عبارات مورد جستجو در ۱۷۴ گوهر پیدا شد:
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۲۱
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۸
دو ده گذشت ز ماه و ده دگر باقی ست
شکایت از ده باقی ز فرطِ مشتاقی ست
که می دهد سه قدح از پیِ دوگانۀ فرض
که عقل منتظرِ یک اشارتِ ساقی ست
ز برقِ پرتو مَی خاست جوهرِ آتش
وگرنه از چه درو روشنی و برّاقی ست
کسی که خوشۀ انگور می کند آونگ
به حکمِ فتویِ من کُشتنی و معلاقی ست
چراست سرزنشِ سیر خوردگان بر من
همین که عادتِ بیهوده گوی ایقاقی ست
زِ نان و آب دهان بسته و گشاده زبان
به فحش و غیبت و بد گفتن این چه رزّاقی ست
کهی حشیش فروریخته به وقتِ سحر
که فاضل از همه معجون هایِ تریاقی ست
من آخر آدمی ام تا کی انکر الاصوات
که گوشِ رغبتِ من بر نوایِ عشّاقی ست
محاسباتِ نزاری برون ز دفترهاست
حدیثِ عشق نه افسانه هایِ اوراقی ست
اگر متابعِ امری در آفرینشِ خاص
به خلق هیچ تصرّف مکن که خلّاقی ست
شکایت از ده باقی ز فرطِ مشتاقی ست
که می دهد سه قدح از پیِ دوگانۀ فرض
که عقل منتظرِ یک اشارتِ ساقی ست
ز برقِ پرتو مَی خاست جوهرِ آتش
وگرنه از چه درو روشنی و برّاقی ست
کسی که خوشۀ انگور می کند آونگ
به حکمِ فتویِ من کُشتنی و معلاقی ست
چراست سرزنشِ سیر خوردگان بر من
همین که عادتِ بیهوده گوی ایقاقی ست
زِ نان و آب دهان بسته و گشاده زبان
به فحش و غیبت و بد گفتن این چه رزّاقی ست
کهی حشیش فروریخته به وقتِ سحر
که فاضل از همه معجون هایِ تریاقی ست
من آخر آدمی ام تا کی انکر الاصوات
که گوشِ رغبتِ من بر نوایِ عشّاقی ست
محاسباتِ نزاری برون ز دفترهاست
حدیثِ عشق نه افسانه هایِ اوراقی ست
اگر متابعِ امری در آفرینشِ خاص
به خلق هیچ تصرّف مکن که خلّاقی ست
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۶
رمضان سلّمه الله به سلامت بگذشت
می بیارید که طوفان ملامت بگذشت
ساقیا عارض توعید من است و غم دل
عَلَم عید که آنک به علامت بگذشت
ساقیان اند به حق مکرم و بس در عالم
کو دگر کس که براو بوی کرامت بگذشت
حق علیم است که در مدت یک مه صد بار
هر نفس بر من بی چاره قیامت بگذشت
دیر بیدار شدیم از می غفلت افسوس
دولت عمر که بر ما به غرامت بگذشت
پیش بت خمر بخوردیم و سجود آوردیم
کار ما بر در طاعت ز اقامت بگذشت
هیچ باقی نگذاریم چو می باید رفت
تا نگویند نزاری به ندامت بگذشت
می بیارید که طوفان ملامت بگذشت
ساقیا عارض توعید من است و غم دل
عَلَم عید که آنک به علامت بگذشت
ساقیان اند به حق مکرم و بس در عالم
کو دگر کس که براو بوی کرامت بگذشت
حق علیم است که در مدت یک مه صد بار
هر نفس بر من بی چاره قیامت بگذشت
دیر بیدار شدیم از می غفلت افسوس
دولت عمر که بر ما به غرامت بگذشت
پیش بت خمر بخوردیم و سجود آوردیم
کار ما بر در طاعت ز اقامت بگذشت
هیچ باقی نگذاریم چو می باید رفت
تا نگویند نزاری به ندامت بگذشت
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۱
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۵
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۲
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۸
کمالالدین اسماعیل : ملحقات
شمارهٔ ۲۲ - وقال ایضاً
ظهیرالدین فاریابی : قطعات
شمارهٔ ۶
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۵
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵۶
دلها ز جلوه خون شد و یاری ندید کس
عالم به گرد رفت و سواری ندید کس
سرگشتگان چو موج بسی دست و پا زدند
زین بحر بیکرانه، کناری ندید کس
رخسار نانموده، دل از عشق سوختی
آتش زدی به شهر و شراری ندید کس
سرو و سمن ز ساغر شوق تو سرخوشند
در دور نرگس تو خماری ندیدکس
افسرده بود بس که بساط چمن حزین
ایام گل گذشت و بهاری ندید کس
عالم به گرد رفت و سواری ندید کس
سرگشتگان چو موج بسی دست و پا زدند
زین بحر بیکرانه، کناری ندید کس
رخسار نانموده، دل از عشق سوختی
آتش زدی به شهر و شراری ندید کس
سرو و سمن ز ساغر شوق تو سرخوشند
در دور نرگس تو خماری ندیدکس
افسرده بود بس که بساط چمن حزین
ایام گل گذشت و بهاری ندید کس
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۱۳
جلال عضد : غزلیّات
شمارهٔ ۷۳
تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد
گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد
از دم من چو دم صبح شود آتش بار
هر نسیمی که بر اطراف سپاهان گذرد
گر به گوشش نرسد ناله من نیست عجب
باد همواره بر اطراف گلستان گذرد
عالمی بهر نثارش همه جانها بر کف
آه از آن لحظه که آن سرو خرامان گذرد
بستان سلسله یک بار ز دستم تا چند
در غم زلف توام عمر پریشان گذرد
بگذرد بر من و چشمم متحیّر در پیش
خود چه گویم که چه ها بر من حیران گذرد
گر من از صبر هزاران سپر آرم در پیش
ناوک غمزه او آید و از جان گذرد
تا کیَم آتش دل شعله برآرد از جیب
و آب دیده رود و سیل ز دامان گذرد
از شب هجر پدیدار شود صبح جلال
بر سر دلشده هر مشکلی آسان گذرد
گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد
از دم من چو دم صبح شود آتش بار
هر نسیمی که بر اطراف سپاهان گذرد
گر به گوشش نرسد ناله من نیست عجب
باد همواره بر اطراف گلستان گذرد
عالمی بهر نثارش همه جانها بر کف
آه از آن لحظه که آن سرو خرامان گذرد
بستان سلسله یک بار ز دستم تا چند
در غم زلف توام عمر پریشان گذرد
بگذرد بر من و چشمم متحیّر در پیش
خود چه گویم که چه ها بر من حیران گذرد
گر من از صبر هزاران سپر آرم در پیش
ناوک غمزه او آید و از جان گذرد
تا کیَم آتش دل شعله برآرد از جیب
و آب دیده رود و سیل ز دامان گذرد
از شب هجر پدیدار شود صبح جلال
بر سر دلشده هر مشکلی آسان گذرد
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۳۲
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴۵
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
جمالالدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۴
جانا نظری فرما کزجان رمقی ماندست
و اکنون غم کارم خور کاخر نسقی ماندست
از شرم رخ چون مه و انعارض گلرنگت
مه در کلفی رفته گل در عرقی ماندست
کردی بدلم دعوی وان نیز فدا کردم
زین بیش سخن باشد؟ بر بنده حقی ماندست؟
بی روی دلاویزت در هجر غم انگیزت
دلرا اثری خود نیست جانرا رمقی ماندست
گر سیم وزرم کمشد از من زچه برگشتی
در هجر توام پردر زرین طبقی ماندست
روزی دو سه نیک و بد درد سر ما میکش
کز دفتر عمر ما خود یک ورقی ماندست
و اکنون غم کارم خور کاخر نسقی ماندست
از شرم رخ چون مه و انعارض گلرنگت
مه در کلفی رفته گل در عرقی ماندست
کردی بدلم دعوی وان نیز فدا کردم
زین بیش سخن باشد؟ بر بنده حقی ماندست؟
بی روی دلاویزت در هجر غم انگیزت
دلرا اثری خود نیست جانرا رمقی ماندست
گر سیم وزرم کمشد از من زچه برگشتی
در هجر توام پردر زرین طبقی ماندست
روزی دو سه نیک و بد درد سر ما میکش
کز دفتر عمر ما خود یک ورقی ماندست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹۲