عبارات مورد جستجو در ۵۴۴۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰۵
ای دل تو در این واقعه دمسازی کن
وی جان به موافقت سراندازی کن
ای صبر تو پای غم نداری بگریز
ای عقل تو کودکی برو بازی کن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱۸
ای عالم دل از تو شده قابل جان
حل کرده صفات ذات تو مشکل جان
عقل و دل و فهم از تو شده حاصل جان
جان جانی و عقل جان و دل جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۰
ای کرده ز گل دستک من پایک من
بنهاده چراغ عقل من را یک من
نالان به تو این جای شکر خایک من
اندر بر خویش کن مها جا یک من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳۳
با دل گفتم اگر بود جای سخن
با دوست غمم بگو در اثنای سخن
دل گفت به گاه وصل با یار مرا
نبود ز نظاره هیچ پروای سخن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۲۶
یا دلبر من باید و یا دل بر من
نی دل بر من باشد و نی دلبر من
ای دل بر من مباش بی‌دلبر من
یک دل بر من به از دو صد دل بر من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳۴
از جان بشنیده‌ام نوای غم تو
نی خود جانهاست ذره‌های غم تو
آن صورتها که در درون می‌آیند
تابند چو ذره در هوای غم تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴۵
ای در دل من میل و تمنا همه تو
واندر سر من مایهٔ سودا همه تو
هرچند بروی کار در مینگرم
امروز همه توئی و فردا همه تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۷۱
سر رشتهٔ شادیست خیال خوش تو
سرمایهٔ گرمیست مها آتش تو
هرگاه که خوشدلی سر از ما بکشد
رامش کند آن زلف خوش سرکش تو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲۷
روی تو نماز آمد و چشمت روزه
وین هر دو کنند از لبت دریوزه
جرمی کردم مگر که من مست بدم
آب تو بخوردم و شکستم کوزه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۵
آنی که به صد شفاعت و صد زاری
بر پات یکی بوسه دهم نگذاری
گر آب دهی مرا اگر آتش باری
سلطان ولایتی و فرمانداری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷۵
از عشق تو هر طرف یکی شبخیزی
شب کشته ز زلفین تو عنبر بیزی
نقاش ازل نقش کند هر طرفی
از بهر قرار دل من تبریزی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۶
اندر دو جهان دلبر و جانم تو بسی
زیرا که بهر غمیم فریادرسی
کس نیست به جز تو ایمه اندر دو جهان
جز آنکه ببخشیش باکرام کسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۸
اندر سرم ار عقل و تمیز است توئی
وانچ از من بیچاره عزیز است توئی
چندانکه به خود می‌نگرم هیچ نیم
بالجمله ز من هر آنچه چیز است توئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲۲
ای داده مرا چو عشق خود بیداری
وین شمع میان این جهان تاری
من چنگم و تو زخمه فرو نگذاری
وانگه گوئی بس است تا کی زاری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷۰
ای آنکه تو جان بنده را جان شده‌ای
در ظلمت کفر شمع ایمان شده‌ای
اندر دل من ترانه‌گویان شده‌ای
واندر سر من چو باده رقصان شده‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۴
بی‌آتش عشق تو تو نخوردم آبی
بی‌نقش خیال تو ندیدم آبی
در آب تو کوست چون شراب نابی
می‌نالم و می‌گردم چون دولابی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰۵
بیچاره دلا که آینهٔ هر اثری
گر سر کشی از صفات با دردسری
ای آینه‌ای که قابل خیر وشری
زان عکس ترا چه غم که تو بیخبری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳۷
چون شب بر من زنان و گویان آئی
در نیم شبی صبح طرب بنمائی
زلف شب را گره گره بگشائی
چشمت مرسا که سخت بی‌همتائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۷
شب رفت و دلت نگشت سیر، ای ایچی
دست تو اگر نگیرد آن مه هیچی
خفتند حریفان همه چاره‌ات اینست
کاندر می لعل و در سر خود پیچی
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۱
این زمان بی‌برگ و بارم، ورنه از جوش ثمر
منت دست نوازش بود بر من سنگ را