عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۶
دلها همه در خدمت ابروی تو اند
جان‌ها همه صید چشم جادوی تو اند
ترکان ضمیر من به شب‌های دراز
جوبک زن بام زلف هندوی تو اند
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸
چون زاغ سر زلف تو پرواز کند
در باغ رخت به کبر پر باز کند
در باغ تو زان زاغ پرانداز کند
تا بر گل تو بغلطد و ناز کند
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳
چون رایت حسن تو بر افلاک زنند
عشاق تو آتش اندر املاک زنند
ای عالم جان ولایت دل مگذار
تا پیرهن شاهد جان چاک زنند
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۵
ای چرخ مهم را ز سفر باز آور
در ره دلش از راه ببر باز آور
حال دل من یک به یک از من بشنو
با او دو به دو بگو خبر باز آور
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲
ای ماه شب است پردهٔ وصل بساز
وی چرخ مدر پردهٔ خاقانی باز
ای شب در صبح‌دم همی دار فراز
ای صبح کلید روز در چاه انداز
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸
او رفت و دلم باز نیامد ز برش
من چشم به ره، گوش به در بر اثرش
چشم آید زی گوش که داری خبرش
گوی آید زی چشم که دیدی دگرش
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۲
در عشق شکسته بسته دانی چونم
لب بسته و دل شکسته دانی چونم
تو مجلس می نشانده دانم چونی
من غرقهٔ خون نشسته دانی چونم
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۷
خورشیدی و نیلوفر نازنده منم
تن غرقه به اشک در شکرخنده منم
رخ زرد و کبود تن سرافکنده منم
شب مرده ز غم، روز به تو زنده منم
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۴
دود افکن را بگو که بس نالانم
دودی بر شد که دودگین شد جانم
بر من بدلی کرد به دل جانانم
دل گردانی مکن که سرگردانم
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۶
روز از پی هجر تو بفرسود دلم
شب در پی روز وصل نغنود دلم
بس روز که چون روز روان بود دلم
تا با تو شب شبی بیاسود دلم
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۱
ماها دلم از وصال پر نور بکن
میلی سوی این خاطر رنجور بکن
ای یوسف وقت جنگ را دور بکن
گرگ آشتیی با من مهجور بکن
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۲
پیداست که سودای تو دارم ز نهان
صفرا مکن این آتش سودا بنشان
دارم سر آنکه با تو در بازم سر
گر هست سر منت سری در جنبان
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۳
تیغ از تو و لبیک نهانی از من
زخم از تو و تسلیم جوانی از من
گر دل دهدت که جان ستانی از من
از تو سر تیغ و جان فشانی از من
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۵
چون زندگی آفت است جانم گم کن
چون سایه حجاب است نشانم گم کن
چون بی‌تو سر و پای جهان نیست پدید
بر زن سر غمزه و جهانم گم کن
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۴
ای شاه بتان، بتان چون من بندهٔ تو
در گریهٔ تلخم از شکرخندهٔ تو
تو بادی و من خاک سر افکندهٔ تو
چون تند شوی شوم پراکندهٔ تو
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۶
ای چشم بد آمده میان من و تو
داده به کف هجر عنان من و تو
از نطق فروبست زبان من و تو
من دانم و تو درد نهان من و تو
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۸
تب کرد اثر در رخ و در غبغب تو
مه زرد شد اندر شکن عقرب تو
چون هست فسون عیسی اندر لب تو
افسون لبت چون نجهاند تب تو
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۱
هر روز بود تو را جفایی نو نو
تا جامهٔ صبر من بدرد جو جو
یک ذره ز نیکیت ندیدم همه عمر
بیرحم کسی تو آزمودم، رو رو
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۲
امروز به خشک جان تو مهمان منی
جان پیش کشم چرا که جانان منی
پیشت به دمی ز درد تو خواهم مرد
دردت بکشم بیا که درمان منی
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۶
ای زلف بتم عقرب مه جولانی
جادو صفتی گرچه به ثعبان مانی
آخر نه بهشت حسن را رضوانی
دوزخ چه نهی در جگر خاقانی