عبارات مورد جستجو در ۲۲۶ گوهر پیدا شد:
هجویری : بابُ فی ذِکرِ أئمَّتِهم مِنَ المتأخّرین، رضوانُ اللّه علیهم اجمعین
۸- ابوالعبّاس احمدبن محمّد الشّقّانی، رضی اللّه عنه
و منهم: شیخ امام اوحد، و اندر طریق خود مفرد، ابوالعباس احمدبن محمد الشقانی، رضی اللّه عنه
اندر فنون علم اصولی و فروعی امام بود، و اندر همه معنی‌ها رسیده و مشایخ بسیار دیده. و از کبرا و اجلّهٔ اهل تصوّف بود. و راه خود را به فنا عبارت کردی به عبارتی مغلق، و وی بدان عبارت مخصوص بود و دیدم گروهی از جهله که بدان عبارت وی تقلید کردند و شطحیات وی بر دست گرفتند، و تقلید به معنی ناستوده بود، نگر تا به عبارت چگونه باشد.
مرا با وی انسی عظیم بود و وی را بر من شفقتی صادق و اندر بعضی علوم استاد من بود. و هرگز، تا من بودم،از هیچ صنف کسی ندیدم که شرع را به نزدیک وی تعظیم بیشتر از آن بود که به نزدیک وی. از کل موجودات گسسته بود و به‌جز امام محقق را ازوی فایده‌ای نبودی اندر دقت عبارتش اندر علم اصول و پیوسته طبعش ازدنیا و عقبی نَفور بودی و پیوسته می‌خروشیدی که: «اَشْتَهی عَدَماً لاعَوْدَ فیه» و به پارسی گفتی: «هو آدمی را بایستی محال باشد و مرا نیز بایستی محال است، که یقین دانم که آن نباشد؛ و آن، آن است که می‌بایدم که خداوند تعالی مرا به عدمی برد که هرگز آن عدم را وجود نباشد؛ از آن‌چه هر چه هست از مقامات و کرامات جمله محل حجاب و بلااند و آدمی عاشق حجاب خود شده. نیستی اندر دیدار بهتر از آرام با حجاب و چون حق جلّ جلالُه هستی است که عدم بر وی روا نیست، چه زیان اندر مُلک وی اگر نیستی گرداندم که هرگز مر آن نیستی را هستی نباشد؟»
و این اصلی قوی است اندر صحت فنا. و اللّه اعلم.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
اما النّوریّة
تولای نوریان به ابی الحسن احمدبن محمد النوری رضی اللّه عنه باشد و وی یکی از صدور علمای متصوّفه بود و مشهورتر از نور میان ایشان به مناقب لامع و حجج قاطع. و وی را اندر تصوّف مذهبی پسندیده و قاعده‌ای گزیده است. قانون مذهبش تفضیل تصوّف باشد بر فقر و معاملاتش موافق جنید باشد.
و از نوادر طریقت وی یکی آن است که اندر صحبت، ایثار حق صاحب فرماید بر حق خود، و صحبت بی ایثار حرام دارد و گوید: «صحبت مر دوریشان را فریضه است و عزلت ناستوده و ایثار صاحب بر صاحب هم فریضه.»
و ازوی می‌آید که گفت: «ایّاکُمْ و العُزْلَةَ، فإنَّ العُزْلَةَ مُقارَنَةُ الشَّیطانِ، وَعَلَیْکُمْ بالصُّحْبَةِ فاِنَّ فی الصُّحْبَةِ رضاءُ الرَّحْمنِ. بپرهیزید از عزلت؛ که آن مقارنت شیطان است و بر شما بادا به صحبت که اندر صحبت؛ خشنودی خدای است، عزّ و جلّ.»
و اکنون من حقیقت ایثار را بیان کنم. چون به باب صحبت و عزلت رسم آن‌جا رموز آن را شرح دهم تا فواید عام‌تر شود.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
اما السّیاریّة
تولا سیّاریان به ابی العبّاس سیاری کنند، رضی اللّه عنه و وی امام مرو بود اندر همه علوم، و صاحب ابوبکر واسطی بود و امروز اندر نسا و مرو از اصحاب وی طبقه‌ای بسیارند و هیچ مذهب اندر تصوّف بر حال خود نمانده است الا مذهب وی؛ که به هیچ وقت مرو یا نسا از مقتدایی خالی نبوده است که اصحاب وی را بر اقامت مذهب وی رعایت می‌کرده است تا الی یومنا هذا.
و مر اهل نسا را از اصحاب وی با اهل مرو رسایل لطیف است و سخن ایشان میان یک‌دیگر به نامه بوده است و من بعضی از آن نامه‌ها بدیدم به مرو، سخت خوش است و عبارات ایشان را بنا بر جمع و تفرقه باشد و این لفظی است مشترک میان جملهٔ اهل علوم، و هر گروه اندر صنعت خود مر این لفظ را کار بندند مر تفهیم عبارات خود را، اما مراد هر یک از آن چیزی دیگر است؛ چنان‌که حسابیان به جمع و تفرقه مراد اجتماع و افتراق اعداد چیزی خواهند و نحویان اتفاق اسامی لغوی و افتراق معانی آن، و فقها جمع قیاس و تفرقه نص و یا بر عکس این و اصولیان جمع صفات ذات و تفرقه صفات فعل؛ اما مراد این طایفه بدین، نه این جمله بود که یاد کردیم.کنون من مقصود این طایفه بدین عبارات و اختلاف مشایخ بیارم تا تو را حقیقت این معلوم گردد، ان شاء اللّه تعالی.

ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۵۷ - قوهٔ برق و کهربا
سال‌ها در فرنگ می گفتند
قوهٔ « کهربا» چها باشد
چون بدیدند قدرتش گفتند
این چنین قوه ازکجا باشد
گو بیایند خیا برق‌شناس
کاین کرامات پیش ما باشد
رنگ زرد من و اشارهٔ دوست
قوهٔ برق وکهربا باشد
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۷۳ - نور مخفی
دانشوران غرب نمودند اختراع
نوری‌قوی که پرتوش از قلب سرکند
دل را بدان معاینه سازند وانگهی
درمان چنان کنندکه در وی ثمرکند
زان بی‌خبرکه نور جمال نگار ما
از قلب‌هاگذشته به‌جان‌ها اثرکند
تنها تفاوتی است که قلب شکسته را
آن پر نشاط سازد و این پر شررکند
ملک‌الشعرای بهار : کارنامهٔ زندان
گفتار چهارم در صفت استاد گوید
گیتی از اوستاد باشد راست
کارگیتی از اوستاد بپاست
کیست استاد آن که هم ز اول
سوی یک علم رفت و کرد عمل
هنر آموخت نزد استادی
اوستا دیده‌ای ملک زادی
چون کز استاد علم حاصل کرد
به عمل علم خویش کامل کرد
خورد سی سال خون دل پیوست
اوستادی بدو برازنده است
وز دو استاد آن بود برتر
که به یک فن شدست نام‌آور
ذوفنون پیش مردم یک فن
خوار باشد به وقت عرض سخن
علم‌ها را کرانه پیدا نیست
آن که علمی تمام داند کیست‌؟‌!
علم‌هاگرچه پیچ درپیچ است
علم ما پیش جهل ما هیچ است
عمرها گر هزار سال بدی
وآن هم اندر علوم صرف شدی
بودی آن جمله پیش علم وجود
نقطه‌ای پیش سطح نامحدود
حد آن جز خدا ندانسته
چیست دانسته یا ندانسته
چون‌چنین‌است‌هست شرط هنر
که به یک فن کنی پدیدگهر
چون نهادی به کارگردن را
می‌توان داد، داد یک فن را
ملک‌الشعرای بهار : کارنامهٔ زندان
در فایدهٔ علوم
علم از بهر چیست ای استاد
تاکه گیتی شود به علم آباد
علم بهر خیالبافی نیست
کار دانش بدین گزافی نیست
باید از علم سود برخیزد
چون درختی کز او ثمر خیزد
هرکه از علم بهره‌ورگردد
مایه ی راحت بشر گردد
گرچه علم تو پیچ در پیچ است
چون نپیوست با عمل هیچ است
عملت نیز اگر نداشت ثمر
هست چون علم بی‌عمل ابتر
عالم بی‌ثمر دغل باشد
راست چون علم بی‌عمل باشد
پس تو ای مرد ذوفنون اجل
داد هر علم چون دهی به عمل‌؟
ور به‌ یک فن عمل کنی کم و بیش
آن دگرها چه می کشی با خویش
آن که را خنگ راهوار بود
از جنیبت کشیش عار بود
ورنمایی عمل به جمله علوم
لقبت نیست جز جهول و ظلوم
گرتو علم از برای آن خواهی
که بدان قدر دوستان کاهی
اندر آیی به حلقهٔ فضلا
بنشینی به صدر عزّ و علا
لب گشایی و گفتن آغازی
اصطلاحی‌، دو سه‌، بیان سازی
مرد یک‌ فن ‌نشسته‌ خامش ‌و پست
تو ز شاخی‌به‌شاخه‌ای‌زده دست
با همه ‌علم‌ها برآیی راست
جز به‌ علمی که اوستاش آنجاست
گر درآیی به محفل علما
ویژگان علوم ارض و سما
هریکی خاص گشته در هنری
یافته از رموز آن خبری
مانی آنجای همچو خر بوحل
ننهندت به قدر پشه محل
پیش نادان مثل به دانایی
پیش دانا مثل به کانایی
تو به کاری نیایی ای مسکین
بهتر از تست مرد سرگین‌ چین
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۲۹
پایه نظم بلند از علم کمتر چون بود؟
علم موزون کم چرا از علم ناموزون بود؟
گردبادش جلوه انگشت زنهاری کند
دامن دشتی که گرم از سینه مجنون بود
کنج عزلت کرد مستغنی مرا از احتیاج
خم لباس و خانه و گلزار افلاطون بود
نیست ممکن نخل احسانی کند نشو و نما
تا به مغز خاک پنهان ریشه قارون بود
گر ببندد محتسب میخانه را در، گو ببند
ساقی و نقل و شراب ما لب میگون بود
می شود هم پله قارون به اندک فرصتی
دوش هر کس زیر بار منت گردون بود
جوش گل سازد خروش بلبلان صائب زیاد
عشق روزافزون شود چون حسن روزافزون بود
مسعود سعد سلمان : مثنویات
شمارهٔ ۱۲ - مدح حسین طبیب
مشفق عمرها حسین طبیب
در همه فعلها بدیع و غریب
آنکه در علم طب کند افسوس
بر حکیم بزرگ جالینوس
جد او اصل نیکنامی هاست
هزل او اصل شادکامی هاست
پس به رسمست و نیک شایسته
شاه را بنده ایست بایسته
تندرستی چو در دهان دارد
شه بر او اعتماد جان دارد
نکته گوید بسی چو بازد نرد
اینت زیبا و اینت خوشدل مرد
سیکی هفت و هشت چون بخورد
دست زی عشرت و نشاط برد
اندر آید برنج و بقره بقو
راست گویی که هست جنس لقو
زود یک پای چست بردارد
راه آیم روم به پیش آرد
در همه حال آشکار و نهان
علم ابدان شناسد و ادیان
خوش ندیمی ست راست باید گفت
همه علمست آشکار و نهفت
عادت او دروغ و بهتان نیست
به گه هزل و جد گران جان نیست
گاه و بیگاه چون طبیب شهست
ظاهر و باطنش حبیب شهست
پای غوری که او تواند کوفت
خرس هرگز چو او نداند کوفت
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۱
چون دانش بود مهربان دایه من
از فخر و شرف زد همه پیرایه من
از مایه من بلند شد پایه من
من دریا ام کم نشود مایه من
مولوی : المجلس الخامس
مناجات
ای ملکی که ذاتت باقی و قایم است و ملکی و دولتیکه تو بخشی دایم است، ملک توحیدمان تو دادهای بی سابقهٔ خدمت و بی لاحقهٔ طاعت، تاج زرین «ولقدکرمنا» بر فرق ما نهادهای، به ناشکری ما و به تقصير ما به تاراج قهر از سرما برمگير. دشمن ابلیس به قصد ما،گرد ما تکاپوی میکند مکرها میاندیشد تا جامهٔ آشنایی و خلعت روشنائی از سرما برکشد. ای خالق دشمن و دوست! این بندگان را دشمنکام او مگردان. دوست شفیع و نور رفیع پیغامبر ماست صلوات الله علیهکمر شفاعت بر میان بسته است و برگوشهٔ صراط ایستاده تا زمرۀ امت را از دود عذاب، بسلامتگذراند. آن آفتاب عالم و رحمت بنی آدم را بر ما مشفق و مهربانگردان و به ستاری خویش ما را از او خجل مگردان. ای ملک تو را از ثواب دادن مطیعان زیانی نی، و از عذابکردن مجرمان سودی نی! به حق جگرهایکبابگشته ازتاب آتش محبت توکه جگر ما را به آتش فراق ابد سوخته مگردان. هرچه خواهی، توانیکرد و هر عتابکه فرمایی، سزاوار آنیم و جز فضل و رحمت تو حیله و چاره ندانیم، ای چارهگر بیچارگان و ای پناه آوارگان! سایهٔ لطف ابدی بر سر ما انداز و انعام عامتکه دل دوستان را صدف دُرِ توحیدکرده است، آلایش ما را بدان انعام، آرایشگردان. صدف دل ما را به دست تلف، عذاب مده. پیش خلف و سلف ما را رسوا مکن. چون جهان بکام توست و فلک، غلام توست و قاهران آسمان و زمين مقهور تواند و نیّرات درخشان،گدای نور تواند و ملوک و سلاطين زکات خوار دولت منصور تواند، از چنين دولتیکه ما را واقفکردی محروم مگردان، ما را تمام از خود، بیخودگردان.
بادۀ عشق در دهای ساقی تا شود لاف عقل در باقی
از آن شرابیکه در روز الست، ذرات ارواح، مست وار «بلی» گفتند، تمام بر ما ریز، ما را از دست صدهزار اندیشه و وسوسه باز خر.
ای ساقی از آن باده که اول دادی رطلی دو در انداز و بیفزا شادی
یا چاشنئی از آن نبایست نمود یا مست و خراب کن چو سر بگشادی
آغاز و افتتاح این خبر به حدیثیکنیم از اخبار خوش آثار سرور و مهتر و بهتر عالم و آدم، رسول ثقلين، آفتاب کونين، رحمت عالم، فخر بنی آدم، آنکه پیش از آنکه آفتاب وجودش از مشرق آب وگِل برآید، آثار نورش چون صبح، عالم را از نور پرکرده بود. چنانکه میآورندکه قحطی افتاده بود درمکه پیش از این،کافران به نزدیک عبدالمطلب آمدندکه آخر تدبير این چیست؟کسی بایستیکه حلقهٔ در رحمت بجنبانیدی و بر در قضا تقاضاکردیکه آتش قحط، دود از خلق برآورد، هم اکنون نه حیوان ماند و نه نبات، هم اکنون نفی شود خطهٔ اثبات. عبدالمطلبگفت: مرا باری نه بر آسمان آب روی است و نه در زمين، اما نوری بود در پیشانی من از عدن عدنان آمده بر ناف عبد مناف،گذرکرده، آن را به ودیعت به عبدالله دادند. عبدالله به امانت به ایمنه سرپد. اکنون آن نور به عالم ظهور آمده است. او را بیارید تا به حرمت او از خدا باران خواهیم، باشدکه به دولت او کاری برآرید.
محمد (ص) را بیاوردند. عبدالمطلب پیش او برخاست، او را درصدر نشاند.
گفتند: طفلی را بر صدر مینشانی؟
گفت: آری اگر چه بصورت من در صدر نشستهام، اما از بارگاه معنی غلغله میشنومکه او به صدر از تو حق تراست. بعد از ان عبدالمطلب او را بنواخت، چنانکه پادشاه زادگان را بندگان مینوازند و به در خانهٔکعبه آورد. با او بازی میکرد و او را برمیانداخت، چنانکه عادت استکه طفلان را به بازی به دست براندازند وگفت: ای خداوند! این بندۀ توست محمد وگریه بروی افتاد.
دایهٔ لطف قدیم را مهر بجنبید، دريای رحمت به جوش آمد، بخاری از جانب زمين برآمد و بر چشم ابر زد، باران باریدنگرفت به اطراف، چاهها وگردابها پر و نباتها سيراب شدند. عالم مرده زنده شد. چون به سبب ذات مبارک او، در هنگام طفولیتکافران بت پرست از بلا خلاص یافتند، روزیکه این شفیع قیامت،کمر شفاعت بر میان بندد و شفاعتکردنگيرد به ذات خود، آن رحمت بی پایانکی روا داردکه مومنان در عقوبت مانند؟ این مهترکه شمّهای از فضایل او شنیدی، چنين میفرمایدکه:
«العلم حیوة القلوب و العملکفارة الذنوب. الناس رجلان: عالم ربانی و متعلم علی سبیل النجاة و سایر الناس همج ارتعوافی ریاض الجنه، قیل و ما ریاض الجنه قال حلق الذکر قیل و ما الرتوع؟ قال: الرغبة فی الدعاء من احب العلم و العلماء لم تکتب له خطیئته قطّ» صدق رسول الله
رسولکاینات، مهتر و بهتر موجودات صلی الله علیه و سلم چنين میفرماید: العلم حیات القلوب: علم زندگی دلهاست، زیرا علم آگاهی دل است. آگاهی زندگی است، بی آگاهی مردگی است. چون دست تو بی خبر شود، از سرما وگرما خبر ندارد و از زخم خبر ندارد،گوییکه: دستم مرده است. اکنون اگر دل اشارتکند دست راکه کوزه را برگير و دست، اشارت دل را فرمان نبرد، اگر به عذری و رنجی باشد، آن دست را مرده نگویند زیرا اشارت دل را فهم میکند و میخواهدکه بکند، اما منتظر استکه رنج از او برود. اما آن دستیکه هیچ خبر ندارد از اشارت دل و هیچ عمل نکند و دل را جاسوسی هم نکندکه نداندکه سرماست یاگرماست یا آتش است یا زخم است، آن دست مرده باشد و همچنين هر آدمئیکه نداند و حس نیابدکه اثرگرمای طاعت چیست و اثر سرمای معصیت چیست و اثر زخم عتاب چیست، آن شخص همچو آن دست مرده باشد، صورت شخص هست ولی معنی نیست، چنانکه بر سر بستانها شخصی سازند از بهر مترس. شبکسی پنداردکه پاسبان استکه باغ و بوستان را نگاه میدارد. او خودکسی نباشد. آنهاکه به نور صبح بدو نگرند، دانندکهکسی نیست: «و ترا هم ینظرون الیک و هم لایبصرون». اگر تو از ظلمت نفس و هوی بيرون آیی و در نور صبح دل درآیی و به نور دل بنگری، اغلب خلق را در بستان دین، همچو آن مترس بستان بینی.
میدان فراخ و مرد میدانی نی حوال جهان چنانکه میدانی نی
ظاهرهاشان به اولیا ماند لیک در باطنشان بوی مسلمانی نی
نعوذبالله. دیگر چه میفرماید رسول محبوب: «و العملکفاره الذنوب» یعنی عمل صالح، عملهای بد را محو کند و پاککند. مثلاً تو اندیشیدیکه فلانکس در حق من چنين بدکرد و چنين سعی و دشمناذگیکرد، ترا خشمی آمدکه او را بزنم و در زندانکنم. باز اندیشیدیکه فلان روز چنين نیکوییکرد و چنين خدمتکرد و از بهر من به فلانکس جنگکرد آن خشم از تو رفت وگفتی: نشاید چنين دوستی را آزردن، آن خطاکهکرده بود، بقصد نبود و عذر خواستنگرفتی. همچنين اکرم الاکرمين طاعتها فرمود و آموخت بندگان را تا عذر خواه بدی و فساد شود، چنانکه داروها آفرید تا دفع بیماریها باشد و جوشنها و زرهها و سرپها آفرید تا دفع زخم شمشير و تير و نیزۀگناهان باشد شمشيرگرکه شیطان است، شمشير تیز میکند و سرپگرکه عقل و علم است، سرپ را محکم می کند و تير تراش نفس، پیکان را سر تیز میکند و زرهگر توبه، حلقههای زره را تنگ و محکم میکند. این عامل قهر است و آن عامل لطف. ای برادر! سوی تیغ میروی بی سرپ توبه و طاعت مرو.
دیگرچه میفرماید: «الناس رجلان: عالم و متعلم علی سبیل النجاة» عالم همچون قلاوز است مر مسافران ره روان را بهکار آید. کسی راکه دل سفر آخرت ندارد، چه داند قدر قلاوزرا؟ عالم، طبیب است مر علتهای صعب را. بیمار زار داند قدر طبیب را، زر و مال فدا میکند و منت بر جان خود مینهد. مرده چه داند قدر طبیب را؟ داروکسی را بهکار آیدکه دردی دارد آنکه درد ندارد بهگوش میشنود او چه داند قدر دارو را؟کسی راکه درد چشم نیست، داروی چشم را چهکند؟ آن راکه درد چشم است، نیم درم سنگ داروی چشم، پیش او صدهزار درم می ارزد.
آن شنیدیکه رفت نادانی به عیادت به درد دندانی
گفت: بادست ازین مباش حزین گفت: آری ولی به نزد تو این
بر من این غم چوکوه پولادست چون تو زین فارغی، ترا بادست
اکنون دانش راه دین و دانش مکر نفس و دفع مکر او و دانش راه روشنایی دل و دین، آنکس داند اکنونکه روزی روشنایی دیده باشد و جان او روزی دولت چشیده باشد و از آن دولت به روز محنت افتاده باشد و ازمیان گلستان و سیبستان و شکرستان بی نهایت در تاریکی خارستانگرفتار شده باشد، همچو آدم و حوا، بهشت دیده و نعمت بهشت چشیده به شومی نفس و مکر شیطان،گندم معصیت ناگاه خورده و از چنان بهشت و بوستانی، به چنين زندانی و خاکدانی افتادهکه «اهبطوا منها جمیعا» لاجرم چندین سالگریان باشد و دست بر سر میزند و در آفتاب میگردد و میگرید تا از آب دیدۀ او زمين هندستان دل، چنين داروها و عقاقير بروید. آب دیدۀ گناهکاران، داروست در این جهان و در آن جهان.
گر نبودی سوز سینه و آب چشم عاشقان خودنبودی درحقیقت آب وآتش در جهان
تا آتش به چوب نرسد، چگونه سوزد؟ و چون یک سر چوب نسوزد، از آن سر دیگر آب چون روان شود؟
ای شمع زرد رویکه با اشک دیده ای سر خیل عاشقان مصیبت رسیدهای
فرهاد وقت خویشی، میسوز و میگداز تا خود چرا ز صحبت شيرین بریدهای؟
بعضیگویند: شمع از بهر آنگریدکه آتش همخانهٔ او شده است و بعضی میگویند: از بهر آن میگریدکه شهد شيرین از خانهٔ او رفته است، او به زبان حال میگوید:
حال شبهای مرا همچو منی داند و بس تو چه دانیکه شب سوختگان چونگذرد
*
پرسید یکی که: عاشقی چیست؟ گفتم که: چو من شوی بدانی
هر شبانگاهیکه طاس مرصع زحل بر سر پایهٔ چرخ میدرخشید، نسر طایرگردهامونگردون میگردید، مشتری از باغ فلکی چون لاله از دامن راغ میتافت، زهرۀ زیبا پیش شمع جوزا، برکارگاه ثریا، دیبای چگلی میبافت، هر شبانگاهیکه چنين طناب ظلمت خود بگسترانیدی حبیب عجمی، از عبادتگاه خود به نزد عیال آمدی عیال و فرزندان همهٔ روز منتظر بودهکه شبانگاه پدر درآید و ما را چیزکی آرد. راست چون حبیب نماز شام درآمدی، دست تهی عرق خجالت بر جبين او نشسته، انگشت تشویر به دندان گرفته که با زن و فرزند چه عذرگویم؟ عیال گفتی: هیچ آوردهای؟
حبیبگفتیکه: استادم وکارفرمایم، سیم، حواله به روز آدینهکرده است. آن یک هفته، عیال و فرزندان منتظر می ماندند. چون روز آدینه آمد و خورشید رخشان سر از برج قيرگون خود برزد، حبیب از خجالتکنجی رفت و می نالید و میگفت: ای دستگير درماندگان حبیب را خجل مگردان.
ملک جل جلاله بزرگی را به خواب نمود و از واقعهٔ او خبر دادکه حبیب با عیال، هفتهای استکه به امیدکرم ما، وعده به روز آدینه میدهد. آن بزرگ چندانی زر وگندمگوسفندان و تختهای جامه و غير آن به خانهٔ حبیب فرستادکه در خانه نمیگنجید. همسایگان و خلق حيران ماندندکه این ازکجاست؟
آرندگان گفتندکه: کارفرمای حبیب، عذر میخواهدکه این ماحضری را خرج می کنید تا دیگر رسیدن.
گفتند: سبحان الله! حبیب، مزدوری و خدمت کدام کریم کرده است که چندین خزینه و نعمت می کشیدند؟ آن اندازۀکرم آدمیان نیست، مگر خدمت حق میکرده است که اکرم الاکرمين است؟
لطفت به کدام ذره پیوست دمی کان ذره به از هزار خورشید نشد؟
شبانگاه حبیب از عبادتگاه خود به هزار شرم بازگشت که: امروز چه عذرگویم؟ بهانه ای میاندیشید چون به نزدیک خانه آمد در این اندیشه، عیال و فرزندان درپیش دویدند، در دست و پای او می افتادند و همسایگان سجده میکردند، زهیکریمیکه تو خدمت اوگزیدی و مزدوری اوکردی، زهی بخشنده، زهی بخشایندهکه خانهٔ ما را همچو انار پرگوهرکرد. خانه، مال و نعمت را برنمیتابد. تدبير خانهٔ دیگر میبایدکرد. ایشان از اینها برمی شمردند و حبیب میپنداردکه بر او افسوس میکنند و تَسْخَرْ میزنندکه هفتهای استکه ما را با آدینه وعده می دهد چون آدینه آمد،گریختی این ساعت میآیی خواستگفتن مرا افسوس مدارید، ازگوشهٔ بیگوشه آواز آمد، آوازیکه آوازهای همهٔ عالم از آدمی و پری و فرشته، خروشانند و نعره زنانند و ربناگویانند. در آن آواز این بود که: ای حبیب ما! آنکرامت و عطای ملک قدوس است نه استهزا و افسوس است، آن همه زرها وگوهرها و تختهٔ جامهها وگوسفندان و شمعکه فرستادیم ایشان را، مزد خدمت تو نیست، حاشا ازکرم ما! آن استخوانی استکه انداختیم پیش سگان نفس ایشان، آن نفس خصومتگر بیشين طلب بدگمان ایشان انداختیم تا بدان استخوان مشغول شوند عیال و فرزندان، ترا به تقاضای سخت از نماز و حضور ما برنیاورند. ای نفس! بتر از آنگاویکه در اخبار آوردهاندکه در ساحلی از ساحلها، حق تعالیگاوی آفریده است از مدت شش هزار سال پیش، هر روزیکه بدمد، آنگاو از خواب بیدار شود، صحرای آن ساحل راکه چشم بهکنار آن نرسد، سبز و پرگیاه بیند، چندان بلند آنگیاهکهگاو در اوگم شود و آنگاو تنها، او را مزاحمی نی. درافتد و آن گیاهها را همه بخورد، جوع البقر از این رو نام نهادهاند طبیبان رنجوری را. چون شب شود، آن همه گیاهها را خورده باشد آنگاو و فربه شده چنانکه افزون از صفت. بعد از آن نماز شام نظرکند در آن همه صحرا، یک بند گیاه نبیند.
آنگاو با خودگوید: امروز چندینگیاه ببایست تا سير شدم. شکم پرکردم. آه فردا چه خورم؟ چندان آهکند و غم فردا بخوردکه همچنان لاغر شودکه بود و هیچ دریادش نیایدکه بارها من چنين غم خوردهام بهرزه و حق تعالی به خلافگمان من، صحرا را پرگیاه سبز و تر و تازهگردانید، چندین سال است.
پاک آن قادریکه رایت نصرت بر اولیای خود آشکاراکرد و آن قهاریکه بر اعدای خود آیت حجت پیداکرد و آنکریمیکه دوستان خود را خلعت سیادت و سعادت پوشانید و آن عادلیکه بر دشمنان خود، باران خواری و نگوساری بارانید.وحی فرستاد بر آن نبی با خبر محمد رسول الله، صلی الله علیه و سلم: ای محمد! مراکه آفریدگارم، در عالم غیب در هرکنجی صدهزارگنج استکه خاطر هر ناگنجی بدان نرسد.
«حجاب دیدۀ نامحرمان زیادت باد»
آن راکه خواهیم برگزینیم و خانهٔ سینهٔ وی را مفتاح خزاین غیبگردانیم و انوار بی شمار بروی نثارکنیم و مدد لطایف بی عدد بروی ایثارکنیم و تقوی را دثار ویگردانیم تاکلام نامخلوق ازوی خبر میدهد: «هدیً للمتقين الذین یؤمنون بالغیب» دست ایشان بهگنج نعمت غیب رسد در بحر آلاء و نعما غریق شوند، در سراپردۀ قدم، قدم بر بساط فضل نهند ازکاس محبت، شراب الفت چشیده و شخص دولت ایشان سر به ثریاکشیده و قلم و لوح این رقم به روزگار ایشان زده. «ان الابرار لفی نعیم»، در آن برگزیدنکس را بر من اعتراضی نی، آن راکه خواهم بردارم و آن راکه خواهم فروگذارم، تا نهاد یکی را عیبهٔ عیبگردانیم و سرمهٔ بی خبری در دیدۀ وی کشیم تا عسلکسل از شرابخانهٔ ابلیس علیه اللعنه مینوشدکه: «و ان الفجار لفی جحیم».
اما فتح بابیکه طالبان شریعت و سالکان طریقت را باشد، هیچ شبی از ایشانگرد آن نگردد چون فتح باب اصلی نه وصلی از عالم غیب، نه از عالم ریب، از نزد عالم الغیب به سالکی یا به عاشقی رسد از غیب، در فرع بایدکه راست رود تا خود را از این دریای بی پایان این نفس طرار خودپرست و این هوای غدار منگویکه او فرعون بی فر و عون استکه «انا ربکم الاعلی» میگوید و از آهنگ نهنگ نفس بگریزد و در حبل متين آویزد که: «واعتصموا بحبل الله» و اینکلمه را ورد خود سازد و ازگفتهٔ من، خود را عنوان نسازدکه «فذلک حرمان» بر جریدۀ جریمهٔ خودکشد و از آن رقم این آیتکه: «فخسفنا به و بداره الارض» اهل دنیا آرد و هوا در هاویه زند تا جماعتی از ایشان، در هوای بُعد افتادند، از بی باکی و ناپاکی حلال و پاک بگذاشتند، مشغول جام و جامه و غلام و حطام و مرکب و ستام شدند. و به چربی لقمه و بزرگی طعمهٔ لذت ساختند تا خود را در آتش دوزخ انداختند و حطب جهنم شدند.
«اولئک کالانعام بل هم اضل» و «سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون» لاجرم در عالم قیامت ورد ایشان این باشدکه: «یالیتنیکنت تراباً» و جماعتی از معاصی رویگردانیدند و دنیا را ردکردند، با خلق انس گرفتند نه برای خدا برای آنکه ایشان را عابد و زاهد خوانند. ایشان از صدق این حدیث بی خبرند، بانفاق آشنا گشتهاند این چنين سالوسی را از بهر جاه دنیا چه آید؟ «فمثلهکمثل الکلب» تا به فروغ دروغ ایشان مغرور شدند و بر هوای نفس رفتند، نه بر درس شرع «و من سنّ سنة سیئة فله وزرها و وزرمن عمل بها». در قیامت همهٔ مطیعان را ثواب جزا باشد و او در وحلِ «ظلمات بعضها فوق بعض» بماند نه در دنیاکامی داشته و نه در عقبیکام داشته این مفلسان در عقب مخلصان میآیند و همیگویندکه:«انظرونانقتبس من نورکم» جواب میآید: «قیل ارجعوا ورائکم فالتمسوانورا» آن قوم، خودپرستانند تا قرآنکریم برسید طریقت و مفتی شریعتگوید: «افرایت من اتخذ الهه هواه و اضلّه الله ... الایه».
یک جماعتی دیگرکه عقل آن جهانی داشتند و بوی اخلاص به مشام ایشان رسیده بود، قدم بر هوای نقد نهادند و نفس شوم را قهرکردند طمع آن را، تا نفس ایشان به هوای ابد رسد و فردوس اعلی، مطلب ایشانگردد و این بشارت از قرآنکریم به سمع جمع رسیده بود: «و فیها ما تشتهیه الانفس». اینگروه از هوای نفسگذشتند، اما ميراث ابلهی بردندکه صدر نبوت خبرکرده استکه: «اکثر اهل الجنة البله» باز جماعتی قدم بر هوای نفس نهادند و دنیا و لذت دنیا را پشت پای زدند و عقبی را به آنکه خلعت بقا داشت، پشت دست زدند از صورت دعوی در حقیقت معنی آویختند و این طایفه، سالکان طریقت و طالبان عين حقند تعالی و تقدس که در انوار الله افتادهاند. گاه هست از جمال احدیت شدند وگاه نیستکمال صمدیت گشتند. در نیست، هست و در هست، نیست لطف و قهر بماندند. این طایفه، انبیااند صلوات الله علیهم اجمعين.
رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۱۴۲ - قصیدۀ محذوف النقط در مدح محمد نام
که کرد کار کرم مرد وار در عالم ؟
که کرد اساس ممالک ممهد و محکم ؟
عماد عالم عدل و سوار ساعد ملک
اساس طارم اسلام ، سرور عالم
ملک علو و عطارد علوم و مهر عطا
سماک رمح واسد حمله و هلال علم
سرور اهل محامد ، هلاک عمر عدو
سر ملوک و دلارام ملک واصل حکم
محمد اسم و عمر عدل ، کامر او دهر
ملوک وار در و رسم داد عدل و کرم
کلام او سحر حلال در همه کار
مراد او همه اعطای مال در هر دم
دل مطهر او همدم کمال علوم
در مکرم او مورد صلاح امم
رسوم عارک او کرده حکم عالم رد
سموم حملهٔ او کرده کار اعدا کم
هم او و هم دل او دار عدل را معمار
هم او و هم دم او درد ملک را مرهم
مدام طالع مسعود کرده حاصل او
همه رسوم مکارم ، همه علوم همم
رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۱۴۴ - در مدح امام حسام الدین ابو حفص عمربن عبدالعزیز بن مازه بخاری
ای از کمال جاه تو ایام را نظام
وی از وفور علم تو اسلام را قوام
هستی حسام دین و ندیدست روزگار
در قمع شرک و نصرة دین چون یک حسام
سلطان اهل علمی و اندر معسکرت
فرش مفخرت ز معالی زند خیام
هم وقف گشته بر تو ز صدیق صدق و زهد
هم ارث مانده با تو ز فاروق زهد و نام
گردون بر آستانهٔ صدر تو داده بوس
گیتی ز تازیانهٔ سهم تو گشته رام
با ارتفاع قدر تو نازل بود فلک
با اصطناع دست تو ممسک بود غمام
از جود تو اطایب ارزاق مرد و زن
وز شکر تو قلاید اعناق خاص و عام
در روضهٔ سعادت تو بخت را نزول
در قبضهٔ سیادت تو چرخ را زمام
حساد را ز کین تو رنجی الخلود
احباب را زمهر تو نازی علی الدوام
افلاک بوده قدر رفیع ترا رهی
ایام گشته جاه عریض ترا غلام
میدان علم چون تو ندیدست یک شجاع
ایوان شرع چون تو ندیدست یک همام
معن بن زایده چو تو نابوده در کرم
قس بن ساعده چو تو نابوده در کلام
اصحاب شرع را بجوار تو التجا
ارباب علم را بپناه تو اعتصام
ار رفته روی فاقه ز جود تو در حجاب
وی مانده تیغ فتنه زجاه تو در نیام
پر آفتست عرصهٔ آفاق و اندرو
آنرا سلامتست که بر تو کند سلام
از حرمت تو سوی خجسته حریم تو
چشم فلک نظر نکند جز باحترام
در صحن شرق و غرب امامی چو تو کجا؟
در کل بر و بحر بزرگی چو تو کدام ؟
بی اقتدار فکرت تو بوده عقل سست
بی التهاب خاطر تو مانده علم خام
از عهد بوحنیفه بعلم تو کس نخاست
ای جان بوحنیفه بعلم تو شاد کلام
ساکن تو در دیار بخارا و سوی تو
آیند طالبان علوم از عراق و شام
هر خطه ای که هست در و شرع مصطفی
شاگرد صدر تست مر آن خطه را امام
یک لفظ تو بوقت افادت هزار بار
بهتر ز اتصاف و نکوتر ز اصطلام
از تو دریده پردهٔ خصمان تو ، بلی
از نور خور دریده شود پردهٔ ظلام
آن چیست از خصایص اسباب مهتری
کایزد نداد ذات شریف ترا تمام ؟
اصل و جلال و بخشش و افضال و علم و حلم
مال و جمال و کوشش و اقبال و نام و کام
ور جمله نام مهتری افزود در جهان
بر غیر تو زوری حقیقت بود حرام
دنیا و دین بسعی تو دارند سال و ماه
شغلی بر استقامت و کاری بر انتظام
در یک زمان شدست کفایت بسی مهم
هر جا که همت تو نمودست اهتمام
از انتقام کردن حساد فارغی
مشغول کی شوند کریمان بانتقام ؟
جرمی بزرگ در گذرانی بعذر خرد
وینست خود ستوده ترین خصلت کرام
آزادگان مشرق و مغرب شدند صید
تا نعمت تو دانه شد و حضرت تو دام
من بنده ، تا ز منشأ خود کرده ام رحیل
وندر جوار مجلس تو جسته ام مقام
از مشرب مواهب تو دیده ام شراب
وز مطعم مکارم تو خورده ام طعام
خون از مودت تو مرا رفته در عروق
مغز از محبت تو مرا رسته در عظام
از خاک حضرت تو بس بر نهاده تاج
وز آب مدحت تو بکف بر گرفته جام
فامست بر رهی حسنات تو و رهی
خواهد گزاردن بثنا و بشکر فام
دارم بگردن و بزبان اندرون مقیم
طوق هوا و سجع ثنای تو چون حمام
زحمت همی نمایم و هر جا که مشربیست
هر چند عذب تر بود ، افزون بود زحام
تا خوردن مدام ، که ام الخبائثست
اندر طریق شرع محرم بود حرام
بر تو حلال باد معالی و بر عدوت
بادا هزار بار محرم تر از مدام
گه بر سریر نعمت و حشمت همی نشین
گه بر بساط دولت و عزت همی خرام
بادا همیشه شام تو در روشنی چو صبح
ای صبح بدسگال تو در تیرگی چو شام
حاصل ترا ز گردش گردون همه مراد
عاید تر از بخشش یزدان همه مرام
جامی : دفتر سوم
بخش ۴۳ - امام شافعی رضی الله عنه فرموده است که می بایستی طبیب اسلامیان دانایان پارسا بودی نه یهود و ترسا
شافعی آن امام مطلبی
گفتی این نکته با ذکی و غبی
که دریغا که دانش اندوزان
شمع علم شریعت افروزان
علم طب را که کار ایشان بود
به نصاری گذاشتند و یهود
ساختند آن گروه فرزانه
آشنا را رهین بیگانه
گر چه بر طب چو علم های دگر
نتوان یافت جز به کسب ظفر
آن نه چون دیگران در او کافیست
اصل در وی طبیعت صافیست
بس دقایق در او که پیش آید
که به درس و کتاب نگشاید
فطنتی یابد اندر او ازلی
که خفیات ازان شوند جلی
آن نه مقدور سعی انسانی ست
بلکه فیضی ز فضل یزدانی ست
جامی : خردنامه اسکندری
بخش ۵ - نزدیک شدن مرگ فیلقوس و به حضور خواستن اسکندر
سکندر چو ز آلایش جهل پاک
شد از علم یونانیان بهره‌ناک،
ز ناسازی روزگار شموس
نگونسار شد دولت فیلقوس
درین وحشت آباد پر قال و قیل
به گوش آمدش بانگ طبل رحیل
فرستاد پیش ارسطو کسی
ستایشگری کرد با او بسی
بدو گفت کای کوه فر و شکوه!
سر دین‌پرستان دانش پژوه!
مرا بازوی عمر سستی گرفت
تنم کسوت نادرستی گرفت
بیا، زود همراه شاگرد خویش!
پذیرندهٔ کرد و ناکرد خویش
که بر کار عمر اعتمادی نماند
وز این بند امید گشادی نماند
ارسطو چو زین قصه آگاه شد،
به آن قبلهٔ ملک همراه شد
رخ آورد در خدمت فیلقوس
سرافراخت از دولت پای‌بوس
ملک فیلقوس آن شه سرفراز
به روی سکندر چو شد دیده‌باز
حکیمان آن ناحیت را بخواند
طفیل سکندر به مجلس نشاند
بفرمود تا از پی آزمون
بپرسندش از مشکلات فنون
ز هر نکته کردند او را سؤال
برون آمد از عهدهٔ قیل و قال
به انصاف گردن برافراشتند
به تحسین او بانگ برداشتند
چو شد واقف حال او فیلقوس
بر اهل ممالک، چه روم و چه روس
دگرباره دادش به شاهی رواج
بدو کرد تسلیم اورنگ و تاج
همه سرکشان خاک راهش شدند
سلاح‌آوران سپاهش شدند
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى وَ إِذْ قالَ هر جا که در قرآن وَ إِذْ گفت بجاى آنست که گویند نیوش تا گویم که چه بود، و این اشارت ببدو خلق آدم است یعنى ابتداء آفرینش شما آن بود که رب العالمین فریشتگان را خبر داد و گفت من آفریدگار خلیفتى‏ام در زمین یعنى آدم و این اظهار شرف آدم را گفت و فضیلت وى که اللَّه تعالى چون بنده را تشریف دهد پیش از آفرینش وى خبر دهد، چنانک فرشتگان را و انبیا را خبر داد از مصطفى صلع پیش از آفریدن وى و ذلک فى قوله تعالى وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ... الى آخر الآیة و عیسى را فرمود تا از وى خبر دهد پیش از آفرینش وى و ذلک فى قوله «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ» و اصحاب وى را در توریة و انجیل صفت کرد پیش از آفرینش ایشان و ذلک فى قوله تعالى ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ اى صفتهم و ذکرهم. و قیل انما اخبرهم بکونه قبل ایجاده تطبیبا لقلوب الملائکة ، و ان لا ینازعهم بالعزل عن الولایة. کقول ابراهیم انّى ارى فى المنام انّى اذبحک تطبیبا لقلبه لیکون مستعدّا للمأمور به متأهبا.
وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ نام فرشته در عربیت از پیغام گرفته‏اند عرب پیغام را مألَکه گویند و مألِکه گویند و الوک گویند یقال الک لى و الکنى اى ارسلنى. و بر قیاس این اشتقاق مآلکه است نه ملائکة بر وزن مفاعله، لکن الهمزة منقولة من موضعها فقیل ملائکة. مفسّران گفتند این فرشتگان ایشان بودند که زمین داشتند پس از جان، و سبب آن بود که اللَّه تعالى آن گه که زمین را بیافرید جانّ را و فرزندان وى را از آتش دود آمیغ بیافرید چنانک گفت وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ و ایشان را ساکنان زمین کرد و قومى شهوانى بودند و در راه شرع مکلّف، ایشان تباهکارى کردند در زمین و خونها ریختند، ربّ العالمین ابلیس را که خازن بهشت بود آن هنگام با لشکرى از فریشتگان بزمین فرستاد و اولاد جانّ را بجزیره‏هاى دریا راندند و خود بجاى ایشان نشستند و اللَّه را عبادت میکردند و تسبیح و تهلیل مى‏آوردند ابلیس عجبى در خود آورد که من اللَّه را آن همه عبادت کردم هم در آسمان هم در زمین، از من بهتر و مهمتر همانا که کس نیست. راست که تکبر و عجب بر خود نهاد او را معزول کردند. ابتداء عزل وى این بود که قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً آدم را خلیفه نام کرد از بهر آن که بر جاى ایشان نشست که پیش از وى بودند در زمین و فرزندانش هر قرن که آیند خلف و بدل ایشان باشند که از پیش بودند و به یقول اللَّه لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و فرق میان خلیفه و ملک آنست که سلمان گفت آن گه که از وى پرسیدند: ما الخلیفة من الملک فقال الخلیفة الّذى یعدل فى الرعیّة و یقسم بینهم بالسّویّة و یشفق علیهم شفقة الرّجل على اهله و یقضى بکتاب اللَّه عزّ و جلّ. و عمر خطاب روزى سلمان را گفت املک انا ام خلیفة؟
فقال سلمان ان انت اخذت من ارض المسلمین درهما او اقلّ او اکثر و وضعته فى غیر حقّه فانت ملک قال فاستعبر عمر. و کان معاویة یقول على المنبر یا ایّها النّاس انّ الخلافة لیست بجمع المال و لا تفریقه و لکنّ الخلافة العمل بالحقّ و الحکم بالعدل و اخذ النّاس بامر اللَّه عزّ و جلّ. و قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «الخلافة بعدى ثلاثون سنة ثمّ یکون ملکا».
قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها فریشتگان گفتند: خداوندا میخواهى آفرید در زمین کسى را که تباهکارى کند چنانک بنو الجانّ کردند قاسوا الشاهد على الغائب بعضى مفسران گفتند اینجا ضمیرى محذوفست یعنى: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها ام تجعل فیها من لا یفعل هذا، کقوله تعالى أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ یعنى کمن هو غیر قانت. سدى گفت چون رب العالمین ایشان را گفت إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ایشان گفتند و ما یکون من الخلیفة و اصحابه؟ از آن خلیفه و اصحاب وى چه آید؟ اللَّه گفت عزّ جلاله یکون منهم سفک الدّماء و الحسد و الفساد ازیشان خون ریختن و حسد و تباهکارى آید، آن گه ایشان گفتند أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها از بهر آنکه ایشان علم غیب ندانستند تا اللَّه ایشان را از آن خبر ندادى نگفتندى. و به قال عزّ و جلّ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ و قال تعالى یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ و اشارت فساد و خون ریختن هر چند که از روى لفظ با آدم میشود اما از روى معنى با فرزندان شود، که آدم نه خون ریخت و نه تباهکارى کرد بلکه فرزندان کردند. و این در لغت عرب رواست چنانک گفت هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ لفظ عام است و آدم بآن مخصوص، فانّه خلق من الطّین و الخلق بعده من النّطف.
وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ حسن بصرى گفت سبحان اللَّه و بحمده میگفتند» بو ذر از مصطفى پرسید
اىّ الکلام افضل قال ما اصطفاه للملائکة سبحان اللَّه و بحمده
و گفته‏اند تسبیح اینجا نماز است و حمد بمعنى امر اى: (نصلّى لک بامرک) کقوله یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ اى بامره، و گفته‏اند نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ این بابموضع حال است اى: (نسبّح حامدین لک کما یقال خرج زید بسلاحه اى متسلّحا.
وَ نُقَدِّسُ اى ننزّهک عمّا لا یلیق بک؟ و قیل نطهّر لک قلوبنا من الشرک و ابداننا من المعصیة و ذلک بحمدک لا بانفسنا. تسبیح در لغت عرب تنزیه است چیزى را نزه و بى عیب خواندن و تقدیس تطهیر است پاک داشتن در دانش و پاک گفتن در یاد.
و از بس که فریشتگان و پیغامبران بزمین مقدسه فرو آمدند و خلق را از ضلالت و معصیت پاک میکردند و بر خداى عزّ و جلّ میخواندند آن را بیت المقدس نام کردند.
و تسبیح و تقدیس دو نامست خداى را عزّ و جل سبّوح و قدّوس سبّوح در خبر است و قدّوس در قرآن، سبّوح اى تنزیه للَّه و قدّوس اى طهارة للَّه جلّ ثناؤه و قدّوس بنصب قاف و رفع آن هر دو گویند قال رؤبه.
دعوت ربّ العزّة القدوسا
دعاء من لا یعبد النّاقوسا
وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ. این سخن از فریشتگان نه اظهار منّت است که این غایت تواضع است. چنانک عرب گوید بخدمت در خواستن. أ تستعین بغیرى و انا مجد فى خدمتک؟ و على ذلک قوله وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ.
چون فریشتگان چنین گفتند، اللَّه تعالى ایشان را جواب داد: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من آن دانم که شما ندانید، از آدم توبه دانست و از ابلیس معصیت. و ایشان را باین دو هیچ علم نبود و گفته‏اند انّى اعلم یعنى میدانم که از آدم پیغامبران و رسولان و صالحان فرزندان در وجود آیند که مرا تسبیح و تقدیس کنند. و قیل انّى اعلم ما لا تعلمون لانّکم تعلمون فساد جوارحهم و انا اعلم محبّة قلوبهم و محبّة قلوبهم شفیع فساد جوارحهم و فى ذلک یقول القائل:
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع
و یقال انّى اعلم ما لا تعلمون من انکسار قلوبهم و ان ارتکبوا قبیح افعالهم و صولة قلوبکم عند اظهار تسبیحکم و تقدیسکم فانتم فى تیه وفاقکم و فى عصمة افعالکم و فى تحمّل تسبیحکم، و هم منکسرون عن شواهدهم متذلّلون بقلوبهم. و انّ لانکسار قلوبهم عندنا ذماما قویّا. قال تعالى لبعض انبیائه أنا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى.
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها. فریشتگان چون این خطاب بشنیدند که انّی جاعل فی الأرض خلیفة با یکدیگر گفتند لن یخلق خلقا اعلم منّا هر کس را که آفرید از ما عالمتر نباشد. پس ربّ العالمین آدم را بیافرید و او را بریشان افزونى داد بعلم و نام هر چیز او را در آموخت فذلک قوله وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها و سمّى آدم لانّه خلق من ادیم الارض یدلّ علیه ما
قال النبى انّ اللَّه تعالى خلق الآدم من قبضة قبضها من جمیع ادیم الارض، فجاءت بنو آدم على قدر الارض، منهم الاحمر و الأبیض و الاسود و بین ذلک، و السّهل و الحزن و الخبیث و الطیب
خبر مصطفى در آفرینش آدم و برداشتن خاک آدم از زمین اینست. اما اثر صحابه آنست که عبد اللَّه مسعود و جماعتى از صحابه گفتند لمّا فرغ اللَّه من خلق ما احبّ استوى على العرش، و قال للملائکة إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً الى قوله إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من شأن ابلیس فبعث جبریل الى الارض لیأتیه بطین منها فقالت الارض انّى اعوذ باللّه منک أن تنقص منّى او تشینى، فرجع و لم یأخذ. فقال یا ربّ انّها قد عاذت بک فاعذتها. فبعث میکائیل فقالت مثل ذلک، فرجع. فبعث ملک الموت فعاذت منه. فقال و انا اعوذ باللّه ان ارجع و لم انفذ امره، فاخذ من وجه الارض و خلط، فلم یأخذ من مکان واحد و اخذ من تربة حمراء و بیضاء و سوداء، فلذلک خرج بنو آدم مختلفین، فصعد به فبلّ ترابه حتّى عاد طینا لازبا و اللّازب هو الّذى یلتزق بعضه ببعض، ثم لم یزل حتى انتن و تغیّر.
فذلک حین یقول من حماء مسنون قال منتن. قال للملائکة انّى خالق بشرا من طین فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین فخلقه اللَّه بیدیه لکیلا یتکبّر ابلیس علیه لیقول اللَّه تکبّر عمّا عملت بیدىّ و لم أ تتکبّر عنه فخلقته بشرا، فکان جسدا من طین اربعین سنة من مقدار یوم الجمعة، فمرّت به الملائکة ففزعوا منه لمّا رأوه، و کان اشدّهم فزعا منه ابلیس. فکان یمرّ به و یضر به فیصوّت الجسد کما یصوّت الفخّار.
فتکون له صلصلة فذلک حین یقول من صلصال کالفخّار و یقول لامر ما خلقت، و دخل فى فیه و خرج من دبره. فقال للملائکة لا ترهبوا من هذا فهو اجوف و لئن سلّطت علیه لاهلکنّه. فلمّا بلغ الحین الّذى یرید اللَّه ان ینفخ فیه الروح قال للملائکة اذا نفخت فیه من روحى فاسجدوا له فلمّا نفخ فیه الروح فدخل الروح فى رأسه عطس فقالت له الملائکة قل الحمد للَّه فقال الحمد للَّه. فقال اللَّه عزّ و جلّ رحمک ربک فلمّا دخل الرّوح فى عینیه نظر الى ثمار الجنّة، فلمّا دخل فى جوفه اشتهى من الطّعام، فوثب قبل ان یبلغ الرّوح فى رجلیه عجلان الى ثمار الجنّة، فذلک حین یقول خلق الانسان من عجل.
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها. ابن عباس گفت حتى القصعة و القصیعة و الفسوة و الفسیوة اللَّه در آدم آموخت نامهاى همه چیزها تا کاسه بزرگ و کاسه کوچک و باد که از جانور رود نرم و نیم نرم. ربیع گفت نامهاى فریشتگان در وى آموخت.
ابن زید گفت نامهاى ذریّت آدم و لغتها که در آن سخن میگویند عربى و پارسى و عبرانى و سریانى و غیر آن، هر لغت که فرزند آدم در آن سخن میگویند. ضحاک از ابن عباس گفت اسماى اجناس بود چون مردم و پرى و چهار پاى مرغان و ددان بیابان و درختان و زمین و آسمان و مانند آن. مقاتل گفت جانوران و جمادات را همه فرا آدم نمود که همه آفریده بود در آن شش روز از پیش، و آدم را از پس همه آفرید در آخر روز جمعه، چنانک در خبرست آن گه نام یک یک وى را در آموخت و گفت یا آدم هذا فرس و هذا بغل و هذا حمار الى آخرها عطیة بن بشر گفت علّمه الف حرفة ثم قال قل لاولادک ان أردتم الدّنیا فاطلبوها بهذه الحرف و لا تطلبوها بالدّین. اهل اشارت گفتند مقتضى لفظ عموم آنست که هر چه اسما بود آدم را در آموخت هم اسماء خالق هم اسماء مخلوقات، پس آدم بدانستن اسماء مخلوقات از فرشتگان متمیّز شد و متخصّص، و افزونى وى بریشان پیدا شد و علم وى بنامهاى آفریدگار خود سرّى بود و متخصص و افزونى وى بریشان پیدا، و علم وى بنامهاى آفریدگار خود سرّى بود میان وى و میان حق که فریشتگان را بر آن اطلاع نبود، پس ثمره علم نام مخلوق در حق آدم آن بود که مسجود فریشتگان گشت، و ثمره علم خالق آنک بمشاهده حق رسید و کلام حق شنید.
ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ پس آن مسمّیات و اشخاص را فرا فریشتگان نمود و در میان ایشان عقلا بودند از ملائکة و انس و جن و شیاطین از بهر آن گفت: ثُمَّ عَرَضَهُمْ. ابن زید گفت رب العالمین فرزندان آدم را از پشت آدم بیرون آورد و بفریشتگان گفت: أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ مرا خبر کنید که نامهاى ایشان چیست؟
اگر مى‏راست گوئید إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ که از شما عالمتر کس نیافریدم. این امر تعجیز گویند، اللَّه تعالى خواست تا عجز ایشان بریشان پیدا شود در شناخت نامهاى آنچه مى‏بینند بچشم سر، چون عاجز آید از علم آنچه ندیدند و در آنچه غیب است اولیتر که عاجز باشند. پس فرشتگان بزبان اعتذار و عجز گفتند: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا پاکى و بیعیبى ترا و کس را بر علم غیب جز از تو اطلاع نیست، و ما را دانش نیست مگر آنچه تو آموختى ما را، دانا بحقیقت تویى، که بى تعلّم دانایى و در دانش بیهمتایى و خداوندى را سزایى، که راست دانش و راست کارى، تو دانى که خلافت را که سزاست و آن پنداشت ما جمله خطاست.
آن گه آدم را گفت: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فریشتگان را خبر کن از نامهاى ایشان این آیت دلیل است که آدم پیغامبرى بود مرسل بفریشتگان و قیل کان رسولا الى ولده. بو امامه باهلى گوید مردى پیش رسول آمد گفت: یا رسول اللَّه ا نبیّا کان آدم؟ قال نعم، مکلم.
پس چون آدم نامهاى ایشان فریشتگان را باز گفت، اللَّه گفت فرشتگان را بر سبیل توبیخ و ملامت فرمود: أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ نه گفتم شما را که من غیب آسمان و زمین دانم، چنانک این نامها ندانستید و اشخاص را نشناختید و از شما پنهان کردم و آدم را در آموختم. احوال آدم و ذریت و سر خلافت ایشان و معصیت و طاعت ایشان من دانم و شما ندانید، چرا گفتید؟ أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها پس گفت: وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ و چنانک غیب آسمانها و زمینها دانم نهان و آشکاراى شما نیز دانم، آنچه آشکارا گفتید که أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها دانستم، و آنچه پنهان گفتید با یکدیگر که لن یخلق خلقا اعلم منا دانستم، و آنچه ابلیس با خود اندیشید لئن فضّلت علیه لاهلکنّه و لئن فضّل على لاعمینّه هم دانستم، که آن گفت و این اندیشه کرد همه آفریده منست، و آفریده من از من پنهان نباشد. درین قصه باز نمود که فضل علم برتر از فضل عمل است که فریشتگان بر آدم فضل داشتند بدرازى ایام طاعت و فراوانى طاعت و عبادت بى فترت، و آدم بریشان فضل‏ داشت بیک علم، و آن یک علم از عبادت ایشان بحکم اللَّه مه آمد و فریشتگان با آن همه عبادت فضل آدم بر خود بسبب آن یک علم اسماء بدانستند. و مصطفى گفت‏ «فضل العلم خیر من فضل العبادة» و قال النّبی «فقیه واحد اشدّ على الشیطان من الف عابد»، و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «مسئلة واحدة یتعلّمها المؤمن خیر له من عبادة سنة و خیر له من عتق رقبة من ولد اسماعیل، و انّ طالب العلم و المرأة المطیعة لزوجها و الولد البارّ بوالدیه یدخلون الجنّة مع الانبیاء بغیر حساب»
و گفته‏اند علم بر عمل شرف دارد از چهار وجه: یکى آنست که مقام علم مقام نبوت است و علما بجاى پیغمبرانند و به‏ قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «العلماء ورثة الانبیاء»
و مقام عمل مقام ولایت است و صاحب عمل بر مقام اولیاست، چندانک میان انبیاء و اولیاء فرق است نیز همچندان میان عالم و عامل فرق است. وجه دیگر آنست که عمل لازم است، از عامل فراتر نشود و بدیگرى سرایت نکند، و علم متعدى است نفع آن و اثر آن بدیگران تعدى کند، راست همچون چراغست که خود روشن است و دیگران را روشن دارد، روشنایى خود بدیگران دهد و از وى چیزى نکاهد، عالم همچنانست. وجه سوم آنست که عمل بى علم بکار نیاید و عبادت نبود و علم بى عمل بکار آید و عبادت بود. وجه چهارم آنست که عمل از ماست و علم از خداست. و روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «العلماء مفاتیح الجنّة و خلفاء الانبیاء»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «أ تدرون ما قال لى جبرئیل؟ قال یا محمد لا تحقرنّ عبدا اتاه اللَّه علما و ان اللَّه لم یحقره حین علّمه، انّ اللَّه جامع العلماء فى بقیع واحد فیقول لهم انى لم استودعکم علمى الّا لخیر اردته بکم، قد غفرت لکم على ما کان منکم»
و فى روایة اخرى «لم استودعکم حکمتى و انا ارید ان اعذّبکم ادخلوا الجنّة برحمتى».
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ نمیدانند ایشان أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ که اللَّه میداند ما یُسِرُّونَ آنچه نهان میدارند وَ ما یُعْلِنُونَ (۷۷) و آنچه آشکارا میکنند.
وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ و هست از جهودان قومى که نویسنده نه‏اند لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ توریة ندانند از نوشته، إِلَّا أَمانِیَّ مگر چیزى خوانند از فراشنیده، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ (۷۸) و نیستند مگر بر پنداره که مى‏پندارند و گمان مى‏برند.
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ویل ایشان را یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ که نوشته مى‏نویسند بدست خویش ثُمَّ یَقُولُونَ و آن گه میگویند هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ این از نزدیک خداست عز و جل لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا تا بفروختن حق به بهاى اندک مى‏خرند، فَوَیْلٌ لَهُمْ ویل ایشان را مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ از آن دروغ که مى‏نویسند بدست خویش وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ (۷۹) و ویل ایشان را از آنچه میستانند از رشوت.
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ و گفتند که نرسد بکسى از ما آتش دوزخ فردا إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً مگر روزى چند شمرده قُلْ پاسخ کن ایشان را و گوى أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً نزدیک اللَّه پیمانى گرفته دارید؟ فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ اگر دارید اللَّه عهد خود را خلاف نکند، أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ یا بر خداى عز و جل چیزى مى‏گویید که ندانید.
بَلى‏ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً آرى هر که بدى کند وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ و در آید گرد بر گرد وى گناه وى فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشانند که دوزخیانند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۸۱) ایشان جاوید در آنند.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که بگرویدند و رساننده را استوار گرفتند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ ایشانند که بهشتیان‏اند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۸۲) ایشان در آن بهشت جاودانند.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ و عهد گرفتیم و پیمان ستدیم از فرزندان یعقوب لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ که تا نپرستید جز از اللَّه وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و پدر و مادر را نوازند و با ایشان نیکویى کنند وَ ذِی الْقُرْبى‏ و با خویشان و نزدیکان وَ الْیَتامى‏ و با کودکان پدر مردگان وَ الْمَساکِینِ و با درویشان وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً و مردمان را نیکویى گوئید، وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بهنگام بپاى دارید وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة مال خویش بدهید ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ پس از آن وصیت که شما را کردیم برگشتید إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ مگر اندکى از شما وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (۸۳) و از وفا روى گردانیدید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ اى شما که مؤمنانید و گرویدگانید مواساة که با درویشان کنید از فرائض زکاة و تطوّع صدقات و انواع برّ و مکرمات، نگرید تا منّ و اذى فرا پى آن ندارید، و درویش را نرنجانید، بآنک روى ترش کنید، و پیشانى فراهم کشید، و سخن با وى بعنف گوئید، و وى را بدان عطا کار فرمائید، و بسبب درویشى خوار دارید، و بچشم حقارت بوى نگرید، که اگر چنین کنید عمل شما باطل شود و ثواب آن ضایع گردد.
عایشه و ام سلمه را عادت بودى که چون درویش را چیزى فرستادندى، گفتندى یاد گیر تا چه دعا کند، تا هر دعائى بدعایى مکافات کنیم، تا صدقه خالص بماند مکافات ناکرده، بنگر! که از درویش دعا روا نداشتند بدان احسان که کردند، فضل از آنک بر وى منت نهادندى یا آذى نمودندى. و گفته‏اند منت بر نهادن آنست که چون صدقه داد باز گوید که من با فلان نیکى کردم، و او را بپاى آوردم، و شکستگى وى را جبر کردم. و اذى نمودن آنست که احسان خود با درویش فاکسى گوید که درویش نخواهد که آن کس از حال وى خبر دارد و نام و ننگ وى داند.
کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ الآیة... کابطال الذى ینفق ماله رئاء الناس و هو المنافق یعطى، لیوم انه مؤمن. میگوید شما که مؤمنان اید صدقات خویش بمنّ و اذى باطل مکنید چنانک آن منافق که ایمان بخداى و روز رستاخیز ندارد صدقات خود بریاء مردم باطل میکند، و ریاء وى آنست که بمردم مى‏نماید که وى مؤمن است بآن صدقه که میدهد، پس رب العالمین این منافق را و آن منت بر نهنده را مثل زد گفت: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ» اى فمثل صدقته، مثل صدقه ایشان راست مثل سنگى نرم است سخت که بر آن خاک خشک باشد و بارانى تیز بوى رسد، چنانک از آن خاک بر سنگ هیچیز بنماند و نتوانند که از آن چیزى با دست آرند، فردا در قیامت کردارهاى ایشان همه باطل و نیست شود، و نتوانند که از ثواب آن نفقه ایشان چیزى با دست آرند. اینست که اللَّه گفت لا یَقْدِرُونَ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ مِمَّا کَسَبُوا همانست که جاى دیگر گفت مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلى‏ شَیْ‏ءٍ جاى دیگر گفت وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ الآیة.
روى عن ابن عباس رض ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «اذا کان یوم القیمة نادى منادیا یسمع اهل الجمع این الذین کانوا یعبدون الناس؟ قوموا فخذوا اجورکم ممّن عملتم له، فانّى لا اقبل عملا خالطه شى‏ء من الدنیا و اهلها»
و عن ابى هریرة رض قال سمعت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول «اذا کان یوم القیمة یؤتى برجل قد کان خوّل مالا، فیقال له کیف صنعت فیما خوّلناک؟ فیقول انفقت و اعطیت، فیقال له اردت ان یقال فلان سخى و قد قیل لک ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یؤتى برجل شجاع فیقول اللَّه له أ لم اشجع قلبک؟ فیقول بلى یا ربّ، فیقول کیف صنعت؟ فیقول قاتلت حتى احرقت مهجتى، فیقال له اردت ان یقال فلان شجاع و قد قیل ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یؤتى برجل قد کان اوتى علما، فیقول اللَّه له الم استحفظک العلم؟ فیقول بلى فیقول اللَّه کیف صنعت؟ فیقول تعلّمت و علّمت. فیقال اردت ان یقال فلان عالم و قد قیل ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یقال اذهبوا بهم الى النار»
وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ این مثلى دیگرست که اللَّه تعالى مؤمنانرا زد، آن مؤمنان که نفقه از بهر خداى و در خشنودى وى کنند و من و اذى فرا پس آن ندارند، میگوید نمون نفقه ایشان که در طلب رضاء خدا نفقه میکنند و در آن وجه خدا خواهند، و من و اذى فرا پس آن ندارند و تثبیتا من انفسهم یقینا و تصدیقا من انفسهم بالثواب، لا کالمنافق الذى لا یؤمن بالثواب. در آن نفقه که کنند دانند که اللَّه ایشان را بر آن داشت و در دل ایشان مقرر و محقق کرد، پس در آن خوش دل و خوش تن باشند، و بى گمان در ثواب آن، نه چون آن منافق که ایمان بثواب ندارد، و آنچه کند بکراهیت کند، و گفته‏اند این تثبیت بمعنى تثبت است، فکان الرجل اذا همّ بصدقة تثبّت، فان کان للَّه امضى و ان خالطه شی‏ء امسک، و این قول موافق آن خبرست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «اذا اردت امرا فتدبّر عاقبته، فان کان رشدا فامضه و ان کان غیّا فانته».
کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ الآیة... بفتح راء قراءت شامى و عاصم است، دیگران بضم راء خوانند. و «بربوة» بکسر را و «برباوة» هر دو قراءت شاذ است، و این همه لغات مختلف‏اند، یک معنى را. میگوید مثل و سان نفقه مؤمن راست برسان بستانى است در بالایى که آفتاب و باد بیش یابد، و از آفت و عاهت و عفونت رسته‏تر بود و ریع آن بیشتر.
أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو أُکُلَها بسکون و تخفیف خوانند، دیگران بتثقیل. و معنى هر دو یکسانست، میگوید چون باران قوى بآن بستان رسد میوه و بر دو چندان دهد که دیگر جایها.
یعنى بیک سال چندان بر دهد که دیگر جایها بدو سال. فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ پس اگر باران تیز نیاید بل که باران ضعیف خرد بود هم چنان ریع و نزل دهد که بباران قوى دهد. رب العالمین ثواب صدقه مؤمن را این مثل زد میگوید ثواب وى مضاعف بود اگر صدقه بسیار باشد یا اندک، همچنانک آن بستان میوه مضاعف دهد اگر باران قوى بود یا ضعیف.
أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ الآیة... این تقریرى دیگرست مثل منافق مرائى را در آن نفقه که میکند، میگوید دوست دارد یکى از شما که وى را رزى بود، گرداگرد آن خرما استان، و میانه آن انگورها، زیر درختان آن میرود جویها، و وى را در آن بود همه میوه‏ها. آن گه این مرد پیر شده و از کسب و تکاپوى درمانده، و اطفال دارد کودکان خرد، همه خورنده و هیچ ازیشان بگاه کار کردن نرسیده، و معیشت ایشان همین بستانست و بس، ناگاه سموم آن را بزند، و همه را بسوزاند و نیست کند، بنگر که حال این مرد چون بود، نه توان آن دارد که سموم را دفع کند، نه وقت آنک دیگر باره رنج بر دو درخت کارد! نه کودکان بدان رسیدند که پدر را بکار آیند و یارى دهند، نه جاى دیگر معیشت دارد که با آن گردد، همى عاجز بماند و در آن هنگام که حاجت وى بآن بستان بیشتر است و ضرورت وى تمامتر، از آن نومید شود اینست مثل عمل منافق و مرائى، فردا برستخیز که ایشان را حاجت افتد بثواب اعمال، از آن درمانند و نومید شوند، و عملهاى خویش همه باطل و تباه بینند. شداد اوس گفت رسول خدا را دیدم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که میگریست، گفتم چرا میگریى؟ گفت مى‏ترسم که امت من شرک آرند نه آنک بت پرستند یا آفتاب و ماه، لکن عبادت بریاء کنند و اللَّه تعالى نپذیرد کردارى که در وى ذره‏اى ریا بود. روایت کنند که ابن مسعود رض نشسته بود یکى گفت دوش سورة البقره بر خواندم، ابن مسعود گفت نصیب وى از آن عبادت همین بود. یعنى که چون اظهار کرد ثواب آن باطل شد. قتاده گفت چون بنده عمل بر پا کند رب العالمین گوید مى‏نگرید آن بنده را که بما مى‏استهزاء کند. امیر المؤمنین على ع گفت مرائى را سه نشانست که تنها باشد کاهل بود، و که مردمان را بیند بنشاط بود، که او را بستایند در عمل بیفزاید، و که بنکوهند از آن بکاهد. رب العزة درین آیت مثل زد کردارهایى را که تباه گردد بر کارگران و ثواب آن ازیشان فائت شود از بهر فساد در نیت، یا ریاء در فعل، یا منت یا اذى در پى آن، آن جنّة عمرو دل آدمى است و آن جویها جهدهاى اوست، و نخیل و اعناب مهینه کردارهاى اوست از فریضها و واجبها، و آن ثمرات تطوعها و نافله‏هاى اوست، و آن پیرى اجل او و بآخرت شدن او، و آن ذریه امیدهاى او، و آن ضعف بیم او، آمیخته در امیدهاى او، و آن اعصار اخلاص جستن اللَّه ست ازو ثم قال فى آخر الآیة. کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ همانست که جاى دیگر گفت وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ تفکر سه قسم است: یکى حرام، یکى مستحبّ، یکى واجب، آنک حرام است تفکر است در ذات و صفات رب العزة و در چرایى کار وى، این تفکر حرام است و تخم حیرت و نقمت است، از آن جز تاریکى و گمراهى نزاید، و آنچه مستحبّ است تفکر در صنایع صانع است و در اقسام آلاء وى. ازین تفکر روشنایى دل زاید و قوت ایمان. و آنچه واجب است تفکر در کردار و گفتار خویش است، بیندیشد که کردارش چونست و گفتارش چیست؟
بر وفق شرع است یا بر وفق طبع؟ اتّباع است یا ابتداع، اخلاص است یا ریاء؟ این تفکر است که در خبر مى‏آید
«تفکر ساعة خیر من عبادة سنة»
و روى «خیر من عبادة سبع سنین»
و روى «من عبادة سبعین سنة».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ‏
الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که خداوندان که زکاة و صدقه میدادند آن بترینه میدادند، میوه ناخوش و حبوب نا و نقود نبهره، و آنچه بهینه بود خود بر میداشتند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ان اللَّه قسّم بینکم اخلاقکم کما قسم بینکم ارزاقکم و ان اللَّه طیّب لا یقبل الّا طیّبا، لا یکسب عبد مالا من حرام فتصدق منه فیقبل منه و لا ینفق منه فیبارک له فیه، و لا یترکه خلف ظهره الا کان زاده الى النار، و ان اللَّه لا یمحو السّیّئ بالسّیّئ و لکنه یمحو السّیّئ بالحسن، و ان الخبیث لا یمحوه الخبیث.
أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ مفسران گفتند این نفقت زکاة مال تجارت است و مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ زکاة خرما و انگور و انواع حبوب.
فصل فى زکاة
اما زکاة مال تجارت همچون زکاة نقود است. مال تجارت بآخر سال قیمت کنند و ربع العشر از آن بیرون کنند، هر بیست دینار زر خالص نیم دینار، اگر بیست دینار تمام نبود زکاة واجب نشود که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «لیس فیما دون عشرین مثقالا من الذهب شى‏ء»
و اگر بدرم قیمت کنند، بدویست درم سیم خالص پنج درم واجب شود که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «اذا بلغ مال احدکم خمس اواق مائتى درهم، ففیه خمسة دراهم»
نصاب درم پنج اوقیه نهاد، هر اوقیه چهل درم باشد، و درست آنست که اعتبار نصاب در مال تجارت بآخر سال است نه باول سال، اگر در ابتداء سال بده دینار متاعى خرد بنیت تجارت، ابتداء سال آن روز گیرد که متاع خرید، یک سال گذشت و قیمت آن به بیست دینار نرسید بر وى زکاة نیست، و اگر به بیست دینار رسید زکاة واجب شود، و اگر بیست دینار در ملک وى آید و شش ماه با وى بود، پس بآن متاعى خرد تجارت را ابتداء سال از آن گیرد که آن قدر در ملک وى آمد، پس چون شش ماه دیگر بگذرد و قیمت آن متاع بیفزاید بسى دینار شود، زکاة سى دینار واجب شود، و این ده دینار ربح که زیادت آمد، تبع اصل شود بوجوب زکاة. همچون سخال که تبع امهات است، در زکاة سائمه، و اگر در آن متاع خرید و فروخت میکند و بآخر سال با نقد شود و همان سى دینار بود، بیست اصل و ده ربح، اینجا دو قول است: بیک قول ربح تبع اصل است چنانک گفتیم، و بقول دیگر مال ربح مفرد کنند و از آن روز باز که با نقد شود یک سال بشمرند، آن گه زکاة ربح واجب شود. و اگر در میان سال عزم تجارت منفسخ گردد زکاة واجب نشود. اینست شرح زکاة تجارت بر سبیل اختصار.
و در فضیلت تجارت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «الخیر عشرة اجزاء، افضلها التجارة، اذا اخذ الحق و اعطاه»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «تسعة اعشار الرزق فى التجارة و الجزء الباقى فى السّابیا»
یعنى النساج و قال «یا معشر قریش لا یغلبنّکم هذه الموالى على التجارة فان البرکة فى التجارة و صاحبها لا یفتقر الّا تاجر حلاف مهین»
و عن ابى وائل قال «درهم من تجارة احب الىّ من عشرة من عطاء» وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ الآیة... این زکاة معشرات است از میوه‏ها، خرما و انگور، و از انواع حبوب هر چه قوت را بشاید و بدان کفایت توان کرد، چون گندم و جو و گاو رس و نخود و باقلى و مانند آن، و نصاب او پنج وسق است بحکم خبر، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لیس فیما دون خمسة اوسق من التمر صدقة»
و پنج وسق سیصد صاع باشد، هشتصد من بقبان، هر کرا هشتصد من مویز بیاید از انگور و همچندین خرماى خشک از رطب و از انواع حبوب و همچندین پاک کرده عشر آن بدادن واجب شود، هر ده من نه من آن ویست، و یک من آن درویشان. و اگر این نصاب از دو جنس باشد، چنانک چهارصد من گندم و چهار صد من جویا چهار صد من مویز و چهار صد من خرما بر وى زکاة واجب نیست، و اگر درختان و کشت زار خویش به دولاب آب دهد که آب آسمان و کاریز نبود، بر وى نصف العشر بود، چنانک در خبرست‏
فیما سقت السماء و الانهار و العیون او کان بعلا العشر، و فیما سقى بالنضح نصف العشر، و البعل من النخل یشرب بعروقه من الارض من غیر سقى»
و چون خرما و انگور رنگ گرفت و گندم و جو دانه سخت کرد، در ان هیچ تصرف نکند تا بیشتر حرز کند، و بداند که نصیب درویشان چند است، آن گه چون آن مقدار پذیرفت اگر تصرف کند در جمله رواست.
روى عتاب بن اسید انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال فى الکرم «انها تخرص کما تخرص النخل فتؤدّى زکاته زبیبا کما تؤدى زکاة النخل تمرا»
و این زکاة معشر بر مالک زرع است نه بر مالک زمین، کسى که زمین کسى باجارت داد زکاة آن کشته بر مستاجر است نه بر موجر وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ قراءة بزى تشدید تا است، اشارت کند بآن تا که تخفیف را بیوکنده است، که اصل او وَ لا تَیَمَّمُوا بدو تا است مِنْهُ تُنْفِقُونَ اى تنفقونه. میگوید چون زکاة میدهید قصد بدترینه مکنید، آن گه گفت وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ اى لستم بآخذى ذلک الخبیث لو اعطیتم فى حق لکم الّا باغماض و تساهل.
خواهى بایجاب خوان خواهى باستفهام، میگوید از بدترینه مدهید و در ستد و داد بدترینه میتانید مگر بتساهل و محابا در قیمت چشم بر چیزى فرا کرده إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ اى الّا ان یغمض لکم فیه، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ بدانید که اللَّه بى نیازست، و با بى نیازى کارساز و بنده نواز، حمید ستوده یعنى ستوده خود بى ستاینده، تمام قدر نه کاهنده نه افزاینده، بزرگ عزّ بى پرستش بنده.
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ اى یخوّفکم به، یقول امسکوا مالکم فانکم ان تصدقتم افتقرتم، میگوید شیطان شما را بدرویشى مى‏ترساند، میگوید مال نگاه دارید و دست از صدقه دادن فرو گیرید، که اگر شما صدقه دهید درویش و درمانده شوید و بخلق نیازمند گردید، بنده مؤمن که این شنود داند که وعده شیطان دروغ است، و بیم دادن وى بدرویشى باطل و خلاف شرع، که در خبر است‏
«ما نقص مال من صدقة»
پس اتباع خبر بمؤمن سزاوارتر از فرو گرفتن دست به بیم دادن شیطان.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان للشیطان لمّة بابن آدم، و للملک لمّة، فامّا لمّة الشیطان فایعاد بالشر و تکذیب بالحق، و اما لمّة الملک فایعاد بالخیر و تصدیق بالحق، فمن وجد ذلک فلیعلم انّه من اللَّه و لیحمد اللَّه، و من وجد الأخرى فلیتعوذ باللّه من الشیطان» ثم قرء الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ الایة...
فحشاء اینجا بخل است چنانک طرفه گفت:
ارى الموت یعتام الکرام و یصطفى
عقیلة مال الفاحش المتشدّد
این فاحش در بیت بخیل است و این متشدد هم بخیل است، چنانک گفت: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ اى لبخیل.
فصل فى مذمّة البخل‏
این بخل آفتى عظیم است در راه دین و خلقى نکوهیده و خصلتى ناپسندیده، و تابنده بدان گرفتار است از پیروزى و رستگارى دور است، اینست که رب العالمین گفت وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و در خبرست که رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم طواف میکرد، مردى را دید دست در حلقه کعبه زده و میگوید: خداوندا بحرمت این خانه که گناه من بیامرزى، رسول گفت گناه تو چیست؟ گفت نتوانم که گویم که بس عظیم است، رسول گفت ویحک عظیم‏تر از زمین است؟ گفت عظیم‏تر، گفت عظیم‏تر از آسمان است؟ گفت عظیم‏تر، گفت عظیم‏تر از عرش است؟ گفت عظیم‏تر، گفت عظیم‏تر از خداست؟ گفت نه که خداى بزرگوارتر، گفت پس بگوى که آن چه گناهست؟ گفت مال بسیار دارم و هر گاه که سائلى از دور پدید آید پندارم آتشیست که در من مى‏افتد، رسول خدا گفت دور شو از من تا مرا بآتش خویش نسوزى، بآن خداى که مرا براستى بخلق فرستاد که اگر میان رکن و مقام هزار سال نماز کنى، تا از چشمهاى تو جویها روان گردد، و درختها از آن برآید، و آن گاه که میرى بر بخل میرى، جاى تو جز دوزخ نبود، ویحک بخل از کفر است و در آتش است، ویحک نشنیده که اللَّه گفت وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت سه چیز مهلک است: یکى بخل مطاع یعنى که تو بفرمان وى کار کنى و با وى خلاف نکنى، دیگر هواى باطل که از پى آن فرا شوى، سدیگر عجب مرد بخویشتن. یحیى زکریا بر ابلیس رسید، گفت اى ابلیس تو کرا دوستر دارى و کرا دشمن‏تر؟ گفت پارساى بخیل را دوستر دارم که عمل او ببخل باطل گردد، و فاسق سخى را دشمن‏تر دارم که سخاوت او را از دست من برهاند و جان ببرد و بزبان اشارت گویند «بخل توانگران بمنع نعمت است و بخل درویشان بمنع همت.»
وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا و اللَّه شما را وعده میدهد آمرزش از خود و افزونى پاداش صدقه بر سر، بیامرزد بفضل خود، و پاداش صدقه دهد در دنیا،که هم در مال بیفزاید و هم در روزى، همانست که جاى دیگر گفت وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ. و روى زبیر بن العوام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یا زبیر انى رسول اللَّه الیک خاصّة و الى الناس عامّة، أ تدرون ما ذا قال ربکم؟
قلنا اللَّه و رسوله اعلم، قال قال ربکم حین استوى على عرشه و نظر الى خلقه: عبادى انتم خلقى و انا ربکم، ارزاقکم بیدى، فلا تتعبوا فیما تکفلت لکم به اطلبوا ارزاقکم منى و الىّ فارفعوا حوائجکم، أ تدرون ما ذا قال ربکم؟ قال عبدى انفق الیک انفق، وسع اوسع علیک، لا تضیق فاضیق علیک، لا تقتر فیقتر علیک، لا تعسّر فیعسّر علیک یا زبیر ان اللَّه یحب الانفاق و یبغض الاقتار، و ان السخاء من الیقین و البخل من الشک، و لا یدخل النار من انفق، و لا یدخل الجنّة من امسک یا زبیر ان اللَّه یحب السخاء و لو بشق تمرة و یحب الشجاعة و لو بقتل حیّة او عقرب.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ الآیة.... بقول سدى حکمت اینجا نبوت است، میگوید کرامت نبوت و شرف رسالت و قربت درگاه عزت، اللَّه آن کس را دهد که خود خواهد. مهتران قریش و سران عرب پنداشتند که این کار بسرورى و مهترى دنیا میگردد، هر که سرافرازتر نبوت را سزاوارتر، تا آن حد که ولید مغیره روزى گفت لو کان ما یقول محمد حقا انزل على او على ابى مسعود الثقفى. رب العالمین گفت: قسمت رحمت و کرامت نبوت نه ایشان میکنند ما کردیم و ما دهیم آن را که شایسته‏تر و بدان سزاوارتر. اهم یقسمون رحمة ربک؟ نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیاة الدنیا» اللَّه باز نمود که قسمت مال و معیشت که فرود از نبوت است هم درخواست و دربایست ایشان ننهادم، هر کسى را چنانک سزا بود و دربایست از درویشى و توانگرى دادم، و خود ساختم و پرداختم، و با رأى ایشان نیفکندم، پس درجه نبوت و کرامت رسالت که شریفتر است و بزرگوارتر اولى تر که با ایشان نیفکنم و خود دهم آن را که خود خواهم.
و بقول ابن عباس و قتاده حکمت اینجا علم قرآن است و فقه آن، شناخت ناسخ و منسوخ و حلال و حرام و احکام و امثال، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یفقه الرجل الفقه حتى یرى للقرآن وجوها کثیرة»
و قال ابن عباس ان هذا القرآن ذو شجون و فنون و ظهور و بطون، فظاهره التلاوة و باطنه التأویل، فجالسوا به العلماء و جانبوا به السفهاء، و ایاکم و زلّة العالم و قال مجاهد احب الخلق الى اللَّه عز و جل اعلمهم بما انزل، و قال ابو موسى الاشعرى:... من علمه اللَّه عز و جل علما فیعلّمه الناس و لا یقل لا اعلم فیمرق من الدین، و اللَّه یختصّ برحمته من یشاء، و ینطق بحکمته الخلفاء فى ارضه و الامناء على وحیه و العلماء بامره و نهیه، و یستخلفکم فى الارض فینظر کیف تعملون و بقول ربیع انس حکمت خشیت است چنانک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «خشیة اللَّه رأس کل حکمة»
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ میگوید اللَّه خشیت آن را دهد که خود خواهد و نشان آن که اللَّه وى را خشیت داد آنست که کم خورد و کم خسبد و کم گوید، از کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن بیدارى فزاید، وز بیدارى نور دل آید، وز نور دل حکمت زاید. حاتم اصم را گفتند بم اصبت الحکمة؟ قال بقلة الاکل و قلة النوم و قلة الکلام، و کل ما رزقنى اللَّه لم اکن احبسه. و بقول حسن حکمت اینجا ورع است و ورع پرهیزگاریست و پارسایى و خویشتن دارى از هر چه ناشایست و ناپسندیده، چون دل از آلایش پاک شد، و اعمال وى باخلاص و صدق پیوست سخن وى جز حکمت نبود و نظر وى جز عبرت نبود، و اندیشه وى جز فکرت نبود. و اصل ورع زهد است هم در دنیا و هم در خلق و هم در خود، هر که بچشم پسند در خود ننگرد، در خود زاهد است، و هر که با خلق در حق مداهنت نکند در خلق زاهد است، و تا از دنیا اعراض نکند در خلق و در خود زاهد نشود. پس اصل طاعت و تخم ورع زهد است در دنیا، و تا این زهد نبود نور حکمت در دل و بر زبان نیفتد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ازینجا گفت «من زهد فى الدنیا اسکن اللَّه الحکمة قلبه و انطق بها لسانه».
وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً هر کرا این حکمت دادند او را خیر فراوان دادند وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ بکسر تاء قراءة یعقوب است یعنى هر که اللَّه او را حکمت داد او را خیر فراوان دادند وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ لب هر چیز مغز آنست و لب العقل ما صفى من دواعى الهوى، میگوید پند نگیرد مگر خداوندان مغز، ایشان که عقل دارند، از دواعى هوا صافى و از فتنه نفس خالى.
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ الآیة... این خطاب با مؤمنانست، میگوید آنچه دهید و نفقه کنید از زکاة فریضه یا تطوعات صدقه یا نذرى که پذیرید، چنانک مثلا یکى گوید، اگر بیمار مرا شفا آید یا فلان مسافر در رسد، یا فلان کار بر آید، بر منست که چندین نماز کنم یا چندین روزه دارم، یا حج کنم و چندین بنده آزاد کنم، و چندین صدقه دهم، این آن نذرست که وفاء آن لازم است و بجاى آوردن آن واجب.
رب العالمین در قرآن ثنا کرد بر ایشان که بوفاء آن نذر باز آمدند، گفت یُوفُونَ بِالنَّذْرِ جاى دیگر بوفاء آن فرمود گفت وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم عمر را بوفاء نذر فرمود لمّا
قال له «انى نذرت ان اعتکف لیلة فى الجاهلیة، فقال له صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «اوف بنذرک»
در خبر است که «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
این خبر دلیل است که نذر جز در طاعات و قربان نرود. اما انواع معاصى نذر در آن نرود و درست نیاید، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «لا نذر فى معصیة اللَّه و لا فیما لا یملکه ابن آدم.»
اگر کسى بمعصیتى نذر کند، وفاء آن بر وى نیست و کفارت لازم نیاید، و همچنین در مباحات نذر نرود، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم جایى بگذشت مردى را دید بآفتاب ایستاده، پرسید که این را چه حالت است؟ گفتند نذر کرده که از آفتاب با سایه نشود و ننشیند و سخن نگوید و روزه دارد، رسول گفت تا با سایه شود، و بنشیند و سخن گوید و روزه نگشاید، بل که تمام کند. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم وى را روزه فرمود از بهر آنک روزه از امهات طاعات است، و بآن دیگر هیچیز نفرمود، که آن همه مباحات است نه طاعات، و اگر نذر کند بر سبیل لجاج و غضب، چنانک گوید اگر من در فلان جاى روم یا فلان سخن گویم، بر منست که چندین صدقه دهم یا روزه دارم، اینجا مخیر است، اگر خواهد بوفاء نذر باز آید و صدقه دهد، یا روزه دارد چنانک پذیرفته است، و اگر خواهد کفارت سوگند کند که او را کفایت بود مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ازینجا گفت «کفّارة النذر کفارة الیمین»
و گفته‏اند که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم نذر کردن کراهیت داشتى، و نذر کننده را بخیل خواند، و بیان این در خبر بو هریره است‏
قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «النذر لا یأتى ابن آدم بشى‏ء الّا ما قدر له، و لکن یلقیه النذر القدر، فلیستخرج به من البخیل»
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ میگوید نفقه که کنید و نذر که پذیرید اللَّه میداند، بر وى پوشیده نیست نیت و همت شما، هم در آن نفقه و هم در آن نذر، وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ و ایشان را که نفقه بریا کنند نه باخلاص، و نذر بمعصیت کنند نه بطاعت، یارى دهى نیست ایشان را که ایشان را یارى دهد، و عذاب خداى ازیشان باز دارد.
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ الآیة... قراءة ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر کسر نون است و سکون عین، ابو عبید گفت این لغت رسول خدا است صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که عمرو عاص را گفت «نعمّا بالمال الصالح للرجل الصالح!»
و قراءة مکى و ورش و حفص و یعقوب کسر نون و عین است، و قراءت شامى و حمزه و کسایى فتح نون و کسر عین است، و در تشدید میم هیچ خلاف نیست، و معنى همه یکسانست، و ما نکرت است. بمعنى شى‏ء، و در موضع نصب است، و این را نصب على التفسیر گویند یعنى نعم شیئا هى و اگر خواهى ماء صلت نه، یعنى فنعم هى، و معنى آیت آنست که اگر صدقه آشکارا دهید نیکوست، و اگر پنهان دهید، نیکوتر، یعنى که هر دو مقبول است، چون نیت درست باشد و باخلاص دهد. لکن بحکم خبر صدقه سر فاضلتر و ثواب آن بیشتر. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «افضل الصدقة جهد المقل الى فقیر فى سرّ»
و قال «صدقة السرّ تطفئ غضب الرب و تطفئ الخطیئة، کما یطفئ الماء النار، و تدفع سبعین بابا من البلاء»
و قال «سبعة یظلّهم اللَّه فى ظله، یوم لا ظل الّا ظلّه، امام عادل و شاب نشأ بعبادة اللَّه، و رجل قلبه متعلق بالمساجد، و رجلان تحابا فى اللَّه فاجتمعا علیه، و تفرقا علیه، و رجل دعته امرأة ذات منصب و جمال، فقال انى اخاف اللَّه، و رجل تصدق بصدقة فاخفاها حتى لن تعلم یمینه ما تنفق شماله، و رجل ذکر اللَّه خالیا ففاضت عیناه».
و قال «ان العبد لیعمل عملا فى السّر، فیکتبه اللَّه تعالى له سرّا، فان اظهره نقل من السر و کتب فى العلانیة، فان تحدث به نقل من السر و العلانیة و کتب ریاء»
این اخبار جمله دلائل‏اند که صدقه سر فاضلتر و ثواب آن تمامتر، و نیز صدقه سر از آفت ریا و سمعة رسته‏تر باشد، که چون آشکارا دهد، بیم آن باشد که ریا در آن شود و عمل باطل گردد، و نامقبول.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یقبل اللَّه من مسمع و لا مراء و لا منّان.»
مفسران در خصوص و عموم این آیت اختلاف دارند، قومى بر آنند که بصدقات تطوع مخصوص است، اما زکاة فرض اظهار آن فاضلتر و نیکوتر على الاطلاق، دو معنى را: یکى آنک تا دیگران بوى اقتدا کنند، دیگر معنى آنست که تا از راه تهمت برخیزد و مسلمانان بوى گمان بد نبرند، و بیشترین علما بر آنند که آیت بصدقه تطوع مخصوص نیست بلکه عام است فرائض و نوافل را.
وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ الآیة... بیا و رفع راء قراءة شامى و حفص است و بنون و رفع راء قراءة ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب، و بنون و جزم راء قراءت نافع و حمزة و کسایى، میگوید گناه شما از شما بهتریم، و اگر بیا خوانند، معنى آنست که اللَّه گناه شما از شما بسترد مِنْ سَیِّئاتِکُمْ این من همانست که گفت یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ والٍ جز از این فراوانست در قرآن، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ معنى خبیر دوربین است و نزدیک دان و از نهان آگاه، بینا بهر چیز، دانا بهر کار آگاه بهر گاه.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ... الآیة سبب نزول این آیت بر قول سدى آنست که: رسول خدا (ص) گفته بود: «عرضت علىّ امّتى فى صورها فى الطّین کما عرضت على آدم (ع)، و اعلمت من یؤمن بى و من یکفر الحدیث بطوله...
گفت: امّت مرا بر من عرض دادند در صورتهاى خویش، اندر میان گل، هم چنان که بر آدم (ع) عرضه کردند. و مرا خبر دادند ازیشان که ایمان آرند و بمن بگروند، و ایشان که ایمان نیارند و کافر شوند. این خبر بمنافقان رسید ایشان باستهزا گفتند: محمد (ص) میگوید که: من میدانم که مؤمن که خواهد بود و کافر که خواهد بود، تا بقیامت، چونست که از عدم خبر میدهد؟ و ازیشان که هنوز در آفرینش نیامدند، و خود را نمى‏شناسند که با وى میرویم و مى‏نشینیم؟ برسول خدا رسید که منافقان چنین گفتند، برخاست و به منبر برآمد و خداى را عزّ و جلّ ستایش و ثنا کرد، آن گه گفت: «ما بال اقوام جهّلونى و طعنوا فى علمى، لا تسألونى عن شى‏ء فیما بینکم و بین السّاعة الّا انبأتکم به. فقام عبد اللَّه بن حذافة السهمى، فقال: یا رسول اللَّه! من ابى! قال: حذافة. فقام عمر بن الخطاب و قال: یا رسول اللَّه! رضینا باللَّه ربّا، و بالاسلام دینا، و بک نبیّا، و بالقرآن اماما، فاعف، عفا اللَّه عنک. فقال النبى: فهل أنتم منتهون؟ فهل انتم منتهون؟ ثمّ نزل عن المنبر، فأنزل اللَّه: ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ.. الآیة.
اهل معانى گفتند: این خطاب با مؤمنانست، یعنى: ما کان اللَّه لیذرکم‏ یا معشر المؤمنین، على ما أنتم علیه من التباس المنافق بالمؤمن، و المؤمن بالمنافق، حتّى یمیز المنافق من المؤمن. میگوید: خدا بر آن نیست که شما که مؤمنان‏اید آمیخته با منافقان بهم فرو گذارد، تمییز ناکرده یعنى بران است که تمییز کند، و منافق از مؤمن جدا کند، و این تمییز آنست که تکلیف جهاد کند، و بنصرت و تقویت دین اسلام فرماید، تا هر چه منافق بود فاپس نشنید از رسول خدا (ص)، و جهاد نکند.
و هر چه مؤمن بود با رسول خدا (ص) برخیزد و با اعداء دین بکوشد. رب العالمین این بگفت و بجاى آورد روز احد، که منافقان نفاق خویش اظهار کردند آن روز، و از جهاد تخلف نمودند. ابن کیسان گفت: معنى آیت آنست که خدا بر آن نیست که شما را باقرار مجرد فروگذارد، و فرائض و واجبات دین بر شما ننهاده، و بجهاد و قتال نفرموده یعنى جهاد فرماید و فرائض طاعات بر شما نهد تا پیدا گردد که پاینده بر ایمان و برقرار کیست؟ و باز پس نشنیده از ایمان کیست؟ ضحاک گفت: این خطاب با منافقان و مشرکانست، میگوید: خدا بر آن نیست که مؤمنان فرزندان شما در اصلاب مردان و ارحام زنان شما آمیخته فروگذارد، بلکه جدایى افکند میان شما و میان مؤمنان که در اصلاب و ارحام زنان شمااند.
حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ قراءت حمزه، و على، و یعقوب بتشدید است و بضم یا، و باقى بتخفیف و نصب یا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسان است. یقال مزت الشّى‏ء امیزه میزا، و میّزته تمییزا. گفته‏اند که: «خبیث» اینجا گناه است و «طیّب» مؤمن، یعنى که ربّ العالمین از مؤمن گناه فرو نهد، بمحنتها و مصیبتها و بلیّتها که در دنیا بوى رساند. ازینجا مصطفى (ص) گفت: «ما یصیب المؤمن و صب، و لا نصب، و لا سقم، و لا اذى، و لا حزن، حتّى الهمّ یهمّه، الّا کفّر اللَّه به خطایاه».
اما وجوه «طیّب» در قرآن چهار است: یکى بمعنى مؤمن، چنان که درین آیت و در سورة الانفال:لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ. دیگر بمعنى «حلال» چنان که در سورة النّساء گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ یعنى الحرام بالحلال. و در سورة المائدة گفت: لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ. جاى دیگر گفت: فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ یعنى ما حلّ لکم من النّساء. سدیگر وجه بمعنى «حسن» است، چنان که در سورة الملائکة گفت: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ اى الکلام الحسن، و هى شهادة ان لا اله الّا اللَّه.
وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ یعنى و به یقبل العمل الصّالح. همانست که در سورة ابراهیم گفت: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً... اى کلمة حسنة، و هى شهادة أن لا اله الّا اللَّه. وجه چهارم بمعنى «طاهر» است چنان که گفت عزّ و علا: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً اى طاهرا.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ این ردّ است بر امامیان که امام را دعوى علم غیب میکنند. ربّ العالمین نفى کرد علم غیب از خلق خویش على العموم، بى استثناء، مگر پیغامبرى را که بوحى پاک وى را علم غیب دهد. پس هر که نه پیغامبر و صاحب وحى بود وى را علم غیب نبود، و اگر چه امام بود. همانست که رب العالمین گفت: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ و وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ میگوید: خدا بر آن نیست که شما را دیدار دهد تا فرا علم و حکم پوشیده وى ببینید، یعنى که شما مؤمن و منافق از هم باز نشناسید پیش از آنکه ما تمییز کنیم، و پوشیده بیرون آریم.
و لکن اللَّه یجتبى من رسوله من یشاء اى و لکنّ اللَّه یختار لمعرفة ذلک من یشاء من الرّسل. و کان محمد (ص) ممّن اصطفاه اللَّه لهذا العلم.
فآمنوا باللَّه و رسوله و ان تؤمنوا و تتقوا فلکم اجر عظیم تا اینجا همه در غزاء احد است. پس ازین، چهار آیت عارض است در شان جهودان و پس از آن‏ چهار آیت، دو آیت دیگر: کُلُّ نَفْسٍ... و لَتُبْلَوُنَّ... هم در غزاء احد است و تمامى آن قصّه، چنان که شرح آن کرده آید ان شاء اللَّه.
قوله: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ... ابن عباس گفت: این آیت در شأن احبار جهودان آمد، که صفت و نعت نبوت مصطفى (ص) را بپوشیدند. و معنى «بخل» اینجا کتمان علم است که اللَّه ایشان را داده بود و ایشان بپوشیدند و بگردانیدند.
و نظیر این آنست که در سورة النّساء گفت: الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ. و برین قول معنى «سیطوّقون» آنست که: یحملون ائمه و وزره، کقوله یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ.
و بیشترین مفسران گویند که: این آیت در شأن ایشان آمد که زکاة از مال بیرون نکنند. و فضل اینجا نصاب زکاة است از ضروب اموال. و بخل باز گرفتن زکاة.
«و لا تحسبن» بتا قراءت حمزه است، یعنى: و لا تحسبنّ یا محمد! بخل الّذین یبخلون هو خیر لهم. و باقى بیا خوانند، یعنى: و لا یحسبنّ الباخلون بما آتاهم اللَّه، البخل خیر لهم، بل هو شرّ لهم، لأنّهم یستحقّون بذلک العذاب.
سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فرداى قیامت ربّ العالمین آن مال که از آن زکاة بیرون نکنند مارى گرداند در گردن صاحب مال آویخته، و از فرق سر او تا بقدم مى‏گزاید، و مى‏رنجاند، و با وى میگوید: من آن مال توام، من آن کنز توام باین صفت وى را مى‏برند تا بدوزخ.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ما من رجل یکون له مال، فیمنعه من حقّه، و یضعه فى غیر حقه، الّا مثل یوم القیامة شجاعا اقرع منتن الرّیح، لا یمرّ بأحد الّا استعاذ منه. فیجى‏ء حتّى یدنو من صاحبه فاذا رآه استعاذ منه. فیقول: ما تستعیذ منّى! و أنا مالک الّذى کنت تدّخرنى فى الدّنیا. فیطوّقه فى عنقه، فلا یزال فى عنقه حتّى یدخل معه جهنّم. قال: و تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه عزّ و جلّ: سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ.
ابراهیم نخعى گفت: «سیطوّقون» معنى آنست که: روز قیامت طوق آتشین در گردن آن کس کنند که زکاة ندهد، تا هم چنان که طوق از گردن خالى نبود آتش از وى خالى نبود. مصطفى (ص) گفت: «مانع الزّکاة فى النّار»و قال: «لا تخالط الصدقة مالا الّا اهلکته»،و قال: «ما حبس قوم الزّکاة الّا حبس عنهم القطر»، وقال «لا یقبل اللَّه الایمان و لا الصّلاة الّا بالزّکاة».
وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها یعنى یفنى اهلها، و تبقى الأموال و الأملاک، و لا مالک الّا اللَّه عزّ و جلّ.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ مکى و بصرى بیا خوانند. خطاب با ایشان که سَیُطَوَّقُونَ صفت ایشانست. و باقى بتا مخاطبه خوانند، حملا على قوله وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا....
قوله تعالى: لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ...
این جهودان‏اند که چون اللَّه تعالى سخن از قرض گفت در قرآن، و ذلک فى قوله: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً ایشان گفتند: پس درویش است و ما بى‏نیازانیم! ربّ العالمین بر سبیل تهدّد بگفت: سَنَکْتُبُ ما قالُوا آرى بر ایشان نویسیم آنچه گفتند. یعنى حفظه را فرمائیم تا بنویسند، آن گه ایشان را بآن عقوبت کنیم.
وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ اینجا مضمر است که: و علم و رأى قتل الأنبیاء بغیر حق. یعنى: قول ایشان را شنید و کشتن انبیاء را بدید و بدانست.
وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ یعنى خزنة جهنم فردا با ایشان گویند: ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ این کلمه با کسى گویند که وى را از عفو نومید کنند، گویند: ذق ما أنت فیه اى لست بمتخلص عنه.
قراءت حمزه «سیکتب» بیاء مضمومه است، «و قتلهم» بضم لام. و «یقول ذوقوا» بیا.
ذلِکَ اى ذلک العذاب بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ من الکفر و التکذیب فى دار الدّنیا. وَ أَنَّ اللَّهَ اى: و بانّ اللَّه لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فیعاقبهم من غیر جرم.
آن گه حال ایشان را شرح افزود، گفت: الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا یعنى: و سمع اللَّه قول الّذین قالوا، و هم الیهود: کعب بن اشرف، مالک بن الضیف و اصحابهما.
گفتند: اى محمد! تو مى‏گویى که پیغامبرم، و اللَّه ما را فرموده در کتاب خویش تورات که: هیچ پیغامبر را تصدیق نکنیم بآنچه گوید، تا نخست قربانى بیارد که آتش آن را بخورد.
اگر بیارى قربانى که آتش آن را بخورد، ناچار ترا تصدیق کنیم. مفسران گفتند که: این عهد با بنى اسرائیل در تورات رفت. اما جهودان تمام بنگفتند. و تمامى آنست که: حتى یأتیکم المسیح و محمد. فاذا اتیاکم فآمنوا بهما فانهما یأتیان بغیر قربان.
و شرح این آنست که: بنى اسرائیل را قربان و مال غنیمت حلال نبودى قربان و مال غنیمت بنهادندى، و نشان قبولش آن بودى که آتشى سپید بى‏دود از آسمان بیامدى. آن را برخوانى و آوازى سخت بودى، در آن افتادى تا بسوختى. و اگر آن قربانى مقبول نبودى، آتش نیامدى و آن بر حال خویش بماندى. و گفته‏اند که: علامت نبوت و بعثت پیغامبران در آن زمان آن بود که پیغامبر گوشت قربانى بر دست نهادى، آتش از آسمان بیامدى و آن گوشت را بر دست وى بسوختى و دستش نسوختى. و این آتش آمدن و قربان خوردن تا بروزگار عیسى (ع) بود. رب العالمین بنى اسرائیل را فرمود که: عیسى (ع) و محمد (ص) را که فرستیم، بى‏قربان فرستیم، بایشان ایمان آرید و بگروید. پس جهودان دروغ زن گشتند بآنچه گفتند: إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ. آن گه اقامت حجت را بر ایشان گفت: قُلْ یا محمد قد جاءکم رسل من قبلى بالبیّنات و بالّذى قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقین؟ پیش از من رسولان بشما آمدند با حجتها و معجزتهاى روشن، و باین قربان که شما گفتید، پس چرا کشتید ایشان را اگر راست گوئید؟ و مراد باین خطاب، اسلاف ایشان‏اند، که ایشان بودند که پیغامبران را کشتند، چون زکریا (ع) و یحیى (ع) و غیرهما. اما جهودان که بظاهر این خطاب با ایشان است، بفعل اسلاف خویش مى‏رضا دادند، و آن قتل کردن ایشان مى‏پسندیدند. و آن کس که ببدى رضا داد، همچون آن کس است که بدى کرد. ازین جهت اضافت قتل با ایشان کرد.
آن گه تسلیت مصطفى (ص) را و آرام دل وى را گفت: فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ. یا محمد! اگر ترا دروغ زن گرفتند. دل تنگ مکن! که پیش تو بسا پیغامبران را دروغ‏زن گرفتند. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلى‏ ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا. یعنى: چنان که ایشان صبر کردند، تو نیز صبر کن، تا نصرت ما در رسد.
جاؤُ بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ اى: الکتب المزبورة، و هى المکتوبة، یقال زبور و زبر کرسول و رسل، بقراءت شامى. و در مصاحف شامیان «با» در افزودند. وَ بِالزُّبُرِ معنى همانست، اما تأکید در سخن افزود.
وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ اى الهادى الى الحق.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ کلبى گفت: بو سفیان و ولید مغیره و النضر بن الحارث و عتبه و شیبه پسران ربیعه و امیه و ابى پسران خلف، این جماعت همه بهم آمدند، و گوش فرا داشتند که رسول خدا (ص) قرآن مى‏خواند، و آن خواندن وى در دلهاى ایشان اثر نمى‏کرد، از آنکه دلهاى ایشان زنگار کفر داشت، و حق پذیر نبود. نضر بن الحارث را گفتند چه گویى تو در کار محمد؟
هیچ مى‏دریابى که چه میخواند و چه میگوید؟ و این نضر مردى بود معاند سخت خصومت و چرب سخن و کافر دل، پیوسته بزمین عجم سفر کردى، و اخبار عجم و قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان جمع کردى، و آن بر عرب میخواندى، یعنى معارضه قرآن میکنم. چون ایشان از نضر پرسیدند که چیست آنچه محمد میخواند؟ وى جواب داد: من ندانم. همى بینم که زبان مى‏جنباند، و ترهاتى میگوید از جنس آن اساطیر الاولین و اخبار عجم که پیوسته من با شما میگویم. بو سفیان گفت: آنچه میخواند بعضى حق است و بعضى باطل. بو جهل گفت: کلا و لمّا، همه باطل است و ترهات. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ یعنى عند قراءتک القرآن.
وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً جمع کنان است همچون اعنّه جمع عنان، و کنان پوشش بود که در دل آید، تا قرآن بندانند و در نیابند. أَنْ یَفْقَهُوهُ یعنى ان لا یفقهوه.
وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً الوقر بفتح الواو الصمم، و بکسر الواو الحمل على الظهر. زجاج گفت: أَنْ یَفْقَهُوهُ در موضع نصب است که مفعول له است، یعنى: و جعلنا على قلوبهم اکنة لکراهة ان یفقهوه. فلما حذفت اللام نصبت الکراهة، و لما حذفت الکراهة انتقل نصبها الى ان.
اگر کسى گوید: چون پوشش در دل ایشان آورد؟ چرا ایشان را آورد؟ چرا ایشان را بدریافت آن تکلیف کرد؟ جواب آنست که این عطا و پوشش نه بدان است که تا ایشان را از دانستن و دریافتن آن منع کند، که این بر سبیل مجازات و عقوبت کفر ایشان است، که ایشان بر کفر مقیم بودند، و بر مخالفت و معصیت مصرّ. دیگر وجه آنست که این پوشش علامتى بود که بر دلهاى ایشان پدید کرد، چنان که چیزى را بداغ کنند، تا از دیگران باز شناسند. رب العزة دلهاى ایشان بر آن صفت کرد، تا فریشتگان ایشان را بدانند، و بشناسند. و گفته‏اند: معنى آیت نه آنست که ایشان نشنیدند، و فهم نکردند، یا راه بدان نبردند، بلکه معنى آنست که بدان کار نکردند، و فرمان نبردند، و دل از اندیشه عاقبت آن بگردانیدند، و خود را بمنزلت ایشان رسانیدند که ندانند و نشنوند و نه دریابند.
وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها و هر آیتى و نشانى که بینند که دلالت کند بر صدق نبوت تو از آن آیات و معجزات چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان آن را تصدیق نکنند، و استوار ندارند که آن حق است و بفرمان خداست.
حَتَّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ «حتى» اینجا در موضع عطف است نه در موضع تاریخ، یعنى و اذا جاءوک یجادلونک. میگوید: غایت حجت و جدال ایشان عجز و تکذیب است چون در مانند از آوردن مثل قرآن، که ما گفته‏ایم: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ، و بر تو دست نیابند، که ما گفته‏ایم: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ، و نیز قمر بینند که باشارت تو بدو نیم گردد، چون از همه درمانند همین توانند گفت که: هذا سحر مستمر، و گهى گویند: افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً، و گهى گویند: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. محمد بن اسحاق گفت: هر چه در قرآن أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ آن همه از گفتار نضر بن الحارث است، و اساطیر جمع است، واحد آن اسطارة، و قیل: اسطورة، و سطرت‏ اى کتبت، و مستطر اى مکتتب. کسایى گفت: هو جمع الجمع سطر و سطور، و جمع السطور اساطیر.
این آیت حجت است بر قدریه و معتزله بآنکه اضافت فعل شر با خلق میکنند، و وجه حجت بر ایشان آنست که اللَّه گفت: وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ جعل از دو بیرون نیست، یا بمعنى خلق است یا بمعنى صیّر. اگر بمعنى خلق است پس اقرار دادند که اللَّه خالق شرّ است که آن اکنه که ایشان را از فقه مى‏باز دارد، و آن وقر که حائل است میان ایشان و میان استماع حق، لا محاله شرى است، و صریح بگفتند که اللَّه خالق آنست. و اگر جعل بمعنى صیّر نهند، در مسأله قرآن ایشان را لازم آید و قول ایشان بخلق قرآن باطل گردد. پس بهر دو معنى بر ایشان حجت است.
قوله وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ مقاتل گفت: این در شأن بو طالب عبد المطلب آمد. نام وى عبد مناف بن شیبه، مردمان را از رنجانیدن رسول خدا (ص) باز میداشت، و خود او را تصدیق نمیکرد، و این آن بود که قریش بخانه بو طالب گرد آمدند، و گفتند: اى سرور عرب و اى سالار قریش! این برادر زاده تو دین نو آورده است، و آئین نو نهاده است، و مردمان را از دین پدران مى‏برگرداند، یا او را از این کار باز دار، یا او را بدست ما بازده، تا خلق را از فتنه وى باز رهانیم، بو طالب گفت: مالى عنه صبر.
من این نتوانم، که من از وى یک ساعت نشکیبم. او روشنایى چشم من است و میوه دل.
ایشان گفتند: هر کدام یکى که خواهى ازین جوانان و برنایان ما اختیار کن، و بجاى وى بپسند، تا بتو دهیم، و دست ازو بدار. بو طالب گفت: نماز شام که شتران چرنده بمراح خویش باز آیند، شتر بچه‏اى از مادر خود باز گیرید، و دیگرى را بجاى وى بوى نمائید. اگر بوى آرام گیرد، من نیز محمد را بشما دهم، و با دیگرى آرام‏ گیرم، و اگر ناقه جز با بچه خویش بنسازد، و جز با وى آرام نگیرد، پس من سزاترم که با فرزند برادر خویش و میوه دل خویش آرام گیرم و بشما ندهم. پس هفده مرد از اشراف و رؤساء ایشان متفق شدند و عهد بستند، و نبشته‏اى کردند که بنى عبد المطلب را فرو گذارند، نه مبایعت کنند با ایشان نه مناکحت نه مجالست و مخالطت به هیچ وجه، تا آن گه که محمد را بدست ایشان دهند. بو طالب در آن حال گفت:
و اللَّه لن یصلوا الیک بجمعهم
حتى اوسّد فى التراب دفینا
فاصدع بأمرک ما علیک غضاضة
و ابشر و قرّ بذاک منک عیونا
و دعوتنى و زعمت انک ناصحى
و لقد صدقت و کنت ثم امینا
و عرضت دینا قد علمت بأنه
من خیر ادیان البریة دینا
لو لا الملامه او حذارى سبة
لوجدتنى سمحا بذاک مبینا
فانزل اللَّه سبحانه: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ یعنى ینهون الناس عن اذى النبى (ص)، و یتباعدون عما جاء به من الهدى، فلا یصدقونه. و قیل نزلت فى جمیع الکفار من اهل مکة، یعنى و هم ینهون الناس عن اتباع محمد (ص)، و یتباعدون بأنفسهم عنه، فلا یؤمنون به.
وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ اى ما یهلکون الا انفسهم لأن اوزار الذین یصدونهم، علیهم، وَ ما یَشْعُرُونَ انها کذلک. پس بیان حال ایشان کرد در قیامت: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ یعنى على الصراط فوق النار، و گفته‏اند «على» بمعنى «فى» است، کقوله تعالى: عَلى‏ مُلْکِ سُلَیْمانَ اى فى ملک سلیمان، و معنى آنست که: حبسوا فى النار، و «لو» اینجا در موضع تعجیب و تعظیم است نه در موضع شک، که بى گمان فردا مؤمن عذاب کافر خواهد دید. فَقالُوا یا لَیْتَنا اى عند ذلک یقولون یا لیتنا نرد الى الدنیا، و لا نکذب بآیات ربنا بعد المعاینة، وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اى مع المؤمنین بتوحید اللَّه تعالى.
ابن عامر و حمزه و حفص از عاصم وَ لا نُکَذِّبَ و نکون هر دو بنصب خوانند، و باقى برفع خوانند هر دو کلمه را، و رفع بر معنى استیناف است، اى و نحن لا نکذب بآیات ربنا و نکون من المؤمنین، رددنا او لم نردّ. این همچنانست که گویند: دعنى و لا اعود، اى و لا اعود على کل حال ترکتنى أ و لم تترکنى. و نصب، بر معنى صرف است، اى لیتنا اجتمع لنا الامران، الرد و ترک التکذیب مع الایمان، فیجوز ان یکونوا قالوه على الوجهین جمیعا، فاکذبوا على الوجه الاول. معنى آیت آنست که: چون بعذاب رسیدند و معاینه دیدند آرزو رد کنند با دنیا، و ضمان کنند که پس از آن تکذیب آیات و رسل نکنند، و با مؤمنان بتوحید یکى باشند، یعنى که بمشاهده و عیان آن دیدیم که پس از آن هرگز تکذیب نتوانیم کرد. رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد در آن ضمان که کردند، و آن تمنى ایشان باطل کرد، گفت: بل نه چنانست که ایشان را آرزوست، که ایشان را هرگز با دنیا نگذارند.
بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ این را دو وجه گفته‏اند: یکى آنست که ایشان در دنیا پنهان میداشتند از عامه خویش از وعید رستاخیز و کار بعث و نشور، تا چون بر بعث منکر باشند بر کفر و معصیت دلیر شوند. وجه دیگر آنست که ایشان کفر و شرک خود پنهان میداشتند، و میگفتند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، تا رب العالمین جوارح ایشان بسخن آورد، و بر ایشان گواهى داد بر کفر. معنى آنست که برستاخیز فضیحت ایشان آشکارا شد، و پرده ایشان بدرید، اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، هم با کفر و شرک شوند، که در ازل قضا بر ایشان همین رفت، و شقاوت را آفریده‏اند، اینست که اللَّه گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ یعنى: الى ما نهوا عنه من الشرک و التکذیب، وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى قولهم: و لا نکذب بآیات ربنا. مبرد گفت: بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ اى جزاء ما کانوا یخفون من قبل، و هذا وجه حسن. اگر کسى گوید: وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ چه معنى را گفت؟ و ایشان آن فعل نکردند. چیزى که از ایشان در وجود نیامد و نکردند رب العالمین ایشان را در آن دروغ زن کرد! جواب آنست که علم خداى عز و جل بهمه چیز روانست، در آنچه بود، و در آنچه نبود و خواهد بود، هر دو یکسانست، رب العزة ایشان را دروغ زن کرد بآن علم که وى راست بایشان و بعاقبت کار ایشان.
و اندر این آیت رد قدریان است که میگویند: ان اللَّه لا یعلم الشی‏ء حتى یکون. میگویند: چیزى تا نبود علم خدا در آن روان نبود، و این سخن باطل است و محال، از بهر آنکه این فعل از ایشان نبود، و نخواهد بود، که ایشان را با دنیا نخواهند فرستاد، و نه آن خواهند گفت، و رب العزة بعلم قدیم خویش خبر میدهد که اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، ایمان نیارند، از آنکه علم قدیم بر ایشان سابق است، همه میداند آنچه بود و آنچه نبود، آنچه کردند و آنچه نکردند.
روى سعید بن انس عن الحسن، قال: «یعتذر اللَّه عزّ و جل الى آدم (ع) بثلاثة معاذیر. یقول اللَّه: لو لا انى لعنت الکذابین و ابغض الکذب و الخلف، لرحمت ذریتک الیوم من شدّة ما اعددت لهم من العذاب، و لکن حق القول منى: لئن کذبت رسلى و عصى امرى لأملان جهنم منکم اجمعین. و یا آدم! اعلم انى لم اعذب فى النار احدا منهم الا من علمت فى علمى انى لو رددته الى الدنیا، لعاد الى شر ما کان علیه، ثم لم یتب، و لم یراجع، و یا آدم! انت الیوم عدل بینى و بین ذریتک. قم عند المیزان فانظر ما رفع الیک من اعمالهم، فمن رجح خیره على شره مثقال ذرة فله الجنة، حتى تعلم انى لم اعذب غیر ظالم».
معناه انى لم اعذب الا ظالما من ولدک.
وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ این زنادقه امت‏اند، و مکذبان بعث و نشور، که نشأة ثانیه مستبعد میدارند، از آنکه بر خلاف عادت روزگار است، و مى‏پندارند که بیرون ازین کار که درآنند، و خلاف این عادت نتواند بود، و دلیل بر نشأة ثانیه صحت نشأة اولى است، اگر اتفاقى بودست از روى طبیعت، چنان که متبطلان میگویند، هم تواند بود که یک بار دیگر هم بر آن اتفاق و طبیعت درست شود، و اگر نه که صحت نشأة اولى بقادرى مدبر بوده است که بحکمت پیدا کرد، چنان که اهل حق گویند، و مذهب راست و دین درست اینست، نشأة ثانیه را هم قادر است و مدبر و حکیم. یقول اللَّه تعالى: «کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک، و شتمنى و لم یکن له ذلک، فأما تکذیبه ایاى، فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى، و لیس اول الخلق بأهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله: اتخذ اللَّه ولدا و انا الاحد الصمد، لم الد و لم اولد، و لم یکن لى کفوا احد.
وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ اى عرضوا على ربهم. این عرض اکبر است، چنان که آنجا گفت: عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا. عرض دو است: یکى عرض على النار، چنان که گفت: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ. دیگر عرض على الجبار، چنان که گفت: عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ‏، یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى‏ مِنْکُمْ خافِیَةٌ، و العرض على الجبار اصعب من العرض على النار، لان النار مأمورة لا تعمل شیئا الا بأمر ربها، و صاحب الامر هو اللَّه عزّ و جلّ. و قد روى فى بعض الاخبار: «ان عبدا یوقف بین یدى اللَّه عز و جل، فیسأله ربه عن افعاله و احواله، حتى یتحیر العبد و ینقطع حیاء من اللَّه سبحانه. ثم یقول لارسالک بى الى النار اهون علىّ من حسابک».
و روى ان النبى (ص) قال: «یعرض الناس یوم القیامة ثلاث عرضات، فأما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک نظائر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله».
و قیل: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ اى عرفوا ربهم ضرورة، کما یقال: وقفت على کلام فلان اى عرفته، و قیل: وقفوا على مسئلة ربهم و توبیخه ایاهم، یؤکد ذلک قوله: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ؟ اى هذا البعث، فیقرون حین لا ینفعهم ذلک، و یقولون: بلى و ربنا، فیقول اللَّه: فذوقوا العذاب بکفرکم. «قال» که در اول گفت، جواب «اذا» است. قالوا جواب سؤالست. «قال» که در آخر گفت جواب اقرار است. اول خدا گوید: این بعث که مى‏بینید راست نیست؟ ایشان جواب این سؤال توبیخ دهند، و گویند: بلى و ربنا، حق است و راست. پس اللَّه گوید بجواب اقرار ایشان: پس اکنون عذاب میچشید بآنچه کافر شدید، و حق نپذیرفتید.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال. در قرآن فراوان بیاید ذکر لقاء اللَّه، و مراد بآن رستاخیز است. و همچنین در خبر مصطفى (ص) بیاید، چنان که گفت (ص): «لقاءک حق». جاى دیگر گفت: لقى اللَّه و هو علیه غضبان.
لقى اللَّه اجذم. لقى اللَّه و علیه اثم صاحب مکس. ما منکم من احد الا و هو یلقى اللَّه لیس بینه و بینه ترجمان. لقى اللَّه و ما علیه خطیئة.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ میگوید: زیانکار و نومید شدند ایشان که دروغ شمردند خاستن از گور، و شدن پیش خداى جل جلاله تا جزاء اعمال بینند.
حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً یعنى کذبوا الى ان ظهرت الساعة بغتة فأقلعوا بالندامة فى وقت لا ینفع الندامة. دروغ شمردند تا آن گه که ناگاه رستاخیز درآمد، و ایشان پشیمانى خوردند، در وقتى که پشیمانى سود نداشت، و گفتند: یا حَسْرَتَنا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فِیها! این در قیامت باشد که کافران منازل خویش بینند از بهشت که بمؤمنان دهند. مصطفى (ص) گفت در تفسیر این آیت: یرى اهل النار منازلهم من الجنة، فیقولون: یا حسرتنا.
و قال (ص): «لا یدخل النار احد الا رأى مقعده من الجنة لو احسن لیکون علیه حسرة».
گویند: یا حسرتنا! یا دردا و دریغا! بر آن تقصیر که کردیم اندر دنیا در طاعت خداى و فروختن ایمان بکفر و آخرت بدنیا.
وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ مفسران گفتند: روز قیامت چون کافران را از گور برانگیزانند، آن عمل خبیث وى بصورت حبشى سیاه کریه المنظر که از وى بوى ناخوش مى‏دمد، برابر وى بایستد. کافر گوید: من انت؟ تو کیستى؟ گوید: انا عملک الخبیث، قد کنت احملک فى الدنیا بالشهوات و اللذات، فاحملنى الیوم. من آن عمل خبیث توأم، که در دنیا ترا با آن شهوتها و لذتها برداشته بودم، امروز مرا بردار.
گوید: من طاقت برداشتن تو ندارم. گوید: ناچار است برداشتن من. آن گه به پشت وى درآید بآن گرانبارى. اینست که رب العالمین گفت: وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ.
أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ اى بئس ما یحملون! و حال بنده مؤمن بر عکس این باشد، که چون از خاک بیرون آید، عمل صالح وى بصورتى روحانى خوشبوى برابر وى آید، و گوید: هل تعرفنى؟ مرا مى‏شناسى؟
گوید: نمى‏شناسم، اما شخصى روحانى مى‏بینم ترا نیکو صورت و خوشبوى. گوید: آرى در دنیا همچنین بودم. من آن عمل صالح توام، که در دنیا تو مرکب من بودى.
امروز من مرکب توام. بر من نشین، و سوى بهشت رو، اینست که رب العالمین گفت: یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً اى رکبانا. وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ اى باطل و غرور لا یبقى. این دنیا نه چیزیست پاینده و پسندیده، بلکه رفتنى است باطل و فریبنده: «دار الالتواء لا دار الاستواء، و منزل ترح لا منزل فرح، فمن عرفها لم یفرح لرخاء، و لم یحزن لشقاء. الا و ان اللَّه خلق الدنیا دار بلوى، و الآخرة دار عقبى، فجعل بلوى الدنیا لثواب الآخرة سببا، و ثواب الآخرة من بلوى الدنیا عوضا، فاحذروا حلاوة رضاعها لمرارة فطامها، و اهجروا لذیذ عاجلها لکریه آجلها، و لا تسعوا فى عمران دار قد قضى اللَّه خرابها، و لا تواصلوها و قد اراد اللَّه منکم اجتنابها، فتکونوا لسخطه متعرضین، و لعقوبته مستحقین». الحدیث بطوله ذکره النبى (ص).
وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ این جواب آن کافران است که میگفتند: ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، رب العالمین ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن کرد، و حاصل این دنیا باز گفت که چیست. لَعِبٌ وَ لَهْوٌ جاى دیگر گفت: وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، آن گه گفت: وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الشرک. قراءت شامى تنها، وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ بلام واحدة مع الاضافة، تقدیره: و لدار الساعة الآخرة، فصار وصف الساعة بالآخرة، کما وصف الیوم بالآخر فى قوله وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ. أَ فَلا تَعْقِلُونَ بتاء مخاطبه، قراءت نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم.
معنى آنست که: قل لهم یا محمد: أَ فَلا تَعْقِلُونَ ایها المخاطبون! ان الآخرة افضل من الدنیا؟!