عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۴
ما عاشق عشقیم که عشق است نجات
جان چون خضر است و عشق چون آبحیات
وای آنکه ندارد از شه عشق برات
حیوان چه خبر دارد از کان نبات
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۵
ما عاشق عشقیم و مسلمان دگر است
مامور ضعیفیم و سلیمان دگر است
از ما رخ زرد و جگرپاره طلب
بازارچهٔ قصب فروشان دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۸
ماهی که نه زیر و نی به بالاست کجاست
جانی که نه بی‌ما و نه با ماست کجاست
اینجا آنجا مگو بگو راست کجاست
عالم همه اوست آنکه بیناست کجاست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۰
مرغ دل من چو ترک این دانه گرفت
انصاف بده که نیک مردانه گرفت
از دل چو بماند دلبرش دست کشید
از جان چو بجست پای جانانه گرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۸
من زان جانم که جانها را جانست
من زان شهرم که شهر بی‌شهرانست
راه آن شهر راه بی‌پایانست
رو بی‌سر و پا شو که سر و پا آنست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۹
منصور حلاجی که اناالحق میگفت
خاک همه ره به نوک مژگان می‌رفت
درقلزم نیستی خود غوطه بخورد
آنکه پس از آن در اناالحق می‌سفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۰
من کوهم و قال من صدای یار است
من نقشم و نقشبندم آن دلدار است
چون قفل که در بانگ درآمد ز کلید
می‌پنداری که گفت من گفتار است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۱
من محو خدایم و خدا آن منست
هر سوش مجوئید که در جان منست
سلطان منم و غلط نمایم بشما
گویم که کسی هست که سلطان منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۲
میدان که در درون تو مثال غاریست
واندر پس آنغار عجب بازاریست
هرکس یاری گرفت و کاری بگزید
این یار نهانیست عجب یاریست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۴
می‌گفت یکی پری که او ناپیداست
کان جان که مقدست است از جای کجاست
آنکس که از هر دو جهان روزه گشاست
بی‌کام و دهان روزه‌گشائی او راست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۸
نه چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست
هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست
اندر پس پرده‌ها یکی دایهٔ ماست
ما آمده نیستیم این سایهٔ ماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۱
هان ای دل خسته روز مردانگیست
در عشق توام چه جای بیگانگیست
هر چیز که در تصرف عقل آید
بگذار کنون که وقت دیوانگیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۲
هجران خواهی طریق عشاقانست
وانکو ماهیست جای او عمانست
گه سایه طلب کنند و گاهی خورشید
آن ذره که او سایه نخواهد جانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۳
هر جان عزیز کو شناسای رهست
داند که هر آنچه آید از کارگه است
بر زادهٔ چرخ و چرخ چون جرم نهی
کاین چرخ ز گردیدن خود بی‌گنه است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۵
هر چند به حلم یار ما جورکش است
لیکن زاری عاشقان نیز خوش است
جان عاشق چون گلستان میخندد
تن میلفرزد چو برگ گوئی تبش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۶
هرچند شکر لذت جان و جگر است
آن خود دگر است و شکر او دگر است
گفتم که از آن نی‌شکرم افزون کن
گفتا نه یقین است که آن نی‌شکر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۸
هرچند که بار آن شترها شکر است
آن اشتر مست چشم او خود دگر است
چشمش مست است و او ز چشمش بتر است
او از مستی ز چشم خود بیخبر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۹
هر درویشی که در شکست خویش است
تا ظن نبری که او خیال اندیش است
آنجا که سراپردهٔ آنخوش کیش است
از کون و مکان و کل عالم پیش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۱
هر ذره که در هوا و در کیوانست
بر ما همه گلشن است و هم بستانست
هرچند که زر ز راههای کانست
هر قطره طلسمیست و در او عمانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۲
هر ذره که در هوا و در هامونست
نیکو نگرش که همچو ما مجنونست
هر ذره اگر خوش است اگر محزونست
سرگشته خورشید خوش بیچونست