعالى از بندگان خویش آگاهست، بایشان دانا و بینا همیشه.
«وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ» فرزندان خویش را مکشید، «خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» از بیم درویشى، «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» ما روزى دهیم هم ایشان را و هم شما را، «إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً (۳۱)» فرزند کشتن گناهى بزرگست.
«وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى» و گرد زنا مگردید، «إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً» که زنا زشتست، «وَ ساءَ سَبِیلًا (۳۲)» و بد راهى که آنست.
«وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» و مکشید آن تن که حرام کرد اللَّه تعالى کشتن آن، «إِلَّا بِالْحَقِّ» مگر بفرمان خداى، «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً» و هر کسرا بکشتند به بیداد، «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» وارث او را کردیم بفرمان خویش در دین خویش دست رسى، «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» تا مردم گزاف نکنند در کشتن، «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً (۳۳)» که یارى اللَّه تعالى با آن خونست.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ» و گرد مال یتیم مگردید، «إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» مگر بآن روى که آن نیکوتر، «حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» تا آن گه که یتیم بنگاهداشت مال خود رسد، «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» و پیمان خویش را باز آئید، «إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا (۳۴)» که شما را از پیمان بخواهند پرسید.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» و راست پیمایید و تمام که پیمایید، «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» و بترازوى راست سنجید، «ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا (۳۵)» شما را آن به است و نیکو سرانجامتر.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» اى ینقضوا من نظرهم الى ما حرّم اللَّه علیهم، و الغض و الاغضاض ان یدانى بین جفنیه من غیر ملاقاة، و من هاهنا زائدة یعنى یغضّوا ابصارهم بدلیل قوله: «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»، و قیل من هاهنا للتبعیض و هو ترک النظر الى ما لا یحلّ، لانّ المؤمنین غیر مأمورین بغضّ البصر اصلا انما امروا بغضّ البصر عن الحرام، «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» من ان یراها احد و هى من العانة الى اعلى الرکبة، قال ابو العالیة: کلّ موضع فى القرآن ذکر فیه الفرج فالمراد به الزنا الّا فى هذا الموضع فانّ المراد به الستر، حتى لا یقع بصر الغیر علیه، «ذلِکَ» اى غضّ البصر و حفظ الفرج، «أَزْکى لَهُمْ» اطهر لهم و انفع لدینهم و دنیاهم، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» لا یخفى علیه فعلهم، روى عن بریدة قال قال رسول اللَّه (ص) لعلىّ: «یا علىّ لا تتبع النظرة فان لک الاولى و لیست لک الآخرة»
و عن عبد الرحمن بن ابى سعید الخدرى عن ابیه انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لا ینظر الرّجل الى عورة الرجل، و لا المرأة الى عورة المرأة و لا یغضى الرّجل الى الرجل فى ثوب واحد. و لا تغضى المرأة الى المرأة فى الثوب الواحد، و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «اکفلوا لى بستّ اکفل لکم بالجنّة، اذا حدّث احدکم فلا یکذب، و اذا وعد فلا یخلف، و اذا ائتمن فلا یخن غضوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم.»
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» عمّا لا بحلّ، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» اى یسترنها حتى لا یراها احد.
روى عن ام سلمة انّها کانت عند رسول اللَّه (ص) و میمونة اذ اقبل ابن ام مکتوم فدخل علیه و ذلک بعد ما امرنا بالحجاب، فقال رسول اللَّه (ص): احتجبا عنه، فقلنا یا رسول اللَّه أ لیس هو اعمى لا یبصرنا؟ فقال رسول اللَّه أ فعمیاوان انتما الستما تبصر انه.
«وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یرید بالزینة موضع الزینة، یعنى لا یظهرن موضع زینتهنّ لغیر محرم، معنى آنست که یا محمد زنان را فرماى تا چشمها فرو گیرند از نامحرم و ناپسند، و فرجها نگه دارند از حرام، و عورت خویش پوشیده دارند چنان که دیده کس بر آن نیفتد، و آرایش خویش و آنچه بر ان زیور و زینت است بر نامحرم پیدا نکنند، و مراد باین زینت خفى است نه زینت ظاهر، قلاده است در گردن و گوشوار در گوش و دستینه در دست و خلخال و خضاب بر پاى، این زینت و زیور خفى روا نیست ایشان را که پیدا کنند بر نامحرم و اجنبى، اما زینت ظاهر که رب العالمین مستثنى کرد و گفت: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» اهل علم مختلفند در آن که چیست؟ ابن مسعود گفت: جامه است بر تن وى بدلیل قوله: «خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»، و اراد بها الثیاب، ابن عباس گفت سرمه است در چشم، و انگشترى در انگشت و خضاب دست، سعید جبیر و ضحاک و اوزاعى گفتند: روى است و هر دو کف، رب العزه رخصت داد که زنان این قدر از تن خویش پیدا کنند از بهر آن که عورت نیست در حق آزاد زنان و کشف آن در نماز روا و مرد اجنبى را جایز است که در آن زینت ظاهر نگرد هر گه که از فتنه و شهوت نترسد، و اگر از فتنه ترسد پس جایز نیست او را که نگرد و غضّ بصر باید چنان که اللَّه گفت: «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، و قیل «لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» هى الطیب و الثیاب المصبوغة الملوّنة و الخمر الرقاق الّتى تحکى طول الذوائب و قوله: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» یعنى اصوات الخلاخیل. روى عن ابن سیرین قال: کانت النساء یخرجن متنقّبات لا یبدین الّا نصف عین واحدة فاذا انتهین الى الرّجال وقفن.
«وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ» اى لیلقین مقالعهنّ على جیوبهنّ و صدورهنّ لیسترن بذلک شعورهنّ و صدورهنّ و اعناقهنّ و قرطتهنّ، قالت عائشة: رحم اللَّه نساء المهاجرات لمّا انزل اللَّه تعالى: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ» شققن مروطهن فاختمرن به، و قیل کانت قمصهن مفروجة الجیب کالدراعة تبدو منها صدورهن فامرن بسترها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یعنى الزّینة الخفیة التی امرن بتغطیتها و لم یبح لهن کشفها فى الصّلاة و لا للاجنبیین، و هى ما عدا الوجه و الکفین، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» جمع بعل و هو المقصود بالزّینة، و لعن النبى السلتاء و هى التی لا تختضب، و المرهاء و هى الّتى لا تکتحل. قال ابن عباس و مقاتل: معناه لا یضعن الجلباب و الخمار الّا لازواجهن، البعولة جمع البعل و هو الزوج، و منه قول سارة: «وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً»، و قیل البعولة الحالة و هى المصدر یقال فلان حسن البعولة اى بارّ بزوجته. اما بعل قوم الیاس فهو اسم صنم و به سمّى بعلبک، و یقال اسم مطبخ سلیمان و منزل الیاس، و المباعلة مباشرة الرّجل المرأة، و فى الخبر: ایام منا ایام اکل و شرب و بعال».
قال الشاعر:
و کم من حصان ذات بعل ترکتها
اذا اللّیل ادجى لم تجد من تباعله.
«أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» فیجوز لهؤلاء ان ینظروا الى الزینة الباطنة و لا ینظرون الى ما بین السرّة و الرکبة، و یجوز للزوج ان ینظر الى جمیعها غیر انّه یکره له النظر الى فرجها.
قوله: «أَوْ نِسائِهِنَّ» اراد به یجوز للمرأة ان تنظر الى بدن المرأة الّا ما بین السرّة و الرکبة. کالرّجل المحرم هذا اذا کانت المرأة مسلمة فان کانت کافرة فهل یجوز للمسلمة ان تنکشف لها، اختلف اهل العلم فیه فقال بعضهم یجوز کما یجوز ان تنکشف للمرأة المسلمة لانّها من جملة النساء، و قال بعضهم لا یجوز لانّ اللَّه تعالى قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ» و الکافرة لیست من نسائنا و لانّها اجنبیّة فى الدّین فکانت ابعد من الرجل الاجنبى، کتب عمر بن الخطاب الى ابى عبیدة بن الجراح، ان یمنع نساء اهل الکتاب ان یدخلن الحمّام مع المسلمات، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ»، اختلفوا فیه فقال قوم عبد المرأة محرم لها فیجوز له الدخول علیها اذا کان عفیفا فیجوز ان ینظر الى بدن مولاته الّا ما بین السرّة و الرکبة کالمحارم و هو ظاهر القرآن، و فى بعض الاخبار انّ النبى (ص) دخل على فاطمة و معه غلام و هبه منها، و على فاطمه ثوب اذا قنعت به رأسها لم یبلغ رجلیها و اذا غطت به رجلیها لم یبلغ رأسها، فقال النبىّ لفاطمة: «لیس علیک بأس انّما هو ابوک و غلامک».
و قال قوم هو کالاجنبى معها، و هو قول سعید بن المسیب و قال: المراد من الایة الاماء دون العبید، و عن ابن جریح انه قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» انّه لا یحل لامرأة مسلمة ان یتجرد بین یدى امرأة مشرکة الّا ان تکون تلک المشرکة امة لها. «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» قرأ ابو جعفر و ابن عامر و ابو بکر غیر بالنصب على الاستثناء و المعنى یبدین زینتهن للتابعین الّا ذوى الاربة منهم، فانّهن لا یبدین لهم الزّینة و یجوز ان یکون حالا و ذو الحال ما فى التّابعین من الذکر، و المعنى او التابعین لهن عاجزین عنهن، و قرأ الباقون غیر بالجرّ و الوجه انّه صفة للتابعین، فلذلک انجرّ و انّما جاز وصف التابعین و فیه لام التعریف بغیر و هو نکرة لانّ التّابعین غیر مقصودین باعیانهم فاجروا لذلک مجرى النکرات و نکر وصفهم یغیر، و الاربة و الارب الحاجة و المراد بالتابعین غیر اولى الاربة الّذین یتبعون النساء یخدمونهن لیصیبوا شیئا و لا حاجة لهم فیهن کالخصىّ و الخنثى و الشیخ الهرم و الاحمق العنّین، و قیل هو المعتوه الّذى لا یمیز بین عورة الرجال و عورة النّساء، و قیل هو الصغیر الّذى لا ارب له فى النساء لصغره، روى عن عروة عن عائشة قالت: کان رجل یدخل على ازواج النبىّ (ص) مخنث و کانوا یعدونه من غیر اولى الاربة، فدخل النبىّ یوما و هو عند بعض نسائه و هو ینعت امرأة فقال انّها اذا اقبلت اقبلت باربع و اذا ادبرت ادبرت بثمان، فقال النبى لا یدخلنّ علیکم هذا فحجبوه.
«أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» اراد بالطفل الاطفال یکون واحدا و جمعا، و هو اسم للمولود الى ان یراهق، و معنى لم یظهروا لم یقووا و لم یقدروا و لم یطیقوا النّکاح و منه قوله: «فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ» اى غالبین، قال مجاهد: لم یعرفوا العورة من غیرها من الصغر، و قیل لم یبلغوا حد الشهوة و لا رغبة لهم فى النساء، فاما اذا کانت لهم رغبة فحکمهم حکم البالغین
لقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «مرّوهم بالصّلاة اذا بلغوا سبعا و اضربوهم علیها اذا بلغوا عشرا و فرّقوا بینهم فى المضاجع»
«وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ»، قال الحسن: کانت المرأة تمرّ فى السوق و علیها خلخال، فاذا مرّت على الرّجال ضربت احدى الرجلین بالآخرى لیعلموا انّها ذات خلخال و زینة و هذا یحرّک الشهوة و یؤدّى الى الفتنة فمنعت من ذلک، و قیل اسماع صوت الزّینة کاظهارها، و منه سمّى صوت الحلى وسواسا. «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» من التقصیر الواقع فى امره و نهیه، و قیل راجعوا طاعة اللَّه فیما امرکم و نهاکم من الاداب المذکورة فى هذه السورة، «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»، قرأ ابن عامر، «ایّه المؤمنون» بضم الهاء فى الوصل و کذلک فى الزخرف، «یا ایّه الساحر» و فى الرّحمن، «أَیُّهَ الثَّقَلانِ»، و یقف بلا الف، و قرأ الآخرون، بفتح الهاء فى الاحرف الثلاثة على الاصل فى الوصل، و ذکر جماعة انّ ابا عمرو و الکسائى و یعقوب کانوا یقفون علیها بالالف، و کان الباقون یقفون بغیر الف، و لیس فى المصاحف الالف، روى عن ابن عمر انّه سمع رسول اللَّه یقول: «یا ایها الناس توبوا الى ربّکم فانّى اتوب الى ربّى کلّ یوم مائة مرّة».
و عن نافع عن ابن عمر قال: ان کنّا لنعد لرسول اللَّه (ص) فى المجلس یقول: «رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور» مائه مرة.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ»، الایامى جمع الایم، یقال رجل ایّم لا زوجة له و امرأة ایّم و ایّمة لا بعل لها، سواء کانت مطلّقة او متوفى عنها الزوج، او بکرا لم تتزوج، و الفعل آمت تئیم ایما و ایمة و ایاما و ایوما و ایومة و تأیمت تتأیم. و الایامى عند الکوفیین على وزن فعالى مثل یتامى جمع على المعنى لانّ الایم کالیتیم، و عند البصریین ایّم فیعل جمع على فعالى تشبیها باسیر و اسارى، و قیل جمع على ایائم ثم قدّم و اخّر فصار ایامى ثم قلبت فصارت ایامى، و معنى الآیة زوّجوا ایّها المؤمنون من لا زوج له احرار رجالکم و نسائکم، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» معنى آنست که اى مؤمنان! آزاد مردان را زن دهید و آزاد زنان را بشوى دهید، و شما که درم خریدان دارید بندگان را زن دهید، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و مثل این امر در قرآن فراوان است منه قوله تعالى: «وَ ذَرُوا الْبَیْعَ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» شافعى گفت: کسى که نفس وى آرزوى نکاح کند و استطاعت و اهبت نکاح دارد مستحبّ است او را که زن خواهد و زن خواستن او را فاضلتر از اشتغال بنوافل عبادات، و یتأیّد ذلک بقول النّبی (ص): «تناکحوا تکثروا فانّى اباهى بکم الامم حتى بالسّقط»
و قال: «ثلاثة حق على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح الّذى یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه.»
و قال (ص): «اذا خطب الیکم من ترضون دینه و خلقه فزوّجوه الّا تفعلوه تکن فتنة فى الارض و فساد عریض».
و قال لعلىّ: «ثلاث لا یؤخّرها: الصّلاة اذا آنت، و الجنازة اذا حضرت، و الایم اذا وجدت لها کفوا»، و قال علیه السلم: «م ادرک ولده و عنده ما یزوّجه فاحدث فالاثم بینهما»، اما اگر توقان نفس و غلبه شهوت بود و اهبت نکاح و استطاعت نبود دفع توقان و کسر شهوت خویش بروزه کند که مصطفى (ص) گفته: «یا معشر الشباب من استطاع منکم الباه فیلتزوج فانّه اغضّ للبصر و احصن للفرج، و من لم یستطع فلیصم فانّ الصّوم له و جاء».
اما کسى که او را غلمت و شهوت نرنجاند و آرزوى نکاح نکند شافعى گفت نوافل عبادات او را فاضلتر، و بو حنیفه گفت نکاح او را فاضلتر، قال الشافعى: و قد ذکر اللَّه عبدا اکرمه فقال: «وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً»، و الحصور الّذى لا یأتى النساء و ذکر القواعد، من النساء و لم یندبهنّ الى النکاح فدلّ انّ المندوب الى النکاح من یحتاج الیه، و فى الآیة دلیل ان تزویج النّساء الایامى الى الاولیاء لانّ اللَّه تعالى خاطبهم به کما انّ تزویج العبید و الاماء الى السادات بقوله عز و جل: «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ»، و هو قول اکثر اهل العلم من الصّحابة و من بعدهم. روى عن ذلک عمر و علىّ و ابن مسعود و ابن عباس و ابى هریرة و عائشة و به قال سعید بن المسیب و الحسن و شریح و النخعى و عمر بن عبد العزیز و الیه ذهب الثورى و الاوزاعى و عبد اللَّه بن المبارک و الشافعى و احمد و اسحاق و جوز اصحاب الرأى للمرأة تزویج نفسها، و قال مالک: ان کانت المرأة دنیّة یجوز لها تزویج نفسها، و ان کانت شریفة فلا، و الدّلیل على ان الولى شرط من جهة الخبر ما روى ابو موسى قال قال النبى (ص): «لا نکاح الّا بولى»، و عن عروة عن عائشة، انّ النبىّ صلى اللَّه علیه و سلّم قال: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیها فنکاحها باطل باطل باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحل من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولیّ له.
«إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» اى لا تمتنعوا من تزویج هؤلاء لاجل الفقر فان اللَّه یغنیهم اللَّه من فضله، قیل یغنیهم اللَّه بقناعة الصالحین، و قیل یغنیهم باجتماع الرزقین، رزق الزوج و رزق الزوجة و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اطلبوا الغنى فى هذه الآیة»، و قال عمر: عجبت لمن یبتغى الغنى بغیر النکاح، و اللَّه عز و جل یقول: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». و عن بعضهم انّ اللَّه عز و جل وعد الغنى بالنکاح و بالتفرق فقال: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»، و قال و ان یتفرقا یغن اللَّه کلا من سعته ثم قال: «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»، یوسع على من یشاء، علیم بمن یستحقه.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» العفة و الاستعفاف و الکف واحد و هو الامتناع، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» اى اسباب النکاح من المهر و النفقة، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه، و المعنى فلیعف و لیکف عن الحرام من لا یقدر على تزوج امرأة بان لا یملک المهر و النفقة، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». اى یوسّع علیهم و یعطیهم ما لا یتزوجون به، و قیل یغنیهم اللَّه بقلة الرغبة. «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» اى یطلبون المکاتبة، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ»، کتاب و مکاتبت هر دو یکسانست چون قتال و مقاتلت، و مکاتبت آنست که مملوک خود را گوید: کاتبتک على ان تعطینى کذا دینارا فى نجمین او فى نجوم معلومة على انّک اذا ادّیتها فانت حرّ، گوید ترا مکاتبت کردم بصد دینار مثلا که بمن گزارى بدو نجم یا بسه نجم یا چندان که بود از نجوم، چون این مال درین نجوم گزاردى بمن تو آزاد باشى، مملوک گوید من پذیرفتم پس چون آن مال بگزارد وى آزاد گردد و اولاد او که در حال کتابت در وجود آمده باشند تبع وى باشند در آزادى، و کسبى که کند بعد از کتابت همه آن وى باشد تا حق سیّد از آن بگزارد و اگر در میانه از اداء مال عاجز آید سیّد را رسد که کتابت وى فسخ کند و او را بارق خویش برد و آنچه در دست وى باشد از مال و کسب وى همه آن سید باشد، عبد اللَّه عمر گفت: المکاتب عبد ما بقى علیه من مکاتبته درهم: و شرط است که مملوک بالغ باشد و عاقل اگر کودک بود یا دیوانه کتابت ایشان روا نباشد، که ابتغاء ایشان درست نیست در شرع، چون مملوک برین صفت باشد و از سیّد خویش کتابت خواهد مستحبّ است و مندوب که او را اجابت کند که رب العزّه میگوید: «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً»، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و سبب نزول این آیت آن بود که حویطب بن عبد العزّى غلامى داشت نام وى صیح از سیّد خویش کتابت خواست سید سر وازد و او را بآنچه خواست اجابت نکرد تا رب العزه آیت فرستاد، «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر در ایشان خیرى مىبینید ایشان را مکاتبت کنید، فکاتبه حویطب على مائة دینار و وهب له منها عشرین دینارا، فاداها و قتل یوم حنین فى الحرب.
روى ابو هریرة قال قال النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ثلاثة على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه»
، قوله: «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اختلفوا فیه، فقال الحسن: ان علمتم فیهم الصدق و الامانة و الوفاء، و قیل ان علمتم فیهم الرشد و الصلاح و اقامة الصّلاة، و قیل هو ان یکون بالغا عاقلا، و قال ابن عباس: ان علمتم فیهم القدرة على الاحتراف و الاکتساب لاداء ما کوتبوا علیه و رغبة فى الکتابة، و انّما قال ذلک لانّه اذا لم یقدر على الکسب او قدر علیه و لکنّه لا یرغب فیه فکاتبه انقطع حق المولى عنه من غیر نفع یرجع الیه فیتضرّر به. «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ»، قول عثمان و على و زبیر و جماعتى آنست که این خطاب با موالى است، ایشان که بندگان خویش را مکاتب کنند میگوید از آن مال کتابت که نام زد کردهاید چیزى فاکم کنید على گفت ربعى فاکم کند، ابن عباس گفت ثلثى فاکم کند، شافعى گفت آنچه فاکم کند مقدور و معین نیست بلى برو واجب است و لازم که چیزى فاکم کند بمعروف چندان که لایق آن مال باشد. کاتب عبد اللَّه بن عمر غلاما له على خمسة و ثلاثین الف درهم فوضع من آخر کتابته خمسة آلاف درهم، و قال سعید بن جبیر: کان ابن عمر اذا کاتب مکاتبه لم یضع عنه شیئا من اول نجومه مخافة ان یعجز فرجع الیه صدقته و وضع من آخر کتابته ما احبّ، و یروى ان عمر کاتب عبدا له یکنى ابا امیة و هو اول عبد کوتب فى الاسلام فاتاه باوّل نجم فدفعه الیه عمر و قال له استعن به على مکاتبتک فقال لو اخرته الى آخر نجم، فقال اخاف ان لا ادرک ذلک، قال الحسن اراد بقوله: «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ» سهمهم الّذى جعل اللَّه لهم من الصدقات المفروضات بقوله: «وَ فِی الرِّقابِ»، و قال النخعى هو حث لجمیع الناس على معونتهم، قال النّبی (ص): «من اعان مکاتبا فى رقبته او مجاهدا فى سبیل اللَّه اظلّه اللَّه فى ظل عرشه یوم لا ظلّ الاظله».
«وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» این در شأن عبد اللَّه بن ابىّ سلول منافق فرو آمد که کنیزکان خویش را بناکام بر زنا میداشت بر عادت اهل جاهلیت، چیزى را که مىبستدند و بوى میدادند، شش کنیزک داشت نام ایشان معاذه و مسیکه و عمره و اروى و امیمه و قتیله، و این کنیزکان عفایف بودند کراهیت میداشتند زنا کردن، گفتند و اللَّه لا تفعل و قد جاءنا اللَّه بالاسلام و حرّم الزنا، و اللَّه که این کار نکنیم پس از آن که اللَّه ما را باسلام گرامى کرد و زنا حرام کرد، و حال خود با مصطفى علیه السلام بگفتند و از اکراه عبد اللَّه بنالیدند، تا رب العزه از بهر ایشان این آیت فرستاد «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ»، البغاء الزناء النساء خاصة. «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» یعنى اذ اردن تحصنا، و لیس معناه الشرط لانه لا یجوز اکراههنّ على الزنا و ان لم یردن تحصنا هذا کقوله: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»، یعنى اذ کنتم مؤمنین، و قیل انّما شرط ارادة التحصن لانّ الاکراه انّما یکون عند ارادة التحصن فان لم ترد التحصن بغت طوعا، و التحصن التعفف. و قال الحسین بن الفضل: فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیرها و لا تکرهوا فتیاتکم على البغاء، لتبتغوا عرض الحیاة الدّنیا اى لتطلبوا من اموال الدّنیا، یعنى کسبهن و بیع اولادهن، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ»، للمکرهات و الوزر على المکره، و کان الحسن اذا قرأ هذه الآیة قال: لهن و اللَّه لهن و اللَّه.
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر المؤمنین، «آیاتٍ» من القرآن، «مُبَیِّناتٍ»، بفتح الیاء قرأها ابو عمرو و ابن کثیر و نافع و یعقوب و ابو بکر یعنى مبینات بالدلائل و البرهان و الفرائض و الاحکام، و قرأ الآخرون بکسر الیاء، و المعنى انها تبیّن الحلال من الحرام، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» اى و انزلنا بانزال القرآن قصص من تقدمکم و ذکر احوالهم لتجتنبوا ما سخطنا به علیهم. و تقبلوا على ما رضینا به عنهم، «وَ مَوْعِظَةً» و زجرا عن المعاصى، «لِلْمُتَّقِینَ» فانّهم ینتفعون بها.
و عن عبد الرحمن بن ابى سعید الخدرى عن ابیه انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لا ینظر الرّجل الى عورة الرجل، و لا المرأة الى عورة المرأة و لا یغضى الرّجل الى الرجل فى ثوب واحد. و لا تغضى المرأة الى المرأة فى الثوب الواحد، و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «اکفلوا لى بستّ اکفل لکم بالجنّة، اذا حدّث احدکم فلا یکذب، و اذا وعد فلا یخلف، و اذا ائتمن فلا یخن غضوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم.»
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» عمّا لا بحلّ، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» اى یسترنها حتى لا یراها احد.
روى عن ام سلمة انّها کانت عند رسول اللَّه (ص) و میمونة اذ اقبل ابن ام مکتوم فدخل علیه و ذلک بعد ما امرنا بالحجاب، فقال رسول اللَّه (ص): احتجبا عنه، فقلنا یا رسول اللَّه أ لیس هو اعمى لا یبصرنا؟ فقال رسول اللَّه أ فعمیاوان انتما الستما تبصر انه.
«وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یرید بالزینة موضع الزینة، یعنى لا یظهرن موضع زینتهنّ لغیر محرم، معنى آنست که یا محمد زنان را فرماى تا چشمها فرو گیرند از نامحرم و ناپسند، و فرجها نگه دارند از حرام، و عورت خویش پوشیده دارند چنان که دیده کس بر آن نیفتد، و آرایش خویش و آنچه بر ان زیور و زینت است بر نامحرم پیدا نکنند، و مراد باین زینت خفى است نه زینت ظاهر، قلاده است در گردن و گوشوار در گوش و دستینه در دست و خلخال و خضاب بر پاى، این زینت و زیور خفى روا نیست ایشان را که پیدا کنند بر نامحرم و اجنبى، اما زینت ظاهر که رب العالمین مستثنى کرد و گفت: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» اهل علم مختلفند در آن که چیست؟ ابن مسعود گفت: جامه است بر تن وى بدلیل قوله: «خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»، و اراد بها الثیاب، ابن عباس گفت سرمه است در چشم، و انگشترى در انگشت و خضاب دست، سعید جبیر و ضحاک و اوزاعى گفتند: روى است و هر دو کف، رب العزه رخصت داد که زنان این قدر از تن خویش پیدا کنند از بهر آن که عورت نیست در حق آزاد زنان و کشف آن در نماز روا و مرد اجنبى را جایز است که در آن زینت ظاهر نگرد هر گه که از فتنه و شهوت نترسد، و اگر از فتنه ترسد پس جایز نیست او را که نگرد و غضّ بصر باید چنان که اللَّه گفت: «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، و قیل «لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» هى الطیب و الثیاب المصبوغة الملوّنة و الخمر الرقاق الّتى تحکى طول الذوائب و قوله: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» یعنى اصوات الخلاخیل. روى عن ابن سیرین قال: کانت النساء یخرجن متنقّبات لا یبدین الّا نصف عین واحدة فاذا انتهین الى الرّجال وقفن.
«وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ» اى لیلقین مقالعهنّ على جیوبهنّ و صدورهنّ لیسترن بذلک شعورهنّ و صدورهنّ و اعناقهنّ و قرطتهنّ، قالت عائشة: رحم اللَّه نساء المهاجرات لمّا انزل اللَّه تعالى: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ» شققن مروطهن فاختمرن به، و قیل کانت قمصهن مفروجة الجیب کالدراعة تبدو منها صدورهن فامرن بسترها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یعنى الزّینة الخفیة التی امرن بتغطیتها و لم یبح لهن کشفها فى الصّلاة و لا للاجنبیین، و هى ما عدا الوجه و الکفین، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» جمع بعل و هو المقصود بالزّینة، و لعن النبى السلتاء و هى التی لا تختضب، و المرهاء و هى الّتى لا تکتحل. قال ابن عباس و مقاتل: معناه لا یضعن الجلباب و الخمار الّا لازواجهن، البعولة جمع البعل و هو الزوج، و منه قول سارة: «وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً»، و قیل البعولة الحالة و هى المصدر یقال فلان حسن البعولة اى بارّ بزوجته. اما بعل قوم الیاس فهو اسم صنم و به سمّى بعلبک، و یقال اسم مطبخ سلیمان و منزل الیاس، و المباعلة مباشرة الرّجل المرأة، و فى الخبر: ایام منا ایام اکل و شرب و بعال».
قال الشاعر:
و کم من حصان ذات بعل ترکتها
اذا اللّیل ادجى لم تجد من تباعله.
«أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» فیجوز لهؤلاء ان ینظروا الى الزینة الباطنة و لا ینظرون الى ما بین السرّة و الرکبة، و یجوز للزوج ان ینظر الى جمیعها غیر انّه یکره له النظر الى فرجها.
قوله: «أَوْ نِسائِهِنَّ» اراد به یجوز للمرأة ان تنظر الى بدن المرأة الّا ما بین السرّة و الرکبة. کالرّجل المحرم هذا اذا کانت المرأة مسلمة فان کانت کافرة فهل یجوز للمسلمة ان تنکشف لها، اختلف اهل العلم فیه فقال بعضهم یجوز کما یجوز ان تنکشف للمرأة المسلمة لانّها من جملة النساء، و قال بعضهم لا یجوز لانّ اللَّه تعالى قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ» و الکافرة لیست من نسائنا و لانّها اجنبیّة فى الدّین فکانت ابعد من الرجل الاجنبى، کتب عمر بن الخطاب الى ابى عبیدة بن الجراح، ان یمنع نساء اهل الکتاب ان یدخلن الحمّام مع المسلمات، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ»، اختلفوا فیه فقال قوم عبد المرأة محرم لها فیجوز له الدخول علیها اذا کان عفیفا فیجوز ان ینظر الى بدن مولاته الّا ما بین السرّة و الرکبة کالمحارم و هو ظاهر القرآن، و فى بعض الاخبار انّ النبى (ص) دخل على فاطمة و معه غلام و هبه منها، و على فاطمه ثوب اذا قنعت به رأسها لم یبلغ رجلیها و اذا غطت به رجلیها لم یبلغ رأسها، فقال النبىّ لفاطمة: «لیس علیک بأس انّما هو ابوک و غلامک».
و قال قوم هو کالاجنبى معها، و هو قول سعید بن المسیب و قال: المراد من الایة الاماء دون العبید، و عن ابن جریح انه قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» انّه لا یحل لامرأة مسلمة ان یتجرد بین یدى امرأة مشرکة الّا ان تکون تلک المشرکة امة لها. «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» قرأ ابو جعفر و ابن عامر و ابو بکر غیر بالنصب على الاستثناء و المعنى یبدین زینتهن للتابعین الّا ذوى الاربة منهم، فانّهن لا یبدین لهم الزّینة و یجوز ان یکون حالا و ذو الحال ما فى التّابعین من الذکر، و المعنى او التابعین لهن عاجزین عنهن، و قرأ الباقون غیر بالجرّ و الوجه انّه صفة للتابعین، فلذلک انجرّ و انّما جاز وصف التابعین و فیه لام التعریف بغیر و هو نکرة لانّ التّابعین غیر مقصودین باعیانهم فاجروا لذلک مجرى النکرات و نکر وصفهم یغیر، و الاربة و الارب الحاجة و المراد بالتابعین غیر اولى الاربة الّذین یتبعون النساء یخدمونهن لیصیبوا شیئا و لا حاجة لهم فیهن کالخصىّ و الخنثى و الشیخ الهرم و الاحمق العنّین، و قیل هو المعتوه الّذى لا یمیز بین عورة الرجال و عورة النّساء، و قیل هو الصغیر الّذى لا ارب له فى النساء لصغره، روى عن عروة عن عائشة قالت: کان رجل یدخل على ازواج النبىّ (ص) مخنث و کانوا یعدونه من غیر اولى الاربة، فدخل النبىّ یوما و هو عند بعض نسائه و هو ینعت امرأة فقال انّها اذا اقبلت اقبلت باربع و اذا ادبرت ادبرت بثمان، فقال النبى لا یدخلنّ علیکم هذا فحجبوه.
«أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» اراد بالطفل الاطفال یکون واحدا و جمعا، و هو اسم للمولود الى ان یراهق، و معنى لم یظهروا لم یقووا و لم یقدروا و لم یطیقوا النّکاح و منه قوله: «فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ» اى غالبین، قال مجاهد: لم یعرفوا العورة من غیرها من الصغر، و قیل لم یبلغوا حد الشهوة و لا رغبة لهم فى النساء، فاما اذا کانت لهم رغبة فحکمهم حکم البالغین
لقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «مرّوهم بالصّلاة اذا بلغوا سبعا و اضربوهم علیها اذا بلغوا عشرا و فرّقوا بینهم فى المضاجع»
«وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ»، قال الحسن: کانت المرأة تمرّ فى السوق و علیها خلخال، فاذا مرّت على الرّجال ضربت احدى الرجلین بالآخرى لیعلموا انّها ذات خلخال و زینة و هذا یحرّک الشهوة و یؤدّى الى الفتنة فمنعت من ذلک، و قیل اسماع صوت الزّینة کاظهارها، و منه سمّى صوت الحلى وسواسا. «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» من التقصیر الواقع فى امره و نهیه، و قیل راجعوا طاعة اللَّه فیما امرکم و نهاکم من الاداب المذکورة فى هذه السورة، «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»، قرأ ابن عامر، «ایّه المؤمنون» بضم الهاء فى الوصل و کذلک فى الزخرف، «یا ایّه الساحر» و فى الرّحمن، «أَیُّهَ الثَّقَلانِ»، و یقف بلا الف، و قرأ الآخرون، بفتح الهاء فى الاحرف الثلاثة على الاصل فى الوصل، و ذکر جماعة انّ ابا عمرو و الکسائى و یعقوب کانوا یقفون علیها بالالف، و کان الباقون یقفون بغیر الف، و لیس فى المصاحف الالف، روى عن ابن عمر انّه سمع رسول اللَّه یقول: «یا ایها الناس توبوا الى ربّکم فانّى اتوب الى ربّى کلّ یوم مائة مرّة».
و عن نافع عن ابن عمر قال: ان کنّا لنعد لرسول اللَّه (ص) فى المجلس یقول: «رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور» مائه مرة.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ»، الایامى جمع الایم، یقال رجل ایّم لا زوجة له و امرأة ایّم و ایّمة لا بعل لها، سواء کانت مطلّقة او متوفى عنها الزوج، او بکرا لم تتزوج، و الفعل آمت تئیم ایما و ایمة و ایاما و ایوما و ایومة و تأیمت تتأیم. و الایامى عند الکوفیین على وزن فعالى مثل یتامى جمع على المعنى لانّ الایم کالیتیم، و عند البصریین ایّم فیعل جمع على فعالى تشبیها باسیر و اسارى، و قیل جمع على ایائم ثم قدّم و اخّر فصار ایامى ثم قلبت فصارت ایامى، و معنى الآیة زوّجوا ایّها المؤمنون من لا زوج له احرار رجالکم و نسائکم، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» معنى آنست که اى مؤمنان! آزاد مردان را زن دهید و آزاد زنان را بشوى دهید، و شما که درم خریدان دارید بندگان را زن دهید، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و مثل این امر در قرآن فراوان است منه قوله تعالى: «وَ ذَرُوا الْبَیْعَ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» شافعى گفت: کسى که نفس وى آرزوى نکاح کند و استطاعت و اهبت نکاح دارد مستحبّ است او را که زن خواهد و زن خواستن او را فاضلتر از اشتغال بنوافل عبادات، و یتأیّد ذلک بقول النّبی (ص): «تناکحوا تکثروا فانّى اباهى بکم الامم حتى بالسّقط»
و قال: «ثلاثة حق على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح الّذى یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه.»
و قال (ص): «اذا خطب الیکم من ترضون دینه و خلقه فزوّجوه الّا تفعلوه تکن فتنة فى الارض و فساد عریض».
و قال لعلىّ: «ثلاث لا یؤخّرها: الصّلاة اذا آنت، و الجنازة اذا حضرت، و الایم اذا وجدت لها کفوا»، و قال علیه السلم: «م ادرک ولده و عنده ما یزوّجه فاحدث فالاثم بینهما»، اما اگر توقان نفس و غلبه شهوت بود و اهبت نکاح و استطاعت نبود دفع توقان و کسر شهوت خویش بروزه کند که مصطفى (ص) گفته: «یا معشر الشباب من استطاع منکم الباه فیلتزوج فانّه اغضّ للبصر و احصن للفرج، و من لم یستطع فلیصم فانّ الصّوم له و جاء».
اما کسى که او را غلمت و شهوت نرنجاند و آرزوى نکاح نکند شافعى گفت نوافل عبادات او را فاضلتر، و بو حنیفه گفت نکاح او را فاضلتر، قال الشافعى: و قد ذکر اللَّه عبدا اکرمه فقال: «وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً»، و الحصور الّذى لا یأتى النساء و ذکر القواعد، من النساء و لم یندبهنّ الى النکاح فدلّ انّ المندوب الى النکاح من یحتاج الیه، و فى الآیة دلیل ان تزویج النّساء الایامى الى الاولیاء لانّ اللَّه تعالى خاطبهم به کما انّ تزویج العبید و الاماء الى السادات بقوله عز و جل: «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ»، و هو قول اکثر اهل العلم من الصّحابة و من بعدهم. روى عن ذلک عمر و علىّ و ابن مسعود و ابن عباس و ابى هریرة و عائشة و به قال سعید بن المسیب و الحسن و شریح و النخعى و عمر بن عبد العزیز و الیه ذهب الثورى و الاوزاعى و عبد اللَّه بن المبارک و الشافعى و احمد و اسحاق و جوز اصحاب الرأى للمرأة تزویج نفسها، و قال مالک: ان کانت المرأة دنیّة یجوز لها تزویج نفسها، و ان کانت شریفة فلا، و الدّلیل على ان الولى شرط من جهة الخبر ما روى ابو موسى قال قال النبى (ص): «لا نکاح الّا بولى»، و عن عروة عن عائشة، انّ النبىّ صلى اللَّه علیه و سلّم قال: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیها فنکاحها باطل باطل باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحل من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولیّ له.
«إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» اى لا تمتنعوا من تزویج هؤلاء لاجل الفقر فان اللَّه یغنیهم اللَّه من فضله، قیل یغنیهم اللَّه بقناعة الصالحین، و قیل یغنیهم باجتماع الرزقین، رزق الزوج و رزق الزوجة و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اطلبوا الغنى فى هذه الآیة»، و قال عمر: عجبت لمن یبتغى الغنى بغیر النکاح، و اللَّه عز و جل یقول: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». و عن بعضهم انّ اللَّه عز و جل وعد الغنى بالنکاح و بالتفرق فقال: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»، و قال و ان یتفرقا یغن اللَّه کلا من سعته ثم قال: «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»، یوسع على من یشاء، علیم بمن یستحقه.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» العفة و الاستعفاف و الکف واحد و هو الامتناع، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» اى اسباب النکاح من المهر و النفقة، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه، و المعنى فلیعف و لیکف عن الحرام من لا یقدر على تزوج امرأة بان لا یملک المهر و النفقة، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». اى یوسّع علیهم و یعطیهم ما لا یتزوجون به، و قیل یغنیهم اللَّه بقلة الرغبة. «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» اى یطلبون المکاتبة، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ»، کتاب و مکاتبت هر دو یکسانست چون قتال و مقاتلت، و مکاتبت آنست که مملوک خود را گوید: کاتبتک على ان تعطینى کذا دینارا فى نجمین او فى نجوم معلومة على انّک اذا ادّیتها فانت حرّ، گوید ترا مکاتبت کردم بصد دینار مثلا که بمن گزارى بدو نجم یا بسه نجم یا چندان که بود از نجوم، چون این مال درین نجوم گزاردى بمن تو آزاد باشى، مملوک گوید من پذیرفتم پس چون آن مال بگزارد وى آزاد گردد و اولاد او که در حال کتابت در وجود آمده باشند تبع وى باشند در آزادى، و کسبى که کند بعد از کتابت همه آن وى باشد تا حق سیّد از آن بگزارد و اگر در میانه از اداء مال عاجز آید سیّد را رسد که کتابت وى فسخ کند و او را بارق خویش برد و آنچه در دست وى باشد از مال و کسب وى همه آن سید باشد، عبد اللَّه عمر گفت: المکاتب عبد ما بقى علیه من مکاتبته درهم: و شرط است که مملوک بالغ باشد و عاقل اگر کودک بود یا دیوانه کتابت ایشان روا نباشد، که ابتغاء ایشان درست نیست در شرع، چون مملوک برین صفت باشد و از سیّد خویش کتابت خواهد مستحبّ است و مندوب که او را اجابت کند که رب العزّه میگوید: «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً»، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و سبب نزول این آیت آن بود که حویطب بن عبد العزّى غلامى داشت نام وى صیح از سیّد خویش کتابت خواست سید سر وازد و او را بآنچه خواست اجابت نکرد تا رب العزه آیت فرستاد، «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر در ایشان خیرى مىبینید ایشان را مکاتبت کنید، فکاتبه حویطب على مائة دینار و وهب له منها عشرین دینارا، فاداها و قتل یوم حنین فى الحرب.
روى ابو هریرة قال قال النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ثلاثة على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه»
، قوله: «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اختلفوا فیه، فقال الحسن: ان علمتم فیهم الصدق و الامانة و الوفاء، و قیل ان علمتم فیهم الرشد و الصلاح و اقامة الصّلاة، و قیل هو ان یکون بالغا عاقلا، و قال ابن عباس: ان علمتم فیهم القدرة على الاحتراف و الاکتساب لاداء ما کوتبوا علیه و رغبة فى الکتابة، و انّما قال ذلک لانّه اذا لم یقدر على الکسب او قدر علیه و لکنّه لا یرغب فیه فکاتبه انقطع حق المولى عنه من غیر نفع یرجع الیه فیتضرّر به. «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ»، قول عثمان و على و زبیر و جماعتى آنست که این خطاب با موالى است، ایشان که بندگان خویش را مکاتب کنند میگوید از آن مال کتابت که نام زد کردهاید چیزى فاکم کنید على گفت ربعى فاکم کند، ابن عباس گفت ثلثى فاکم کند، شافعى گفت آنچه فاکم کند مقدور و معین نیست بلى برو واجب است و لازم که چیزى فاکم کند بمعروف چندان که لایق آن مال باشد. کاتب عبد اللَّه بن عمر غلاما له على خمسة و ثلاثین الف درهم فوضع من آخر کتابته خمسة آلاف درهم، و قال سعید بن جبیر: کان ابن عمر اذا کاتب مکاتبه لم یضع عنه شیئا من اول نجومه مخافة ان یعجز فرجع الیه صدقته و وضع من آخر کتابته ما احبّ، و یروى ان عمر کاتب عبدا له یکنى ابا امیة و هو اول عبد کوتب فى الاسلام فاتاه باوّل نجم فدفعه الیه عمر و قال له استعن به على مکاتبتک فقال لو اخرته الى آخر نجم، فقال اخاف ان لا ادرک ذلک، قال الحسن اراد بقوله: «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ» سهمهم الّذى جعل اللَّه لهم من الصدقات المفروضات بقوله: «وَ فِی الرِّقابِ»، و قال النخعى هو حث لجمیع الناس على معونتهم، قال النّبی (ص): «من اعان مکاتبا فى رقبته او مجاهدا فى سبیل اللَّه اظلّه اللَّه فى ظل عرشه یوم لا ظلّ الاظله».
«وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» این در شأن عبد اللَّه بن ابىّ سلول منافق فرو آمد که کنیزکان خویش را بناکام بر زنا میداشت بر عادت اهل جاهلیت، چیزى را که مىبستدند و بوى میدادند، شش کنیزک داشت نام ایشان معاذه و مسیکه و عمره و اروى و امیمه و قتیله، و این کنیزکان عفایف بودند کراهیت میداشتند زنا کردن، گفتند و اللَّه لا تفعل و قد جاءنا اللَّه بالاسلام و حرّم الزنا، و اللَّه که این کار نکنیم پس از آن که اللَّه ما را باسلام گرامى کرد و زنا حرام کرد، و حال خود با مصطفى علیه السلام بگفتند و از اکراه عبد اللَّه بنالیدند، تا رب العزه از بهر ایشان این آیت فرستاد «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ»، البغاء الزناء النساء خاصة. «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» یعنى اذ اردن تحصنا، و لیس معناه الشرط لانه لا یجوز اکراههنّ على الزنا و ان لم یردن تحصنا هذا کقوله: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»، یعنى اذ کنتم مؤمنین، و قیل انّما شرط ارادة التحصن لانّ الاکراه انّما یکون عند ارادة التحصن فان لم ترد التحصن بغت طوعا، و التحصن التعفف. و قال الحسین بن الفضل: فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیرها و لا تکرهوا فتیاتکم على البغاء، لتبتغوا عرض الحیاة الدّنیا اى لتطلبوا من اموال الدّنیا، یعنى کسبهن و بیع اولادهن، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ»، للمکرهات و الوزر على المکره، و کان الحسن اذا قرأ هذه الآیة قال: لهن و اللَّه لهن و اللَّه.
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر المؤمنین، «آیاتٍ» من القرآن، «مُبَیِّناتٍ»، بفتح الیاء قرأها ابو عمرو و ابن کثیر و نافع و یعقوب و ابو بکر یعنى مبینات بالدلائل و البرهان و الفرائض و الاحکام، و قرأ الآخرون بکسر الیاء، و المعنى انها تبیّن الحلال من الحرام، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» اى و انزلنا بانزال القرآن قصص من تقدمکم و ذکر احوالهم لتجتنبوا ما سخطنا به علیهم. و تقبلوا على ما رضینا به عنهم، «وَ مَوْعِظَةً» و زجرا عن المعاصى، «لِلْمُتَّقِینَ» فانّهم ینتفعون بها.