عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۰ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۵۴ - در شکر تشریف
خدایگان وزیران و پادشاه صدور
که با نفاذ تو هست از قضا فراموشم
یکی ز آتش جور سپهر بازم خر
که از تجاوز او همچو دیگ می‌جوشم
عجب مدار که امروز مر مرا دیدست
در آن لباچه که تشریف داده‌ای دوشم
ز بهر خسرو سیارگان همی خواهد
که عشوه‌ای بخرم وان لباچه بفروشم
وگرنه جفته نهد با قبای کحلی خویش
همی برآید از این غصه دم به دم هوشم
ستارگان را صدره به من شفیع آورد
بگو چگونه کنم با کدامشان کوشم
بدان بهانه که تا آستینش بوسه دهد
هزار بار گرفته است اندر آغوشم
ز چاپلوسی این گربه هیچ باقی نیست
ولیک من نه حریفان خواب خرگوشم
مرا زبون نتواند گرفت روبه‌وار
که در پناه تو من شیر شیر او دوشم
به کردگار که انصاف من ازو بستان
کزو به کف چو حسود تو خون همی نوشم
نه آنکه بر من و بر آسمانت فرمان نیست
هموت بنده و هم منت حلقه در گوشم
مرا به دفع چنو خصم التفات تو بس
که بعد از این سخن او به گوش ننیوشم
به نعمتت که ورقهاش جمله محو کنم
ز جاه تست که در مجلس تو خاموشم
خطی کشیده‌ام ار خط در این ورق بکشند
بدان نگه نکنم من که بی‌تن و توشم
یقین شناس که گر دیگران سخن گویند
دماغ مه بخراشم ز بسکه بخروشم
بدو چگونه دهم کسوتی که از شرفش
کلاه گوشهٔ عرشست ترک و شبوشم
ز پرده‌دار تو تشریف باشد آنچه دهد
بلی و باز تفاخر کند ازو دوشم
وگر برهنه بمانم چو آفتاب و مهش
قبای کحلی او کافرم اگر پوشم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۶۸
به خدایی که قائمست به ذات
نه چو ما بلکه قایم و قیوم
که مرا در فراق خدمت تو
جان ز غم مظلمست و تن مظلوم
باز مرحوم روزگار شدم
تا که گشتم ز خدمتت محروم
هرکه محروم شد ز خدمت تو
روزگارش چنین کند مرحوم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۶۸ - در تقاضا
خداوندا حریفان آمدستند
که تا با من کنند امشب عدیلی
به زر سیکی نمی‌یابم در این شهر
وگرنه نیست در طبعم بخیلی
اعانت کن مرا امشب به سیکی
و یا بیرون کن اینها را به سیلی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳
نه صبر به گوشه‌ای نشاند ما را
نه عقل به کام دل رساند ما را
چون یار ز پیش می‌براند ما را
کو مرگ که زین باز رهاند ما را
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
ای سغبهٔ آنانکه نمی‌جویندت
شهری و دهی ز دور می‌بویندت
نوبت چو به ما رسید توسن گشتی
ای آن و از آن بتر که می‌گویندت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱
آتش به سفال برنهادی ز نخست
پس با خاکم به در برون رفتی چست
با این همه باد کبر کاندر سر تست
از آب سبو کی آیدم با تو درست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸
کار تنم از دست دلم رفت ز دست
بیچاره دلم به ماتم جان بنشست
جان دل ز جهان بربد و رخت اندر بست
سازم همه این بود که در کار شکست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰
پایی که ز بند عالمی بیرونست
پالود به خون و زین غمم دل خونست
ای تاج سر زمانه آخر کم ازین
کای دست خوش زمانه پایت چونست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲
تا دست امید ما شکستیم ز دوست
زیر لگد فراق پستیم ز دوست
دشمن به دعای شب چرا برخیزد
چون ما به چنین روز نشستیم ز دوست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹
ای دل یارت که سر به سر کبر و منیست
بازیچهٔ غمزه‌اش پیمان شکنیست
سودای لب چنین کسی نتوان پخت
با خویشتن آی این چه بی‌خویشتنیست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳
تا چند طلب کنم وفای تو که نیست
تا کی گیرم کسی به جای تو که نیست
گفتی که ترا جان و جهان جز من نیست
ای جان جهان به خاک‌پای تو که نیست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱
دلبر ز وفا و مهر یک‌سر بگذشت
تا کار دلم ز دست دلبر بگذشت
چون دید کزو قدم بر آتش دارم
بگذاشت مرا و آبم از سر بگذشت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۱
عمری جگرم خورد ز بدخویی چرخ
یک روز نرفت راه دلجویی چرخ
آورد و به دست جور مریخم داد
با زهره گرفتست مرا گویی چرخ
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۲
از چرخ که کامی به مرادم ننهاد
وز بخت که بندی ز امیدم نگشاد
پیروز شه طغان تکین دادم داد
پیروز شه طغان تکین باقی باد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۰
حسن تو مرا ز نیکوان شاهی داد
عشق تو مرا به خیره گمراهی داد
از راستی‌ام نخواهی آگاهی داد
تا چند مرا پردهٔ کژ خواهی داد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰
آن کو به من سوخته خرمن نگرد
رحم آرد اگر به چشم دشمن نگرد
آنرا که به عشق رغبتی هست کجاست
تا رنجه شود نخست و در من نگرد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱
سی سال درخت بخت من بار آورد
چرخ این سه شبم به روی تیمار آورد
زان روی به رویم این قدر کار آورد
تا دشمنم از دوست پدیدار آورد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۵
آخر دل من به وصل پیروز نشد
شایستهٔ صحبت دل‌افروز نشد
دردا که به عشوه روز عمرم زغمش
شب گشت و شب فراق او روز نشد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷
با آنکه زمانه جز بدی نسگالد
وز جور توام زمان زمان می‌نالد
از خوردن آن زهر نمی‌نالد دل
ازمنت تریاک خسان می‌نالد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۲
رنجی که مرا ز هجر آن ماه آمد
گویی که همه به کام بدخواه آمد
افزون ز هزار بار گویم هرشب
هان ای اجل ار نمرده‌ای گاه آمد