عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
نصرالله منشی : مفتتح کتاب بر ترتیب ابن المقفع
بخش ۲۱ - طاعت ملوک و خدمت پادشاهان فاضلترین اعمال است
وبرزویه دست وپای نوشروان ببوسید و گفت: ایزد تعالی همیشه ملک را دوستکام داراد، و عز دنیا بآخرت مقرون و موصول گرداناد، اثر اصطناع پادشاه بدین کرامت هرچه شایع تر شد، و من بنده بدان سرورو سرخ روی گشتم، و خوانندگان این کتاب را ازان فواید باشد که سبب نقل آن بشناسد، و بدانند که طاعت ملوک وخدمت پادشاهان فاضلترین اعمالست، و شریف آن کس تواند بود که خسروان روزگار او را مشرف گردانند، و در دولت و نوبت خویش پیدا آرند.
و کتاب کلیله و دمنه پانزده بابست، ازان اصل کتاب که هندوان کرده‌اند ده بابست.
نصرالله منشی : باب البوم و الغراب
بخش ۳
گفت در این کار تامل باید کرد، و در فراز و نشیب و چپ و راست آن نیکو بنگریست، که پادشاهان را به رای ناصحان آن اغراض حاصل آید که بعدت بسیار و لشکر انبوه ممکن نباشد. و رای ملوک بمشاورت وزیران ناصح زیادت نور گیرد،چنانکه آب دریا را بممد جویها مادت حاصل آید.
و بر خردمند اندازه قوت و زور خود و مقدار مکیدت و رای دشمن پوشیده نگردد، وهمیشه کارهای جانبین بر عقل عرضه می‌کند، و در تقدیم و تاخیر آن به انصار و اعوان که امین و معتمد باشند رجوع می‌نماید. چه هرکه به رای ناصحان مقبول سخن تمام هنر استظهار نجوید درنگی نیفتد تا آنچه از مساعدت بخت و موافقت سعادت بدو رسیده باشد ضایع و متفرق شود. چه اقسام خیرات بدالت نسب و جمال نتوان یافت، لکن بوسیلت عقل و شنودن نصایح ارباب تجربت و ممارست بدست آید.
و هرکه از شعاع عقل غریزی بهرومند شد و استماع سخن ناصحان را شعار ساخت اقبال او چون سایه چاه پایدار باشد، نه چون نور ماه در محاق و زوال، دست مریخ سلاح نصرتش صیقل کند، و قلم عطارد منشور دولتش توقیع کند. و ملک امروز بجمال عقل ملک آرای متحلی است.
نرسد عقل اگر دو اسپه کند
در تگ وهم بی غبار ملک
و چون مرا دراین مهم عز مشورت ارزانی داشت می‌خواهم که بعضی جواب در جمع گویم و بعضی در خلا. و من چنانکه جنگ را منکرم تواضع و تذلل و قبول جزیت و خراج و تحمل عاری، که زمانه کهن گردد و تاریخ آن هنوز تازه باشد، هم کار هم .
نشوم خاضع عدو هرگز
ورچه بر آسمان کند مسکن
باز گنجشک را برد فرمان؟
شیر روباه را نهد گردن؟
و کریم زندگانی دراز برای تخلید ذکر و محاسن آثار را خواهد. و اگر ناکامیی دراین حیز افتد و عاری بر وی خواهد رسید کوتاهی عمر را بران ترجیح نهد،و تنگی گور را پناه منیع شمرد. و صراب نمی بینم ملک را اظهار عجز، که آن مقدمه هلاک و داعی ضیاع ملک و نفس است،و هر که تن بدن در داد درهای خیر بروی بسته گردد ودر طریق حیلت او سدهای قوی پیدا آید.
و باقی این فصول را خلوتی باید تا بر رای ملک گذرانیده شود، که سرمایه ظفر و نصرت و عمده اقبال و سعادت حزم است، اول الحزم المشورة. وبدین استشارت که ملک فرمود و خدمتگاران را در این مهم محرم داشت دلیل حزم و ثبات و برهان خرد و وقار او هرچه ظاهر تر گشت.
هرکجا حزم تو فرود آید
برکشد امن حصنهای حصین
و پوشیده نماند که مشاورت برانداختن رایهاست، ورای راست بتکرار نظر و تحصین سر حاصل آید. و فاش گردانیدن اسرار از جهت پادشاهان ممکن باشد، یا از مشاوران، و رسولان، یا کسانی که دنبال خیانت دارند و گرد استراق سمع برآیند و آنچه بگوش ایشان رسد در افواه دهند، یآ طایفه ای که در مخارج رای و مواقع آثار تامل واجب بینند و آن را بر نظایر آن از ظواهر احوال باز اندازند و گمانهای خود را بران مقابله کنند. و هر سر که از این معانی مصون ماند روزگار را بران اطلاع صورت نبنندد و چرخ را دران مداخلت دست ندهد. و کتمان اسرار دو فایده دارد: اگر اندیشه بنفاذ رسد ظفر بحاجت پیوندد، و اگر تقدیر مساعدت ننماید سلامت از عیب و منقصت.
و چاره نیست ملوک را از مستاشر معتمد و گنجور امین که خزانه اسرار پیش وی بگشایند و گنج رازها بامانت و مناصحت وی سپارند و ازو در امضای عزایم معونت طلبند، که رجحان دارد باشارت او فواید بیند، چنانکه نور چراغ بمادت روغن و، فروغ آتش بمدد هیزم. و هرکرا متانت رای و مظاهرت کفات جمع شد .
بدین پای ظفر گیرد بدان دست خطر بندد.
و ایزدتعالی که پیغامبر را علیه السلام مشاورت فرمود نه برای آن بود تا رای او را که بامداد الهام ایزدی و فیض الهی موید بود و تواتر وحی و اختلاف روح الامین علیه السلام بدان مقرون، مددی حاصل آید، لکن این حکم برای بیان منافع و تقریر فواید مشورت نازل گشت تا عالمیان بدین خصلت پسندیده متحلی گردند، وله الحمد الشاکرین. و واجب باشد بر خدمتگاران که چون مخدوم تدبیری اندیشد درانچه بصواب پیوندد او را موافقت نمایند، و اگر عزیمت او را بخطا میلی بینند وجه فساد آن مقرر گردانند، و سخن برفق و مدارا رانند. وانگاه انواع فکرت بکار دارد تا استقامتی پیدا آید و از هردو جانب رای مخمر وعزم مصمم شود. و هر وزیر و مشیر که جانب مخدوم را از این نوع تعظیم ننماید، و در اشارت حق اعتماد نگزارد او را دشمن باید پنداشت، و با چنین کس تدبیر کردن برای مثالست که مردی افسون می‌خواند تا دیو یکی را بگیرد. چون نیکو نتواند خواند، و شرایط احکام اندران بجای نتواند آورد، فروماند و دیو د روی افتد. و ملک از شنودن این ترهات مستغنی است ف که بکمال حزم و نفاذعزم خاک در جشم ملوک زده است و از باس و سیاست خویش در حریم ممالک پاسبان بیدار و دیدبان دوربین گماشته، چنانکه از شکوه و هیبت آن حادثه در سایه امن طلبیده است و فتنه در حمایت خواب بیارامیده .
از خواب گران فتنه سبک برنکد سر
تا دیده حزم تو بود روشن و بیدار
و چون پادشاه اسرار خویش را بر این نسق عزیز و مستور داشت، و وزیر کافی گزید،و در دلهای عوام مهیب بود، و حشمت او از تنسم ضمیر و تتبع سر او مانع گشت، و مکافات نیکوکرداران و ثمرت خدمت مخلصان در شرایع جهان داری واجب شمرد، و زجر متعدیان و تعریک مقصران فرض شناخت، و در انفاق حسن تقدیر بجای آورد سزوار باشد که ملک او پایدار باشد و دست حوادث مواهب زمانه ازوی نتواند روبد، و در خدمت او گردد .
دهر خائن راست کار و چرخ ظالم دادگر
چه مقرر است که همگنان را در کسب سعادت و طلب دولت حرکتی بباشد و هریک فراخور حال خود از آن جهت سودایی بپزد، اما یافتن آن بقوت همت و ثبات عزیمت دست دهد .
و اسرار ملوک را منازل متفاوتست، بعضی آست که دو تن را محرم آن نتواند داشت و در بعضی جماعتی را شرکت شاید داد. و این سر ازانهاست که جز دو سر و چهارگوش را شایانی محرمیت آن نیست.
ملک برجانبی رفت و و بر وی خالی کرد، و اول پرسید که: موجب عداوت و سبب دشمنایگی و عصبیت میان ما و بوم چه بوده است؟ گفت: کلمتی که بر زبان زاغی رفت. پرسیدکه: چگونه؟
گفت:
نصرالله منشی : باب البوم و الغراب
بخش ۱۷
ملک گفت که از کیاست ودانش بومان شمتی بازگوی. گفت:در میان ایشان هیچ زیرکی ندیدم، مگر آنکه بکشتن من اشارت می‌کرد و ایشان رای او را ضعیف می‌پنداشتند، ونصایح او را بسمع قبول اصغا نفرمودند، و این قدر تامل نکردند که من در میان قوم خویش منزلت شریف داشتم و باندک خردی موسوم بودم،ناگاه مکری اندیشم و فرصت غدری یابم. نه بعقل خویش این بدانستند و نه از ناصحان قبول کردند، و نه اسرار خود از من بپوشیدند. و گویند «پادشاهان را در تحصین خزاین اسرار احتیاط هرچه تمامتر فرض است، خاصه از دوستان نومید و دشمنان هراسان. »
وهر کجا کار بزرگ و مهم نازک حادث گشت ودران نفس و عشیرت و ملک و ولایت دیده شد اگر در فواتح آن برای دفع خصم و قمع تواضعی رود و مذلتی تحمل افتد چون مقرر باشد که عواقب آن بفتح و نصرت مقرون خواهد بود بنزدیک خردمند وزنی نیارد، که صاحب شرع می‌گوید «ملاک العمل خواتیمه. »
گردی که همی تلخ کند کام تو امروز
فردا نهد اندر دهن تو شکر فتح
ملک گفت ک از کیاست ودانش بومان شمتی بازگوی. گفت:در میان ایشان هیچ زیرکی ندیدم، مگر آنکه بکشتن من اشارت می‌کرد و ایشان رای او را ضعیف می‌پنداشتند، ونصایح او را بسمع قبول اصغا نفرمودند، و این قدر تامل نکردند که من در میان قوم خویش منزلت شریف داشتم و باندک خردی موسوم بودم،ناگاه مکری اندیشم و فرصت غدری یابم. نه بعقل خویش این بدانستند و نه از ناصحان قبول کردند، و نه اسرار خود از من بپوشیدند. و گویند «پادشاهان را در تحصین خزاین اسرار احتیاط هرچه تمامتر فرض است، خاصه از دوستان نومید و دشمنان هراسان. »
ملک گفت: موجب هلاک بوم مرا بغی می‌نماید و ضعف رای وزرا. گفت: همچنین است که می‌فرماید، و کم کسی باشد که ظفری در طبع او بغی پیدا نیاید، و بر صحبت زنان حریص باشد ورسوا نگردد، و در خوردن طعام زیادتی شره نماید و بیمار نشود، و بوزیران رکیک رای ثقت افزاید و بسلامت ماند. و گفته‌اند که «متکبران را ثنا طمع نباید داشت، و نه بد دخلت را دوستان بسیار، و نه بی ادب را سمت شرف، و نه بخیل را نیکوکاری، و نه حریص را بی گناهی، و نه پادشاه جبار متهاون را که وزیران رکیک رای دارد ثبات ملک و صلاح رعیت. »
ملک گفت: صعب مشقتی احتمال کردی و دشمنان را بخلاف مراد تواضع نمودی. گفت: «هرکه رنجی کشد که دران نفعی چشم دارد اول حمیتی بی وجه و انفت نه در هنگام از طبع دورباید کرد، چه مرد تمام آن کس را توان خواند که چون عزیمت او در امضای کرای مصمم گشت نخست دست از جان بشوید و دل از سر بگریرد آنگاه قدم در میدان مردان نهد.
آنت بی همت شگرفی کو برون ناید زجان
وانت بی دولت سواری کو فرو ناید زتن
و بسمع ملک رسیده است که ماری بخدمت غوکی راضی گشت چون صلاح حال و فراغ وقت دران دید؟ ملک پرسید که: چگونه؟
گفت:
نصرالله منشی : باب الملک و البراهمة
بخش ۲
آورده‌اند که در بلاد هند هبلار نام ملکی بود. شبی بهفت کرت هفت خواب هایل دید که بهریک از خواب درآمد. چون از خواب باز پسین درآمد از آن خوابها بهراسید و همه شب در غم آن می‌نالید و چون مار دم بریده ومردم کژدم گزیده می‌طپید. چندانکه نقاب ظلمت از جمال صبح جهان آرای بگشاد، و شاه سیارگان عروس وار در جلوه گاه مشرق پیدا آمد، برخاست و براهمه را بخواند و تمامی آنچه دیده بود با ایشان بگفت. چون نیکو بشنودند و اثر خوف و هراس در ناصیه او مشاهده کردند گفتند: سهمناک خوابی است؛ ازین هایل تر خوابی نشان نداده‌اند؛ اگر اجازت فرماید ساعتی خالی بنشینیم و بکتب رجوع کنیم و باستقصای هرچه تمامتر دران تاملی کنیم، آنگه تعبیر آن باتقان و بصیرت بگوییم و دفع آن را وجهی اندیشیم. ملک گفت: روا باشد.
از پیش او برفتند و بطرفی خالی بنشستند و با یک دیگر گفتند: در این عهد نزدیک دوازده هزار کس از ما بکشته است و امروز بر سر او وقوف یافتیم و سر رشته ای بدست ما آمد که بدان کینه خود بتوانیم خواست. و بدانید که او بضرورت ما را درین محرم داشت، و اگر در همه ممالک معبری یافتی هرگز این اعتماد نفرمودی و با این اضطرار اثر عداوت و دشمنایگی بی شبهت در ناصیه او دیده می‌آراید.
در این کار تعجیل باید کرد تا فرصت فوت نشود، فان الفرص تمر مرالسحاب. طریق آنست که در این باب سخن هرچه درشت تر و بی محاباتر رانیم واو را چنان بترسانیم که هر اشارت که کنیم ازان نتواند گذشت، پس گوییم که آن خون که شخص تو رنگین کرد شر آن بدان دفع شود که طایفه ای را از نزدیکان خویش بفرمایی تا بحضور ما بدان شمشیر خاصه بکشتند، و اگر تفصیل اسامی ایشان پرسد گوییم جوبر پسر. و ایران دخت مادر پسر، و بلار وزیر، و کاک دبیر، و آن پیل سپید که مرکب خاصه است، و آن دو پیل دیگر که خاطر او بدیشان نگرانست، و آن اشتر بختی که در شبی اقلیمی ببرد، جمله را بشمشیر بگذارند و شمشیر را نیز بشکنند و با ایشان در زیر خاک کنند، و خونهای ایشان در آب زنی ریزند و ملک را ساعتی دران بنشانیم، و چون بیرون آید چهار کس از ما از چهار جانب او درآییم و افسونی بخوانیم و بر وی دمیم و از آن خون بر کتف چپ او بمالیم، پس اندام او را پاک کنیم و بشوییم و چرب کنیم و ایمن و فارغ بمجلس ملک بریم. اگر برین صبر کرده آید ودل از این جماعت برداشته شود شر این خواب مدفوع گردد، و اگر اطن باب میسر نیست بلای عظیم را انتظار باید کرد، با زوال پادشاهی وسپری شدن زندگانی.
اگر اشارت ما را پاس دارد بدین جماعت از وی انتقامی سره بکشیم، و چون تنها ماند و ضعیف و بی آلت شد چنانکه ما را باید کار او را نیز بپردازیم.
نصرالله منشی : باب الملک و البراهمة
بخش ۵
در جمله، ذکر فکرت ملک شایع شد. بلار وزیر اندشید که اگر در استکشاف آن ابتدا کنم از رسم بندگی دور افتد، و اگر اهمالی ورزم ملایم اخلاص نباشد. پس بنزدیک ایران دخت رفت و گفت: چنین حالی افتاده است و از آن روز که من در خدمت ملک آمده ام تا این غایت هیچیز از من مطوی نداشته است، و در خرد و بزرگ اعمال بی مشاورت من خوض کردن جایز نشمرده ست، و یک دو کرت براهمه را طلبیده ست و مفاوضتی پیوسته و اکنون خلوتی کرده ست و متفکر و رنجور نشسته، و تو امروز ملکه روزگاری و پناه لشکر و رعیت، و پس از رحمت و عاطفت ملک عنایت و شفقت تو باشد؛ می‌ترسم از آنچه آن طراران او را بر کاری تحریض کنند که اواخر آن بحسرت و ندامت کشد. ترا پیش باید رفت و واقعه معلوم گردانید و مرا اعلام داد تا تدبیری کنم.
ایران دخت گفت: میان من و ملک عتابی رفته است. بلار گفت: پوشیده نماندکه چون ملک متفکر باشد خدمتگاران بستاخی نیارند کرد؛ جز کار تو نیست، و من بار‌ها از ملک شنوده ام که هرگاه ایران دخت پیش من آید اگرچه در اندوهی باشم شاد گردم. برو این کار بکن و منت بزرگ برکافه خدم و حشم متوجه گردان و نعمتی عظیم خلق را ارزانی دار.
ایران دخت پیش ملک رفت و شرط خدمت بجای آورد و گفت: موجب فکرت چیست؟ و آنچه ازیرا همه ملعون شنوده ای بندگان را اعلام فرمای تا موافقت نمایند، که یکی از شرایط بندگی آنست که در همه معانی مشارکت طلبیده شود، و میان غم و شادی و محبوب و مکروه فرق کرده نیاید. ملک فرمود که: نشاید پرسید از چیزی که اگر بیان کنند رنجور گرد ی. لاتسالوا عن اشیاء ان تبد لکم تسوکم.
ایران دخت گفت: مباد که شاه باضطرار باید بود، و اگر، والعیاذ بالله، غمی حادث گردد عزیمت مردان در ملازمت سیرت ثبات و محافظت سنت صبر تقدیم فرماید، چه رای روشن او را مقرر است که جزع رنج را زیادت کند، که المصیبة للصابر واحدة و للجازع اثنان. و نیز از اسباب امکان و مقدرت چیزی قاصر نیست که بدان تاویل غمگین شاید بود: هر آفت و هر مشغولی که تازه شود دفع آن ساخته است و مهیا.
هم گنج داری هم خدم بیرون از جه از کتم عدم.
برفرق فرقد نه قدم بر بام عالم زن علم
انجم فرو روب از فلک عصمت فروشوی از ملک
بر زن سما را بر سمک انداز در کتم عدم
و پادشاه موفق آنست که چون مهمی حادث گردد و جه تدارک آن بر کمال خرد و حصافت او پوشیده نگردد و طریق تلافی آن پیش رائد فکرت او مشتبه نماند، و المرء یعجز لا المحالة. و تفصی از چنین حوادث و دفع آن جز بعقل و ثبات و خرد و وقار ممکن نشود.
نصرالله منشی : باب الملک و البراهمة
بخش ۶
ملک گفت: اگر آنچه براهمه می‌گویند برکوه گویند و آن بشارت بگوش روزگار رسانند اطراف کوه از هم جدا گردد و روی روز روشن سیاه شود.
و تو نیز در تفحص الحاح منمای که رنجور گردی اگر بشنوی. آن ملاعین صواب است دیده‌اند که ترا و پسر را و تمامی بندگان مخلص را و پیل سپید و دیگر پیلان را و جمازه بختی را جمله: بباید کشت تا شر خوابی که دیده ام دفع شود.
ایران دخت از آنجا که زیرکی او بود، چون این فصل بشنود خود را از جای نبرد و گفت: هون علیک و لا تشفق. تاذات بزرگوار بر جای است زن و فرزند کم نیاید و تا ملک مستقیم باشد بخدمتگار و تجمل فروماندگی نباشد.
اما چون شر این خواب مدفوع گردد و خاطر پادشاه از این فکرت فارغ آید بیش بر آن جماعت اعتماد نباید کرد، خاصه در آنچه جانوری باطل خواهد شد، چه خون ریختن کاری صعب است و بی تامل در آن شرع پیوستن عاقبتی وخیم دارد، و پشیمانی و حسرت دران مفید نباشد، چه گذشته را بازنتوان آورد و کشته را زنده نتوان کرد.
و ملک را این یاد می‌باید داشت که همه براهمه او را دوست ندارند، و اگر چه درعلم خوضی پیوسته‌اند بدان دالت هرگز سزاوار امانت نگردند و شایان تدبیر و مشورت نشوند، که بدگوهر لئیم بهیچ پیرایه جمال نگیرد و علم و مال او را بزینت وفا و کرم آراسته نگرداند. اگر در ترشیح او سعی رود همچنان باشد که سگ را طوق مرصع فرمایند و خسته خرما را در زر گیرند. قال النبی صلی الله علیه و سلم: واضع العلم فی غیر اهله کمعلق الجوهر واللوءلو علی الخنازیر.
هر عصایی نه اژدها باشد
هرگیاهی نه کیمیا باشد
و غرض این مخاذیل در این تعبیر آنست که فرصت ایشان فایت نگردد، و بدین اشارت دردهایی را که از سیاست ملکانه در دل ایشان متمکن است شفا طلبند، و اول پسر را که نظیر نفس و عوض ذات ملک است - و مباد که از وی بعوض قانع باید گشت - هلاک کنند، وانگاه پسری با چندان نجابت و رشد و خرد و کیاست.
و پس بندگان مشفق را که بقای ملک بکفایت ایشان باز بسته است باطل گردانند، و دیگر اسباب جهان داری از پیل و اشتر و سلاح بربایند، و من بنده خود محلی ندارم و امثال من در خدمت، بسیارند. و چون ملک تنها ماند، و استیلای ایشان بر ملک و اهل مملکت مقرر شد کامی هرچه تمامتر برانند. تحرز ایشان تا این غایت از روی عجز و اضطرار بوده ست، و چون اسباب امکان و مقدرت ملک هرچه ممهدتر می‌دیده اند، و یک دلی و مظاهرت بندگان او هرچه ظاهرتر مشاهده می‌کرده زهره اقدام نداشته‌اند.
و اگر دران، اندک و بسیار، نقصانی صورت کردندی و از ضمایر و عقاید بندگان، ایشان را آزاری و استزادتی معلوم گشتی دیرستی تا ملک میان خویش چنانکه معهود بوده است باز برده اندی، که هیچ موجب دلیری خصم را و استعلای دشمن را چون نفرت مخلصان و تفرق کلمه لشکر و رعیت نیست؛ اخبار متقدمان بذکر این باب ناطق است و تواریخ گذشتگان بر تفصیل آن مشتمل.
در جمله، اگر در آنچه صواب دیده‌اند تفرج است البته تاخیر نشاید کرد و زودتر عزیمت را بامضا باید رسانید، و اگر توقف را مجالی هست یک احتیاط دیگر باقی است و بفرمان توان نمود. ملک مثال داد که: بباید گفت، مقبول و مسموع باشد، و دواعی ریبت و شوائب شبهت را در حوالی آن گذاشته نیاید. گفت: کارایدون حکیم برجای است، هرچند اصل او ببراهمه نزدیک است اما در صدق و دیانت بریشان راجح است و حوادث عالم بیشتر پیش چشم دارد. و در عواقب کارها نظر او نافذتر است و علم و حلم او را جمع شده ست؛ و کدام فضیلت است ازین دو منقبت فراتر؟ قال النبی صلی الله علیه: ما جمع شیء الی شیء افضل من حلم الی علم. اگر رای او را کرامت محرمیت ارزانی دارد و کیفیت خواب و تعبیر براهمه بر وی کشف فرماید، از حقایق آن ملک را خبر دهد، اگر تاویل هم بر آن مزاج گوید که ایشان، شبهت زایل گردد و امضا و تنفیذ آن لازم آید، و اگر بخلاف آن اشارتی کند رای ثاقب ملک میان حق و باطل ممیز باشد و نصیحت از خیانت نیکو شناسد و نفاذ فرمان او را مانعی و حایلی نیست، و هر وقت که این مثال دهد چرخ و دهر را بدان استدراک ممکن نگردد.
نهاده گوش بفرمان او قضا و قدر
نصرالله منشی : باب الملک و البراهمة
بخش ۹
چون ملک این باب شنود تازه ایستاد و شکر گزارد، و از حکیم عذرها خواست و انواع کرامت ارزانی داشت، و شادمان گشت؛ و هفت روز قدوم رسولان را انتظار نمود، روز هفتم بر آن جمله که حکیم اشارت کرده بود هدایا پیش آوردند. ملک شادمان شد و گفت: محظی بودم در آنچه خواب بریشان عرضه کردم، وا گر رحمت آسمانی و شفقت ایران دخت نبودی عاقبت اشارت آن ملاعین بهلاک من و جمله عزیزان و اتباع کشیدی. و هرکرا سعادت ازلی یار باشد مناصحت مخلصان و موعظت مشفقان را عزیز دار و در کارها پیش از تامل و تدبر خوض نکند و موضع حزم و احتیاط را ضایع نگذارد.
پس روی بوزیر و دبیر و پسر و ایران دخت آورد و گفت: نیکو نیاید که این هدایا در خزاین ما برند، و آن اولی تر که میان شما قسمت فرموده آید که، همه در معرض خطر بزرگ افتاده بودید، خاصه ایران دخت که در تدارک این حادثه صعی تمام نمود. بلار گفت: بندگان از برای آن باشند تا در حوادث خویشتن را سپر گردانند و آن را فایده عمر و ثمره دولت شمرند، هرچند نفاذ کار باقبال مخدومان متعلق باشد؛ و بندگان را آن محل نتواند بود که پیش کفایت مهمی بی وسیلت همت مخدومان باز شوند، که شرط اینست که اگر در هنگام وقات فدا مقبول باشد خویشتن در میان نهند.
و اگر کسی را بخت یاری کند و ملازمت این سیرت دست دهد بران محمدت و صلت چشم نتوان داشت، اما ملکه زمانه را در این کار اثری بزرگ بود، تاج و کسوت بابت اوست و البته دیگر بندگان را نشاید. ملک او را فرمود: هردو بسرای باید رسانید؛ و خود برخاست.
در وقت ایران دخت و قومی دیگر که در موازنه او بود حاضر شدند. ملک فرمود که هر دو پیش ایران دخت باید نهاد تا اویکی را اختیار کند. تاج در چشم وی بهتر نمود، در بلار نگریست تا آنچه بردارد باستصواب او باشد، او بجامه اشارت کرد؛ در این میان ملک بسوی ایشان التفاتی فرمود. چون مستوره بشناخت که ملک را آن مفاوضت مشاهده افتاد تاج برگرفت تا ملک وقوف نیابد که میان ایشان مشاورتی رفت. و بلار چشم خود را همچنان بگذاشت تا شاه نداند که بچشم اشارت کرد. و پس ازان چهل سال بزیست هربار که پیش ملک رفتی چشم بر آن صفت گرفتی تا آن ظن بتحقیق نپیوندد. و اگر نه عقل وزیر و زیرکی زن بودی هر دو جان نبردندی.
نصرالله منشی : باب الملک و البراهمة
بخش ۱۰
و ملک یک شب بنزدیک ایران دخت رفتی و یک بنزدیک قوم دیگر. شبی که نوبت حجره ایران دخت بود بحکم میعاد آنجا خرامید، مستوره تاج برسرنهاده پیش آمد و طبق زرین پر برنج بر دست و پیش ملک بیستاد.
صد روح درآویخته از دامن قرطه
صد روز برانگیخته از گوشه شب پوش
و ملک ازان تناول می‌فرمود و بمحاورت او موانستی می‌یافت و بجمال او چشم روشن می‌گردانید. قال علیه السلام: النظر الی المراة الحسناء یزید فی البصر.
در این میان انباغ او آن جامه ارغوان پوشیده بریشان گذشت.
چون آب همه زره زره زلف
وز زلف همه گره گره دوش
ملک او را بدید حیران بماند و دست از طعام بکشید، و قوت شهوت و صدق رغبت عنان تمالک از وی بستد و بروی ثنای وافر کرد، وانگاه ایران دخت را گفت: تو مصیب نبودی در اختیار تاج. چون حیرت ملک در جمال انباغ بدید فرط غیرت او را برانگیخت تا طبق برنج بر سر شاه نگوسار کرد چنانکه بروی و موی او فرو دوید، و آن تعبیر که حکیم دران تعریض کرده بود هم محقق گشت.
ملک بلار را فرمود تا بخواندند و او را گفت: بنگر استخفاف این نادان بر پادشاه وقت و این راعی روزگار؛ او را پیش ما بیکسو بر و گردن او بزن، تا بداند که او را و امثال او را این وزن نباشد که بر چنین دلیریها اقدام کنند و ما بران اغضا فرماییم و از سر آن در گذریم.
بلار او را بیرون آورد با خود اندیشید که: در این مکار مسارعت شرط نیست، که این زنی بی نظیر است و ملک از وی نشکیبد، و ببرکت نفس و یمن رای او چندین کس از ورطه هلاک خلاص یافتند، و ایمن نیستم که ملک بر این تعجیل انکاری فرماید؛ توقفی باید کرد تا قرای پیدا آید؛ اگر پشیمانی آرد زن برجای بود و مرا بران احماد حاصل آید، و اگر اصراری و استبدادی فرماید کشتن متعذر نخواهد بود. و در این تاخیر بر سه منفعت پیروز شوم: اول برکات و مثوبات ابقای جانوری؛ دوم تحری مسرت ملک ببقای او؛ و سوم منفعتی بر اهل مملکت که چنو ملکه ای را باقی گذارم که خیرات او شامل است.
نصرالله منشی : باب الملک و البراهمة
بخش ۱۱
پس او را با طایفه ای از محارم که خدمت سرای ملک کردندی بخانه برد و فرمود که باحتیاط نگاه دارند و در تعظیم و اکرام مبالغت لازم شمرند. و شمشیری بخون بیالود و پیش ملک چون غمناکی متفکر درآمد و گفت: فرمان ملک بجای آوردم. چندانکه این سخن بسمع او رسید -و خشم تسکینی یافته بود - و از خرد و جمال و عقل و صلاح او براندیشید رنجور گشت وشرم داشت که اثر تردد ظاهر گردد و نقض و ابرامی بیک دیگر متصل از خود فرانماید، و بتانی او واثق بود که تاخیری بجای آورده باشد، و بی مراجعت و استقصا کاری نگزارده که نازکی این حادثه برهیچ دانا و نادان پوشیده نماند. چون وزیر علامت ندامت بر ناصیت ملک مشاهده کرد گفت: ملک را غمناک نباید بود، که گذشته را در نتوان یافت و رفته را باز نتوان آورد؛ و غم و اندیشه تن را نزار کند و رای راست را در نقصان افگند؛ و حاصل اندوه جز رنج دوستان و شادی دشمنان نباشد؛ و هرکه این باب بشنود در ثبات و وقار ملک بدگمان گردد، که از این نوع مثالی برفور بدهد و، چون بامضا پیوست پشیمانی اظهار فرماید، خاصه کاری که دست تدارک ازان قاصر است. و اگر فرمان باشد افسانه ای که لایق این حال باشد بگویم. گفت: بگو.
وزیر گفت:
نصرالله منشی : باب الملک و البراهمة
بخش ۱۸
چون سخن به اینجا رسید و اثر تغیر در بشره ملک بدید بلار خاموش شد و با خود اندیشید:
وقت است اگر نوبت غم در گذرد.
وقت است که ملک را بدیدار ایران دخت شادمان گردانم، که اشتیاق بکمال رسیده است؛ و نیز عظیم اغماضی فرمود بر چندین ژاژ و سفساف که من ایراد کردم. وانگاه گفت:
زندگانی ملک دراز باد! در روی زمین او را نظیری نمی دانم و در آنچه بما رسیده است از تواریخ نشان نداده است، و تا آخر عمر عالم هم نخواهد بود، که با حقارت قدر و خست منزلت خویش بر آن جمله سخن فراخ می‌راندم و قدم از اندازه خویش بیرون می‌نهادم، البته خشمی بر ملک غالب نگشت. ذات بزرگوار او چنان بجمال حلم و سکینت آراسته است و بزینت صبر و وقار متحلی، و جمال حلم و بسطت علم او بی نهایت و، جانب عفو او بندگان را ممهد و، خیرات او جملگی مردمان را شامل؛ و آثار کم آزاری و رافت او شایع. واگر از گردش چرخ بلایی نازل گردد و از تصرف دهر حادثه ای واقع شود که بعضی نعمتهای آسمانی را منغص گرداند دران هیچ کس ملک را غمناک نتواند دید، و جناب او از وصمت جزع و قلق منزه باشد و، نفس کریم را در همه شداید ریاضت دهد و، رضا را بقضا از فرایض شناسد، با آنکه کمال استیلا و استعلا حاصل است و اسباب امکان و مقدرت، ظاهر تجاوز و اغماض ملکانه در حق بندگان مخلص بر این سیاقت است، و باز جماعتی که خویشتن در محل لدات دارند اگر اندک نخوتی و تمردی اظهار کنند، و بتلویح و تصریح چیزی فرانمایند که بمعارضه و موازنه مانند شود، در تقدیم وتعریک ایشان آن مبالغت رود که عزت و هیبت پادشاهی اقتضا کند. و خاص و عام و لشکر و رعیت را از عجز و انقیاد آن مشاهدت کند.
گرچرخ فلک خصم تو باشد تو بحجت
با چرخ بکوشی بهمه حال و برآیی
و چون این قدرت بدیدند و سر بخط آوردند در اکرام و انعام فراخور علو همت و فرط سیادت، آن افراط فرموده می‌آید که تاریخ مفاخر جهان و فهرست مآثر ملوک، بدان آراسته گردد و ذکر آن بر روی روزگار باقی ماند.
با آن کامگاری و اقتدار که تقریر افتاد سخنان بی محابا را که بر لفظ من رفت استماع ارزانی فرمود، کدام بنده این عاطفت را شکر تواند گزارد؟ شمشیر بران حاضر و بنده در مقام تبسط، اقامت رسم سیاست را جز حلم و کرم ملک چه حجاب صورت توان کرد؟ و من بنده بگناه خویش اعتراف می‌آرم و اگر عقوبتی فرماید محق و مصیب باشد، که خطایی کرده ام و در امضای فرمان، تاخیر جایز شمرده ام، و از بیم این مقام و هول این خطاب بازاندیشیده، و باز می‌نمایم که ملکه جهان برجای است.
نصرالله منشی : باب الملک و البراهمة
بخش ۱۹
چندانکه ملک این کلمه بشنود شادی و نشاط بر وی غالب گشت، و دلایل فرح و ابتهاج و مخایل مسرت و ارتیاح در ناصیه مبارک او ظاهر گشت.
این منم یافته مقصود و مراد دل خویش
از حوادث شده بیگانه و با دولت، خویش؟
و پس فرمود که: مانع سخط و حایل سیاست آن بود که صدق اخلاص و مناصحت تو می‌شناختم و می‌دانستم که در امضای آن مثال، توقفی کنی و پس از مراجعت و استطاع دران شرعی بپیوندی، که سهو ایران دخت اگرچه بزرگ بود عذاب آن تااین حد هم نشایست، و بر تو ای بلار، در این مفاوضت تاوان نیست چه می‌خواستی که قرار عزیمت ما در تقدیم و تاخیر آن عرض بشناسی و باتقانی تمام قدم در کار نهی، بدین حزم خرد و حصافت تو آزموده تر گشت و اعتماد بر نیک بندگی و طاعت تو بیفزود و خدمت تو دران موقعی هرچه پسندیده تر یافت و ثمرت آن هرچه مهناتر ارزانی داریم، و خدمتگار باید که بزیور وقار و حزم متحلی باشد تا استخدام او متضمن فایده گردد، و راست گفته‌اند که: زاحم بعود او دع.
پیش حصار حزم تو کان حصن دولتست
بحر محیط سنگ نیارد بخندقی
این ساعت بباید رفت و پرسش ما با فراوان آرزومندی و معذرت بایران دخت رسانید و گفت:
بی طلعت تو مجلس بی ماه بود گردون
بی قامت تو میدان، بی سرو بود بستان
و تعجیل باید نمود تا زودتر بباید و بهجت و اعتداد ما که بحیات او تازه گشته است تمام گرداند، و مانیز از حجره مفارقت بحجله مواصلت خرامیم و مثال دهیم تا مجلس خرم بیارایند و بیارند.
زان می‌که چو آه عاشقان از تف
انگشت کند بر آب زورق را
بلار گفت: صواب همینست و در امضای این عزیمت تردد نیست.
می کش که غمها می‌کشد، اندوه مردان وی کشد،
در راه رستم کی کشد جز رخش بار روستم؟
پس بیرون آمد و بنزدیک ایران دخت رفت و گفت:
روز مبارک، شد و مراد برآمد
باز چو اقبال روزگار درآمد
نصرالله منشی : باب الملک و البراهمة
بخش ۲۰
و بشارت خلاص و مثال حضور بهم برسانید. مستوره برفور ساخته و پسیجیده بخدمت، شتافت و هر دو بهم پیش ملک درآمدند. پس ایران دخت زمین ببوسید و گفت: شکر پادشاه را بر این بخشایش که فرمود چگونه توانم گزارد؟ و اگر بلار بکمال حلم و رافت و فرط کرم و رحمت ملکانه ثقت مستحکم نداشتی هرگز آن تانی و تامل نیارستی کرد. ملک بلار را گفت: بزرگ منتی متوجه گردانیدی، و من همیشه بمناصحت تو واثق بوده ام لکن امروز زیادت گشت. قوی دل باش که دست تو در مملکت ما گشاده است و فرمان تو بر فرمان برداران نافذ است، و بر استصواب تو در حل و عقد وصرف و تقریر اعتراضی نخواهد رفت. بلارد گفت: دولت ملک در مزید بسطت و دوام قدرت دایم و پاینده باد ! بر بندگان تقدیم لوازم عبودیت و ادای فرایض طاعت، واجب است، وا گر توفیقی یابند بران محمدت چشم ندارند، با آنکه سوابق کرامات و سوالف عواطف پادشاهانه برخدمت بندگان رجحان پیدا و روشن دارد، و اگر هزار سال عمر باشد و در طلب رضا و تحری فراغ، مستغرق گردانند هزار یک آن را شکر نتوانند گزارد. اما حاجت ببنده نوازی ملک آنست که پس ازین در کارها تعجیل نفرماید تا عواقب آن از ندامت و حسرت مسلم ماند.
ملک گفت این مناصحت را بسمع قبول اصغا فرمودیم و در مستقبل بی تامل و مشاورت و تدبر و استخاره مثالی ندهیم. و صلتی گران ایران دخت را و بلار را ارزانی داشت.
هر دو شرط خدمت بجای آوردند و در معنی کشتن آن طایفه از براهمه که خوابها را بران نمط تعبیر کرده بودن بران رای قرار دادند، و ملک مثالی داد تاایشان رانکال کردند، و بعضی را بردار کشیدند. و کار ایدون حکیم را حاضر خواست و بمواهب خطیر مستغنی گردانید، و مثال داد تا براهمه را بران حال بدو نمودند، گفت: جزای خائنان و سزای غادران اینست. روی بپادشاه آورد و آفرینها کرد و بر لفظ راند:
رضا ندادی جز صبح در جهان نمام
رها نکردی جز مشک بر زمین غماز
او برفت. ملک بلار را فرمودکه: باز باید گشت و آسایشی داد تا ماهم بمجلس انس خرامیم، که راست نیاید چنین.
در جهان شاهدی و ما فارغ
در قدح جرعه ای و ما هشیار
خیز تا زاب روی بنشانیم
باد این خاک، توده غدار
ترک تازی کنیم و برشکنیم
نفس، زنگی مزاج را بازار
اینست داستان فضیلت حلم و ترجیح آن بردیگر اخلاق ملوک و عادات پادشاهان، بر خردمندان پوشیده نماند که فایده بیان این مثال اعتبار خوانندگان و انتباه مستعمان است. و هر که بعنایت ازلی مخصوص گشت نمودار او تجارب متقدمان و اشارت حکیمان باشد و بنای کارهای حال و استقبال و مصالح امروز و فردا بر قاعده حکمت و بنلاد حصافت نهد.
والله الموفق لما ینفع فی العاجل و الآجل.
نصرالله منشی : باب الصائغ و السیاح
بخش ۱ - باب زرگر و سیاح
رای گفت: شنودم مثل حلم و تفضیل آن بر دیگر محاسن اخلاق ملوک و مناقب عادات جهان داران. اکنون بازگوید داستان ملوک در معنی اصطناع بخدمتگاران و ترجیح جانب صواب در استخدام ایشان، تا مقرر گردد که کدام طایفه قدر تربیت نیکوتر شناسند و شکر آن بسزاتر گزارند. برهمن جواب داد که:
ان الصنیعة لاتکون صنیعة
و قوی تر رکنی در این معنی شناختن موضع اصطناع و محل اصطفاست، چه پادشاه باید که صنایع خود را به انواع امتحان بر سنگ زند و عیار رای و رویت و اخلاص و مناصحت هر یک معلوم گرداند؛ و معول دران تصون و عفاف و تورع و صلاح را داند، که مایه خدمت ملوک سداد است، و عمده سداد خدای ترسی و دیانت، و آدمی را هیچ فضیلت ازان قوی تر نیست، که پیغمبر صلی الله علیه و سلم: کلکم بنو آدم طف الصاع بالصاع، لیس لاحد علی احد فضل الا بالتقوی.
و صفت ورع آنگاه جمال گیرد که اسلاف بنزاهت و تعفف مذکور باشند و بصیانت و تقشف مشهور؛ و هرگاه که سلف را این شرف حاصل آمد و صحت انتمای خلف بدیشان از وجه عفت والده ثابت گشت، و هنر ذات و محاسن صفات، این مفاخر را بیار است. استحقاق سعادت و استقلال ترشیح و تربیت روشن شود. و اگر در این شرایط شبهتی ثابت شود البته نشاید که در معرض محرمیت افتد، و در اسرار ملک مجال مداخلت یابد، که ازان خللها زاید و اثر آن بمدت پیدا آمد، و مضرت بسیار بهروقت در راه باشد و بهیچ تاویل منفعتی صورت نبندد.
جگرت گر زآتش است کباب
تا زماهی نگر نجویی آب
و چون در این طریق که اصل و عمده است احتیاطی بلیغ رفت صدق خدمتگار واحتراز او از تحریف و تزویز و تفاوت و تناقض باید که هم تقریر پذیرد، و راستی و امانت در قول و فعل بتحقیق پیوندد، چه وصمت دروغ عظیم است و نزدیکان پادشاه را تحرز و تجنب ازان لازم و فریضه باشد. و اگر کسی رااین فضیلت فراهم آید تا به حق گزاری و وفاداری شهرتی تمام نیابد و اخلاص او در حق دیگران آزموده نشود ثقت پادشاهان با حزم و هرگز بدو مستحکم نگردد، که سست بروت دون همت قدر انعام و کرامت بواجبی نداند و بهرجانب که باران بیند پوستین بگرداند، و کافی خردمند و داهی هنرمند جان دادن از این سمت کریه دوستر دارد.
التفات رای پادشاهان آن نیکوتر که بمحاسن ذات چاکران افتد نه بتجمل و استظهار و تمول بسیار. چه تجمل خدمتگذار بنزدیک پادشاه عقل و کیاست واستظهار علم و کفایت؛ والذین العلم درجات. و اسباب ظاهر در چشم اصحاب بصیرت و دل ارباب بصارت وزنی نیارد.
زن مرد نگردد بنکو بستن دستار.
و در بعضی از طباع این باشد که نزدیکان تخت را بکارام و اعزاز و مخصوص باید گردانید و مرد ا زخاندانهای قدیم طلبید ونهمت باختیار اشراف و مهتران مصروف داشت. این همه گفتند، اما عاقلان دانند که خاندان مرد خرد و دانش است و شرف او کوتاه دستی و پرهیزگاری. و شریف و گزیده آن کس تواند بود که پادشاه وقت و خسرو زمانه او را برگزیند و مشرف گرداند. قال بعض اللموک الاکابر: نحن الزمان، من رفعناه ارتفع و من وضعناه اتضع. و از عادات روزگار مالش اکابر و پرورش راذل، معهود است، و هیچ زیرک آن را محال و مستنکر نشمرد، و هرگاه که لئیمی در معرض وجاهت افتساد نکبت کریمی توقع باید کرد.
و ملوک را آن نیز این همت باشد که پروردگار خود را کار فرمایند و اعتماد بر ابنای دولت خویش مقصور دارند، و آن هم از فایده ای خالی نیست، که چون خدمتگزار از حقارت ذات خویش باز اندیشد شکر ایثار و اختیار لازم تر شناسد، زیرا که در یافتن آن تربیت، خود را دالتی صورت نتواند کرد. اما این باب آنگاه ممکن تواند بود که عفاف موروث و مکتسب جمع باشد و حلیت فضل و براعت حاصل، چه بی این مقدمات نه نام نیک بندگی درست آید و نه لباس حق گزاری چست.
و چون کسی بدین اوصاف پسندیده متحلی بود و از بوته امتحان بدین نسق که تقریر افتاد مخلص بیرون آمد و اهلیـت درجات از همه وجوه محقق گشت در تربیت هم نگاه باید داشت، و بآهستگی در مراتب ترشیح و مدارج تقریب برمی کشید، تا در چشمها دراید و حرمت او بمدت، در دلها جای گیرد، و بیک تگ بطوس نرود، که بگسلد و طاعنان مجال وقیعت یابند.
و پوشیده نماند که اگر طبیب بنظر اول بیمای را علاج فرماید زود کالبد بپردازد، و همانا که بشریت دوم حاجت نیفتد؛ لکن طبیب حاذق آنست که از حال ناتوان و مدت بیماری و کیفیت علت استکشافی کند و نبض بنگرد و دلیل بخواهد، و پس از وقوف برکلیات و جزویات مرض در معالجت شرع پیوندد، و دران ترتیب نگاه دارد و از تفاوت هر روز بر حسب تراجع و تزاید ناتوانی غافل نباشد، تا یمن نفس او ظاهر گردد و شفا و صحت روی نماید.
و در جمله بر پادشاه تعرف حال خدمتگزاران و شناخت اندازه کفایت هر یک فرض است، تا بربدیهه بر کسی اعتماد فرموده نشود، که موجب حسرت و ندامت گردد. و از نظایر این تشبیب حکایت آن مرد زرگر است، رای گفت: چگونه است آن؟
گفت:
نصرالله منشی : باب ابن الملک و اصحابه
بخش ۹
چون برهمن بدینجا رسید واین فصول بپرداخت رای خاموش ایستاد و بیش سوال نکرد. برهمن گفت: آنچه در وسع و امکان بود در جواب و سوال با ملک تقدیم نمودم و شرط خدمت اندران بجای آوردم. امیدوار یک کرامت باشم، که ملک خاطر را در این ابواب کار فرماید که محاسن فکرت و حکمت جمال دهد؛ و فایده تجارب تنبیه است. و بدین کتاب فضیلت رای و رویت ملکانه بر پادشاهان گذشته ظاهر گشت، و در عمر ملک هزار سال بیفزود، و فرط خرد و کمال دانش او جهانیان را معلوم شد، و ذکر ملک و دولت او بر روی روزگار باقی ماند و بهمه اقالیم عالم و آفاق گیتی برسید. وگفت:
تا کمر صحبت میان طلبد
کمر ملک بر میان تو باد
نصرالله منشی : خاتمهٔ مترجم
بخش ۱
اگر بدین کتاب دابشلیم را، که عرصه ملک او حصنی دو سه ویران و جنگلی پنج شش پرخار بوده ست - بندگان این دولت را که پاینده باد اضعاف آن ملک هست - ذکری باقی توانست شد که بر امتداد روزگار مدروس نمی گردد، و در امتها و ملتها تازه و زنده می‌ماند، چون دیباجه آن بفر و جمال القاب میمون و زیب و بهای نام مبارک خداوند،
فخر الملوک وارث سلطان نامدار
بهرامشاه قبله شاهان نامور
شاهی کزوست دوده محمود را شرف
شاهی کزوست گوهر مسعود را خطر
مزین گشت و شمتی از مناقب ذات بی همال - که غرت محاسن ایام است و واسطه قلاده روزگار- در تشبیب آن تقریر افتاد؛ و نبذی از آثار رای و شمشیر پادشاهانه، که مفاخر دین و دولت بدان آراسته گشته است و فضایل ملک و ملت بجمال آن کمال پذیرفته، در ضمن آن ایراد کرده آمد، و رمزی از مآثر خاندان بزرگ شاهنشاهی و مساعی حمیده خداوندان، ملوک اسلاف انارالله براهینهم که گردن و گوش فلک سبک سیر بطوق منت و خدمت عبودیت ایشان گران بار است، و صدر و منکب زمانه بردای احسان و وشاح انعام ایشان متحلی -بدان مقرون گردانیده شد؛ توان دانست که رغبت مردمان در مطالعت این کتاب چگونه صادق گردد، و بسبب قبولی که از مجلس عالی، ضاعف الله اشراقه، آن را ارزانی داشته است جهانیان را از چه نوع اقبالها باشد و ذکر آن بتبع اسم و دولت قاهره، لاقالت ثابتة الارکان، سمت تخلید و تابید یابد و تا آخر عمر (عالم )هر روز زیادت نظام و طراوت پذیرد، و البته دور چرخ و قصد دهر تیرگی را بصفوت آن راه ندهد.
واگر بیدپای برهمن بدانستی که تصنیف او این شرف خواهد یافت بدان بسی تعزز و مباهات نمودی، و در تمنی آن روزگار گذاشتی که این سعادت را دریابد و این تشرف و تفاخر خود را حاصل آرد، و چون ادراک این مراد دست ندادی معذرت در این عبارت کردی که بونواس کرده است:
اگر بنام کسی گفت بایدم شعری
بپیش طبع تو باشی همه بهانه من
نصرالله منشی : خاتمهٔ مترجم
بخش ۲
و بحمدالله و منه ذکر معالی این دولت، ثبتهاالله، شایع است و مستفیض، و اسم آن سایر و منتشر، و دیوانهای مداحان بدان ناطق، و تواریخ بندگان متقدم بر تفصیل آن مشتمل، و بر خصوص خواجه بوالفضل بیهقی، رحمة الله، در آن باب خدمتی پسندیده کرده ست و یادگاری نفیس گذاشته؛ و فقیه بوالقاسم نیسابوری، رحمه الله، تاریخ نوبت همایون شاهنشاهی، مدها الله، پرداخته است و دران براندازه وقوف خویش، نه فراخور مآثر پادشاهانه، قدمی گزارده، و دیگر بندگان بنظم و نثر آنچه ممکن شده است بجای آورده‌اند و دران برقضیت اخلاص خود مبالغتها نموده؛ اما آن کتب هواخواهان مخلص و بندگان یک دل خوانند، و این مجموع بنزدیک دوست ودشمن و مسلمان و مشرک و معاهد و ذمی مقبول باشد؛ و تا زبان پارسی میان مردمان متداول است بهیچ تاویل مهجور نگردد، و بتقلب احوال و تجدد حوادث دران نقصانی و تفاوتی صورت نبندد، چه در اصل وضع کان حکمت و گنج حصافت است، و بدین لباس زیبا که بنده دران پوشانید جمالی گرفت که عالمیان را بخود مفتون گرداند و در مدتی اندک اقالیم روی زمین بگیرد.
و این اشارت صبغت تصلف دارد، لکن چون تاملی رود و بردیگر کتب فارسی که اعیان و اکابر این حضرت عالیه، مد الله ظلالها و بسط جلالها، کرده‌اند مقابله فرموده آید شناخته گردد که این ترجمه چگونه پرداخته آمده است و در انواع سخن قدرت تا چه حد بوده است.
و اگر این بنده یک کتاب، از تازی بپارسی برد بدان تسوفی نمی جوید، چه ذکر براعت او ازان سایرتر است که بدین معانی حاجت افتد، و خاص و عام را مواظبت او بر استفادت و تعلم مقرر گشته است، و کمال همت او در فراهم آوردن اسباب سعادت و اکتساب انواع هنر معلوم شده.
زمانه ندارد زمن به پسر
نهانم چه دارد چو بد دختری؟
در جمله این بنده و بنده زاده را شرفی بزرگ حاصل آمد و ذکر آن بر روی روزگار مخلد گشت، و فرط اخلاص در نیک بندگی او جهانیان را روشن شد. ایزد تعالی خداوند عالم را در دین و دنیا بنهایت همت برساناد، و تمامی بلاد شرق و غرب را بسایه رایت منصور و ظل چتر میمون شاهنشاهی منور گرداناد، و تشنگان امید را در آفاق جهان که منتظر احسان و عاطفت ملکانه بمانده‌اند از جام عدل و رافت سیراب کناد،
انه القادر علیه و المتطول به. والحمدلله رب العالمین والصلوة علی رسوله محمد و آله اجمعین و فرغ من انتساخه محمود بن عثمان بن ابی نصر الطبری غفر الله له و لوالدیه ولجمیع المومنین و لمن قال آمین ضحوة یوم الخمیس لثلاث لیال بقین من المحرم سنة احدی و خمسین و خمس مائة.
پایان.
هلالی جغتایی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱
خراسان سینهٔ روی زمین از بهر آن آمد
که جان آمد درو، یعنی عبیدالله خان آمد
زهی خان همایون‌فر که بر فرق همایونش
پر و بال همای دولت او سایبان آمد
شهنشاه فلک مسند، که بهر خواب امن او
ملک بر گوشهٔ ایوان کیوان پاسبان آمد
قوی‌دستی که در میدان همت پنجهٔ رستم
به پیش او فرسوده مشتی استخوان آمد
سمند تند زرین‌نعل او خورشید را ماند
که از مشرق به مغرب رفت و یک شب در میان آمد
مگر از سنگ رعدست آهن پیکان خون‌ریزش؟
که از جا چون برخاست بر دشمن گران آمد
قران کردند ماه و مشتری در طالع سعدش
به این طالع چو خورشید فلک صاحب‌قران آمد
ایا ماه فلک‌قدری، که بهر پابوس تو
همه روز آسمان بر آستان آمد
نزد مار سپهر ار فرق دشمن بر زمین یکسان
بفاوت بین که ما بین زمین و آسمان آمد
امان داد از کرم تا هر کسی گردد با من دل
بحمدالله! لطفش موجب امن و امان آمد
صفات ظاهر و اظهار آن کردم، خطا بود این
بیان کردم حدیثی که بر مردم عیان آمد
زبان را هیچ نقصانی نیامد اندرین گفتن
ولی چون در زبان یک نقطه افزون شد زیان آمد
هلالی گرچه عمری در به در می‌شد به هر کویی
بحمدالله آخر بندهٔ این آستان آمد
هلالی جغتایی : شاه و درویش
بخش ۶ - در منقبت حضرت شاه اولیا علیه‌السلام
در دریای سرمدست علی
جانشین محمدست علی
اسدالله سرور غالب
شاه مردان علی ابوطالب
هر که با شیر حق زند پنجه
شنجهٔ خوشتن کند رنجه
ساقی شیرگیر سرمستان
زیر دستش همه زبردستان
در کف انگشت او کلیدی بود
در خیبر به آن کلید گشود
وز سر ذوالفقار آن فیاض
رشتهٔ کفر را شده مقراض
تا نجف به هر گوهرش صدفست
ریگ صحرای او در نجفست
زیب این گلشن از جمال علیست
گل این باغ رنگ آل علیست
بود عم‌زاده رسول خدا
چون رسول از خدا نبود جدا
چون دو کس ابن عم یکدگرند
چون دو فرزند کان ز یک پدرند
پدران در نسب برابر هم
پسران در حسب برابر هم
گه سر خصم را جدا کرده
گه سر خویش را فدا کرده
هر شهی وقت بزم زر بخشد
شاه ما روز رزم سر بخشد
کرم خلق بخشش درمست
گر کسی سر فدا کند کرمست
همه سرها فدای او بادا
همه شاهان گدای او بادا
هلالی جغتایی : شاه و درویش
بخش ۴۳ - وصیت خسرو و وفات و تجهیز و تدفین او
شاه را خواندی سوی خود خسرو
گفت از من وصیتی بشنو
عدل پیش آور پادشاهی کن
ظلم بگذار و هرچه خواهی کن
تا نبینی ز هیچ رهگذری
گردی از خود به دامن دگری
سر مپیچ از رضای درویشان
که سرافراز عالمند ایشان
هر که یابد ز فقر آگاهی
نکند میل شوکت شاهی
ای بسا شاه عاقبت‌اندیش
که ز شاهی گذشت و شد درویش
هر که بر درگه تو داد کند
طلب حاجت و مراد کند
اگرش هیبت تو لال کند
نتواند که عرض حال کند
همچو گل بر رخسش تبسم کن
به سخن‌های خوش تکلم کن
از قلم‌زن به لطف یاد بکن
بر سیه نامه اعتماد بکن
هر جراحت که بر دل از ستمست
همه از نوک نیزه و قلمست
قیمت عدل را شکست مده
جانب شرع را ز دست مده
زان که میزان راستی شرع‌ست
اصل شرع‌ست و غیر از آن فرع‌ست
این وصیت چون بکرد جان بسپرد
جان به جان‌آفرین روان بسپرد
هر کسی بهر ماتم افغان کرد
ماتمی شد که شرح نتوان کرد
شعلهٔ آه تا به گردون رفت
دجلهٔ اشک تا به جیحون رفت
همه آفاق در خروش شدند
همه ترکان سیاه‌پوش شدند
لشکر از ماتمش سیه در بر
مضطرب چو سیاهی لشکر
زان سیاهی که داشت لشکر او
خطهٔ هند گشت کشور او
کمر زر که بر میان می بست
حلقهٔ پشتش از کمر بشکست
شد سیه‌روز ز ماتمش خاتم
کند رخسار خود در آن ماتم
تاج یک سو فتاد و ابتر شد
همه خیل و سپاه بی‌سر شد
تخت بر خاک ره ز پا افتاد
که سلیمان عصر شد بر باد
این یکی آه دردناکی زدی
وان دگری جیب جامه چاگ زدی
بدنش را ز گریه می‌شستند
کفنش را ز حله می‌جستند
آخرش جانب لحد بردند
همچو گنجش به خاک بسپردند
آن که اوج فلک نشیمن ساخت
عاقبت زیر خاک مسکن ساخت
آن که از حله پیرهن پوشید
کند پیراهن و کفن پوشید
آن که بر فرق تاج از زر کرد
در لحد رفت و خاک بر سر کرد
هیچ کس در جهان قدم نزند
که قدم جانب عدم نزند
هر که گهواره ساخت منزل خویش
رفت و تابوت کرد محفل خویش
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۱ - زندگی در مرو
چنین گوید ابومعین الدین ناصر خسرو القبادینی المروزی تاب الله عنه که من مردی دبیرپیشه بودم و از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطانی، و به کارهای دیوانی مشغول بودم و مدتی در آن شغل مباشرت نموده در میان اقران شهرتی یافته بودم.