عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۷ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۶
هم بر جانم این همه غم میدانی
هم کشته تنم به صد ستم میدانی
هر وقت بپرسی که چه افتاد ترا
بیچاره و بی کسم تو هم میدانی
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۳
جانا! دل من زیر و زبر خواهد شد
در پای غمت عمر بسر خواهد شد
دم دم به دمی که نیم جانی است گرو
خوش خوش به سر کارتو درخواهد شد
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۴
عاشق ز همه کار جهان فرد بود
از هر دو جهان بگذرد و مرد بود
پیوسته دلش گرم و دمش سرد بود
از ناخنِ پای تا به سر درد بود
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۰
چندان که به جهد اسب جان میرانم
چون مینگرم هنوز در زندانم
از بس که زدم آه ز دردِ دلِ ریش
بیم است که با آه برآید جانم
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۳
در عشق، خلاصهٔ جنون از من خواه
جان رفته و عقل سرنگون از من خواه
صدواقعهٔ روزفزون از من خواه
صد بادیه پر آتش و خون از من خواه
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳
تا دل به غم عشق تو در خواهد بود
دُردی کش و رند و در به در خواهد بود
بر لوح نوشته‌اند کاین بی سر و بن
هر روز به صد نوع بتر خواهد بود
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۵
از بس که دلم بسوخت زین کاردرشت
روزی صد ره به دست خود خود را کشت
جامی دو، می مغانه خواه از زردشت
تا باز کنم قبای آدم از پشت
عطار نیشابوری : باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد
شمارهٔ ۲۱
گل گفت: که گه زخم زند صد خارم
گه باد به خاک ره فشاند خوارم
گه مردِ گلابگر بر آتش نهدم
آخر منِ غم کش چه جنایت دارم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱
بس آب که بگذشته ز سر از تو مراست
بس آتش و خون که در جگر از تو مراست
در عشق تو یکتا صفتم لیک چو شمع
در هر تویی سوز دگر از تو مراست
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۱۶
هر لحظه در آتشِ غمم اندازی
ور ناله کنم در عدمم اندازی
چون شمع اگر زار بگریم بر خویش
در حال سر اندر قدمم اندازی
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۲۹
با دل گفتم که راه دلبر گیرم
چون راه به پای شد ز سر درگیرم
واکنون که چو شمع ره به پای آوردم
در سوز بمُردم چه ره از سر گیرم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۳۶
شمعم که غذای من ز من خواهد بود
در چنبر حلقِ من رسن خواهد بود
کس را چه گناه کاین همه سوز و گداز
چون شمع مرا ز خویشتن خواهد بود
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۱
ما بحرِ بلا پیش گرفتیم و شدیم
قربان گشتن کیش گرفتیم و شدیم
چون اشک به پای اوفتادیم به درد
چون شمع سرِ خویش گرفتیم و شدیم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۲
شمعم که حریف آتشم میآید
وز اشک همه پیش کشم میآید
در سوز مصیبت فراقِ تو چو شمع
بر خویش گریستن خوشم میآید
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۸
گر هست دلت سوختهٔ جان افروز
از شمع میانِ سوختن عشق آموز
شبهای دراز ماهتابی چون روز
چون شمع نخفت میگری و میسوز
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۹
ای آن که دل زندهٔ تو مُرد از تو
ناخورده ز صافِ عشق یک دُرد از تو
عمری است که علمِ شمع میآموزی
چه سود که پروانه سبق بُرد از تو
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۶۹
بس شب که چو شمع با سحر باید بُرد
در هر نفسی سوزِ دگر باید بُرد
عمری که بدو چو شمع امیدی نیست
هم بر سر پای می بسر باید بُرد
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۷
شمع آمد و گفت: آمده جانم به لب است
باکشتن روزم این همه سوز شب است
زین آتش تیز در عجب ماندهام
تا اشک چگونه مینسوزد عجب است
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۱۱
شمع آمد وگفت: در دلم خون افتاد
کز پرده ز بیم سوز بیرون افتاد
من در هوس آتش و کس آگه نیست
تا در سرِ من چنین هوس چون افتاد
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۲۴
شمع آمد و گفت: بر تن خویشتنم
دل میسوزد که سخت شد سوختنم
با هر که درین واقعه فریاد کنم
سر بُرَّد و آتشی نهد در دهنم