عبارات مورد جستجو در ۱۰۹ گوهر پیدا شد:
جیحون یزدی : قصاید
شمارهٔ ۲۵ - وله
چو ظل خسروی از خاتم شه برتر از جم شد
خرد گفت از شهان به ظل سلطان بود و خاتم شد
جم وقت این ملکزاده است اکنون کز شهی خاتم
بساطی صرح و خنگش باد و تختش مسند جم شد
همی شکرانه را آن سان بود زین جشن گنج افشان
که چون گردون ز انجم ارض پر دینار و درهم شد
همانا رب هب لی گفت گر سلطان جم حشمت
بدین انگشتری مرکامرانی را منعم شد
پری پیکر غلاما جام جم ده کز الهی ظل
سلیمانی نگین بر خسروی خنصر مسلم شد
پریوش رقص کن برجه زجعدت دیو خوئی نه
که جمشید دگر بر سخره دیوان مصمم شد
زمرد خط بتا مرجان لبا گوهرفشان لعلا
که جزعت مست یاقوتی می از این جشن معظم شد
عقیقین باده ده کز خاتم الماس شاهنشه
سرود رود مستان تا براین پیروزه طارم شد
صفاهان گشت جنت سان در او زلف بتان شیطان
رزش چون گندم اندر پور آدم شور عالم شد
چو زاهد خلدی این سان نقد دید آمد بمیخانه
قدح نوشید و عصیان کرد و بیرون رفت و آدم شد
سرای نیکخواه و تکیه بد خواه را اکنون
ازین تشریف ماتم سورگشت و سور ماتم شد
دل سلطان خزینه حق زالهامش سخن مشتق
بس این بذل شرف را بیگمان از غیب ملهم شد
الا کز لعل پیکانی تو را مهر سلیمانی
ولی موران خطت فتنه چون ماران ارقم شد
زمار زلف و مورخط مشو مغرور و در ده بط
که کار مور و مار و انس و جان اینک منظم شد
الا ای لعبت ترسا نشاط افزای غم فرسا
که لعل سحر کیشت رهزن عیسی بن مریم شد
مرا جان تازه کن ازمی که از دستان شاه ری
مجسم روح برانگشت این روح مجسم شد
یمین دولت سلطان امین ملت یزدان
کز ایمانی زابهامش عیان هر راز مبهم شد
مقدم بد چو بر هستی موخر جلوه کرد آری
بصورت آخر آید هر چه در معنی مقدم شد
نفاذش در جهانداری دقایق دان بود چندان
که بر هر درد درمان گشت و بر هر زخم مرهم شد
درخشید آنکه را زد تیغ اسپرز ایمن و ایسر
بسان برق و خرمن تالی خورشید و شبنم شد
منظم داشت از بس مملکت را هر زمان از نو
بموهوبات او ملکی زلطف شاه منضم شد
بویژه یزد کز الطاف یزدان گشت چون باوی
بسان کعبه زابراهیمی از خیلش معظم شد
چو ادهم راند ابراهیم او بر صوب یزدما
توگفتی رجعت ایام ابرهیم ادهم شد
گر ابراهیم ادهم نیست پس از شاه و تخت وی
چسان پوشید چشم و با گدائی چند همدم شد
الا تا قصه از جم وز نگین اوست در عالم
جهان بیند به مهر مهر تو جان‌ها موسم شد
جیحون یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲
خیز ای حبشی موی و فرنگی آداب
کز گرسنگی بروم چین خورده و تاب
یا تا خط بصره ریز در جام شراب
یا شامم ده که هست بغداد خراب
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
آن ساقی گلچهره که می می‌پیمود
میر مجلس دوش هم آغوشش بود
تا صبح پسین عبادتی می‌کردند
آن یک به رکوع بود و آن یک به سجود
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۰
ز آن پیش که در قصر عدم خانه کنیم
برخیز که طره طرب شانه کنیم
فرداست که عمر ما شده ملک اجل
امروز بیا که وقف میخانه کنیم
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۱۳
دوای غم نتوان ساخت جز به باده ناب
مرا به لطف خود امروز ساقیا دریاب
در جواب او
سحر چو طلعت زناج دیدم اندر خواب
ز شوق آن دل بریان جگر شدست کباب
علی الصباح به از کوزه عسل باشد
به پیش خاطر مخمور کاسه سیراب
چه خوش بود به جهان سایه بان نان تنک
که میخ او ز گرز باشد و لغانه طناب
دلم چو خسته جوع است می کنم پرهیز
بیار گرده بریان و شربت عناب
به خانقه نشود نان تمام، می ترسم
مکن تو عیب اگر می روم به عین شتاب
چو دید کله بریان به نان شمسی ضم
نه شرم کله قندست این زمان دریاب
مکش تو منت دو نان چو صوفی مسکین
به نان خشک قناعت کن و به کوزه آب
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۱۷
عید صیام و فصل گل و موسم بهار
من مست و یار همدم و ساقی است گلعذار
در جواب او
بیا که عید صیام است و باز فصل بهار
غم زمانه بدل کن به باده گلنار
در آن زمان که گشایم من فقیر نهار
ترید شیر و عسل جوش بایدم دو طغار
برنج زرد چو یابی بنوش چندانی
که در شکم نبود جای یک نفس زنهار
نصیحتی کنمت چون رسی به دعوت عام
مدار شرم، چو مردان در آی اندر کار
به سفره آنچه بود نوش کن تو از تر و خشک
برای زله کشی نیز سفره را بردار
دو یار همدم و یک مسلخی ز بریانی
خوش است اگر نشود ناکسی بدین دوچار
شکم چو سیر طعام است اندکی باید
بیار خواجه ز انگور مسکه یک خروار
به از حیات، ز پر خوردن ار بمیرد کس
به نزد صوفی بیچاره این زمان صد بار
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۶۶
چو بیابی به دهر یار خلف
ننهی جام باده را از کف
در جواب او
چون برآید ز دیگ حلوا تف
لوت خواران کشند صف در صف
خرم آن ساعتی که باشم شاد
من و بغرا نهاده کف بر کف
ذوقها یافتم ز صحن برنج
راحت خاطر است یار خلف
هر که بی بی نجست و لوت زدن
می کند در زمانه عمر تلف
بانگ نان تنک ربود غمم
سبب عیش باشد آری دف
دلم از دور گفت با بریان
هست ما را ز تو امید شرف
گفت صوفی سحر به نان و نمک
«ما عرفناک حقه اعرف»
امام خمینی : رباعیات
همراز
آن شب که همه میکده ها باز شوند
یارانِ خرابات هم آواز شوند
فارغ ز رقیب، در کنارِ محبوب
طومار فراق بسته، همراز شوند
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
تک بیت
بسترم بر در میخانه فکن تا ساقی
ساغری آرد و دردم همه درمان سازد