عبارات مورد جستجو در ۱۳۲۳ گوهر پیدا شد:
میرداماد : اشعار عربی
شمارهٔ ۹ - : الهی و کم کنت فی نعمه لک
الهی و کم کنت فی نعمه لک
فما استطعت فی الحمد ما کان حقه
و لا کنت اهلا لها یا الهی
لک الحمد حمدا کما تستحقه
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
ای آنکه منزهی ز ترکیب و ز زوج
عالم همه از محیط جودت یکموج
دارم ز تو امید کرم در هر حال
بالی ز حضیض برگشایم بر اوج
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
هستی یم و دین کشتی و حیدر ملاح
زین ورطه بود ولای ملاح فلاح
خواهی اگر آوری به کف گوهر عشق
در بحر ولایت علی شو سباح
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
یا‌رب همه عالم به پناهی نازند
بر مال و زر و مکنت و جاهی نازند
رندان گدای تو ننازند بهیچ
نازند اگر بچون تو شاهی نازند
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
درویش اگر فنای فی‌ الله شود
ز اسرار وجود جمله آگاه شود
اما نرسد کسی باین رتبه مگر
بر وی نظری ز مرشد راه شود
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
چون بود ظهور لازم ذات وجود
ظاهر شدنش هم از ره رحمت بود
امروز که شد بوصف رحمت ظاهر
نامی ز گنه نماند وین شد مشهود
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
ای آنکه بذات خود عظیمی و عزیز
کس را بکمال هستیت نیست تمیز
از فتنه نفس عالم حادثه خیز
جز بر تو صفی را نبود راه گریز
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
ای ذات تو بر جمیع ذرات فیض
ظل کرمت کشیده بر اوج و حضیض
دانست کسی که کارساز همه کیست
یکجا بتو کرد کار خود را تفویض
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
ای کون و مکان ز خوان جودت محفوظ
در ظل عنایت تو اشیاء محفوظ
با عین تو کی بود عیانی معلوم
با بود تو کی شود وجودی ملحوظ
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۳۳
صفی یا رب که مخلوقست و نادار
بناداری کم از کل خلایق
تواند کرد عفو هر گناهی
تو دانی کاندرین دعویست صادق
عجب نبود تو بخشی گر گناهش
که مولائی و دارائی و خالق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷ - الاعراف
یکی از معنی اعراف بشنو
مقام و رتبه ی اشراف بشنو
خود آن را مطلع ار خوانی تمام است
شهود حق مطلق را مقام است
شهود وجه حق در کل اشیاء
که چون گشته به هر وصفی هویدا
رجال یعرفون را در نبی خوان
که این تحقیق گردد بر تو آسان
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۴ - الانانیت
انانیت بود آن شی‌ء که هر شیی
اضافت می‌تواند یافت بروی
چنانکه می‌دهی برخویش نسبت
هر آن چیزی که آید پیش فکرت
تن و جان ملک و مال و خانه و زن
به خود نسبت دهی کاین باشد از من
ندانی هیچ کاین من کیست در تو
چه باشد وصف و نامش چیست در تو
لطیفه ذوالمن است آن تا که دانی
کسی جز تست اندر تو نهانی
گذاری گر انانیت به او باز
بدون ما و من باشی سر افراز
خود این گنجیست مالامال گوهر
نگردد جز فقیر از وی توانگر
انانیت نهادن کار خواهد
بر آید ز آنکه او را یار خواهد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۲ - الباطل
ز باطل گر بپرسی جز عدم نیست
عدم را هیچ وصفی در قلم نیست
همه حق است و حق عین وجود است
جز او نبود که در غیب و شهود است
عدم باشد جز او یعنی که باطل
ز باطل هیچ بودی نیست حاصل
ز چشم دل یکی بنگر در اشیاء
که بینی نیست جز حق هیچ پیدا
همه حقند و پیدا باطلی نیست
به جز موج اندرین یم ساحلی نیست
شئوناتی که می‌بینی حبابند
حباب چه نکو بین جمله آبند
تو پنداری که این و آن وجودند
جز او نبود وجود اینها نمودند
نکوتر بین نباشد هم نمودی
به جز یک حق واحد نیست بودی
به باطل پس عدم کردیم اطلاق
که آنرا جز عدم خود نیست مصداق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵ - البرق
بود برق آن ضیائی کاولین کار
شود لامع بعبد از شرق انوار
کشاند سوی قرب حضرت او را
دهد در سیر فی‌الله نصرت او را
شود هم موجب طی مراحل
شود تا در مقام قرب داخل
ز ظلمت خواندش بر عالم نور
کند بروی هویدا رمز مستور
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۵ - بیت‌العزه
بیت‌العزه آنک اهل دل آمد
اگر پرسند قلب واصل آمد
شود حال فنا او را چو حاصل
بود اندر مقام جمع داخل
فنا باشد مقام عز و اکرام
دل از ذلت در آنجا یافت آرام
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۷ - التانیس
بود تانیس بر ظاهر تجلا
مرید مبتدی را در تولا
تجلی فعلی است این نزد اصحاب
شود ظاهر بصورتهای اسباب
تجلیها که سند هر تأنیس
بحس ظاهر از تهلیل و تقدیس
مرا او را جلوه‌‌‌‌‌ها محسوس گردد
مگر بر تصفیه مانوس گردد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۹ - التجلی الشهودی
تجلی شهودی آن ظهور است
که از حقل جلوه‌گر بر اسم نور است
در اینجا شد ظهور ذات سبحان
یکی با صورت اسماء بر اکوان
دم رحمن که ایجاد خلایق
باو فرمود حق برقدر لایق
تجلی شهودی دان با شهاد
تو گل کل زان نفس گشتند ایجاد
رسید اینجا چو سالک سیر راهش
تجلی شهود است از الهش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۸ - الجلاء
جلا باشد ظهور ذات بر ذات
شهود این مقام از روی اثبات
که چون شد در تعینها ظهورش
بعارف باشد استجلا نورش
ز ذات خود شد او بر خویش ظاهر
نمود آنگه تجلی در مظاهر
ظهور ذات او مر ذات او را
شهود آن جلا دان جستجو را
شهود آن ظهوری کاول از ذات
بود بر ذات وانگه اندر آیات
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۶۲ - الجمع
ندانی گر چه باشد جمع مطلق
شهود حق بدون ماسوی الحق
چو شد در جمع سالک بیعلایق
نه بیند با حق آثار خلایق
بجا حق است و خلقی نیست با او
حقیقتها همه فانیست با او
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۶۹ - جهتا‌الضیق والسعه
جهت باشد یکی ضیق وسعت باز
بود تنزیه ذات اول جهت باز
که دور از عقل و فهم و اشتهار است
خود آن از وحدت ذات اعتبارست
بسوی غیر با او اتساعی
نباشد نزد عقل و اطلاعی
در این وحدت تعقل لایلیق است
حقیقیه است و از هر فرض ضیق است
از آن گویند او را غیر ذاتش
بنشناسد کسی از ممکناتش
دوم کو را سعت باشد مناسب
ظهور اوست در کل مراتب
ز اسماء و صفات او اعتبار است
ظهورش در مظاهر آشکار است