عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۴۹ - حکایت
بزشتی کرد تسخر عیب‌جوئی
که از خوبی نداری آبروئی
تو را حق کرده محروم از ملاحت
ز اعضای تو میریزید قباحت
بهر عضو نو عیبی آشکار است
ز دیدارت نگاه اندر فرار است
ملاقات تو افزاید کدورت
گریز از چون توئی باشد ضرورت
نگفت ار من همه عیبم سراپا
در این صورت نباشم چون تو رسوا
ترا یک عضو بد در کار باشد
کزان کارت بسی دشوار باشد
بخوبی گر سرا پا همچو جانی
پسند کس نئی چون بد زبانی
چو عیب نقش می‌گویی به هُش باش
که گویی در حقیقت عیب نقاش
صغیر از عیب جوئیها حذر کن
گرت چشمی بود در خود نظر کن
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۶۱ - حکایت
شنیدم که رستم به مازندران
چو بر کشتن دیو بستی میان
بدیدی کهن اهرمن را به خواب
به خود کردی از روی مردی خطاب
که در خوابش ار لخت بران زنم
چه سان دم ز مردی به دوران زنم
خود آن فتنهٔ خفته بیدار کرد
پس آنگه بوی عزم پیکار کرد
دلیران ‌امروز شب‌های تار
ستیزند با کودک شیرخوار
به خوابست در دامن مادرش
که ریزند بمب گران بر سرش
کجایند مردان که عبرت برند
به مردانگی‌هایشان بنگرند
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۶۴ - حکایت
دید مردی را عسس غلتان به خاک
نی ز خلق و نی زر سوائیش باک
زد بدو پائی که بر خیز و بیا
همره من جاقب دیوان سرا
گفت اگر من پای رفتن داشتم
در ره مقصود خود بگذاشتم
کی چنین در نیمهٔ ره خفتمی
رو به سوی خانهٔ خود رفتمی
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۶۷ - تاریخ سنهٔ مجاعه
ورود عید که غم می زدود از دلها
کنون فزاید ما را به غم غم دیگر
چگونه عیدی عیدی که جای جامهٔ عید
نمود دست اجل خلق را کفن در بر
چگونه عیدی، عیدی چنان گران مقدم
که هیچ نیست ز یاران عید پار اثر
خلاصه آمدن عید در چنین ایام
همی به دردسر افزاید و به خون جگر
بدان نماید این عید‌ آمدن که تو خود
گرسنه باشی و مهمان درآیدت از در
گذشت و می گذرد سالی آنچنان بر خلق
که نیست چرخ کهن سال را چو آن به نظر
چگونه سالی سالی که گوئیا گندم
شده است نهی بر اولاد بوالبشر چو پدر
و یا که خورد چو او در بهشت گندم را
کنون کشند به دنیا ز نسل او کیفر
چگونه قحطی قحطی که لاله رویان را
قرین برگ خزان گشت عارض احمر
چگونه قحطی قحطی که مجمع عشاق
ز هم نموده پریشان چو طرهٔ دلبر
چگونه قحطی قحطی که از تهی دستی
بر دهن می‌بنهادند می‌کشان ساغر
هزار و سیصد و سی بود و شش پس از هجرت
صغیر کرد رقم این قضیه بر دفتر
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۹۰ - تاریخ جنگ بین‌الملل دوم
دو لفظ بی‌جا معمول خلق در هر جاست
از آندو لفظ یکی خود من است و دیگر ماست
از این دو لفظ تهی عالمی پر است عجب
چو سهو یا چو غلط یا چه خبط یا چه خطاست
ندانم این من و ماباقی است است روی چه اصل
بنا که پی ننهادند سقف روی کجاست
بر این دو اصل بخند و به فرع آن گیتی
که اصل و فرع روان از عدم بسوی فناست
یکی به خویش بنازد که خانه خانهٔ من
بسی نرفته نه او باقی و نه خانه بپاست
یکی به تخت ببالد چو نیک درنگری
نه او نه تخت و نه تاج و نه مملکت برجاست
غرض از این من و ما جان من زبان درکش
که دعوی من و ما از زبان نفس دغاست
ببین وخامت‌ امروز و جنگ عالم سوز
که آتش من و ما برق خرمن دنیاست
دهد فریب بشر را کسی به آزادی
که در اسارت او نسل آدم و حواست
به عالمی کند از حیله دعوی پدری
کسی که با همه افراد خصم مادرزاست
به میل یک دو زیانکار خلق را شب و روز
فراز سر اجل ناگهان هواپیماست
کنند فخر که آتش به خانمان کسان
زدیم و دیدیم آنجا چه شعله‌ها برخاست
به هرکجا نگری جنگ و فتنه و آشوب
بهر طرف که دهی گوش ضجه و غوغاست
زهی به نوع پرستی بشر ز ظلم بشر
خوراک ماهی دریا و وحشی صحراست
زهی بروز شجاعت که حمله ورگشتند
بملک بی‌طرف و بی‌دفاع از چپ و راست
فقیر جورکش خرج خاندان غنی است
ضعیف دستخوش ظلم صاحبان قواست
بدین رویهٔ زشت ای بشر بجان خودت
سر تو در خور تشریف تاج کرمناست
چه دست‌ها به ستم بر فراشته است ولی
فراز دست همه دست انتقام خداست
اگرچه ابر سیاهی گرفته روی جهان
ولی زرخنهٔ این ابر جلوه‌گر بیضاست
گذشته است ز هجرت هزار و سیصد و شصت
قضیه این بود‌ام روز تا چسان فرداست
صغیر قصه رها کن بقول نصرالدین
نزاع خلق برای لحاف کهنه ماست
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۹۴ - تاریخ
سصید و سی و سه ز بعد هزار
شب ز وحشت کسی نمیخوابد
در ده و شهر و قریه از باران
کاخ معمول کس نمی یابد
آفتاب ار شود پدید از ابر
همه جا بر خرابه می‌تابد
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۱۱۳ - در تعریف ایران
ایران چه وقت مردم صاحب هنر نداشت؟
کی اسم و رسم از همه جا بیشتر نداشت؟
این کوهسار بود چه هنگام بی پلنگ؟
این بیشه در کدام زمان شیر نر نداشت؟
این زال سالخورده بهر دور کی هزار
پور دلیر چون پسر زال زر نداشت؟
سیمرغ قاف دولتش از همت بلند
کی قاف تا به قاف جهان زیر پر نداشت؟
کی بر سر سپاهیش از شیر و آفتاب
گردون به دست پرچم فتح و ظفر نداشت؟
چندی هم ار خراب شد از خویش شد نه غیر
غیر از پی خرابی ایران جگر نداشت
این ملک از نفاق و دورویی خراب شد
نقص دگر نبودش و عیب دگر نداشت
ای هموطن نفاق بدل کن به اتفاق
هرگز نفاق سود به غیر از ضرر نداشت
آنکس که پیشرفت خود اندر عناد دید
گویا ز پیشرفت محبت خبر نداشت
بنگر خدای خانهٔ او چون خراب کرد
آنکس که جز خرابی ایران به سر نداشت
هر بدکننده بد به حق خویش می‌کند
آری صغیر! کس به جز از کِشته برنداشت
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۳ - قطعه
غنی را بین که از مال فقیران
چسان پُر می کند گنج زر خویش
چه پیکرها ز درد و رنج کاهد
که تا فربه نماید پیکر خویش
ببین دست زبردست مکافات
که چون می گیرد از وی کیفر خویش
به حکم دادگاه غیب ناگاه
به دست خویش می بُرَّد سر خویش
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۷ - قطعه
چند گوئی کنم انفاق اگر یابم مال
ای سخی طبع که دستت تهی از مال بود
مال اگر یافتی و دادی و ممسک نشدی
باز بیمالی و حال تو همین حال بود
ور ندادی نبری سود بجز وزرو و بال
زانکه آن مال تو را مایه اغفال بود
نیت خیر تو را بس که پیمبر (ص) فرمود
نیت مرد خدا بهتر از اعمال بود
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۷ - قطعه
هرچه در عالم خرابی رخ دهد
چون به بینی از نفاق است از نفاق
وانچه تعمیر خرابیها کند
درحقیقت اتفاق است اتفاق
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۸ - قطعه
پرورد بهر خدمت خلق آنکه خویش را
حاصل رضای حضرت پروردگار کرد
با نام نیک زنده بود خیرخواه خلق
کی میرد آنکه خدمت مردم شعار کرد
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۳ - قطعه
شنیدم که از مال داری لئیم
یکی بی‌نوا خواست چندین درم
بگفتا مرا دار معذور و کن
روا حاجت خود ز اهل کرم
ولی کم کن از خواهش خویش گفت
برای ندادن چه بیش و چه کم
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶ - قطعه
این قدر ای توانگر مفشار نای مسکین
میترس از آنکه زین نای ناگه نوا برآید
دوران اگر به کامت باشد مباش غرّه
بس دورها بسر شد این دور هم سرآید
از پاره آستینان بنما حذر که روزی
زین آستین پاره دست خدا برآید
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۳۴ - قطعه
حرمت دهقان بود لازم اگرچه بنده را
آنکه جانش می دهد البته نانش می‌دهد
لیک دهقان در میان خلق دست اول است
از خدا می‌گیرد و بر بندگانش می‌دهد
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۴۳ - قطعه
گر ندانی چیست تمثال حرام اندوختن
بایدت از شغل شماعی مثال‌ آموختن
گر هزاران سال شماعی نماید شمع جمع
عاقبت آن شمع‌ها باشد برای سوختن
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
ای مرده دلان مردهٔ مرده‌پرست
وقعی ننهد بر بزرگی تا هست
از گرسنگی چو او درافتاد ز پای
آنگاه به گور می‌برندش سردست
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲
آن استر بارکش که خود باری برد
وان اشتر بی‌زبان که خودخاری خورد
صد ره به از آدمی که از مادر خویش
زاد آدم و ظالم شد و چون ماری مرد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
سعیت نه بس اینکه قوت بر حلق رسد
یا دخل تو افزاید و بر دلق رسد
تا عاقبتت به خیر گردد آن کن
کز سعی و عمل خیر تو بر خلق رسد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱
خفت بکسان مده کسان محترمند
از خرد و کلان پیر و جوان محترمند
گر راه به توحید بیابی دانی
کافراد بشر یکان‌یکان محترمند
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
خلقی به صد احترام می‌خوانندم
ز اخلاق رذیله پاک می‌دانندم
شک نیست که گر چنان که هستم دانند
از دیر و کنشت و کعبه می‌رانندم