عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۴
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۹
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۳
تا زنده است دل، نیست لذت پذیر دنیا
کی میشود نمک سود، ماهی ز شور دریا؟!
چون سایه، چند افتی در پای قصر و ایوان؟
بردار دست از شهر، بگذار سر بصحرا
با سوز عشق باشد، روشن طریق مقصد
آتش بلد نخواهد هرگز براه بالا
با کوچکان بیامیز تا روشناس گردی
گرچه جلی بود خط، بی نقطه نیست خوانا
ای نوجوان مکش سر، از پندهای واعظ
از اره زخمها خورد، تا شد نهال رعنا
کی میشود نمک سود، ماهی ز شور دریا؟!
چون سایه، چند افتی در پای قصر و ایوان؟
بردار دست از شهر، بگذار سر بصحرا
با سوز عشق باشد، روشن طریق مقصد
آتش بلد نخواهد هرگز براه بالا
با کوچکان بیامیز تا روشناس گردی
گرچه جلی بود خط، بی نقطه نیست خوانا
ای نوجوان مکش سر، از پندهای واعظ
از اره زخمها خورد، تا شد نهال رعنا
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹
بهار است و از اشکم گل به دامن میکند صحرا
ز جوش لاله یا خون گریه بر من میکند صحرا
نیفتد تا براه عاقلی از بیخودی مجنون
به هر سو آتشی از لاله روشن میکند صحرا
لباس بی لباسی برقد دیوانه میدوزد
که از جو رشته و از خار سوزن میکند صحرا
ز یک روزن که باشد در سرا روشن شود محفل
سراسر این جهان را بر تو روزن می کند صحرا
مخور غم خرمیها هست از پی تیره روزی را
چراغ گل زدود ابر روشن میکند صحرا
نه خاراست آنکه در پا میخلد هرگام مجنون را
زدل خار غمش بیرون بسوزن میکند صحرا
ازین بی آبرو مردم رمیدن زنده ام دارد
کند با ماهیان بحر آنچه بامن میکند صحرا
چرا مجنون نگردد روز و شب بر گرد او واعظ
غبارش پاک از خاطر به دامن می کند صحرا
ز جوش لاله یا خون گریه بر من میکند صحرا
نیفتد تا براه عاقلی از بیخودی مجنون
به هر سو آتشی از لاله روشن میکند صحرا
لباس بی لباسی برقد دیوانه میدوزد
که از جو رشته و از خار سوزن میکند صحرا
ز یک روزن که باشد در سرا روشن شود محفل
سراسر این جهان را بر تو روزن می کند صحرا
مخور غم خرمیها هست از پی تیره روزی را
چراغ گل زدود ابر روشن میکند صحرا
نه خاراست آنکه در پا میخلد هرگام مجنون را
زدل خار غمش بیرون بسوزن میکند صحرا
ازین بی آبرو مردم رمیدن زنده ام دارد
کند با ماهیان بحر آنچه بامن میکند صحرا
چرا مجنون نگردد روز و شب بر گرد او واعظ
غبارش پاک از خاطر به دامن می کند صحرا