عبارات مورد جستجو در ۱۵۱۳ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰
ز فرموده اوستادان پیش
شبی آمد این بیتم اندر نظر
پسر کو ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
وزین بیت اندیشه ی دوربین
بدین معنی نغز شد راهبر
که دوران دو رنگ است و ابنای او
ندارند از آن از دو رنگی گذر
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
از دلبر من حدیث گرمی سخنی ست
ورهست دمی بهر فریب چو منی ست
گر میش چو گرمی نگاه است که نیست
ورهست به قدر چشم بر هم زدنی ست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
آن شوخ که عشق سهل کاری پنداشت
عاشق شد و غم بر من و بر خویش گماشت
پروای دل کسی اگر کی دارد
آن کو دل خود نگاه نتواند داشت
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۴
دی توبه به امر دوستی بشکستم
وامروز بتوبه کردن از غم رستم
چون عضو شکسته ی که بد بسته شود
بشکستم توبه را و از نو بستم
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
گفتی که چرا بداخترت میگفتم
میگفتم وزین همه بترت میگفتم
رو پای زنت ببوس کز همت او
شاخی داری ورنه خرت میگفتم
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۵
گل آمد ساقیا محبوب گلرخسار می باید
می بیغش بدست آمد گل بیخار می باید
چرا باشند مرغان بهشتی حبس در مکتب
مقام این تذروان گوشه ی گلزار می باید
چو نام دوستی بردی بیفشان از وفا تخمی
زبان چرب را شیرینی گفتار می باید
خوشست آن وعده کز جانان به مقصودی رسد عاشق
بگفتن راست ناید، کار را کردار می باید
نه آسان است کشتن خلق را و ساختن زنده
لب شکرفشان و غمزه ی خونخوار می باید
از اندک می که بنشاند غباری نیست آزاری
بلا اینست کاین جنس نکو بسیار می باید
هر آن محنت که در عالم ازان دشوارتر نبود
بیاری میتوان از پیش بردن یار می باید
جمال چهره ی معنی ندارد عاشقی چندان
متاعت یوسفست ایدل کنون بازار می باید
فغانی خانه ویران ساز تا نامت بقا گیرد
اثر خواهی که ماند در جهان آثار می باید
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۲
آن رهروان که رو به در دل نهاده اند
بی رنج راه رخت به منزل نهاده اند
تا می توان شکست دل دوستان مخواه
کاین خانه را به کعبه مقابل نهاده اند
بسم الله ای مسیح که چندین تن عزیز
در شاهراه میکده بسمل نهاده اند
درمانده ی صلاح و فسادیم الحذر
زین رسم ها که مردم عاقل نهاده اند
کمتر طریق دردکشی ترک سر بود
این رسم را به شیوه ی مشکل نهاده اند
از گوشه های میکده جویم صفای وقت
کانجا هزار آینه در گل نهاده اند
غمگین مشو فغانی اگر باده ات نماند
صد جای بیش بهر تو محفل نهاده اند
بابافغانی : مقطعات
شمارهٔ ۳ - حال من و عدو مثل آتشست و نی
حال من و عدو مثل آتشست و نی
از تیزیش نترسم اگر نیش می شود
هر چند بیش می کند از جهل قصد من
می سوزد و جراحت من بیش می شود
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۲۵
تا کرد سیب با ذقن او سخن برون
بگرفتش آنچنان که برویش فتاد خون
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۳۳
دوست دشمن گشت و مهرم در دل همدم نماند
آنکه قدری داشتم پیش کسی آنهم نماند
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۲۲
آن را که فراموش نئی یادش کن
پیوسته غم تو می خورد شادش کن
در عشق تو پیر گشت رنجش منمای
در بندگیت به مزد آزادش کن
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۴۰ - الرّضا و التّسلیم
اقسمت بمن رجوت ان یدنیکم
انّی معکم بکلّ ما یعنیکم
ان کان رضاکم فنایی فیکم
ارضی بجمیع حالةٍ ترضیکم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۵۴ - الرّضا و التّسلیم
چون از خُم تست می چه صافی و چه درد
از تو چه بزرگ تحفه ای جان و چه خرد
هم بار تو گر بار کسی شاید برد
هم پیش تو گر پیش کسی باید مرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۸۰ - الاسرار
آن دم که بهم زدیم تنها من و تو
با خلق نکرده ایم پیدا من و تو
هر یک به گمان بیهده می گویند
حال من و تو نداند الّا من و تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۹۳ - الاسرار
در عالم عشق هر که را یار بود
صندوق وجودش همه اسرار بود
با این همه گر زخود نشانی بدهد
در حال مقامش رسن و دار بود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۸۱
زین سان که مراست از تو در سینه سرور
می ترسم از آنک خواجه گردد مغرور
مغرور مشو که شاهد ما معنی است
نزدیک میا تا نکنی صورت دور
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۴۰
سربازی کن اگر تو داری سر او
پا داری کن باز مگرد از درِ او
می دان به یقین که تا توی با تو بود
ممکن نبود که باریابی برِ او
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۶۳
ای دل می وصل بی خمارت ندهند
بی زحمت دِی هیچ بهارت ندهند
گر با تو هوای سوزنی خواهد بود
گر عیسی مریمی که بارت ندهند
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۲۱
آن به که دلت زهر بدی پرهیزد
گل کار که ارخار بکاری خیزد
تو دوست گزین که با تو مهر انگیزد
دشمنت زمانه خود هزار انگیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۳۸
در مهرهٔ عشق باختن با دگران
چون شیر و شکر گداختن با دگران
بدخویی چیست؟ جمله خود را بودن
خوش خویی چیست؟ ساختن با دگران