عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۰
چون دیده فرو ریخت به رخ بینایی
وز دل اثری نماند جز رسوایی
ای جان تو چه می‌کنی کرا می‌پایی
نیکو سر و کاریست تو درمی‌بایی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۳
صورت‌گر فطرت ننگارد چو تویی
دوران فلک برون نیارد چو تویی
هرچند همه جهان تو داری لیکن
ای صدر جهان جهان ندارد چو تویی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶
گر راست روی محرم جان سازندت
ور کژ بروی ز دل بیندازندت
در حلقهٔ عاشقان چو ابریشم چنگ
تا راست نگردی تو بننوازندت
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷
در کارگه غیب چو نقاش نخست
جویندهٔ نقش خویشتن را می‌جست
بر لوح وجود نقشها بست و در آن
چون روشن گشت نقش آن جزو بشست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸
این فرع که دیدی همه از اصلی خاست
در ذات خود آن اصل نه افزود و نه کاست
زان روی دو چشم داد و یک بینی حق
تا زان دو نظر کنی یکی بینی راست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲
جانا، تو به حسن اگر نلافی پیداست
کندر دهنت موی شکافی پیداست
ما را دل سخت تو در آیینهٔ نرم
مانندهٔ سنگ از آب صافی پیداست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳
کی دست رسد بدان بلندی که تراست؟
یا فکر به آبی چونی و چندی که تراست؟
خود راز من سبک بهایی چه بود؟
در جنب چنان گران پسندی که تراست؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
ای دوست، کنون که بوی گل حامی ماست
زاهد بودن موجب بدنامی ماست
فصل گل و باغ تازه و صحرا خوش
بی‌بادهٔ خام بودن از خامی ماست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰
غافل مشو، ای دل، که نیازم با تست
پوشیده هزارگونه رازم با تست
حرمان شبی دراز و جایی خالی
زانم که حکایت درازم با تست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲
اوحد، دیدی که هرچه دیدی هیچست؟
وین هم که بگفتی و شنیدی هیچست؟
عمری به سر خویش دویدی هیچست
وین هم که به کنجی بخزیدی هیچست؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴
ای بوده مرا ز جسم و جان هیچ به دست
نابوده زبود این و آن هیچ به دست
از من طلب هیچ نمیباید کرد
زیرا که ندارم به جهان هیچ به دست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲
بر سبزه نشست می‌پرستان چه خوشست!
بر گل نفس هزاردستان چه خوشست!
ای گشته به اسم هوشیاری مغرور
تو کی دانی که عیش مستان چه خوشست؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵
دل بندهٔ بوی عنبر آمیز گلست
جان چاکر عارض دلاویز گلست
بلبل که هزار خار کن بندهٔ اوست
او نیز غلام خار سرتیز گلست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹
مقصود ز هر حدیث و هر زمزمه اوست
سر جملهٔ هر غلغله و دمدمه اوست
گر بد بینی به وصل خود هم نرسی
ور نیک نگه کنی به خود خود همه اوست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳
ای طلعت نور گسترت به در بهشت
بشکسته سرای حرمت قدر بهشت
امروز برین حوض طرب کن، که تراست
فردا لب حوض کوثر و صدر بهشت
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵
دل در غم او بکاست، می‌باید گفت
این واقعه از کجاست؟ می‌باید گفت
گفتی تو که: از که این قیامت دیدی؟
از قامت او، چو راست می‌باید گفت
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷
شد درد بر پای فلک فرسایت
تا عرضه کند سختی خود بر رایت
دارد طمع آنکه بگیری دستش
ورنه چه سگست او که بگیرد پایت؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸
ای پیش تو ماه تا به ماهی همه هیچ
وین خواجگی و میری و شاهی همه هیچ
آن دمدمه و غلغل و آوازه و بانگ
با طنطنهٔ کوس الهی همه هیچ
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹
بنمود بمن یار میان، یعنی هیچ
در پاش فگندم دل و جان، یعنی هیچ
گویند که: در مدرسه تحصیلت چیست؟
فکر دهن تنگ دهان، یعنی هیچ
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲
شمع از دل سوزنده خبر خواهد داد
وین آتش اندرون به در خواهد داد
زین سان که زبان دراز کردست امشب
می‌بینم سر به باد بر خواهد داد