عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۹۴ - در تاریخ پدر خود گوید
والدمن خواجه میراحمد که بود از اعتقاد
رشتهٔ مهر امیرالمؤمنین حبل‌المتقین
با گناه بی حد از دنیا چو رحلت می‌نمود
داشت امید شفاعت زان شفیع‌المذنبین
لاجرم تاریخ فوتش هرکه کرد از من سوال
گفتمش بادا شفیع وی امیرالمؤمنین
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۱
بر سر تربتی رسیدم دوش
خرم و غم زدا و محنت کاه
نور مهر علی و عترت او
زان مکان رفته تا به ذروهٔ ماه
با من آن روز از قضا بودند
جمعی از اهل معرفت همراه
گفتم این خاک کیست شخصی گفت
خاک پاک حسین عین‌الله
گفتم آگه نیم ز تاریخش
از همان مصرعم نمود آگاه
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۸ - وله ایضا
زین الانام خواجه قلیخان که جد او
بد شیخ بابویه سلام الوری علیه
ناگاه از جهان به جنان نقل کرد و گشت
تاریخ رحلتش ولد شیخ بابویه
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۱ - وله ایضا
صاحب از راه خداوند زمین و آب کن
ای خداوندی ملاذی اعتضادی صاحبی
من که یک دینار را امروز صاحب نیستم
چون توانم کرد آب صاحبی را صاحبی
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۶ - در ماده تاریخ گوید
شیخ حیدر کز کمال اعتقاد
دست بیعت داد با آل علی
از جهان چون رفت بادا در جنان
خرم و دلشاد با آل علی
از خرد تاریخ او کردم سوال
گفت حشرش باد با آل علی
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۴ - در شکر
من که خاقانیم به منت شاه
پشت خم کرده‌ام ز بار عطا
شاخ را پشت خم کند میوه
هم ز فیض سحاب و بر صبا
شکر دارم که فیض انعامش
داد نان پاره و آبروی مرا
مرغ کابی خورد به کشور شاه
کند از بهر شکر سر بالا
من که نان ملک خورم به سجود
سر به زیر آرم از برای دعا
همه کس ز آسمان کند قبله
پشت گرداند از رکوع دوتا
و آسمان بر درش سجود آورد
گفت سبحان ربی الاعلی
جود شاه ارچه رزق را سبب است
لیکن آن را مسبب است خدا
حسب رزق از خدای دارم و بس
حسبنا الله وحده ابدا
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱
خاقانی ار به باره کشد دست بدتر است
از ابرهه که پیل کشد جنگ کعبه را
دیگر لب بتان نزند بوسه تا زید
این نذر کرد و رای زد آهنگ کعبه را
سوگند می‌خورد که نبوسد مگر دو جای
یا مصحف معظم یا سنگ کعبه را
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۸
چون شاه بازگشت ز ابخاز روز عید
فرمود چاشتگه گذری بر کلیسیا
من بانگ برکشیدم و گفتم که ای دریغ
اسلامیان به کعبه و ما در کلیسیا
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۹
به خدائی که در ره عدلش
بندگان را هزار آفت‌هاست
که مرا بی‌لقای خدمت او
زندگانی کثیف و نازیباست
که به دل پیش خدمتم دایم
گرچه اندر میان مسافت‌هاست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۲
خاقانیا قبول و رد از کردگار دان
زو ترس و بس که ترس تو پا زهر زهر اوست
دیوان فرشتگانند آنجا که لطف اوست
مردان، مخنثانند آنجا که قهر اوست
هر حکم را که دوست کند دوستدار باش
مگریز و سر مکش همه شهر شهر اوست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۲ - در شکر باری تعالی
ای همه نیست‌ها به صنع تو هست
هست‌ها با کمال ذات تو نیست
نیست یک دم که بنده خاقانی
غرقهٔ فیض مکرمات تو نیست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۶ - در بحث با معطل
دی جدل با معطلی کردم
که ز توحید هیچ ساز نداشت
آستین فضول می‌افشاند
که ز ایمان بر او طراز نداشت
آخرش هم مصاف بشکستم
که سلاحی به جز مجاز نداشت
نیک دور از خدای بود ز من
بد او جز خدای باز نداشت
بی‌نیازا تو نصرتم دادی
بر کسی کو به تو نیاز نداشت
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۸ - در مدح شروان شاه
هان ای زمانه دولت شاه اخستان نگر
کافاق را ز روستم زال درگذشت
آمد همای رایت شاهنشهی پدید
وز کرکس فلک ز پر و بال درگذشت
نعل سمند و افسر شروان شهان به قدر
از تاج قیصر و سر چیپال درگذشت
جان می‌کند نثار منوچهر از بهشت
بر شاه اخستان که ز امثال درگذشت
گر شابران بهشت ارم شد به عهد او
شروان به فرش از حرم امسال درگذشت
مهر شرف به صفهٔ شاه اخستان رسید
صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت
آواز کوس عرش ز ایوان اخستان
بر آسمان ز دعوت ابدال درگذشت
جان عدو که بود ز سهمش نهفته حال
شد باز هفت دوزخ و در حال درگذشت
مسکین عدو که فال می‌زد به روز تنگ
روزش به آخر آمد و از فال درگذشت
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت
اسکندر آمد و در یاجوج درگرفت
عیسی رسید و نوبت دجال درگذشت
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۹۰ - در شکر
خاقانیا جوانی و امن و کفاف هست
بالای این سه چیز در افزای کس نیافت
چون هر سه داری از همه کس شکر بیش کن
کاین هر سه کیمیاست به یک جای کس نیافت
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۱ - در مدح قاضی عمربن عبدالعزیز
اقضی‌القضاة عمر عبد العزیز راست
جاهی کز آن ملائکه حرز حریز کرد
او زبدهٔ جلال و چو تقدیر ذو الجلال
ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد
تبریز کعبه شد حرمش را ستون عدل
صدر فرشته خلق پیمبر تمیز کرد
آری ز ابتدا حرم کعبه را ستون
هم مکرمات عمر عبد العزیز کرد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۴ - در دعای مادر
مادرم کرد وقت نزع، دعا
که تو را بانگ و نام سرمد باد
عمر تو عمر نوح باد ولی
دولتت دولت محمد باد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۱ - در هنگام زیارت مدینهٔ منوره گفته و در آن خاک نهفته است
ای شفیع صد هزار امت چو خاقانی به حشر
بنده مرتد بود و بر دست تو ایمان تازه کرد
گر زبان او جنابت داشت از هر جانبی
آن جنابت برگرفت اشکی که طوفان تازه کرد
چون زبان او به هفتاد آب خجلت شسته گشت
بر درت هر هفته‌ای هفتاد دیوان تازه کرد
زین سفر مقصود امسالش تو بودستی نه حج
کالامان گویان به درگاه آمد و جان تازه کرد
رفت زی کعبه که آرد کعبه را زی تو شفیع
تاش بپذیری که او با توبه ایمان تازه کرد
پیش کعبه نفس حسی بهر قربان هدیه برد
پیش صدرت جان قدسی کشت و قربان تازه کرد
این دو حرف از خون دل بنوشت و در خاکش نهفت
نسخهٔ توبه است کز خوناب مژگان تاره کرد
پیش بالینت ز بس زرد آب کز مژگان بریخت
زعفران سود و حنوط شخص یاران تازه کرد
پیشت از جان عود و ز دل عود سوزی کرده بود
هم ز سوز سینه عطر عود سوزان تازه کرد
تا به استسقای ابر رحمت آمد بر درت
کشت‌زار عمر فانی را به باران تازه کرد
عمر ضایع کرده‌ای دارد ز تو چشم قبول
کز قبول تو قبالهٔ عمر بتوان تازه کرد
قدر آن داری که طغرای قبولش درکشی
کانکه مقبول تو شد توقیع رضوان تازه کرد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۴ - در مدح اقضی القضاة عز الدین بوعمران
امام ملت چارم که آسمان ششم
سعود مشتری او را نثار می‌سازد
غیاث ملت، اقضی القضاة عز الدین
که بحر دستش زرین بحار می‌سازد
فضایلش ملک دست راست چندان دید
کجا به دست چپ آن را شمار می‌سازد
عطاردی است زحل سر زبان خامهٔ او
که وقت سیر سه خورشید یار می‌سازد
به بوی خلق بهار از خزان همی آرد
به بذل گنج خزان از بهار می‌سازد
قرار ملک سکندر دهد به کلک دو شاخ
که در سه چشمهٔ حیوان قرار می‌سازد
به قمع کردن فرعون بدعه موسی‌وار
قلم در آن ید بیضاش مار می‌سازد
چو موسیی که مقامات دین و رخنهٔ کفر
ز مار مهره و وز مهره مار می‌سازد
جهان به خدمت او چون قلم سجود کند
که کارش از قلم دین نگار می‌سازد
فلک شکافد حکمش چنان که دست نبی
شکاف ماه دو هفت آشکار می‌سازد
اگر بنان نبی مه شکافت، دست امین
ز آفتاب شکافی شعار می‌سازد
دلم که آهوی فتراک اوست حبل امان
از آن دوال پلنگان شکار می‌سازد
عیادت دل بیمار من کن قدمش
که از زمین فلک افتخار می‌سازد
ز بس که بر سر من تافت آفتاب رضاش
مرا چو روی شفق شرمسار می‌سازد
سپهر، حلقه به گوشم سزد که تاج مرا
ز حلقهٔ در خود گوشوار می‌سازد
سپه کشم ز عجم در عرب که صدر عجم
مرا چو طفل عرب طوق‌دار می‌سازد
مرا ز خاک به مردم همی کند پدرش
هم او شعار پدر اختیار می‌سازد
دل مرا که ز توفیق بخت نومید است
قبول همتش امیدوار می‌سازد
به عهد مفتی عالم درخت جاه و جلال
به نام و کنیت او برگ و بار می‌سازد
به نوبت من هرکس که یافت کسوت شعر
ز لفظ و معنی من پود و تار می‌سازد
بقا حصار تنش باد کاین حصار کبود
ز سایهٔ سر کلکش حصار می‌سازد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۲
ای روح صفات اهرمن بند
وی نوک سنان آسمان رند
در نعش و پرن زنند طعنه
نظم تو و نثرت ای خداوند
هر بیخ ستم که دهر بنشاند
رای تو به دست عقل برکند
افریدون دولتی عدو را
در زندان آر و پای بربند
کو نیست به جور کم ز ضحاک
نی زندانت کم از دماوند
فردا که نهد سوار آفاق
بر ابلق چرخ زین زر کند
تو نیز به زیر ران در آری
آن رخش تکاور هنرمند
گوئی که خدای آفریده است
قلزم ز بر ستام اروند
بینند به خوند خصم و بر خصم
تیغ تو گری و آسمان خند
انشاء الله که فتح و نصرت
با رایت تو کنند پیوند
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۸ - ایضا در مرثیهٔ امام محمد یحیی و خفه شدن او به دست غزان
های خاقانی تو را جای شکر ریز است و شکر
گر دهانت را به آب زهرناک آکنده‌اند
محیی‌الدین کو دهان دین به در آکنده بود
کافران غز دهانش را به خاک آکنده‌اند