عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷
در قعرِ دلِ خود سفرم میباید
در عالمِ کل یک نظرم میباید
هر روز ز تشنگی راهم صد بحر
خوردم تنها و دیگرم میباید
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸
عمری به امید در طلب بنشستیم
در فکرت کار روز و شب بنشستیم
صد بحر چو نوشیده شد از غیرت خلق
لب بستردیم و خشک لب بنشستیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۹
آن قطره که آب جمله از دریا خورد
پنهان شد اگرچه عالمی پیدا خورد
جانم که نفس مینزند جز بادوست
در هر نفسی هر دو جهان تنها خورد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱۰
هر گه که دلم ز پرده پیدا آید
عالم همه در جنبش و غوغا آید
دریای دلم اگر به صحرا آید
از هر موجش هزاردریا آید
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱۱
در عالمِ پُر علم سفر خواهم کرد
وز عالم پُر جهل گذر خواهم کرد
در دریایی که نُه فلک غرقهٔ اوست
چو غوّاصان، قصد گهر خواهم کرد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱۳
بستیم میان و خون دل بگشادیم
پندار وجود خود ز سر بنهادیم
ما را چه کنی ملامت، ای دوست که ما
در وادی بینهایتی افتادیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱۴
زان روز که ما به زندگانی مُردیم
گوی طلب از هزار عالم بُردیم
راهی که در او هزار هشیار بسوخت
در مستی خویش و بیخودی بسپُردیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱۵
روزی که به دریای فنا در تازم
خود را به بُنِ قعر فرو اندازم
ای دوست مرا سیر ببین اینجا در
کانجا هرگز کسی نیابد بازم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱۶
صعب است به ذرّهای نگاهی کردن
زان ذرّه رهی نامتناهی کردن
جانان چو گشاده کرد بر جان آن راه
گفتم: چه کنم گفت: چه خواهی کردن
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱۷
تا عقل من از عقیله آزادی یافت
دل غمگین شد ولیک جان شادی یافت
در دانایی هزار جهلش بفزود
در نادانی هزار استادی یافت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۰
روزی دو سه خانه در عدم باید داشت
روزی دو سه دروجود هم باید داشت
اکنون ز وجود و از عدم آزادیم
ما ما گشتیم از که غم باید داشت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۱
ما روی ز هر دو کون برتافتهایم
بس سینهٔ دل به فکر بشکافتهایم
از پردهٔ هفتمین دل، یعنی جان
بیرون ز دو کون، عالمی یافتهایم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۲
زان روز که آفتاب حضرت دیدیم
ذرات دو کون را به قربت دیدیم
وان سیمرغی که عرش در سایهٔ اوست
ما در پس کوه قاف قدرت دیدیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۳
از فوق، ورای آسمان بودم من
وز تحت، زمین بیکران بودم من
عمریم جهان باز همی خواند به خویش
چون در نگریستم جهان بودم من
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۴
چون من نه منم چه جان و تن باشم و بس
کان اولیتر که خویشتن باشم و بس
تا کی ز نبود و بود، چون در دو جهان
گر باشم وگرنه، همه من باشم و بس
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۵
عمرم دایم ز روز و شب بیرون است
مطلوب من از وُسْعِ طلب بیرون است
دانی تو که چیست در درونِ جانم
چیزی عجب، از چیز عجب بیرون است
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۶
با هستی و نیستیم بیگانگیست
کز هر دو شدن برون، ز مردانگیست
گر من ز عجایبی که در جان دارم
دیوانه نمیشوم، ز دیوانگیست
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۷
المنة للّه که نیم هر نفسی
مشغول، چو خلقِ بیخبر، در هوسی
گر خصم شود هر دو جهانم ندهم
با «دانمِ» خود «ندانمِ» هیچ کسی
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۸
تا شاگردم به قطع استادترم
تا بندهتر ز جمله آزادترم
کاری است عجب کار من بی سر و بُن
غمگین ترم آن زمان که دلشادترم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲۹
چیزی است عجب در دل و جانم که مپرس
مستغرق آن چیز چنانم که مپرس
زین هرچه که در کتابها میبینی
من آن بندانم، این بدانم که مپرس