عبارات مورد جستجو در ۱۶۱۷ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۷
لبی از زمزمه عشق، خروشان دارم
گرم آه سحرم، سینه جوشان دارم
غرضم نغمه دردست چو بلبل به وصال
گل در آغوش و لب از ناله خروشان دارم
مایه گریه ز ریش دل و داغ جگرست
چشم ازان بر ره خونابه‌فروشان دارم
صحبت اهل ورع، گرد ملال انگیزد
سر همدوشی میخانه‌بدوشان دارم
من گرفتار گرفتاری عشقم قدسی
حلقه در گوش دل از حلقه‌بگوشان دارم
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۹
نوشم ز بس چو باده، ز پیمانه، دوستی
جوشد چو خونم از دل دیوانه، دوستی
این دلخوشی بسم، که ز من در طریق عشق
آموختند بلبل و پروانه، دوستی
گر دوستی طلب کنی، از من طلب که کرد
نسبت درست با من دیوانه، دوستی
قدسی ترحم است بر آن ساده‌لوح، کو
جوید ز دل شکیب و ز جانانه، دوستی
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۷
همدرد زلیخا شده یعقوب وگرنه
کی این همه مهر است به فرزند، پدر را
چشم از مژه گو در کمرش پنجه مینداز
هرگز نکند شانه کسی موی کمر را
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۱۰
باز دل پای‌بند دام کسی‌ست
روز و شب گوش بر پیام کسی‌ست
گو نفس بعد ازین ز سینه تنگ
پا برون نه، که این مقام کسی‌ست
هیچ‌کس نیست در جهان آزاد
هرکه را بنگری به دام کسی‌ست
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۱۹
نه اشک است این که هر ساعت ز چشم من فرو ریزد
به جای آب، اخگر چشمم از دامن فرو ریزد
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲۰
دلم را صبحدم آواز نی دیوانه می‌سازد
مرا این صوت خوش، از خویشتن بیگانه می‌سازد
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۹
به خود هم رشک دارم در خیال سرو آزادش
روم اول ز خویش آنگه به کام دل کنم یادش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
اشک آمده مصدر اثر در همه باب
خوش منت‌هاست بر سر از چشم پر آب
تا گریه بود، پی سخن گم نشود
در گل نشود نقش پی از باد خراب
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
جان از تو دمی برد دمی دیگر باخت
تن از تو گهی قوی شد و گاه گداخت
نه در نظر آیی و نه در دل گنجی
ای عشق، حقیقت تو را کس نشناخت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
چشمم به سرشک لاله‌گون خرسندست
گویی که به هر قطره دلم پیوندست
اشکم به کنار خفته چون فرزندست
چون بسته شود خون، به جگر مانندست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
در سینه دلت کام چه می‌داند چیست
ذوق غم ایام چه می‌داند چیست
مرغی که طلسم آشنایی بشکست
آزادگی دام چه می‌داند چیست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۱
گر از دل تو غمی تراوش می‌کرد
خون جگرت دمی تراوش می‌کرد
گر آینه را رقت قلبی می‌بود
از دیده او، نمی تراوش می‌کرد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۸
ای شعله شوق اضطراب تو چه شد
وی گریه گرم‌رو، شتاب تو چه شد
در سینه خوش آرمیده‌ای باز ای دل
شرمت بادا، حال خراب تو چه شد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۲
بی‌دردی و بی‌غمی به هم پیوستند
تا سلسله اشک مرا بگسستند
خون بود میان دل و چشمم عمری
مردم به میان آمده خون را بستند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۳
گاهم به وصال، دل ز غم فرد کند
گاهم ز فراق، سینه پردرد کند
خاصیت آفتاب دارد مه من
خود سبزه برویاند و خود زرد کند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۲
در عشق، کسی که نو گرفتار بود
باید به جگرسوخته‌ای یار بود
گردید چو طفل، گرم آتش‌بازی
باید دگری ازو خبردار بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۱
امروز بتم طرز دگر می‌آید
بر هم زده طورم به نظر می‌آید
گویا سر ره گرفته بودش خاری
کز غنچه، گلم گرفته‌تر می‌آید
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۹
ای دوست چنین ز دوست‌داران مگذر
چون سیل که بگذرد بهاران، مگذر
هرچند گذشتگی عنان تو گسست
از خود بگذر ولی ز یاران مگذر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۳
در سینه تنگ من وطن ساخت غمش
در ملک دلم علم برافراخت غمش
بر همچو منی، رخشِ جفا تاخت غمش
افسوس که قدر خویش نشناخت غمش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۹
چون غنچه خراب گردم از خندیدن
پژمردگی‌ام چو گل بود در چیدن
از تابش دل، تن ضعیفم شده است
این رشته زبون‌تر شود از تابیدن