عبارات مورد جستجو در ۲۱۳۲ گوهر پیدا شد:
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۲
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۰
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۸
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۹
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۵
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۷
ملکالشعرای بهار : قصاید
قصیدهٔ ۲
از من گرفت گیتی یارم را
وز چنگ من ربود نگارم را
ویرانه ساخت یکسره کاخم را
آشفته کرد یکسره کارم را
ز اشک روان و خاک به سر کردن
در پیش دیده کند مزارم را
یک سو سرشک و یکسو داغ دل
پر باغ لاله ساخت کنارم را
گر باغ لاله داد به من، پس چون
از من گرفت لاله عذارم را؟
در خاک کرد عشق و شبابم را
بر باد داد صبر و قرارم را
بر گور مرده ریخت شرابم را
در کام سگ فکند شکارم را
جام میام فکند ز کف و آن گاه
اندر سرم شکست خمارم را
بس زار ناله کردم و پاسخ داد
با زهر خند، نالهٔ زارم را
گفتم بهار عشق دمید اما
گیتی خزان نمود بهارم را
گیتی گنه نکرد و گنه دل کرد
کاین گونه کرد سنگین بارم را
باری، بر آن سرم که از این سینه
بیرون کنم دل بزهکارم را
وز چنگ من ربود نگارم را
ویرانه ساخت یکسره کاخم را
آشفته کرد یکسره کارم را
ز اشک روان و خاک به سر کردن
در پیش دیده کند مزارم را
یک سو سرشک و یکسو داغ دل
پر باغ لاله ساخت کنارم را
گر باغ لاله داد به من، پس چون
از من گرفت لاله عذارم را؟
در خاک کرد عشق و شبابم را
بر باد داد صبر و قرارم را
بر گور مرده ریخت شرابم را
در کام سگ فکند شکارم را
جام میام فکند ز کف و آن گاه
اندر سرم شکست خمارم را
بس زار ناله کردم و پاسخ داد
با زهر خند، نالهٔ زارم را
گفتم بهار عشق دمید اما
گیتی خزان نمود بهارم را
گیتی گنه نکرد و گنه دل کرد
کاین گونه کرد سنگین بارم را
باری، بر آن سرم که از این سینه
بیرون کنم دل بزهکارم را
ملکالشعرای بهار : قصاید
قصیدهٔ ۲۰
ای خامه! دو تا شو و به خط مگذر
وی نامه! دژم شو و ز هم بردر
ای فکر! دگر به هیچ ره مگرای
وی وهم! دگر به هیچ سو مگذر
ای گوش! دگر حدیث کس مشنو
وی دیده! دگر به روی کس منگر
ای دست! عنان مکرمت درکش
وی پای ! طریق مردمی مسپر
ای توسن عاطفت! سبکتر چم
وی طایر آرزو! فروتر پر
ای روح غنی! بسوز و عاجز شو
وی طبع سخی! بکاه و زحمت بر
ای علم! از آنچه کاشتی بدرو
وی فضل! از آنچه ساختی برخور
ای حس فره! فسرده شو در پی
وی عقل قوی! خموده شو درسر
ای نفس بزرگ! خرد شو در تن
وی قلب فراخ! تنگ شو در بر
ای بخت بلند! پست شو ایدون
وی اختر سعد! نحس شو ایدر
ای نیروی مردمی! ببر خواری
وی قوت راستی! بکش کیفر
ای گرسنه! جان بده به پیش نان
وی تشنه! بمیر پیش آبشخور
ای آرزوی دراز بهروزی!
کوته گشتی، هنوز کوتهتر
ای غصهٔ زاد و بوم! بیرون شو
بیرون شو و روز خرمی مشمر
کاهندهٔ مردی! ای عجوز ری!
بفزای به رامش و به رامشگر
ای غازه کشیده سرخ بر گونه!
از خون دل هزار نامآور
ره ده به مخنثان بیمعنی
کینتوز به مردمان دانشور
هر شب به کنار ناکسی بغنو
هر روز به روز سفلهای بنگر
ای مرد! حدیث آتشین بس کن
پنهان کن آتشی به خاکستر
صد بار بگفمت کز این مردم
بگریز و فزون مخور غم کشور
زآن پیش که روزگار برگردد
برگرد ز روزگار دونپرور
نشنیدی و نوحه بر وطن کردی
با نثری آتشین و نظمی تر
تو خون خوردی و دیگران نعمت
تو غم بردی و دیگران گوهر
وامروز در این پلید بیغوله
پند دل خویشتن به یاد آور
وی نامه! دژم شو و ز هم بردر
ای فکر! دگر به هیچ ره مگرای
وی وهم! دگر به هیچ سو مگذر
ای گوش! دگر حدیث کس مشنو
وی دیده! دگر به روی کس منگر
ای دست! عنان مکرمت درکش
وی پای ! طریق مردمی مسپر
ای توسن عاطفت! سبکتر چم
وی طایر آرزو! فروتر پر
ای روح غنی! بسوز و عاجز شو
وی طبع سخی! بکاه و زحمت بر
ای علم! از آنچه کاشتی بدرو
وی فضل! از آنچه ساختی برخور
ای حس فره! فسرده شو در پی
وی عقل قوی! خموده شو درسر
ای نفس بزرگ! خرد شو در تن
وی قلب فراخ! تنگ شو در بر
ای بخت بلند! پست شو ایدون
وی اختر سعد! نحس شو ایدر
ای نیروی مردمی! ببر خواری
وی قوت راستی! بکش کیفر
ای گرسنه! جان بده به پیش نان
وی تشنه! بمیر پیش آبشخور
ای آرزوی دراز بهروزی!
کوته گشتی، هنوز کوتهتر
ای غصهٔ زاد و بوم! بیرون شو
بیرون شو و روز خرمی مشمر
کاهندهٔ مردی! ای عجوز ری!
بفزای به رامش و به رامشگر
ای غازه کشیده سرخ بر گونه!
از خون دل هزار نامآور
ره ده به مخنثان بیمعنی
کینتوز به مردمان دانشور
هر شب به کنار ناکسی بغنو
هر روز به روز سفلهای بنگر
ای مرد! حدیث آتشین بس کن
پنهان کن آتشی به خاکستر
صد بار بگفمت کز این مردم
بگریز و فزون مخور غم کشور
زآن پیش که روزگار برگردد
برگرد ز روزگار دونپرور
نشنیدی و نوحه بر وطن کردی
با نثری آتشین و نظمی تر
تو خون خوردی و دیگران نعمت
تو غم بردی و دیگران گوهر
وامروز در این پلید بیغوله
پند دل خویشتن به یاد آور
ملکالشعرای بهار : قصاید
قصیدهٔ ۳۰
منصور باد لشکر آن چشم کینهخواه
پیوسته باد دولت آن ابروی سیاه
عشقش سپه کشید به تاراج صبر من
آنگه که شب ز مشرق بیرون کشد سپاه
جانم دژم شد از غم آن نرگس دژم
پشتم دو تا شد از خم آن سنبل دو تاه
این درد و این بلا به من از چشم من رسید
چشمم گناه کرد و دلم سوخت بیگناه
ای دل! مرا بحل کن، وی دیده! خون گری
چندان که راه بازشناسی همی ز چاه
بر قد سرو قدان کمتر کنی نظر
بر روی خوبرویان کمتر کنی نگاه
ای دل! تو نیز بیگنهی نیستی از آنک
از دیدن نخستین بیرون شدی ز راه
گیرم که دیده پیش تو آورد صورتی
چون صد هزار زهره و چون صد هزار ماه
گر علتیت نیست، چرا در زمان بری
در حلقههای زلفش نشناخته پناه؟
ای دل! کنون بنال در این بستگی و رنج
این است حد آن که ندارد ادب نگاه
چون بنده گشت جاهل و خودکام و بیادب
او را ادب کنند به زندان پادشاه
پیوسته باد دولت آن ابروی سیاه
عشقش سپه کشید به تاراج صبر من
آنگه که شب ز مشرق بیرون کشد سپاه
جانم دژم شد از غم آن نرگس دژم
پشتم دو تا شد از خم آن سنبل دو تاه
این درد و این بلا به من از چشم من رسید
چشمم گناه کرد و دلم سوخت بیگناه
ای دل! مرا بحل کن، وی دیده! خون گری
چندان که راه بازشناسی همی ز چاه
بر قد سرو قدان کمتر کنی نظر
بر روی خوبرویان کمتر کنی نگاه
ای دل! تو نیز بیگنهی نیستی از آنک
از دیدن نخستین بیرون شدی ز راه
گیرم که دیده پیش تو آورد صورتی
چون صد هزار زهره و چون صد هزار ماه
گر علتیت نیست، چرا در زمان بری
در حلقههای زلفش نشناخته پناه؟
ای دل! کنون بنال در این بستگی و رنج
این است حد آن که ندارد ادب نگاه
چون بنده گشت جاهل و خودکام و بیادب
او را ادب کنند به زندان پادشاه
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۳۱
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۳۳
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۵۶
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۶۰
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۷۲
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۸۲
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۸۷
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۱۰
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۲۴
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۳۴
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۳۸